اعلام یک خبر در مورد واگذاری موزه هنرهای معاصر تهران به بنیاد رودکی یا بهعبارتدیگر تغییر سیستم بهرهبرداری آن باعث واکنشهای متعدد از سوی جامعه بهویژه صنوف هنرمندان و تجمع آنها در مخالفت با این واگذاری شد. جدای از مسائل حاشیه و نقدهای حقوقی که میتواند پیرامون این خبر و اعتراضات باشد، واکنشهای اجتماعی پیشآمده گویای نوعی درگیری گفتمانی است. اینک خبر موزه هنرهای معاصر سبب کنش اجتماعی شده است و کنش اجتماعی برآمده از نوعی عمل گفتمانی است. در این کنش و واکنش اجتماعی چه گفتمانهایی درگیر شدهاند و چرا با هم درگیر شدهاند؟
برای شناخت چالش گفتمانی پیشآمده باید ریشههای گفتمانی این موضوع را جستجو نمود و این ریشهها را باید در ایجاد موزه هنرهای معاصر تهران جست. موزه هنرهای معاصر محصول گفتمان حاکم در دهه پنجاه خورشیدی است. گفتمانی هژمونی شده که خود را مطلق میپندارد و تلاش دارد اقدام به نوسازی کند و ایران را به سمت شبه اروپایی شدن پیش ببرد یا به عبارت دیگر متجدد سازد و از پدیدههای مختلف برای این نوسازی اروپایی شونده استفاده کند. یکی از پدیدههایی که در دستان حاکمیت قرار میگیرد تا اهداف خود را تحقق بخشد موزه است. پدیدهای که خود از غرب وارد ایران شده است و ازاینرو بیشترین شباهت را به جهان آرمانی قدرت حاکم بعنی غرب را دارد. در میان موزهها نیز موزه هنرهای معاصر خود وجهی متمایز دارد و موضوعی را در خود جایداده است که با سابقه فرهنگی ایران فاصله بیشتری دارد و حاکمیت تلاش دارد تا آن را به کار گرفته و به نشانهای از دوره جدید و درنتیجه به نشانهای از تمایلات خود تبدیل نماید. بر همین اساس موزه هنرهای معاصر به یکی از مهمترین نشانههای فعالیت فرهنگی نظام حاکم در دهههای چهل و پنجاه تبدیل میشود. از سوی دیگر باید توجه داشت که هنرهای معاصر خود ایجاد یک گفتمان تازه در حوزه فرهنگ و هنر ایران است، گفتمان معاصریت در هنر که میخواهد تمایز بین هنر در دوره حاضر و گذشته بگذارد و با پیشرو قلمداد کردن هنر معاصر به آن ارزشی ویژه میبخشد در این گفتمان نو بودن ودورشدن از سنت های پیشینی به دال مرکزی تبدیل می شود.. گفتمانی که بین هنر معاصر و سنت فاصله میگذرد و بر آن است که معاصر را به امری تاریخی تبدیل کند و با رویکردی تاریخی و ثبت شونده آن را در موزه جای میدهد. ازاینرو موزه هنرهای معاصر خود نماد ثبت یک دوره تاریخی میشود. در واقع نمادی از برنامه فرهنگی یک دوره.
نوشتههای مرتبط
با شکلگیری انقلاب اسلامی گفتمان جدیدی بر جامعه حاکم میشود که تمام گفتمان گذشته را کنار میگذارد و از همینجا نشانههایی که به گفتمان پیشین دلالت مستقیم دارند دچار تزلزل و چالش میشوند نتیجه این تزلزل معنایی بی قراری عنصرهایی همچون نهادهای فرهنگی است. گفتمانی که تمام نشانهها و نمادهای توسعه فرهنگی رژیم سابق را به کنار گذاشته و یا از محور توجه خارج میکند. بسیاری از آثار موزه هنرهای معاصر به خاطر همین تضاد از عرضه خارج میشوند و رویکرد موزه تغییر میکند، اگرچه این موزه به دلیل اینکه در اواخر رژیم قبلی بنیان گذشته میشود چندان فرصت نمییابد تا رویکرد و گفتمانی بسازد و بیشتر به گفتمانهای موجود در آن دوره منسوب میشود. گفتمان انقلابی حاکم شده بر جامعه میخواهد هنر آن چیزی باشد که در ارزشهای انقلاب نهفته است ازاینرو رویکردهای همخوان و مشابه را جستجو میکند، بر همین اساس شاهدیم که در حدود یک دهه فعالیتهای موزه هنرهای معاصر معطوف به نمایشگاه هنرهای انقلابی کشورهای دیگر میشود. نمایشگاه ها و برنامه های هنری مناسبتی خود به دال هایی تبدیل می شوند که تلاش دارند که معناهای تازه ای را به عنصر بی قرار یعنی موزه هنرهای معاصر متصل نمایند، تا اینکه با گذر از روزگار انقلاب تضاد گفتمانی با بنیانهای ایجادی موزه کم میشود و این امکان فراهم میگردد