انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی گذرا به مطالعات قوم­گرایی در ایران

مطالعات مربوط به قوم گرایی، ناسیونالیسم، هویت‌های ملی و قومی در سال‌های پایانی قرن بیستم شاهد نقطه ی عطفی در طول تاریخ خود در رشته های مختلف علوم اجتماعی بوده است، این مهم زمانی آشکار می‌شود که حجم مطالعات مربوط به پدیده ی ناسیونالیسم و مفاهیم هم پیوند با آن را در نظر آوریم. آنتونی اسمیت یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان این حوزه معتقد است:«به روز بودن و در جریان آخرین انتشارات این زمینه قرار داشتن کاملا غیر ممکن شده است»(اسمیت، ۱۹۹۸، به نقل از اوزکریملی، ۱۷: ۱۳۸۳)

شکل گیری دولت های مستقل جدید بر اساس اشتراکات قومی- زبانی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و افزایش درگیری های فاجعه بار قومی در نقاط مختلف جهان از جمله یوگسلاوی، سومالی و غیره را می توان به عنوان مهم ترین دلایل رشد مطالعات مربوط به ناسیونالیسم و قوم-گرایی برشمرد، همچنین افول کلان روایت ها و افزایش انتقادهایی که از رویکردهای مبتنی بر ایده ی پیشرفت و تکامل تاریخی شکل گرفت راه را برای طرح جدی مسائل مربوط به ناسیونالیسم گشود، ناسیونالیسمی که در چند دهه ی اخیر بیشتر حول مباحثی همچون هویت قومی و اقلیت های زبانی رشد پیدا کرده است.

ظهور ناسیونالیسم به عنوان پدیده ای اجتماعی- سیاسی همزاد است با تاسیس موج اول دولت-های ملی در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم، اما در نظر گرفتن آن به عنوان امری به لحاظ فکری مسئله برانگیز مربوط به دهه های ۳۰-۱۹۲۰ است که ناسیونالیسم با آثار پیشگام مورخانی چون کارلتون هیز،هانس کوهن و…به موضوع پایدار پژوهش های آکادمیک تبدیل شد(اوزکریملی، ۱۳۸۳: ۱۱)

یکی از دلایل مهمی که مانع ایجاد پژوهش های گسترده ی نظری در باب ناسیونالیسم در دهه های آغازین حیات جامعه شناسی شده بود را می توان به رویکردهای نظری غالب که عمدتا متاثر از آثار و اندیشه های متفکران کلاسیک جامعه شناسی بود نسبت داد. رویکردهای روش شناسانه و معرفت شناسانه ای که متاثر از مدل های نظری و چارچوب‌های کلان نگرِ برآمده از سنت مارکسی و دورکیمی در جامعه شناسی بودند، ناسیونالیسم را به عنوان یکی از گفتمان ها یا پدیده های دوره ی گذار به حساب می آوردند. تلقی خطی و تکاملی از تاریخ، در نظر گرفتن جامعه به عنوان واقعیتی بیرون از فرد و ادعای کشف قوانین جهان شمول در مورد جامعه و تاریخ از جمله ویژگی های مهم این رویکردها بودند. بر اساس خوانشی که پیروان ارتدکس مارکس از وی داشتند مهم‌ترین ویژگی همه جوامع اعصار بشری تضاد طبقاتی بوده است که در دوره ی سرمایه داری نیز همچنان تداوم خواهد داشت، بر این اساس اقتصاد مهم‌ترین عامل در تعیین خصلت جوامع مختلف است و زیربنایی است که سایر عوامل دیگر مانند دین، ایدئولوژی، فرهنگ و غیره به عنوان روبنا بر آن سوار هستند، بنابراین ناسیونالیسم و هویت‌های ملی و قومی در قالب روبنای جامعه قرار می‌گیرند و پدیده‌هایی حاشیه ای به حساب می‌آیند که نمی‌توانند عاملی تاثیر گذار در تحولات جوامع به حساب آیند. از نظر دورکیم نیز جوامع از نوع همبستگی مکانیکی که در آن قرابت‌های خونی، احساس تعلق به خاک، پرستش اجداد و در کل سنت و وجدان جمعی عوامل وحدت بخش اجتماع هستند به سوی شکل دیگری از همبستگی حرکت می‌کنند که در آن وجدان جمعی و تعلقات سنتی جای خود را به تقسیم کار می‌دهد، بنابراین در جامعه ای که همبستگی آن از نوع ارگانیکی و مبتنی بر تقسیم کار و مکمل بودن نقش‌ها است ناسیونالیسم نمی تواند عامل مهمی در مناسبات اجتماعی به شمار آید.

