پنجاه سال در تاریخی تاریک: تحقیق در مورد حرکی های باقی مانده در الجزایر (لوموند دیپلماتیک: آوریل ۲۰۱۵)
پیر دوم برگردان آریا نوری
بسیاری از الجزایری هایی که به عنوان نیروی مکمل ارتش فرانسه در دوره ی استعمار فعالیت می کردند، پس از آنکه ارتش این کشور به دستور دولت وقت (به رهبری ژنرال دوگول) از خاک الجزایر عقب نشینی کرد، در این کشور به حال خود رها شده و قتل عام شدند. با این حال بیشتر ایشان به زندگی در الجزایر ادامه داده اند و امروزه با خانواده های خود روزگار سپری می کنند. از پنجاه سال پیش تا الان، ایشان که اصطلاحا از آن ها به عنوان حرکی ها (۱) یاد می شود، قربانی تبعیض اجتماعی ای هستند که به نوعی در جامعه ی الجزایر نهادینه شده است. آرکی ها بهترین شاهدان برای ماجرای استعماری هستند که حقیقت آن بسیار متفاوت از چیزیست که در دو سوی سواحل مدیترانه نقل می شود.
نوشتههای مرتبط
نویسنده: فرستاده ی ویژه ی لوموند دیپلوماتیک، پیر دوم (۲)، الجزایر
ما شهر لمسن (۳) در منتهای شمال غربی الجزایر را به سمت جنوب این کشور ترک می کنیم. جاده ی پیش رویمان پستی و بلندی های زیادی دارد و به وسیله ی منظره ی شگفت انگیزی از کوه های اطراف تزئین شده است. اینجا و آن جا به روستاهایی در اطراف تخته سنگ ها بر می خوریم. روستاهایی که زندگی ساکنانشان تنها یک تکه زمین و تعدادی حیوان است و از نیم قرن پیش تا به الان تغییری نکرده. تنها نشانه های زندگی مدرن در این روستاها تلفن همراه، آنتن تلوزیون و سنگ های بتنی خاکستری محکمی هستند که برای استحکام ساختمان ها به کار گرفته شده اند. ما به روستای بنی بادل (۴) در حدود ۵۰ کیلومتری لمسن می رسم. این روستا به علت آب بند بزرگی که فرانسوی ها در دوران استعمار در آن ساختند شهرت دارد.
آقای آبدرامان نوسی (۵) در سن ۷۹ سالگی تنها با چند بزی که صبح ها برای چرا به تپه های خانوادگی می برد روزگار می گذراند. او که در فاصله ی سال های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۲ جزو حرکی ها بوده برای اولین بار حاضر شده تا به سوالات یک خبرنگار پاسخ بدهد: «فرانسوی های مرکز بسیار مهمی را اینجا دایر کرده بودند و حداقل ۸۰۰ سرباز را در آن مستقر کرده بودند. پدرم که در جنگ جهانی دوم هم شرکت کرده بود نقش مترجم را برای آن ها ایفا می کرد. جبهه ی ملی آزادی (۶) او را در سال ۱۹۵۵ ترور کرد. من آن زمان ۱۹ سال داشتم. چهار سال بعد سربازان فرانسوی آمدند خانه ی من. زنم را گروگان گرفتند و به من گفتند باید برایشان کار کنم وگرنه او را اذیت می کنند. من اینگونه بود که جزو حرکی ها شدم.»
در بین سربازان، یک معاون افسر به نام پیر کوئت (۷) هم حضور داشت که از حوزه ی پاریس فرا خوانده شده بود. مرد جوان که عمیقا معتقد به مذهب کاتولیک بود در نامه های پرتعدادی که به خانواده ی خود می نوشت از تحقیر و سرکوب بی مورد مردم محلی سخن می گفت.
او همچنین به روش های مختلف شکنجه مثل شبیه سازی غرق کردن اشاره می کرد که توسط ماموران اطلاعاتی مقر شماره ی دوی بنی بادل روی نیروهای مجاهدی که دستگیر می شدند، زن های ایشان و همچنین تمام افرادی که مظنون به کمک به ایشان بودند انجام می شد.(۸) آیا او هم در این شکنجه ها شرکت داشته است؟
«نه! هرگز! من و گروهم را به کمین، پاکسازی و … می فرستادند. زمانی که کسی را اسیر می کردیم او را به ستون دوم تحویل می دادیم و می رفتیم.»