تا موزه بخشی از هویت و آثار به حاشیه رفته خود را در جامعه عیان کند. موزه هنرهای معاصر و مجموعه آن در این مدت از مرکز خارج شده و به حاشیه رفته بودند. گفتمان جدید بر آن است که از دلالت موزه و آثارش به تفکر رژیم سابق بکاهد و دلالتی تازه بسازد. در نیمه دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی که توسعه فرهنگی به یکی از گفتمانهای محوری جامعه تبدیل میشود و این گفتمان بر آن است که با فرهنگهای دیگر وارد ارتباط و تعامل شود و از تجربیات روز در زمینه فرهنگ و هنر استفاده کند، بار دیگر هنر معاصر و شیوههای آن موردتوجه قرار میگیرد و جدای از توجه به گنجینه آثار موزه خود موزه هنرهای معاصر تهران بهمثابه نهادی که میتواند در جریان سازی هنر معاصر ایران نقش ایفاء کند اهمیت مییابد. در واقع با قرار گرفتن توسعه فرهنگی در جایگاه دال مرکزی گفتمان جدید، موزه هنرهای معاصر این امکان را می یابد تا بخشی از هویت خود را دوباره تجدید کند. برگزاری دوسالانههای هنری و یا نمایشگاههای نامآوران هنر نوگرای ایران و نمایشگاههای هنرهای مفهومی از نشانههای گفتمان سازی جدید این موزه است. این فعالیتها و این جریان سازیها به یک توقع از این موزه تبدیل میشود و حتا یک معیار برای ارزیابی مدیریت موزه تلقی میگردد. باید در نظر داشت که در همین دوره بیشترین رابطه میان موزه و صنوف شکل میگیرد و درواقع این تصور پدید میآید که گنجینه موزه هنرهای معاصر میراث مشترک هنرمندان است. در گفتمان توسعه فرهنگی هنر و هنرمندان نقش و جایگاه مهمی مییابند، گسترش فعالیتهای هنری و تولید هنری هنرمندان یکی از شاخصهای توسعه فرهنگی شناخته میشود، در همین دوره شاهدیم که توسعه موزههای هنری همانند موزه هنرهای معاصر در مصوبات دولتی قرار میگیرد و با تکثر موزههای هنری از نقش نمادین موزه هنرهای معاصر برای رژیم رفته کاسته میشود تا موزه نقشهای جدیدی به خود بگیرد که متأثر از گفتمانهای جدیدی است که بر جامعه حاکم شده است.
در دوره هشت ساله پس از اصلاحات هم با توجه به گفتمان مسلط عامه گرایی، باز موزه هنرهای معاصر به دلیل ویژگی های نخبه گرایانه اش دچار تزلزل معنایی و بیقراری مجدد رفته و می توان گفت که از مرکز به حاشیه رانده شد. اگر چه به دلیل تجربه پویای سالهای قبلش این موزه در یک وضعیت رفت و برگشتی قرار می گرفت، از سویی توقع جامعه هدف یعنی هنرمندان تداوم رفتار گذشته بود از سوی دیگر این با گفتمان مسلط شده همخوان نبود از اینرو وضعیتی تثبیت شده نداشت. با گذر از این دوران توقع این شد که موزه به جایگاه پیشین خود بازگردد.
اینک خبری درباره واگذاری موزه هنرهای معاصر به بنیاد رودکی که بخش خصوصی تلقی شده است، اعتراضات و تجمعاتی شکلگرفته است. اینجاست که میتوان پرسید چه تغییر گفتمانی پدید آمده است و هرکدام از دو طرف درگیر در موضوع از چه گفتمانی تبعیت میکنند؟
آنچه معترضان واگذاری بر آن اصرار دارند باور به گفتمانی است که دولت و قدرت را موظف به نگهداری سرمایههای ملی تلقی میکند. این گفتمان میخواهد همه سرمایههای ملی بهطور متمرکز در اختیار حاکمیت دولتی باشد. دولت هم مالک است و هم موظف است. مالکیت دولت یا حاکمیت از آغاز با این موزه بوده است اما در ایجاد موزه کسی نمیتوانست در چگونگی مالکیت چونوچرا کند، چرا که دولت نظامی برتر و مستقل از مردم همانند جامعه هنرمندان بود. حالا هنرمندان معترضاند، آیا در قدرت قدرتی دیگر شکلگرفته است و یا اینکه حاکمیت میخواهد از قدرت خود بکاهد و بخشی از آن را واگذار کند؟
