انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیتر برگر و همکاران و ذهن بی‌خانمان (بخش دوم)

گاهی افراد به ویژه طبقه متوسط سعی می‌کنند زندگی خصوصی را اداری کنند و یا روابط غیر رسمی را به درون دیوانسالاری بگسترانند. دیوانسالاری تغییراتی را در آگاهی ایجاد می‌کند که عبارتند از:
۱. نظم و ترتیب : دیوانسالاری نظامی از مقولات را ایجاد می‌کند تا بتواند هر امری را در محدوده‌ی صلاحیتی معین در آن جای دهد و مورد رسیدگی قرار دهد.
۲. طبقه‌بندی : دیوانسالاری پدیده‌ها بیشتر از فناوری طبقه‌بندی می‌کند و برای هر قسمت یک پُست تعریف می‌ند و خشنودی یک دیوانسالار زمانی است که هرچیزی در جای درست خود طبقه‌بندی شده باشد.
۳. سازمان‌پذیری خودفرمان و عام: دیوانسالاری می‌تواند هر پدیده‌ی انسانی را سازماندهی کند. سازمان‌های دیوانسالارانه منطق خود را دارند که در آن، جزمیت خاص و قوانین سفت وسختی وجود ندارد.
۴. پیش‌بینی‌پذیری: دیوانسالاری دارای یک رویه و سازوکار شناخته شده و پیش‌بینی‌پذیر است.
۵. توقع عمومی رعایت انصاف: ارباب رجوع‌ها انتظار دارند که دستگاه اداری مقوله‎های اداری را با بدون توجه به مسائل شخصی بررسی کنند و هرکس در مقوله مربوط به خود مشمول رسیدگی یکسان قرار گیرد.
۶. جدایی‌ناپذیری هدف و وسیله: در دیوانسالاری وسایل به اندازه اهداف اهمیت دارند. اگر برای رسیدن به یک هدف قانونی از وسایل غیرقانونی استفاده شود در هر شرایطی زیان آن برای یکپارچگی دستگاه اداری بیشتر از سود آن است.
۷. انتزاع ضمنی: ارباب رجوع انتظار دارد که دیوانسالار نسبت به او رفتار بی‌طرفانه داشته باشد به صورت انتزاعی عمل کند که این خود به معنای رفتار دیوانسالاری با فرد «به عنوان یک شماره» است. بنابراین برقرار عدالت مستلزم «شخصیت‌زدایی» از فرد است.
مجموع موارد بالا را می‌توان «گمنامی اخلاقی » . شخصیت‌زدایی شده توصیف کرد: گمنامی در دیوانسالاری یک ضرورت و دستور اخلاقی است که باید از آن پیروی کرد. «گمنامی در تولید مبتنی بر فناوری از طریق نیازمندی‌های ذاتی فرایند تولید بر تجربه‌ی اجتماعی تحمیل می‌شود. در دیوانسالاری، گمنامی به منزله‌ی اصلی از روابط اجتماعی از نظر ذاتی تعریف می‌شود و از نظر اخلاقی مشروعیت می‌یابد» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۶۳). گمنامی اخلاقی و شخصیت‌زدایی باعث تهدید عزت نفس و هویت او می‌شود. بنابراین همواره یک کشمکش بین آگاهی اداری و ارزش‌های ناشی از خودمختاری فردی بوجود خواهد آمد.
فرد در فرایند کار همواره فعالانه درگیر است اما در مقام ارباب رجوع همیشه منفعلانه درگیر است به این معنا که هیچ کاری انجام نمی‌دهد و کارها برایش انجام می‌شود و این باعث می‌شود که ارباب رجوع احساس ناتوانی کند. فرد در تمام جنبه‌های زندگی خود با دیوانسالاری روبرو است و دیوانسالاری زندگی او را احاطه کرده است و این باعث می‌شود که فرد احساس تلخ در محصور بودن را تجربه کند. همچنین فرد در مواجهه با دیوانسالاری با افراد کاملاً ناشناس روبرو می‌شود. بنابراین ارباب رجوع احساس می‌کند که در محاصره‌ی بیگانگان است و توان انجام کاری را ندارد.
