شاهی که در ایران کسی جرأت ندارد به چشمانش مستقیم نگاه کند ، در اروپا دست و پای خود را گم می کند و در ذهن عظمت انگلیس را چنان می ستاید که قدرت استعماری اش را برازنده حکومت و ملتش می داند. در اینجا چنانکه کارلا سرنا ممکن است پنداشته باشد با دو شخصیت متمایز از هم در ناصرالدین شاه روبرو نیستیم. بلکه فقط همان شخصیت خود بزرگ بین برخاسته از شرایط زندگی اجتماعی و فرهنگی در ایران است که می توانسته در برابر عظمت استعماری انگلیس اینگونه خود را «ذره»ای ببیند. و یا بر عکس ؛
اویی که به دلیل فقر فرهنگی و سیاسی ایران ، کلیه منابع را ارث پدری خود می داند و ساختار اجتماعی جامعه هم آنرا به انحاء مختلف تأیید می کند، معلوم است که نمیتواند همچون امیرکبیر (یا حتی بعدتر عباس میرزا )، غم رشد فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ملت ایران را داشته باشد . به واقع شهرهای زیبا و مترقی اروپا «برای خودشان» خوب و زیبا هستند و برای ناصرالدین شاه که تصورش از خود در برابر این زیبایی و کارآمدی چیزی جز «ناظر تحسین کننده» نیست ، ربطی به وی و ملت ایران ندارد. گویی آمده تا همه این زیبایی ها را «ببیند و لذت » ببرد و همچون همان امضایی که به لحاظ تشریفات در دفاتر محل بازدیدهایش در کنار اسم و رسم خود میبایست بیاندازد ـ تا بازدیدش را به ثبت تاریخی برساند ـ ، حضورش برای خود در آن مکانهای تاریخی ، تعبیر و تفسیری به جز تأیید زیبایی ها نداشت. گویی با خود می گفت ، آری من هم نام و امضایم را در زیر نام فلان کنت و کنتسی که زیبایی و کارآمدی نظام انگلیس را تأیید کرده اند می نویسم ! فقط همین …
اگر صدر اعظم مشیرالدوله ، بنا را بر این گذاشته بود تا شاه ، به رشد صنایع و روش نوین مملکت داری و نیز رشد موقعیتِ طبقه متوسط و امر نمایندگی و پارلمانیِ آن مملکت توجه نشان دهد ، وی (ناصرالدین شاه ) تنها آنچیزی را می دیده که در پیوند با مفاهیم و دغدغه های ذهنی اش بوده ؛ و حتی اگر قدرت و توانایی عملی کردنش را نداشته آنرا روپا پردازی می کرده ؛ سلطه استعماری و کشورگشایی های به سبک مدرن . و احتمالا حکومت استعماری انگلیس از این جهت تحسین میشود که علاوه بر حُسن و کمال زیبایی و بی عیب و نقص بودن مملکتداری اش ، می توانسته کشور هندوستان و یا هر کشور رشد نیافته را تحت سلطه استعماری خویش گیرد. آیا این نحوه قضاوت در تصورات و احساسات ناصرالدین شاه می توانسته درباره خودِ ایران هم صدق کند!؟ به بیانی آیا بنا بر باور وی ، کشورهای اروپایی و در صدر همه انگلستان و فرانسه ، این حق را داشته اند که در ایران از قدرت تصمیم گیری برخوردار باشند!؟ به عنوان مثال آیا از نظرش اتباعشان میتوانستند از آن حقوق اجتماعی و رفاهی ای برخوردار باشند که مردم ایران از آن محروم بودند!؟ مادام کارلا سرنا که چنانکه گفتیم در آن ایام به ایران سفر کرده بود ، از «قدرت بی چون و چرای نمایندگان کشورهای بیگانه در ایران» می نویسد:
«تمامی افراد این مجموعه دور از وطن به تازگی در محله ای جداگانه زندگی میکنند. این محله در مدخل شهر واقع است و محل سفارتخانه ها و نمایندگی های کشورهای خارجی هم در همانجا قرار دارد. کاخ سفارت انگلستان روبروی کاخ سفارت ترکیه و سفارتخانه های اطریش و فرانسه نزدیک به هم واقع شده است. (…) اروپاییان در ایران در وضع بسیار مساعدی زندگی میکنند و از امتیازاتی برخوردارند که ایرانیها از همه آنه محروم اند. آنها نه مالیات و نه عوارض میپردازند. گاهی حتی از موقعیت خود سوء استفاده هم می کنند و به ناحق به زیان ایرانیها حقی برای خود قائل می شوند. آنها زندگی آرام و مطبوعی دارند و اگر چه به تفریحات و سرگرمیهایی که در کشورهای خود داشتند ، دسترسی ندارند ولی آنچنان مرفه و دارای آلاف و الوف پر تجمل هستند که به طور قطع اگر در کشور خود بودند ، و حتی مقام و موقعیتی بهتر از آنچه در حال حاضر در تهران دارند، داشتند ، باز هم برخوردار بودن از چنین زندگی اشرافی را به خواب نیز نمی دیدند» (۱۶) .