۱۹ مارس سال ۱۹۶۲، روز آتش بس، فرمانده نیروهای حرکی خود را جمع کرد و به آن ها گفت: «هرکس می خواهد به فرانسه برود می تواند برود و هرکس هم می خواهد اینجا بماند می تواند بماند.» نوسی ترجیح داد در الجزایر باقی بماند: «خانواده ی من اینجا زندگی می کرد. مادرم و پدرم اینجا بودند و نمی توانستم آن ها را تنها بگذارم.» امکان انتخاب آزاد برای همه ی حرکی ها وجود نداشت. به محض اینکه ارتش فرانسه خاک الجزایر را ترک کرد، مجاهدین از کوه ها به پائین سرازیر شدند: «آن ها ما را به پادگان سیدی لاربی (۹) در سی کیلومتری اینجا بردند، در آن سمت کوه ها. آن جا پادگان قدیمی ارتش فرانسه است که توسط شاخه ی نظامی جبهه ی ملی آزادی (۱۰) اشغال شده بود.» نوسی ۱۳ روز را در کنار ۴۰۰ حرکی دیگر، در ماه آوریل سال ۶۲، در آن پادگان سپری کرد: «آن ها کم کم ما را آزاد کردند و من به روستا بازگشتم. در بنی بادل ما ۷ حرکی بودیم و همه ی ما هنوز هم اینجا زندگی می کنیم.» آقای نوسی هم جزو چندصدهزار نفر حرکی ای است که ترجیح دادند پس از استقلال این کشور در آن باقی بمانند.
آبدرامن مومن (۱۱) مورخ در این مورد می گوید: «حرکی ها از پنجاه سال پیش تا کنون دو راه را پیش روی خود داشته اند. یا توانسته اند به فرانسه فرار کنند و یا قتل عام شده اند. اما حقیقت تاریخ، بدون آنکه بخواهیم از خشونتی که پس از استقلال در حقی بخشی از ایشان روا شده (قتل عام، زندانی کردن، کنار گذاشته شدن از جامعه و …) طفره برویم، راه سومی را نیز نشان می دهد: تعداد زیادی از ایشان در الجزایر باقی مانده و هنوز هم زنده هستند.»
بسیاری از الجزایری هایی که در فرانسه زندگی می کنند گزینه ی سوم را به سختی قبول می کنند. ایشان از چندین سال پیش تا الان سعی کرده اند تا با اشاره ی دائمی به مساله ی قتل عام حرکی ها مواضع سابق خود را توجیه کنند.(فرانسه نباید از الجزایر خارج می شد، همه ی اعراب وحشی هستند و …)
دادگاه های نمایشی در تابستان سال ۱۹۶۲
مطمئنا بازگشت به روستا برای کسانی که ماه ها با لباس ارتش فرانسه و به عنوان یک حرکی در آن رفت و آمد می کرده عاری از خطر نبوده است. حدود شصت نفر الجزایری ای که ما در این مورد با آن ها صحبت کرده ایم نیز این مساله را تایید می کنند. پس از آنکه نیروهای فرانسوی خاک الجزایر را ترک کردند (اغلب پس از اعلام آتش بس، اما گروهی هم پس از پنجم ژوئیه، یعنی روز اعلام استقلال الجزایر) گروهی از مجاهدان که تحت عنوان مبارزان ساعت بیست و پنجم از ایشان یاد می شد، تعداد زیادی از حرکی ها و همچنین نیروهای حامی فرانسویان را دستگیر کردند. در نظر ایشان کشتن حرکی ها پس از خروج نیروهای فرانسوی از خاک الجزابر عملی قهرمانانه بود، بدون آنکه خیلی خود را به خطر انداخته باشند.
