انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیتر برگر و همکاران و ذهن بی‌خانمان (بخش سوم)

مدرنیته در ابتدا سبب حیرت و سرگشتگی در آگاهی اشخاص و سپس خلق گونه‌ای توزیع اجتماعی جدید در شناخت می‌شود که می‌تواند نتایج غم‌انگیزی داشته باشد. به عنوان مثال در جوامعی که کهنسالی فرزانگی است با ورود مدرنیته دیگر کهنسالان توان شنا کردن همسو با جریان مدرنیته را ندارند و دچار احساسات دوگانه در قبال تغییر می‌شوند. نوسازی همچنین باعث مشروعیت‌زدایی از کارشناسان قدیمی و مشروعیت‌بخشی به کارشناسان جدید می‌شود.

برخورد بین عناصر مدرن و عناصر سنتی شیوه‌ی شناختی در بخش‌های مختلف جهان تقریباً مشابه است. شکل تخصصی عقلانیت وابسته به علم، فن‌آوری و اقتصاد صنعتی، به صورت نیرویی بیگانه، بر اغلب جوامع سنتی تحمیل می‌شود. (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۴۷). در الگوهای سنتی واقعیت بافتی زنده و به هم پیوسته از کل موجودات است اما به محض رسوخ عقلانیت مدرن معطوف به فن‌آوری به درون جامعه‌ی سنتی، وحدت آن از بین می‌رود، «ارتباط کیهانی بین همه‌ی موجودات و همه‌ی اشیا دشوار می‌شود و واقعیت به صورت پاره‌ی ترکیبی از مؤلفه‌هایی سازمان می‌یابد که می‌توان آن‌ها را بطور مجزا درک و دستکاری کرد. پاره ترکیبی حتی به قلمرو روابط اجتماعی و تجربه رد از خویشتن را می‌یابد و به صورت ریشه‌کن و از خود بیگانه ساز عمل می‌کند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۴۹).

نحوه‌ی ادراک زمان در آگاهی نیز در جهان مدرن و جهان سوم متفاوت است.در جهان مدرن که مبتنی بر فن‌آوری و دیوانسالاری است، زمان، کمیت‌پذیر؛ دقیق و قابل تعمیم عام و از همه مهمتر پلی بین گذشته، حال و آینده است بنابراین مفهوم زمان در اندیشه غربی دارای سه بعُد یعنی گذشته مشخص، حال و آینده نامحدود است اما در اکثر جوامع جهان سوم زمان یک مقوله دو بُعدی بین حال و گذشته است، در این طرز تفکر آینده تشکیل دهنده زمان نیست زیرا وقایع نهفته در آن اتفاق نمی‌افتد. بنابراین زمان بالفعل چیزی در گذشته و حال است. این زمان بر گذشته تاکید دارد تا آینده و مردم اصولاً براساس آنچه اتفاق افتاده است تصمیم‌گیری می‌کنند. جانشینی ساختار زمانی مدرن به جای ساختار زمانی سنتی از نظر برنامه‎ریزی اهمیت دارد. با پیشرفت نوسازی برنامه‌ریزی فردی و اجتماعی مطابق آن وصل خواهند شد که با شیوه‌های سنتی ادراک مراحل زندگی‌نامه‌ای در تضاد خواهند بود. زیرا در اذهان آنان بی‌زمانی وجود دارد ولی برنامه‌ریزی کاملاً زمانمند است؛ این برنامه‌ریزی زندگی در جریان عمل با شیوه‌های سنتی ادراک مراحل زندگی در تضاد است و افراد آن‌ را باعث شتابزدگی در زندگی و آزار می‌دانند و همچنین باعث می‌شود برنامه‌ریزی‌های فردی کمتر انسانی و بیشتر ماشینی باشند.

جامعه سنتی سنخ بندی‌های محدودی دارد که عمدتاً بر اساس سن، جنس، قومیت و نظایر ان برای طبقه‌بندی اعضایش است نوسازی باعث می‌شود که طبقه‌بندی‌های جدیدی براساس منزلت اقتصادی، موقعیت شغلی، وابستگی حزبی و … شکل بگیرد. این سنخ‌بندی جدید باعث تعریف مجدد جهان و فرد می‌شود که این خود سبب می‌شود واقعیت مورد تهدید قرار گیرد و بی‌هنجاری خلق شود.