با توجه به چنین گزارشی ، اشتباه توهم آمیز ناصرالدین شاه در خصوص ذاتی بودن «هوش و تربیتِ ملتها » آشکار میشود؛ چرا که همان افرادی که به نظر می رسید در کشور خود ، با عقل و درایت زندگی میکنند و نیز با هوش و با تربیت جلوه می کنند و کارها را به درستی و بر حق انجام می دهند ، در کشوری همچون ایران که مدیریتی نالایق دارد، سوء استفاده گر میشوند و به دلیل امکاناتی که از سوی شاه در اختیارشان گذارده میشود، به آسانی حقی را که بهشان تعلق ندارد ، صاحب میشوند . و این در حالی است که ناصرالدین شاه در همان سفر اولش به آلمان، با مفهوم نمادین «عدالت خواهی و آزاد منشی» فردریک کبیر آشنا شده بود؛ هنگامی که در یکی از گردشهایش با آسیابی مخروبه در وسط باغ فردریک کبیر برخورد می کند ، که از نظر ملت آلمان مظهر عدالت خواهی و آزاد منشی فردریک کبیر بوده است. خود در سفرنامه اش آن را اینگونه نوشته است : « … ، قدری گشتیم بعد سوار کالسکه شده راندیم در محلی آسیاب خرابه ای دیده شد از عهد فردریک کبیر مانده است و تاریخی دارد . معلوم شد وقتی که فردریک خواسته بود آنجا را بسازد هرچه کرده بود آسیاب را از صاحبش بخرد که باغ ناقص نباشد راضی نشده بود، به نشانه عدالت این آسیاب را همانطور نگاه داشته اند. (۱۷ ).
برای ناصرالدین شاه فاصله ای عمیق بین خود و عدالت خواهی فردریک وجود داشته است. و ظاهرا تلاشی هم نداشته تا خود را شبیه به چیزی غیر از خود کند. او به چیزی که بوده قانع و راضی بوده. برای خود نقشی تاریخی قائل نبوده است . از اینرو در حول و حوش همان ایام (۱۸۸۰ میلادی) ، در ایران به لحاظ قضایی کمترین امنیتی جهت مالکیت خصوصی وجود نداشته است؛ وجود نداشته تا او یا هر وارث تخت و تاج پس از او بتوانند در دارایی دیگران دخل و تصرف کند ؛ و جالب اینکه صرف نظر از روشهای مختلف سرکیسه کردنهایی که شاه به انواع بهانه ها در خصوص ثروتمندان شهرها به کار میگرفت ، مأموران دولتی نیز برای خود روشهایی جهت دزدی از ثروتمندان داشتند. به طوری که هانری د. المانی گزارش می دهد که :
«ثروتمندان از ترس مأموران دولتی مجبورند از روی نمودن سرمایه شان خود داری کنند . زیرا اگر سرمایه خود را روی کنند مأموران دولتی آنرا به هر نیرنگ و اگر این ه به نام وام باشد میگیرند در حالی که این وام هرگز ادا نخواهد شد. (…) یک علت دیگر هم نداشتن امنیت قضایی است که ثروتمندان نمی توانند در این کشور شرکتی تشکیل دهند و سرمایه خود را به مصرف کارهای سودمند برسانند . در نتیجه سرمایه ها را تبدیل به طلا و جواهر کرده و در زیر خاک پنهان می کنند » (۱۸).
