انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پژوهشی در اسطوره گیل گمش و افسانه‌ی اسکندر

مهتا مهدی زاده

ستاری، ج.، پژوهشی در اسطوره گیل گمش و افسانه‌ی اسکندر، ۱۳۸۰ ، تهران: نشر مرکز این کتاب پژوهشی است در سرگذشت و حیات دو روایت از دو پهلوان خورشیدی؛ یکی اسطوره و دیگری افسانه. گیل گمش اسطوره است چرا که پیچش‌ها و شاخ و برگ‌ها در آن حضور ندارد و مسیر محوری روایت، بدون پراکندگی و با صراحت و صلابت بیشتری پیش می‌رود و در خدمت هدف داستان است. اسکندر اما آمیختگی بیشتری با تاریخ دارد، نام و نشان بلند آوازه‌اش در نقاط مختلف، اسکندرهای متعددی رقم زده است که جامه‌های متنوعی از آداب، رفتارها، بزرگ‌منشی‌ها، طماعی‌ها، کشور گشایی‌ها، غرائب و انجام امور خارق العاده به تن کرده است و در نمونه‌های آمده در این کتاب، غالباً در آمیخته با امور مذهبی، نکات اخلاقی، آموزه‌ها و رموز فلسفی و عرفانی است و بدین روی، دستمایه‌ی مناسبی برای مثنوی سرایان حماسی و عرفانی در زبان فارسی بوده‌است. در ابتدا، در بخش «در ماندگاری اسطوره»، علل بقای اساطیر نسبت به سایر آثار ادبی، در طی اعصار را بیان می‌کند. در نهایت، جوهر و درونمایه‌ی ثابت اسطوره‌ها را دلیل ماندگاری می‌داند و در رابطه با گیل گمش، همان «مرگ گریزی»، مبارزه‌ی بیهوده در برابر قدرت مرگ، درماندگی انسان در برابر آن و محکومیت او به فنا، همان مفهوم و جوهره‌ی اصلی ماندگاری اسطوره‌ی «گیل گمش» می‌داند؛ چیزی که همواره به عنوان مطلوب انسان‌ها بوده‌است. اما گیل گمش با تمام تلاش‌ها و بی‌باکی‌هایش، با آن‌که نیمه خداست و با همه‌ی قهرمانی‌ها و فتوحاتش، بر آن چیره نمی‌گردد. چنان‌که نویسنده می‌گوید، این اسطوره، که از نخستین کند و کاوهای به جای مانده از اندیشه‌ی هراسان انسان، در مواجهه با مرگ است، «همانند تراژدی(یونان) است که قهرمانانش در میدان نبرد میان انسان و تقدیرش، می‌رزمند و هر چه می‌کنند، باز شکست می‌خورند.» در ادامه ذیل عنوان «هراس از مرگ»، کیهان‌شناسی بد بینانه‌ی تمدن‌ سومری در ارتباط با زندگی پس از مرگ را مطرح می‌کند. در این دیدگاه، پس از مرگ، آدمی سراسر در مواجهه و هم‌سازی با تاریکی، ناپاکی، نابودی و ناکامی است و گیل گمش برآمده از چنین جهان‌بینی، پس از مرگِ دوست و نیمه‌ی تکمیل‌کننده‌اش «انکیدو»، که گویی پاره‌ای از وجود خود اوست؛ این‌بار نه در پی نام جاوید، که به جست‌و‌جوی زندگی جاوید برمی‌خیزد و علیه خدایان می‌شورد، خدایانی که در چنین جهان‌بینی تیره و تاری، مرگ را سهم انسان قرار داده‌اند. اما گیل گمش چنان‌که گفته شد، «پهلوانی خورشیدی است نه فقط بدین جهت که ضرباهنگ زندگانیش بسان ضرباهنگ زندگی هرکس، همانند ضرباهنگ خورشیدِ مشرق و خورشیدِ مغرب است، خورشیدی که در سمت‌الرأس می‌درخشد و در نظیر (وتدالارض) فروغش کاستی می‌گیرد، بلکه خاصه بدین سبب که در حسرت بیمرگی گویی آرزومند است که چون خورشید هر شب در دریای مادری غوطه زند و هر بامداد، نو و جوان گشته دوباره ولادت یابد، خورشیدی که گاه در سمت‌الرأس است و گاه غوطه‌ور در ظلمت شب، اما از این ظلمت دوباره زاده شده با فروغی نوین می‌درخشد. این دو جنبه، پشت و روی یک سکه‌اند یا به هم پیوسته و بسته‌اند و معهذا قابل تمییز‌ند.» در همین بخش از رابطه میان خورشید و شیر و همان ویژگی‌های دوگانه‌ی مشترکشان (سوزانندگی و خشم/ روشنی بخشی و وجه حمایتی) صحبت می‌کند و از گیل گمش به‌عنوان قهرمانی شیر افکن یاد می‌کند. این کتاب، همراه با تفاسیر و تبیین‌ها، داستان را خُرد خُرد روایت می‌کند. در هر بخش از کتاب ما با بخشی از این