بخش سوم به واکنش مردم در قبال ناخشنودی‌های نوسازی می‌پردازد. ناخشنودی‌هایی که محصول عقلانیت هستند و خود را به صورت نظارت، محدودیت و همینطور محرومیت، بر فعالیت‌ها و آگاهی‌های فرد تحمیل می‌کند. این عقلانیت هر نوع میل غیرعقلانی را سرکوب می‌کند و باعث بروز تنش‌های روانی شدید می‌شود. فرد در تعارض بین زندگی عاطفی که عقلانی است و زندگی عاطفی خود قرار می‌گیرد و فرد ناگزیر است که روحیه مهندسی و عقلانی خود را وارد زندگی عاطفی خود کند. «تولید فن‌آورانه‌ی مدرن نوعی گمنامی در عرصه روابط اجتماعی را ایجاب می‌کند و این بی نام و نشانی تهدید دائمی بی‌هنجاری را با خود همراه دارد»(برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۷۹). «فرد نه تنها با بی‌معنایی در جهان کار خود، بلکه همچنین با فقدان معنا در بخش‌های وسیعی از روابط اجتماعی‌اش با مردم روبروست» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۸۰).
تاثیرات زیاد اقتصاد مبتنی بر فن‌آوری مدرن و نامفهوم شدن ساختار نهادی جامعه باعث شده است که روابط اجتماعی برای افراد پیچیده و مشکل شوند و فرد دائماً در میان فرصت‌های انتخاب متنوع سرگشته شود. جهان مدرن جهانی چند رابطه‌ای است که باعث تغییرات وسیع و پیوسته در آگاهی فرد می‌شود به گونه‌ای که حتی تجربه‌ی زندگی روزمره‌ی سایر افراد غیر قابل فهم می‌شود و نتیجه‌ی آن جز تنش، ناکامی احساس بیگانگی از دیگران، بی‌یقینی عمومی و تعارض نیست.

دیوانسالاری نیز تمام بخش‌های زندگی اجتماعی را تحت سیطره‌ی خود قرار داده است و حتی بسیار مؤثرتر از اقتصاد صنعتی فرد را احاطه کرده است اما رنج و ناخشنودی ناشی از عملکرد اقتصاد فن‌آورانه بیشتر از دیوانسالاری است. دیوانسالاری در عرصه سیاسی باعث ناخشنودی چشمگیری می‌شود و مردم به شکل چشمگیری با نظام سیاسی و نمادهای وابسته به آن احساس بیگانگی می‌کنند و زندگی سیاسی برای بخش وسیعی از مردم ناشناس و نامفهوم خواهد بود. همچنین «نهادهای عمومی جامعه‌ی مدرن، همچون هویت‌های خشک و رسمی، بدون هیچ یا اندک معمای انضمامی در زندگی فرد به تجربه در می‌آیند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۸۱).
چندگانه شدن زیست‌جهان‌های اجتماعی: «ساخت‌های کثرت‌گرایانه‌ی جامعه‌ی مدرن زندگی افراد را به طور فزاینده‌ای دستخوش کوچندگی، ناپایداری و تحرک می‌سازد. انسان مدرن مدام در زمینه زندگی روزمره‌ی خود، بین زمینه‎های اجتماعی بسیار متفاوت و غالباً متضاد تغییر موقعیت می‌دهد» (همان) و بین زیست‌جهان‌های زیادی جابجا می‌شود. این جابجایی و تحرک دائمی موجب عدم دستیابی به هر نوع قطعیت می‌شود و همچنین موجب می‌شود که افراد محیط اجتماعی-فرهنگی ثابتی نداشته باشند و موقعیت جدید اجتماعی-فرهنگی نیز نمی‌تواند نقش «کاشانه» را داشته باشد و افراد عملاً دچار بی‌خانمانی و رها شدگی می‌شوند.