پس در نگاه و اندیشه و تصورات ناصرالدین شاه دو نوع زندگی می توانسته وجود داشته باشد ، یکی «برای ما» است ـ که در این روش زندگی خود شاهی است با اختیارات مطلق و همه اقشاری که به نام رعیت حق زندگی کردن داشتند ـ و دیگری «برای آنها» ؛ یعنی آنچه در کشورهای اروپایی می گذشته و هیچ ربطی هم به ما ندارد. حال هر چقدر هم افرادی مانند امیر کبیری که سرش را زیر آب کرده و پس از او با هزاران احتیاط کاری افرادی همچون مشیرالدوله ها میخواهند ساز جدیدی کوک کنند ! اما واقعیتی که نمیتوان نادیده گرفت شیفتگی او به اروپا و اروپاییان است؛ البته نه از سر «غرب زدگی» که هنوز در آن ایام مفهومی نداشته ، بلکه به نوعی میتوانسته برخاسته از حس حقارت در تصوراتی از این دست باشد که فی المثل «خود از آنها نبوده» است؛ به راستی او در برابر فرهنگ و تمدن اروپا که در حال نو شدگی و تکاپوی استعمار سایر نقاط جهان (جهت برخورداری از منابع آنها و ایجاد بازار برای کالاهای تولیدی شان ) بوده ، احترامی شگفت قائل بود.
باری او با نگاهی سرشار از تحسین به ایران باز می گردد و مسلما سوغاتی های بی ضرر و فارغ از خطر (از حیث فروپاشی ساختار قدرتش) برای برخی تحولات به ایران می آورد . اما در اینجا با توجه به شگفت زدگی اش از پانوراما ، آن گزارش توصیفی را به عنوان کلام پایانی می آوریم :
« روزی رفتیم به جایی که پانوراما ( panorama.) میگویند یعنی دورنما این یک علم و صنعتی بسیار عجیب است و مخترع آن ینگی دنیایی است نزدیک به عمارت ما بود . صدراعظم و دیگران همه بودند رسیدیم به جائی که عمارت مدوری به نظر آمد در کوچکی داشت داخل شده اول رسیدیم به دورنمایی که کوچه ای از کوچه های پاریس را می نماید . در هنگامی که پروسها شهر را محاصره کرده گلوله و نارنجک مثل تگرگ از هوا میبارد فصل زمستان هم هست مردم از خانه ها بیرون آمده دست زن و بچه خود را گرفته فرار میکنند هر قدر شخص به نظر دقت بیشتر نگاه میکرد این حالات مجسمتر میشد به طوریکه نمیشد تشخیص داد که این پرده صورت و نقاشی است یا حالت حقیقی و همان زمان گیر و دار است شخصی زمین خورده سرش شکسته خون میریخت هیچ معلوم نبود که خون حقیقی است یا مصنوعی » ( ۱۹) .
بهمن ۱۳۹۶
منابع پژوهش های فرهنگی مدرن در ایران
۱. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، (مقدمه به قلم عبدالله مستوفی)؛ چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا
۲. رایین ، اسماعیل ؛ انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت؛ چاپ و انتشارات جاویدان؛ ۲۵۳۵، ص ۱۱
۳. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ ، ص۷۶ ، ۷۷
۴. تمدن و آداب و رسوم ( p.116 ؛ La Civilisation des moeurs) ؛ برگرفته از کتاب جامعه شناسی نوربرت الیاس ؛ نوشته ناتالی هنیش ؛ ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر نی ، ۱۳۸۹ ، ص۱۹.
۵. . سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ ، ص ۷۹
۶. . سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ ، ص ۷۹
۷. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا. ،صص ۱۱۸، ۱۱۹.
۸. هابزبام ، ا. ج. ؛ عصر سرمایه ۱۸۴۸ ـ ۱۸۷۵ ؛ ترجمه علی اکبر مهدیان ، انتشارات ما ، ۱۳۷۴، ص ۱۸۹، ۱۹۰
۹. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا ؛
۱۰. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، صص ۱۳۲ ، ۱۳۳
۱۱. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ صص ۸۵ ـ ۸۷
۱۲. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص ۱۲۸
۱۳. دیولافوآ، (ج ۱ ؛ ص ۲۰۶)؛ برگرفته از کتاب ایران و ایرانی دوران قاجاریه ؛ گردآورنده غلامرضا انصاف پور ؛ کتابفروشی زوار؛ چاپ اول ، ص ۳۲۵
۱۴. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص ۸۶
۱۵. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ صص ۸۳ ، ۸۴
۱۶. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، ۱۳۶۲ صص ۱۹۱ ، ۱۹۲
۱۷. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص ۴۹
۱۸. المانی . هانری . رنه . د ( ۱۸۸۰ ؛ صص ۱۱۶ ـ ۱۱۸) ؛ برگرفته از کتاب ایران و ایرانی دوران قاجاریه ؛ گرد آورنده غلامرضا انصاف پور ، کتابفروشی زوار ، چاپ اول ، ص ۲۱۵ . ۲۱۶
۱۹. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص ۱۴۷