در اواسط قرن بیستم دگرگونی هایی در حوزه های معرفت شناسی و روش شناسی به وجود آمدند. این دگرگونی ها پیامد شکاکیت به جامعه شناسی اثباتی و جبرگرایی اقتصادی در علوم اجتماعی بودند. یکی از وجوه بارز این تحولات توجه به عناصر ی بود که پیش‌تر تحت عنوان روبنا شناخته می شدند و در زمره ی عوامل مهم جهت تبیین پدیده های اجتماعی به شمار نمی آمدند، به طور خلاصه می توان گفت اموری که پیش‌تر حاشیه ای بودند به متن آمدند. ناسیونالیسم نیز به عنوان پدیده ای که قبلا عنصری روبنایی به حساب می آمد تحت تاثیر تحولاتی که ذکر شد به عنوان عاملی مهم در شکل گیری و فروپاشی دولت ها و یکی از مهم‌ترین منابع هویت بخشی برای افراد مورد توجه قرار گرفت. طی سال‌های اخیر ناسیونالیسم و قوم گرایی جایگاه خود را در میان موضوعات مختلف علوم اجتماعی پیدا کرده است به طوری که بسیاری بر این عقیده‌اند که در این زمینه از لحاظ کمی و کیفی رشد قابل ملاحظه ای وجود داشته است (بالمر و سولوموز، ۱۳۸۱؛ اسمیت و هاچینسون، ۱۳۸۶؛ احمدی، ۱۳۷۸)

در عرصه‌ی داخلی نیز می توان گفت که بحث ملیت، هویت و قومیت در دهه‌ی اخیر به یکی از موضوعات مهم و مطرح در مطالعات علوم اجتماعی ایران تبدیل شده است(احمدی، ۱۳۸۸: ۲). مطالعات مربوط به ناسیونالیسم و قوم گرایی از طرفی تحت تاثیر تحولات و پدیده های اجتماعی-سیاسی داخلی قرار داشته است، و از دیگر سو متاثر از دگرگونی های جهان اندیشه و تفکر اجتماعی بوده است. تشکیل دولت مدرن در اویل قرن بیستم، رخداد انقلاب اسلامی در سال ۵۷ و همچنین تاثیرات ناشی از جهانی شدن در سال های اخیر را می‌توان از جمله اتفاقات و تحولات مهم در عرصه‌ی اجتماعی و سیاسی برشمرد که بر مباحثِ ملیت، قومیت و هویت در ایران اثرگذار بوده‌اند.

حاصل تاملات و تحقیقات انجام شده در این حوزه ی مطالعاتی، سبب پدید آمدن ادبیاتی تقریبا گسترده در ارتباط با موضوع قوم گرایی و ناسیونالیسم شده است؛ لذا مطالعه ی علمی این موضوع مستلزم توجه به تحقیقات قبلی در این زمینه نیز می باشد، تا به نواقص موجود در کارهای قبلی آگاهی حاصل شود و در صورت امکان، با استفاده از رویکردهای جدید، مشکلات قبلی برطرف گردد. واضح است که شرط متحقق شدن این دو، داشتن رویکردی نقادانه به مطالعات قبلی می باشد. در ادامه بحث تلاش شده است به نواقص عمده کارهای تجربی و نظری موجود درباره ی ناسیونالیسم در ایران اشاره شود. مرور اجمالی برخی از تحقیقات انجام گرفته در این حوزه نشان می دهد که رویکرد سیاسی- ایدئولوژیک در بررسی ناسیونالیسم و قوم گرایی از یک طرف و همچنین سلطه ی منطق تعمیمی- تطبیقی (توفیق، ۱۳۸۸) یا «آفت تئوری زدگی» (احمدی، ۱۳۸۸) از جمله نواقص عمده ی مطالعات پیشین بوده‌اند.