در بسیاری از روستاها دادگاه های مردمی تشکیل شده و از مردم درخواست شد تا در مورد ظلم هایی که در حقشان شده بود شهادت بدهند. می توان گفت در این دوره دادگاه ها فرمایشی و تعداد اعدام بسیار زیاد بود. حسن درویش (۱۲)، یکی از اعضای سابق حرکی ها که در روستای تیفریت (۱۳)، در کنار آکبو (۱۴) زندگی می کند، در این مورد می گوید: اواخر ماه سپتامبر سال ۱۹۶۲، گروهی از مردم بسیار هیجان زده که اکثرشان هم مجاهد بودند، با باتوم و چماق وارد شهر شدند تا حرکی ها را دستگیر کنند. آن ها هفت نفر را دستگیر کردند. خوشبختانه یکی از نیروهای ارتش ملی آزادی وارد روستا شد و گفت: «چرا می خواهید این جوانهایی که در اوج شکوفایی هستند را بکشید؟ ما آن ها را جلوی مردم روستا می بریم و ایشان شهادت می دهند.اگر آن ها کسی را اذیت کرده باشند محاکمه خواهند شد، اگر هم خیر، چه دلیلی دارد که کشته شوند؟» روز بعد هر هفت نفر حرکی به نوبت و برای مدت ۴ ساعت در برابر همه ی مردم روستا گردانده شدند: « مردمی که برای شهادت آمده بودند چندصد نفری می شدند. اما گروهی هم در خانه های خود مانده بودند. آن ها دلشان به حال ما سوخته بود. نمی خواستند عامل محاکمه ی ما باشند. طبیعتا همه ی مردم روستا همدیگر را می شناختند…» هیچ کس حرفی نزد. در نهایت فقط یک نفر جلو آمد و گفت: من تنها با بوزید (۱۵) مشکل دارم. اگر هم او را رها کنید خودم او را خواهم کشت. رئیس قبیله اما در همین حین گفت:«نه! ما در این روستا اشک را به چشم هیچ خانواده ای نخواهیم آورد. این هفت نفر را تحویل دولت می دهیم، آن ها هر کاری که به صلاح باشد انجام می دهند.» در نظر درویش، اگر بوزید نبود، همه ی آن ها خیلی سریع آزاد می شدند. آن ها در زندان آکبو زندانی شدند و سپس یک ماه بعد به زندان الهراش (۱۶) در الجزیره فرستاده شدند. درویش چهار سال از عمر خود را در آن زندان و در کنار ۱۵۰۰ زندانی دیگر سپری کرد: «با ما بدرفتاری نمی شد، اما مساله این بود که نه دادگاهی برای ما تشکیل می دادند و نه می دانستیم چند وقت قرار است در زندان بمانیم!» در سال ۱۹۶۶، درویش را به همراه گروهی دیگر برای ساخت جاده های اطراف اورگلا (۱۷) در جنوب کشور روانه کردند، جایی که هوا بی اندازه گرم بود.(۱۸)
او در سال ۱۹۶۹ آزاد شد و به خانه اش در روستای تیفریت بازگشت. بسیاری از حرکی ها با وجود آنکه توسط دادگاه های مردمی محاکمه نشدند، توسط نیروهای ارتش ملی آزادی به سختی مورد بازجویی قرار گرفتند. سوال ها اغلب یکسان بود: «چرا نیروهای فرانسوی تو را به خدمت گرفتند؟ آیا نسبت به شهروندان رفتار بدی داشته ای؟ آیا در شکنجه ی نیروهای مجاهد سهیم بوده ای؟» آقای غنی ساروب (۱۹) در سال ۱۹۶۲، نوزده ساله بود. او که اهل روستای بوآدنس (۲۰) (که امروز از آن تحت عنوان بلابری (۲۱) یاد می شود) در چند کیلومتری سیدی بل آبس (۲۲) بود، شش ماهه ی آخر جنگ را در خدمت ژاندارمری فرانسوی روستای خودش سپری کرد. حوالی دهم ژوئیه، نیروهایی که سابقا به عنوان حرکی ها فعالیت می کردند به طور گسترده دستگیر شدند و به مزرعه ی لفورت (۲۳) برده شدند: «در آن مررعه ما ۶۰ نفر بودیم، آن ها ما را زدند و شکنجه کردند. ما را با آب و جریان برق شکنجه می دادند، درست مثل کاری که نیروهای فرانسوی در زمان اشغال الجزایر انجام می دادند. آن ها می خواستند به هر نحوی که شده من به یک قتل اعتراف کنم. حالا ممکن است در حین قتل در محل حضور داشته بودم، اما به هیچ عنوان در آن شرکت نکردم. منظور آن ها مردی بود که توسط ژاندارمری دستگیر شده بود. ژاندارم دیگری به شکم او ضربه وارد کرده بود و باعث شده بود وی در اثر خونریزی داخلی فوت کند. در نهایت مجبور شدم برای آنکه دیگر شکنجه ام نکنند، به قتل اعتراف کنم. آن ها از سایر حرکی ها هم پرس و جو کردند و در نهایت فهمیدند من قاتل نبوده ام. پس از چهار روز همه ی ما را آزاد کردند و هیچکس را نکشتند.»