بنابراین این دو حوزه آگاهی فرد را میان حوزه عمومی و خصوصی دوپاره می‌کنند و فرد نه در محل کار و نه در خانه و کاشانه هویت ثابتی ندارد؛ بلکه کماکان بی‌خانمان در میان این دو در نوسان است. علاوه بر این دو، تحرک و جابجایی سریع و سرسام‌آور فرد در شهرهای مدرن در میان مجموعه‌ای از جهان‌های مختلف زندگی می‌کند که هیچ کدام برای وی آشنا نیست و همواره میان این آگاهی‌ها تضادهای بنیادینی وجود دارد. این در حالی است که تا قبل از مدرنیته افراد در زیست‌جهان‌هایی یکپارچه زیسته‌اند و فرد چه در خانواده، چه در حین کار و چه در هنگام شرکت در مراسم رسمی، پیوسته دارای یک زیست‌جهان بوده است، اما جهان مدرن جهان زیست‌جهان‌های گوناگون است و شهر محل تبلور این گوناگونی است. فرد پیوسته بین زیست‌جهان‌های گوناگون جابجا می‌شود و مثلاً وقتی که کارگر از سر کار به خانه بر می‌گردد و در طول مسیر به یک دفتر وکالت، باشگاه ورزشی، نانوایی و مغازه می‌رود او جهان‌هایی چندگانه را تجربه می‌کند. فرد بسیار تلاش می‌کند که خود را در یک زیست‌جهان خاص نگه دارد اما او در این تلاش هم ناکام است و حتی درون خانواده که فضای خصوصی است نیز زیست‌جهان‌هایی متفاوتی وجود دارند.
انسان مدرن سعی بر آن دارد که قلمرو خصوصی را طوری سامان دهد که در قیاس با دامنه‌ی وسیع درگیری‌های خود با جهان عمومی، جهان خصوصی بتواند برایش برایش نظمی مبتنی بر معانی وحدت‌بخش و پایدارنده، تامین کند. به عبارت دیگر فرد، در جهت ساخت «جهان‌خانه » که در حکم کانون با معنای زندگی او در جامعه به شمار می‌آید، تلاش می‌کند. فرایند چندگانه شدن قلمروهای عمومی و خصوصی شهرنشینی در جامعه‌ی مدرن بویژه در ارتباط با دو تجربه‌ی خاص مدرن، یعنی شهرنشینی مدرن و ارتباطات جمعی مدرن روبه گسترش بوده است. شهر از آغاز پیدایش آن در دوران باستان، محل ملاقات افراد و گروه‌های بسیار گوناگون و از این رو مکان تلاقی جهان‌های متفاوت بوده است، در واقع، مدرنیته به معنای رشد غول‌آسای شهرها بوده است» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۷۵). این «توسعه‌ی شهری» لزوماً به معنای افزایش جمعیت و گسترش نهادهای خاص شهری نیست؛ توسعه‌ی شهری فرایندی است در سطح آگاهی، که می‌تواند به فراسوی مرزهای شهر گسترش پیدا کند و حتی تا دروترین روستاها نیز برود و می‌توان در روستا با آگاهی شهری زندگی کرد.
خبرها در مورد شهر و آگاهی درباره‌ی واقعیت در شهر به سرعت از طریق رسانه‌های ارتباط جمعی به دورافتاده‌ترین روستاها هم منتقل می‌شود و فرد در هرجایی که باشد از طریق رسانه‌های ارتباط جمعی بمباران اطلاعاتی می‌شود و اگر یک شهر دارای رسانه‌های ارتباطی قوی نباشد نمی‌تواند آگاهی شهری تولید کند و شهروندان را در یک آگاهی شکل یافته و منسجم ذوب کند بنابراین با زیست‌جهان‌های مختلفی روبرو می‌شویم که عمیقاً متفاوت از هم هستند ولی از طریق ارزش‌هایی همچون «مردم‌سالاری» و «پیشرفت‌باوری» لاپوشانی می‌شوند. فرایند انتقال آگاهی شهری فرایندی پویا است و دائماً آگاهی افراد بروزرسانی می‌شود بنابراین فرد در شکل‌دهی یک آگاهی یکپارچه از «جهان‌خانه» ناتوان می‌شود.