جهان مدرن جهان عدم قطعیت و جهان تصمیم‌گیری‌های ناپایداری است که مطلقاً صحیح نمی‌باشند؛ یک تصمیم می‌تواند هم صحیح و هم اشتباه باشد و یا اینکه در یک مرحله از زندگی درست و در مرحله بعد ممکن است که اشتباه تلقی شود. مدرنیته علی‌رغم موفقیت‌‌‌هایش موجب شکنندگی و تنهایی بشر شده است . همچنان انسان با مرگ و بیماری سروکار دارند و هنوز عدالت برقرار نشده است. کارکرد دین در طول تاریخ همواره تأمین دادباوری یعنی«تبیین رویدادهای زندگی بشر به گونه‌ای که تجارب معطوف به گناه و عذاب برای او معنادار شوند» (برگر و همکاران ۱۳۹۴: ۱۸۲) بوده است و دردناک‌ترین تجارت طبیعی و اجتماعی بشر را معنا بخشیده است اما اکنون عدم قطعیت و خدشه دار شدن اعتماد به شرایط زندگی روزمره، دین را با بحران جدی موجه‌نمایی روبرو کرده است که دیگر نمی‌تواند در مواقع بروز اضطرارهای ناشی از وضعیت بشری، قطعیت نهایی را تعیین کند و نمی‌تواند التیامی بر درد بشر باشد. مدرنیته تحولات زیادی را موجب شده است اما نتوانسته است مانع تنهایی، شکنندگی و فناپذیری بشر شود و این دلیل اصلی ناخرسندی‌ها و پریشان‌خاطری‌های بشر از مدرنیته است.
جامعه‌ی مدرن برای حل این ناخشنودی «قلمرو خصوصی» را «به عنوان بخش متمایز و عمدتاً مجزای زندگی اجتماعی، همراه با دوگانگی دلمشغولی‌های اجتماعی فرد بین حوزه خصوصی و عمومی» (برگر و همکاران ۱۳۹۴: ۱۸۳) بوجود آورده است. قلمرو خصوصی فضایی است که در آن فرد، امیال عاطفی و غیر عقلانی (از قبیل مناسک دینی) خود را که در درون سیستم دیوانسالارنه و اقتصادی سرکوب شده، بروز می‌دهد. «شفافیت این فضای خصوصی باعث قابل تحمل شدن کدورتِ جهان عمومی می‌شود. اما مشکل اساسی این فضاهای خصوصی این است که قلمرو خصوصی هنوز نهادینه نشده است که فعالیت‌های انسانی به نحوی معتبر و مؤثر ساختارمند شوند» (همان). هرچند در فضای خصوصی نهادهایی مثل خانواده و دین و انجمن‌های داوطلبانه حضور دارند اما هیچکدام نمی‌توانند به قلمرو خصوصی سامان ببخشند و «فرد در ساختن قلمرو زندگی خصوصی خویش از آزادی عمل بسیار برخوردار است» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۸۳). این آزادی عمل نیز در کنار خرسندی که برای افراد به بار می‌آورد باعث اضطراب در آن‌ها نیز می‌شود زیرا این میزان آزادی باعث می‌شود که در میان انتخاب‌های متعدد سرگردان شود. بنابراین «افراد پیوسته در زندگی خصوصی خود درگیر امر ساختن و باز ساختن پناهگاهایی هستند که از آن‌ها به عنوان «کاشانه» استفاده می‌کنند. با این وجود، این بناهای آسیب‌پذیر همواره در معرض تهدید بادهای سرد «بی‌خانمانی» قرار داردند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۸۵).
مدرنیته در چشم بعضی رهایی‌بخش است و برای برخی رهایی از آن آرزوست. مدرنیته انسان را از بند قواعد دست و پا گیر سنتی رها ساخته است و دامنه‌ی انتخاب وسیعی را پیش روی فرد قرار داده و تحرک اجتماعی را برای افراد ممکن ساخته است، بنابراین مدرنیته بیش از همه به رهایی فرد مربوط است و موجب خلق ایدئولوژی‌ها و نظام‌های اخلاقی فردگرایانه شده است؛ همچنین مدرنیته باعث شده است که مهار طبیعت و مدیریت انسانی در اختیار انسان قرار گیرد. اما علی‌رغم این رهایی‌بخشی ، مدرنیته موجب «بی‌خانمانی» و «بیگانگی از خویشتن» نیز شده است. اندیشه‌ها و جنبش‌های نوسازی‌زدا همگی مفهوم «کاشانه» را نوید می‌دهند و به شدت علیه فردگرایی اعتراض می‌کنند و معتقدند که باید به سوی ساختارهای «همبستگی جمعی » مبتنی بر اراده جمعی حرکت کرد. این جنبش‌ها معتقدند که دموکراسی بورژوازی و نظام سرمایه‌داری عوامل اصلی انسانیّت‌زدایی و بیگانگی از خویشتن هستند که با شعار آزادی، افراد را در یک کشمکش رقابت‌آمیز به جان هم می‌اندازند و دموکراسی نیز به مثابه «روساخت» نام سرمایه‌داری درپی مشروعیت بخشیدن به این فردگرایی لجام گسیخته است.