پاییز سال ۱۹۶۲، سخت ترین دوره ی زندگی حرکی ها بوده است. در این زمان بود که قهرمانان آزاد سازی کشور برای رسیدن به قدرت در داخل به جان هم افتادند. بحران شدیدی که برای رسیدن به قدرت شکل گرفته بود سبب شد خشونت و تصویه حساب گسترده ای در الجزایر رخ دهد که بعضا هیچ ارتباطی با اشغال آن توسط فرانسه نداشت. احمد بن بلا (۲۴) که کلنل هوناری بومدین (۲۵) و ارتش قدرتمندش را به عنوان حامی کنار خود داشت، در تاریخ ۲۹ ماه سپتامبر سال ۱۹۶۲ دولت تشکیل داد.
اما برای آنکه وی بتواند نیروهای نظامی و امنیتی کشور را سر و سامان بدهد و از وقوع جرم و جنایت، به خصوص نسبت به حرکی ها، جلوگیری کند، ماه ها زمان لازم بود. در چهارم ژوئیه ی سال ۱۹۶۳، بن بلا در اوران، جایی که حرکی ها به تازگی قتل عام شده بودند، اعلام کرد: «ما دوران گذشته را پشت سر گذاشته ایم. در کشور ما در حال حاضر ۱۳۷۰۰۰ نفر حرکی زندگی می کنند و ما آن ها را میبخشیم. کسانی که خود را مجری قانون در نظر می گیرند و مرتکب جنایت می شوند و بعضا یک حرکی را تنها به بهانه ی دزدیدن ساعتش می کشند، محاکمه خواهند شد. ما تمامی مجرمان را دستگیر کرده ایم و از این به بعد هم عدالت به طور کامل در حق کسانی که مرتکب جنایت می شوند اجرا خواهد شد.» (۲۶) با وجود آنکه برخورد فیزیکی با حرکی ها در این دوره متوقف شد، اما این به هیچ عنوان پایانی بر ماجرا نبود. بسیاری از شواهدی که به تازگی جمع آوری شده نشان می دهد چگونه از بیش از نیم قرن پیش تا کنون، حرکی ها و خانواده شان زیر تیغ تبعیض اجتماعی درد آوری قرار دارند. تبعیضی که ممکن است شدت آن کم یا زیاد باشد ولی هرچه که باشد حرکی ها در برابر آن قدرت دفاع از خود را ندارند. به همین ترتیب نیز آقای آتمان بوجاجا (۲۷)، یکی از اهالی روستای اورس که هنوز هم در خانه ی خودش زندگی می کند، در شمال بیسکرا (۲۸)، نمونه ی خوبی برای نشادن دادن این مساله است. در سال ۱۹۵۷، خانواده ی او را به همراه صدها نفر دیگر به زور در کمپی بزرگ متعلق به نیروهای فرانسوی گرد آوردند. هدف از این کار خالی کردن کوه های هامو بود که فکر می کردند نیروهای شورشی یکی دو شب را در آن گذرانده اند. آتمان جوان در آن کمپ تقریبا از گرسنگی تلف شد و سرانجام هم توسط نیروهای فرانسوی به کار گرفته شد: «این کار را کردم تا خانواده ام اندکی غذا برای خوردن داشته باشند.» پدر او قبل از سال ۱۹۵۴ از دنیا رفته بود. وی مادرش را در شونش پیدا کرد و توانست زمین کوچکی را در حاشیه ی روستا خریداری کند تا شاید کار و کاسبی راه بیاندازد: «در آن زمان نیروهای ارتش ملی آزادی بخش تعیین می کردند چه کسی باید چه کاره باشد. من هرگز اجازه ی کار دولتی پیدا نکردم.» آتمان از پنجاه سال پیش تا کنون در بدبختی زندگی می کند و به عنوان کارگر روزانه کار می کند. همیشه هم این خطر برایش وجود دارد که صاحب کارش با این بهانه که او یک حرکی است دستمزدش را پرداخت نکند. هیچ کدام از پنج فرزند او (چهار دختر و یک پسر) هم کار ثابتی ندارند.