زندگی در جهان‌ای چندگانه تاثیرات عمیقی بر زندگی و جهان فرد دارد. آن‌ها نمی‌توانند برنامه‌ریزی‌های بلندمدت داشته باشند آن‌ها نسبت به آینده مطمئن نیستند و بر تصمیمات خود نیز شکاک هستند. آن‌ها دارای خط‌مشی‌های زیادی هستند و درون جهان‌زیست‌های گوناگون قرار دارند بنابراین برنامه‌ریزی‌هایشان نامطمئن است و بالتبع هویت‌شان نیز نامطمئن است و باعث سرخوردگی و ناخشنودی می‌شود. افراد هویتی گشوده، بی‌ثبات و سیال دارند. این امر سبب می‌شود که تعریف دیگران از فرد نیز پیوسته تغییر کند و بحران هویت برای فرد بوجود بیاید و این موضوع فشارهای روانی زیادی بر فرد وارد می‌کند و او پیوسته با اضطراب شدید و سرخوردگی دست به گریبان است. استوارت هال (۱۳۹۶) در «چیستی هویت‌های فرهنگی» به نحوه درخشانی چندپارگی هویت در جهان مدرن را شرح و بسط می‌دهد و نشان می‌دهد که این چندپارگی و بریدن از وطن و نداشتن جای پا در جهان جدید همواره با «درد خانه» و «بازگست به خانه» همراه بوده است. بنابراین، فرد برای یافتن «جای پای» خویشتن در واقعیت، بیش از پیش به جستجو در درون خود می‌پردازد تا بیرون از خود.
بخش دوم به تولید آگاهی در جهان سوم می‌پردازد. از آنجایی که ماهیت مسائل اجتماعی (پدیده‌های اجتماعی) در جهان سوم متفاوت از جوامع مدرن است و فرایند نوسازی در جهان سوم نه درون‌زا بلکه تحمیلی است بنابراین نتایج نوسازی در جهان سوم متفاوت از جوامع پیشرفته است. هرچند فناوری، اقتصاد و دیوانسالاری سیاسی عوامل بنیادی و محوری مدرنیته در جهان سوم هستند، اما در همه‌ی شرایط تاثیر یکنواختی ندارند و به حاملان ثانوی از قبیل آموزش همگانی و شهرنشینی وابسته‌اند. در این جوامع ، فعالیت‌های اقتصادیِ صنعتی اثرات ویرانگر و مخربی بر الگوهای زندگی سنتی و مخصوصاً آگاهی افراد دارد. به عنوان مثال با ساختن یک کارخانه در یک قسمت از شهر خیل عظیمی از مهاجران از نقاط روستایی و حاشیه شهر به این کارخانه سرازیر می‌شوند و باعث تاثیرات مخرب هم برجمعیت‌های برجای مانده و هم مهاجران دارد و مهاجران به افراد ریشه کن شده‌ای تبدیل می‌شوند که جسماً از خانواده‌هایشان دور شده‌اند. این باعث می‌شود که افراد ساختارهای مدرن را به مثابه نیروهای بیگانه، مقتدر و اجبارآمیز تلقی کنند که زندگی آن‌ها و وابستگانش را ریشه‌کن ساخته‌اند بنابراین با نوسازی همدلی ندارند و مشارکت سست و سطحی است. اما این همدلی، به مرور زمان با آگاه شدن فرد از شرایط کاری‌اش، درونی شدن الگوهای کار و قرار گرفتنش در موقعیت‌های جدید افزایش می‌یابد.
«در مراحل آغازین نوسازی در عرصه‌ی اقتصادی، تنها شمار اندکی از افراد به «نمونه‌های» مدرن تبدیل می‌شوند این افراد بیشتر در زمره‌ی گروهی قرار دارند که ابتدا درون‌مایه‌های شناختی و هنجاری ذاتی اقتصاد مدرن را درونی می‌کنند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۲۸). اما به مرور زمان الگوهای زندگی روزمره گسترش می‌یابند و افراد بیشتری آمادگی برای جامعه‌پذیری درون الگوهای زندگی روزمره جدید را پیدا می‌کنند. «در این شرایط دوگانگی میان عرصه‌های عمومی و خصوصی درونِ آگاهیِ فرد می‌شود؛ عقلانیت و غیرشخصی شدن امور به معیارهای مفیدی تبدیل می‌شوند که دیگر تحمیل‌های بیگانه نیستند» (همان).