معترضان اما میخواهند موزه در دست حاکمیت بماند و این از عجایب است که بخش غیردولتی با غیردولتی شدن نهادی از دولت مخالفت میکند. از سوی دیگر دولت اذعان میکند که با وضعیت موجود توان اداره این موزه را ندارد یا بهعبارتدیگر توان اداره مطلوب را ندارد و این یعنی اینکه از قدرت نظامی که صاحب موزه است کاسته شده است. اما حاکمیت تحت تأثیر گفتمانی دیگر است، گفتمانی که تنها به تصاحب بسنده نمیکند و یا با توجه به اینکه دولت مانند گذشته دارای قدرت مالی بالایی نیست نمیتواند به تصاحب آثار هنری بیندیشد و با تصاحب افزونتر تولیدات هنری قدرتنمایی کند. نظام گفتمانی جدید قدرت خود را در ارتباطات بینافرهنگی و بهرهگیری از سرمایه هنری موجود میداند اما روش تصاحبگرانه و نگهداشتی در موزه با روش تعامل بینافرهنگی همخوان نیست و قدرت موزه و صاحبان موزه را محدود میکند. اینجاست که دو گفتمان رودرروی هم قرار میگیرند. گفتمان دولتی حاکم از سویی میخواهد به گفتمان توسعه فرهنگی در دولتهای قبلتر بازگردد و از سوی دیگر با توجه به شرایط پیشآمده بر آن است که روابط بینافرهنگی را به دال مرکزی گفتمان خود تبدیل کند و طبیعی است که عناصری همچون هنر و موزه نیز با نزدیکی به دال مرکزی سعی میکنند خود را همخوان کرده و در سایه گفتمان جدید به تثبیت برسد. ولی دولت قدرت مطلقی نیست که بخواهد آنچه را میاندیشد یکسویه عملیاتی کند و بهراحتی مورد اعتراض واقع میشود. این گفتمان از سوی دیگر نشاندهنده پیدایش گفتمانی دیگر است. گفتمانی که دولت را نه صاحب اموال و آثار بلکه نمایندهای از جامعه میداند که تنها وظیفه اداره و حفاظت دارد و جامعه حق نظارت و اعتراض را دارد. قدرت اجتماعی در جامعه پخش شده و از طریق نهادهای اجتماعی خود را نشان میدهد. ازاینرو جامعه حق نظارت دارد. این نظارت یک حق و درواقع قدرت اصلی نهادهای مردمی و صنفی است. اما این حق به شکل سیستم درنیامده است. باید در نظر داشت که گفتمان عمومی جامعه تحت تأثیر گفتمان پیشین موزه را ملک ملی و دولت را نماینده ملت میداند، اما تضاربی که شکل میگیرد ازآنجاست که مدیریت دولتی حاکم موزه را در پویایی بر اساس رویدادها میخواهد اما گفتمان عمومی جامعه موزه را در آثار و نگهداشت آنها تصور میکند، ازاینرو واگذاری موزه برای جامعه دلالت بر واگذاری آثار موزه دارد و به همین دلیل بخش خصوصی را غیر تلقی کرده و برایش واگذاری موزه برابر با بخشش موزه به غیر است و دوری دولت از وظیفهاش. از سوی دیگر دولت که موزه برایش دلالت بر سرمایهای است که بر روابط فرهنگی دلالت میکند. بوروکراسی اداری و نقش پیشینی موزه در ساختار اداری همخوان با دلالت جدید نیست و میخواهد با خوانش جدیدی از آن در ساختار دولتی سیستم دولتی را دور بزند و با واسطه شبه خصوصی شرایط تثبیت موزه در گفتمان جدید فراهم کند. اینجاست که میان چالش عمومی جامعه و گفتمان مدیریت هنری دولت جدید چالش پیش میآید. درنهایت موزه هنرهای معاصر عنصری است که در میان گفتمانهای متعدد از گفتمانی که آن را ساخته است و گفتمانهای دیگری که بر آن مسلط شده است و هرکدام آن را به سمت خود کشیدهاند و گفتمان دولت و جامعه حاضر قرارگرفته است. البته چالشهایی هم در مناسبات معاصریت و سنتهای هنری موجود در جامعه نیز وجود دارد. اما درنهایت موزه به تثبیت گفتمانی نرسیده است، شاید ازآنرو که دیگر هیچکدام گفتمان هژمونی شده نیستند و موزه نیز در کشاکش آنها قرار دارد. باید در نظر داشت که گفتمان مالک پندارانه و حفاظتگرانه موزه دچار تزلزل شده و موزه را به سمت مشکلاتی برده که برآمده از تضعیف جایگاه موزه در شرایط حاضر است. گفتمان تعامل جوی بینافرهنگی نمیتواند به یکدفعه تصور پیشینی را کنار بگذارد، این گفتمان برای تحقق خود لازم است تا نقش و جایگاه نظارتی را برای صنوف هنری قائل شود تا بتواند موزه را به تصور خود تصاحب نماید. اینکه اما چالش بین این گفتمانها به کنشی اجتماعی تبدیلشده است که نمود آن تجمع و اعتراضات رسانهای و مجازی است. امروز موزه هنرهای معاصر و اعتراض اجتماعی مهمترین جلوه حساسیت اجتماعی به موزه ها است.