دخترهای او اما تحصیل کرده هستند. همانطور که خدیجه ی ۴۰ ساله که مدرک لیسانس جامعه شناسی دارد توضیح می دهد: «برای آنکه در الجزایر کار پیدا کنی، علاوه بر مدرک تحصیلی، باید در مافیای کار هم آشنا داشته باشی. پدر من هیچ آشنایی ندارد و به علاوه جرو نیروهای حرکی هم بوده. هیچگاه به دختر یک حرکی سابق کار نمی دهند…»
امروزه هم حرکی ها با قوانین تبعیض آمیزی مجازات می شوند
تجربه ی یکسانی را می توان در گوشه ی دیگر کشور مشاهده کرد. خانم فاطیما لاماری (۲۹) در سال ۱۹۹۳ در تابیا (۳۰)، ۱۰۰ کیلومتری جنوب اوران، متولد شده است. پدر او افسر ارتش فرانسه بوده پس از زمان جنگ به روستای محل تولد برگشته و در خانه ی والدین همسرش در تابیا ساکن شده بود. پدربزرگ مادری فاطیما در دوران جنگ در شورای شهرداری کار می کرده است. نیروهای ارتش آزادی بخش او را در سال ۱۹۵۸ ترور کردند. پس از چند ماه کار اجباری، در پاییز سال ۱۹۶۲ و تحمل سختی ها و تحقیرهای بسیار، پدر فاطیما توانست زندگی عادی خود را از سر بگیرد. او سر انجام در سال ۲۰۱۲ از دنیا رفت. فاطیما می گوید: «در مدرسه همیشه رفتار متفاوتی با من داشتند و من را دختر حرکی صدا می زدند. این موضوع من را خیلی اذیت می کرد. تعداد دوستان واقعیم خیلی کم بود. آن ها هم می دانستند پدرم جزو نیروهای حرکی بوده ولی مشکلی با این مساله نداشتند. بقیه اما رفتار دیگری با من داشتند و این مساله برایم غیر قابل تحمل بود و باعث می شد رفتار خشنی داشته باشم.» در کلاس درس فاطیما، دو نفر دیگر به جز او هم وضعیتی مشابه داشتند. هیچکدام از آن ها ۳۰۰۰ دینار در ماه که معمولا به عنوان کمک هزینه به دانش آموزان دبیرستانی در الجزایر داده می شد را دریافت نمی کردند: «در کلاس ما همه ی دانش آموزان کمک هزینه دریافت می کردند، حتی دانش آموزان ثروتمند، همه به جز ما سه نفر!»
با این وجود هیچ قانونی دریافت کمک هزینه را برای خانواده های حرکی ها ممنوع نکرده است. واژه ی حرکی اصلا در قانون اساسی این کشور وجود ندارد. شاید این امر در وهله ی اول یک مزیت به نظر برسد ولی در عین حال می تواند زندگی حرکی ها را فلج کند. علت آن نیز این است که هر موسسه و نهادی می تواند بدون قانونی خاص برخوردی متفاوت و اغلب تبعیض آمیز در برابر ایشان داشته باشد. حتی می توانند حرکی ها را خائن قلمداد کنند. آن ها نیز حقی برای دفاع از خود نداشته و قانونی نیز وجود ندارد که حقوقشان را به رسمیت بشناسد. این مساله در حالی است که در کشور الجزایر که دولتی ثروتمند دارد، هر شهروند برای انجام کارهای مختلف مثل دریافت گواهی، کمک های اجتماعی، دوره های تحصیلی برای فرزندان، بیمه ی تامین اجتماعی و … به شهرداری محل زندگی خود مراجعه کند.