حامل عمده‌ی دیگر نوسازی در جهان سوم، دولت مبتنی بر دیوانسالاری مدرن است. دولت مدرن و اقتصاد مدرن واقعیاتی بیگانه هستند که بر شرایط اجتماعی سنتی تحمیل می‌شوند. در ابتدا بیشتر مردم ممکن است تفاوت چندانی را در نحوه‌ی تصور و تجربه‌ی این دو مجموعه نهادی احساس نکنند. اما بعدها تفاوتی عمده پدیدار می‌شود؛ دولت به یک عامل بسیجگر توسعه و نهادی برای نیل به تمامی آرزوهای جمعی تبدیل می‌شود و افراد استخدام در سیستم دولتی را بر استخدام در بنگاه‌های خصوصی ترجیح می‌دهند. «بالا رفتن از نردبان ترقی شغلی در عرصه‌ی سیاست آسانتر از عرصه اقتصاد است، زیرا دیوانسالاری نسبت به اقتصاد مبتنی بر فن‌آوری، آسانتر با الگوهای سنتیِ روابط اجتماعی منطبق می‌شود، به این معنا که الگوهای سنتی به راحتی در رویه‌های دیوانسالاری ادغام می‌شوند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۳۰). طبقهِ متوسطِ جوامعِ درگیرِ نوسازی چون منزلت خود را از طریق استخدام در دستگاه دیوانسالاری دولتی کسب می‌کنند دریافت‌شان از نوسازی معطوف به ساخت‌های آگاهی دیوانسالارانه است. قدرت و تخیل دیوانسالارن و سیاستمداران باعث شکل‌گیری اکثر جوامع جهان سومی شده است. این در حالی است که در اکثر جوامع سنتی، واحد معنادار هویت اجتماعی را روستا یا قبیله تشکیل می‌دهد تا موجودیت‌های بزرگتر به عنوان مثال روستائیان هند، با طرد نهادهای سیاسی مدرن و برپایی اشکال رهبری خودی، با کارگزاری‌های دولت مدرن مقابله می‌کنند (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۳۴).
مدرنیته در کشورهای جهان سوم گاهی سرشار از امید و گاهی سرشار از سرخوردگی و ناامیدی است. جهان سوم مدرنیته را لزوماً از طریق تماس مستقیم با حاملان اولیه تجربه نمی‌کند. آشنا شدن جهان سوم با مدرنیته گاهاً از طریق رسانه‌های جمعی و گاه از طریق مروجان و یا خبررسانانی صورت می‌گیرد که در جهان مدرن زندگی کرده‌اند و یا در مورد آن خوانده و یا شنیده‌اند. این گونه آشنایی مردم با جهان مدرن باعث این می‌شود که انتظارات زندگی دستخوش تغییر شوند. آنان در ابتدای آشنایی با دنیای مدرن بسیار امیدوار می‌شوند که آینده‌ی خوبی داشته باشند اما زمانی که حکومت‌ها انتظاراتشان را برآورده نمی‌کنند نا امید می‌شوند. همچنین «تصویرهای ذهنی جدید از مدرنیته به ناگزیر با نمادها، ارزش‌ها و باورهای جامعه‌ی سنتی تعارض پیدا می‌کنند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۴۲).
مدرنیته با زندگی شهری پیوند خورده است و مردم به امید پیدا کردن شغل بهتر، مسکن مناسب، بهداشت مطلبو‌تر و رفاه بیشتر به شهر مهاجرت می‌کنند اما بیشتر این انتظارات به سرانجام نمی‌رسند و مهاجران به جای سکونت در کنار سایر شهروندان مجبور به سکونت در حلبی‌آبادها و حاشیه‌ها می‌شوند؛ اما با این وجود شهر همچنان مکان وقوع رویدادها و امور مهم است در آن جنب و جوش و حس آینده وجود دارد.
نمادهای مدرنیته همواره در زندگی روزمره مردم وجود دارند و بر روی بدن انسان قرار می‌گیرند و ساختار آگاهی را در ذهن شکل می‌دهند؛ مثلاً ساعت مچی و خودکار نمادهای مدرنیته و تعرض آن به درون زندگی اجتماعی‌اند که خودکار به با سوادی و ذخایر آگاهی و ساعت مچی به ساختار زمان اشاره دارد.
همزمان با پیشرفت نوسازی، در ساختار شناخت و نیز شیوه شناختی تحول ایجاد می‌شود و مجموعه‌های مدرن شناختی وارد جوامع سنتی می‌شوند و واقعیت هر بخش از زندگی را باز تعریف و دوباره طبقه‌بندی می‌کنند.

 

محسن قلی‌پور