درباره‌ی مورد اول یعنی رویکرد ایدئولوژیک- سیاسی باید گفت که معمولا آرزوها، امیدها و انتظارات اخلاقی پژوهشگر تصوری از جامعه ی مطلوب و آرمانی مورد نظر وی را به الگویی برای بررسی لحظه ی حال تبدیل می‌کند، در این نوع از نگاه معمولا شکل خاصی از نظم که همان نظم مطلوب مورد نظر محقق است به عنوان نظم هنجارمند، و وضعیت‌های ناهمخوان با آن به عنوان بحران در نظر گرفته می‌شود. در اینجاست که اعتقادات و باورهای اجتماعی به طور آشکار در تحلیل های علمی نفوذ می کند. برای مثال حمید رضا جلایی پور در کتاب «کردستان و علل تداوم بحران آن پس از انقلاب اسلامی» یکی از سوال های اصلی خود را این‌گونه صورت بندی کرده است : «… چرا کردستان که از برخی جهات مانند تفاوت های قومی و مذهبی، محرومیت‌های اقتصادی، مرزی بودن و … با سایر اقوام مرز نشین کم و بیش همانند است، به صورت بحرانی مستمر مطرح بوده است» (جلایی پور، ۱۳۷۲: ۴). واضح است که این‌گونه طرح پرسش کردن از یک موضوع یا پدیده ی اجتماعی منجر به درک و فهمِ نظم درونی و درکِ دگرگونی پدیده مورد نظر نخواهد شد زیرا پس پشتِ این نوع از سوالات، منظر ی هنجاری و تجویزی نهفته است که برگرفته از ایدئولوژی و علایق سیاسی محقق می‌باشد. نوربرت الیاس (۱۳۹۲) برای حل این‌گونه مسائل به لزوم تفکیک و تمایز بین فاصله گرفتن جامعه‌شناسانه و تعهد ایدئولوژیک اشاره می کند. الیاس در کتاب «چیستی جامعه شناسی» می نویسد: «برای گذر از تصویری از جامعه، که حول شخص خود یا گروهی که فرد هویت خود را از آن‌ها می‌گیرد، متمرکز است، به تصویری از جامعه که در آن دیگر فرد و گروه وی در مرکز آن قرار ندارند، نیاز به یک اقدام خاص فاصله گرفتن وجود دارد؛ و مشکل درست در همین جاست. تفکیک و تمایز بین یک چنین فاصله گرفتن جامعه‌شناسانه، و تعهد ایدئولوژیک و یا مبتنی بر جهان بینی، که مسائل و آرمان‌های اکنون و حال حاضر کوتاه مدت را در مرکز یک تصویر کلی از جامعه قرار می‌دهد» (الیاس، ۱۳۹۲: ۲۴۱).