این شرایط در حالی است که در شهرها و روستاهای مختلف همه حرکی ها را به خوبی می شناسند و ایشان اغلب نمی توانند از شهرداری ها کمکی بگیرند.
تابویی که هنوز هیجکس جرات شکستنش را ندارد
تنها می توان یک اشاره را به حرکی ها در قانون مصوب در پنجم آوریل سال ۱۹۹۹ مشاهده کرد که آن هم مربوط می شود به مجاهدین و شهدا و اینچنین از حرکی ها یاد می کند: «مطابق قانون مصوبه، کسانی که مواضعشان در جریان انقلاب آزادی بخش مخالف منافع ملی بوده و رفتاری نامناسب داشته اند، حقوق مدنی و شهروندی خود را از دست می دهند.»(۳۱) تا به امروز اما هیچ حکم رسمی ای جهت به اجرا درآمدن این قانون تصویب نشده و خود قانون هم تقریبا به دست فراموشی سپرده شده است. مساله ی اساسی این است که نهاد های گوناگون از همین قانون برای رفتارهای تبعیض آمیز در قبال حرکی ها بهره می برند. نیم قرن بیش از استقلال الجزایر، هنوز هم مساله ی حرکی ها در این کشور یک تابو به حساب می آید. سیوی تنو (۳۲)، تاریخدان، در این مورد می گوید: «قدرت حاکم بر الجزایر مشروعیت سیاسی ندارد.» حکومت الجزایر مشروعیت خود را بر اساس روایتی غلط از جنگ های آزادی بخش، نقش نیروهای مجاهدین و نیروهای ارتش آزادی بخش بنا کرده است. حرکی ها در روایت حکومت از جنگ همیشه افرادی خائن هستند.
به گفته ی لیدیا آی سعدی بوراس (۳۳) که تز پایان نامه ی دکترای خود را به بررسی کتاب های تاریخ مدارس و روایتی که در آن ها از جنگ الجزایر نقل می شود اختصاص داده، حرکی ها همواره به عنوان افرادی توصیف می شوند که به ارتش فرانسه کمک کرده اند تا در حق مردم ظلم کنند. او برای نشان دادن منظور خود کتاب درسی کلاس نهم را مثال می زند که مطابق آن: حرکی ها به روستاها حمله می کردند، ساکنان آن را قتل عام می کردند و سپس اموالشان را به تاراج می بردند.
آن ها پیر و جوان را به مراکز نظامی می بردند و زیر نظر نظامیان فرانسه آن ها را شکنجه می کردند. (۳۴) نتیجه ی این برخورد نیز این است که در هنگام زنگ تفریح مدارس در الجزایر، دانش آموزان هر گاه می خواهند به هم توهین کنند از القابی مثل حرکی یا پسر حرکی استفاده می کنند، حتی اگر هیچ کدام از ایشان اطلاعات چندانی در مورد جنگ نداشته باشند. زمانی که بزرگسالان می خواهند به یکی از مسئولان کشوری توهین کنند، او را حرکی خطاب می کنند. آن ها این اصطلاح را همچنین برای اشاره به افراد خیلی ثروتمند و مسئولان دولتی که به جای رسیدگی به وضعیت ایشان، به دنبال کسب ثروت هستند نیز به کار می برند.