اسطوره آشنا می‌شویم و قطعات کم‌کم در کنار هم معنا می‌یابند. در باب «ناکامی» ما به مواجهه‌ی «اوتناپیشتیم»، که عمر جاودانه یافته‌است، با گیل گمش برمی‌خوریم و نهایت داستان با به خواب رفتن گیل گمش که شکست نهایی او یعنی دزدیده شدن گیاه سحر انگیز است، رقم می‌خورد. و گرچه گیل گمش راه و خطرهای بسیار برخود هموار ساخته‌ بود و از بسیاری وسوسه‌ها و نصایح رهیده بود، در نهایت بر سرنوشت محتوم آدمی و میرایی او سر فرود می‌آورد و از لطف و نظر خدایان بی بهره می‌ماند. قسمت دوم کتاب پیرامون افسانه‌ی اسکندر است. درباره‌ی تأثیر پذیری‌اش از اسطوره‌ی گیل گمش روایات و سخنانی بیان می‌شود و بخشی به خورشیدی بودن اسکندر اختصاص می‌یابد. در این بخش، مفهوم و تفاسیر «ذوالقرنین» نقش مهمی دارند، در حقیقت آن‌چه ما را به خورشیدی بودن اسکندر رهنمون می‌گردد همین مفهوم است. ویژگی‌های متعددی از اسکندر و ذوالقرنین بیان می‌شود که تأییدی بر مطابقت این دو است. «شاخ، رمز پرتو خورشید است و بنابراین «اسکندر یونانی که به گفته‌ی بیرونی، پاره‌ای از مردم او را ذوالقرنین دانسته‌اند»، و در طلب آب چشمه‌ی حیوان، به ظلمات می‌رود چه «آب حیوان درون ظلمت است» هم‌چنان‌که آفتاب چون به مغرب می‌رسد، فرو می‌شود و سپس بر می‌آید، همانند گیل گمش پی سپر خورشید است. پس بجاست که از این دیدگاه در رمز ذوالقرنین بنگریم و اعتراف کنیم که در نمیابیم چرا «در شخصیت بعد از اسلام اسکندر، دارای دو شاخ بودن نشانِ خدمت و انجام وظیفه در راه خداوند است». » در بخش «افسانه‌ی اسکندر در جست‌وجوی چشمه‌ی زندگانی»، چند روایت مختلف از این داستان به صورت خلاصه نقل شده‌است که امکان فهم نکات محوری داستان، شاخ و برگی که متناسب با نوع اثر به آن افزوده شده، شباهت‌ها و تفاوت‌های این داستان‌ها و تمنیات و افکار منعکس نویسندگانشان را فراهم می‌کند. چند روایت از متون نثر و بعد خلاصه‌های چند آثار منظوم مانند: شاهنامه، شرفنامه، اقبال‌نامه، آیینه‌ی اسکندری، خردنامه‌ی اسکندری و… با تکیه بر نکات اساسی قصه به صورت آمیخته‌ای از نظم و نثر آورده شده است. در بخش «نتیجه» جمع بندی چرایی همراهی این دو روایت با یکدیگر است. شباهت‌هایی که این دو را به یکدیگر مرتبط می‌سازد از جمله: هر دوی این قهرمان‌ها ادعای نیمه خدایی دارند، در پی یافتن راز نامیرایی و چشمه‌ی آب حیات‌اند و برای آن پای در راهی پر نشیب و فراز می‌نهند، در این راه با نصایح بسیاری مبنی بر بهره گرفتن از زندگی و ناپایداری این جهان مواجه می‌شوند ولی اعتنایی نمی‌کنند، هر دو در راه، راهنمایانی دارند که عمر جاوید می‌یابند، هر دو پیش از این ریشه‌هایی در تاریخ داشته، نیز پهلوانانی دلیر و شناخته شده‌اند و هر دو محکوم به شکست‌اند. و آن چیزی که سبب تمایز این دو و اسطوره شدن یکی و افسانه بودن دیگری می‌شود، همین آمیختگی داستان‌ اسکندر با مباحث مذهبی و مفاهیم دینی است و نیز خطر پذیری کم‌تر اسکندر نسبت به گیل گمش. دیگر تمایز اساسی که از آن یاد می‌کند ایمان است. گیل گمش « از فرجام چاره ناپذیر آدمی ناخشنود است، اما سر آشتی ندارد و برای تسکین و تشفی آلامش، به جهان مابعدالطبیعی پناه نمی‌برد و بنابراین می‌توان گفت که بی پشتی و زنهار است و سرنوشت پوچ بشر را در دنیایی بی روزنه‌ی امید رقم می‌زند. اسکندر که قصه‌اش بی‌بهره از صلابت و بساطت اسطوره‌ی گیل‌‌گمش است، بسان الگویش، از دستیابی به آب زندگی محروم می‌ماند، اما با تسلیم و رضا مرگ را می‌پذیرد، چون در روایات اسلامی، به مشیت الهی قویدل و مستظهر است و باور دارد که خواستِ خدا همه خیر و عین صواب است.»