در این بخش از کتاب نویسندگان تلاش می‌کنند فرهنگ جوانان را واکنشی در برابر عقلانیت کارکردی، پاره ترکیبی و چندنسبتی ناشی از تولید فناورانه و دیوانسلاری معرفی کند. آن‌ها رویکرد نظری کتاب را مبنایی برای این کار می‌دانند و بر این باورند که این نحله نظری بهتر می‌توانند فرهنگ جوانان را تفسیر کند. آن‌ها علیه سلطه عقلانی، چندپارگی از طریق سبک زندگی می‌شورند و سعی دارند به طبیعت و زندگی طبیعی توجه کنند، به یگانگی و سادگی و در دم زندگی کنند تا این که به برنامه ریزی بلندمدت بپردازند. برخی از آن‌ها به عرفان، موسیقی شرقی و در برخی موارد مواد مخدر روی آورند. به بیان دیگر خرده فرهنگ جوانان واکنشی علیه آگاهی تفکیک شده مدرن و روی آوردن به آگاهی پیشا نظری است. علاوه بر این در آمریکا نیز دو جنبش محیط زیست و جنبش غیب گویی و مذاهب جدید خصومت عمیقاً فناورانه‌ای دارند و به سوی طبیعت گرایش دارند. آن‌ها تمام ارزش مدرنیته مانند برنامه‌ریزی، پیشرفت و دوگانگی را نادیده می‌گیرند و تلاش می‌کنند با توجه به یگانگی احساس «درخانه بودن» را تقویت می‌کنند. «این احساس در عمل به صورت مخالفت شدید با زندگی خصوصی بروز می‌کند. تنها مانند با خود، کتاره گیری از جمع و تودار بودن به هر معنایی با دید منفی تعریف می‌شود. رو راست بودن حسن تلقی می‌شود. از خود افشایی بی پروای کلامی و یا حتی در برهنگی جسم، آمیزش جنسی علنی و دفع مدفوع در ملاء عام در پاره‌ای مواقع به طور جدی بیانگر انکار دو گانگی قلمداد می‌شود» (برگر و همکاران ۱۳۹۴: ۲۰۵). جماعت‌های اشتراکی جوانان مصداق بارز این سبک زندگی هستند. آن‌ها به دنبال کنش جمعی اندام واره در جماعت هستند. خرده فرهنگ جوانان ضد طبقه‌بندی است و طرفدار بی‌نظمی و بی‌معیاری و دنبال خودجوشی و جامعه‌ای غیرساختمند هستند. آرزویی که عملاً محقق نمی‌شود.

«اگر بتوان تأثیر جهانی روند نوسازی را به عنوان «بی‌خانمانی» توصیف کرد، پس، آرزوی اصلی نوسازی‌زدایی جستجو برای شیوه‌های نوین «بودن در خانه» در جامعه خواهد بود. تقریباً تمامی مقولات درباره‌ی مفهوم جماعت در فرهنگ جوانان تصدیق کننده‌ی همین موضوع هستند» (برگر و همکاران: ۱۳۹۴: ۲۰۹).
آگاهی مدرن پس از جاگیر شدن به سختی تغییر پیدا می‌کند. جنبش‌های نوین تلاش دارند تا فراسوی آگاهی مدرن بروند. جامعه‌ی مدرن کابوسی علمی تخیلی است، که قبل از رسیدن به نقطه اوج، ناخشنودی‌های برآمده از آن به درجه‌ای می‌رسند که زنگ خطر آن به صدا در می‌آید و انجام اصلاحات الزام‌‍‌آور می‌شود؛ دوگانه عرصه عمومی و خصوصی از نتایج مدرنیته است که باعث ناخشنودی شده است و «تلاش‌های توانفرسایی در جهت تعدیل نهادهای حوزه عمومی در جریان‌اند تا این حوزه را به صورتی در آورند که بیشتر پذیرای نیازها و امیدهایی باشند که در اصل به زندگی خصوصی تعلق داشته‌اند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۲۲۴)