در سال ۲۰۱۳، رئیس سابق شورای فرهنگ و دموکراسی، سعید سعدی (۳۵)، از اسماعیل میرا (۳۶)، شهردار تازمالیت (۳۷) شکایت کرد. میرا در یک برنامه ی زندگی تلوزیونی ادعا کرده بود که پدر سعدی جزو نیروهای حرکی بوده.(۳۸) روزنامه نگاران الجزایر جرئت نمی کنند به دیدن نیروهای سابق حرکی بروند و از ایشان پرس و جو کنند. در دانشگاه ها هم هیچ دانشجویی جرئت نمی کند برای پایان نامه ی خود موضوعی را انتخاب کند که مربوط به حرکی ها می شود. در بستر چنین جامعه ی بسته ای، فرزندان حرکی ها میل بسیار بیشتری نسبت به سایرین برای ترک کشور دارند. آقای اسماعیل باجی (۳۹) در سن ۸۰ سالگی در روستای کابیلی (۴۰) با دو پسر خود، جامل (۴۱) و زهیر (۴۲)، زندگی می کند. از سال ۲۰۰۴ به بعد، دو برادر تلاش خود را برای دریافت ویزا از کنسولگری فرانسه دو چندان کرده اند. آن ها امیدوارند تا وضعیت پدرشان که جزو نیروهای حرکی بوده سبب شود تا نسبت به سایرین اولویت داشته باشند.
جامل در این مورد می گوید: «به نظر می رسید در فرانسه حق بهره مندی از تولد در خاک کشور وجود داشته باشد. من هم در سال ۱۹۶۰ در فرانسه متولد شده ام! پس چه چیزی باعث می شود حق دریافت ملیت فرانسوی نداشته باشم؟(۴۳) علاوه بر این، ما فرزند یک جنگجوی بازنشسته هستیم! پدر بزرگ ما هم مدال افتخار دریافت کرده بود! ما تا الان هیچ چیزی به دست نیاورده ایم! نه از الجزایر و نه از فرانسه! همه ی درها روی ما بسته هستند! چه دری که روی فرانسه باز می شود و چه دری که رو به الجزایر.»
۱- Les Harkis
۲- Pierre Daume
۳- Tlemcen
۴- Beni Badel
۵- Abderrahmane Snoussi
۶- FLN (Front de Libération nationale)
۷- Pierre Couette
۸-
Pierre Couette, « Lettres d’Algérie », http://germaincoupet.fr
۹- Sidi Larbi
۱۰- l’ALN, Armée de libération nationale
۱۱- Abderahmen Moumen
۱۲- Hassen Derouiche
۱۳- Tifrit
۱۴- Akbou
۱۵- Bouzid
۱۶- Al-Harrach
۱۷- Ouargla
۱۸- بعضی از هارکی ها را مجبور به کار در معادن در مرز تونس و مراکش کردند که بسیاری از ایشان جان سالم به در نبردند.
Fatima Besnaci-Lancou, Des harkis envoyés à la mort, L’Atelier, Paris, ۲۰۱۴.
۱۹- Ghani Saroub
۲۰- Baudens
۲۱- Belarbi
۲۲- Sidi Bel Abbès
۲۳- Lefort
۲۴- Ahmed Ben Bella
۲۵- Houari Boumediène
۲۶- l’Agence France-Presse du ۴ juin ۱۹۶۳
۲۷- Athmane Boudjaja
۲۸- Biskra
۲۹- Fatiha Lamri
۳۰- Tabia
۳۱-
Loi no ۹۹-۰۷ du ۵ avril ۱۹۹۹, parue au Journal officiel de la République algérienne le ۱۲ avril ۱۹۹۹.
۳۲- Sylvie Thénault
۳۳- Lydia Aït Saadi-Bouras
۳۴-
Lydia Aït Saadi-Bouras, « Les harkis dans les manuels scolaires algériens », dans « Harkis ۱۹۶۲-۲۰۱۲. Les mythes et les faits »,
۳۵- Temps modernes, no ۶۶۶, Paris, ۲۰۱۱.
۳۶- Saïd Sadi
۳۷- Smaïl Mira
۳۸- Tazmalt
۳۹- Liberté, Alger, ۲۲ décembre ۲۰۱۳.
۴۰- Smaïl Badji
۴۱- Kabylie
۴۲- Djamel
۴۳- Zahir
۴۴- دولت ژنرال دوگول در ۲۱ ژوئیه ی سال هزار و نهصد و شصت و دو، با وضع قانونی، ملیت فرانسوی را از تمامی مسلمانان الجزایر صلب کرد