رویکرد تطبیقی- تعمیمی یکی دیگر از نقص های عمده‌ی مربوط به مطالعات قوم گرایی در ایران به شمار می‌آید که عمدتا برآمده از نگاه تعمیم گرایانه ی جهان شمولی است که ریشه در سنت پوزیتیویستی در علوم اجتماعی دارد. اصولا یکی از مشکلات عمده مربوط به بحث ملیت و هویت ملی در ایران و نگاه های گوناگون به آن را می‌توان ناشی از رواج گسترده نظریه های گوناگون غیر-بومی، که بدین لحاظ غیر تاریخی نیز می نمایند، دانست (احمدی، ۱۳۸۸: ۲۸۱). می‌توان گفت که پژوهشگرانی که با استفاده از رویکرد فوق به توضیحِ پدیده های اجتماعی می‌پردازند قادر به تبیین امور خاصی که در زمان و مکان مشخصی تعین یافته‌اند را ندارند، زیرا امور خاص همواره واجد مولفه هایی نو و تازه است که ذیل نظریه‌ها و مدل‌های جهان شمول قابل توضیح نیستند. احمدی در کتاب «بنیادهای هویت ملی ایرانی» با بررسی بسیاری از مطالعات مربوط به دگرگونی‌های قومی و ملی در ایران به این نتیجه رسیده است که:«بسیاری از پژوهش‌های اخیر مربوط به مسائل ملی و قومی ایران، شامل کتاب‌ها و یا پایان نامه های دانشجویی، عمدتا بر بحث‌ها و مدل های نظری کلانی چون پست مدرنیسم در رابطه با هویت و ملیت و یا چارچوب های نظری برآمده از مطالعات بندیکت اندرسون، ارنست گلنر و یا اریک هابسباوم و یا بحث های نظری برآمده از جهانی شدن تکیه دارد. این مطالعات به جای شناخت دقیق مسائل ملی و یا قومی ایران و داده های اسنادی، میدانی و یا تاریخی مربوط به آن، صرفا به ارائه گزاره ها و فرضیه های کلی غیر واقعی ناشی از کاربست جهان شمول آن دیدگاه‌ها می پردازند.» (احمدی، ۱۳۸۸: ۲۴).

برای گذار از موانع فوق و انجام مطالعاتی که بتواند واقعیت­های جامعه را در خاص­بودگی آن توضیح دهد اتخاذ رویکردهایی که واقعیت اجتماعی را به عنوان امری سیال و متکثر در نظر می­گیرند لازم به نظر می­رسد. چرا که در چنین رویکردهایی همواره رجوع به میدان تحقیق و رصد کردن تغییرات جامعه ضروری می­باشد.

برای نمونه رویکردهای تفسیری و روش­های کیفی از جمله­ی امکاناتی هستند که جامعه شناسی برای گذار از موانعی که در بالا به آنها اشاه شد از آن برخوردار است چرا که در این روش­ها می­توان چارچوب­های نظری از پیش تعیین شده را کنار گذاشت و از پیش­فرض­های ایدئولوژیک فاصله گرفت و به جای آزمون فرضیه ها، با حضور در میدان تحقیق و ابداع مفاهیمی که محتوای آن‌ها بر گرفته از داده های جمع آوری شده از میدان است، هرچه بیشتر به پدیده­ی مورد نظر نزدیک شد.

با توجه به اینکه مطالعات مربوط به ناسیونالیسم و قوم­گرایی همواره دارای مابه ازاء هایی در عرصه­ی سیاسی می­باشد و استفاده از نتایج این مطالعات می­تواند در راستای همگرایی یا واگرایی جوامعی که از لحاظ قومی متکثرند حائز اهمیت باشد، لذا توجه هر چه بیشتر به کیفیت این مطالعات و تامل بر روش­ها و رویکردهای مورد استفاده در آنها لازم و ضروری به نظر می­رسد.

منابع:

احمدی، حمید (۱۳۸۸) بنیادهای هویت ملی ایرانی: چهارچوب نظری هویت ملی شهروند محور، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.

اسمیت،آنتونی(۱۳۸۳) ناسیونالیسم:نظریه،ایدئولوژی،تاریخ، ترجمه منصور انصاری، تهران: موسسه مطالعات ملی.

الیاس، نوربرت ( ۱۳۹۲) چیستی جامعه شناسی، ترجمه غلامرضا خدیوی، تهران: انتشارات جامعه شناسان

اوزکریملی، اموت(۱۳۸۳) نظریه های ناسیونالیسم، ترجمه محمد علی قاسمی، تهران: موسسه مطالعات ملی

توفیق، ابراهیم (۱۳۸۸) تاملاتی نظرورزانه درباره هویت ملی/ایرانی: آسیب شناسی گفتمان های هویتی و علوم اجتماعی http://towfigh.blogfa.com/

جلائی‌پور، حمیدرضا (۱۳۷۲)، “کردستان و علل تداوم بحران آن پس از انقلاب اسلامی”، تهران، وزارت امور خارجه.