انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پست مدرنیسم و علم اقتصاد

دیوید اف. روچیو برگردان ابوالفضل رضایی

مقدمه:
علم اقتصاد جدید به شدت تقسیم شده است. اقتصاددانان از نظریه های متفاوتی استفاده می کنند که به نوبه خود از سیاست ها و دیدگاه های سیاسی مختلفی بهره گرفته و به سیاست ها و دیدگاه‌های سیاسی مختلفی نیز منجر می‌گردد. اکنون در کنار اختلاف نظرهای سنتی درباره نظریات و سیاست‌ها، خطوط جدیدی کشیده شده است. گذار به پست مدرنیسم در میان اقتصاددانان در حال آغاز است و کاری که انجام می‌دهند را بازسازی می‌کند.
مثالی گویا در این زمینه فاصله‌ای است که از سال ۱۹۸۱ تا به امروز طی کرده‌ایم؛ هنگامی که پل دیویدسون برای اولین بار “جدول اقتصاد سیاسی خود را تعبیه کرد. این جدول شامل مکاتب مختلف اندیشه مدرن در اقتصاد (از پولگرایی گرفته تا اقتصاد افراطی) با جایگاه‌های مختلف در طیف سیاسی (از راست افراطی تا چپ افراطی) می‌شد. این تصویری است از اختلاف نظرهای سنتی در اقتصاد که در طرحی کلی، بسیاری از اقتصاددانان آن را بازنمایی کمابیش دقیقی در نظر می گیرند. با این حال، اخیرا تصویر جدیدی بروز یافته است. در پاییز ۱۹۸۹، مجله بازاندیشی مارکسیسم مقاله‌ای منتشر کرد که مشترکا توسط آرجو کلامر و دونالد مک کلاسکی تالیف شده بود. این رویداد به دو دلیل قابل توجه است: نخست این که مقاله به طرز غیرمتعارفی شکل گفت¬و¬گوی میان دو همکار را داشت. اقتصاددانان معمولا گفتگوهای خود را منتشر نمی‌کنند. دوم این که گفت¬و¬گویی میان یک “آزادی خواه” و یک “سوسیال دموکرات”_یعنی بین اقتصاددانی نئوکلاسیک و اقتصاددانی نهادگرا¬_ در مجله‌ای منتشر شد که (اگر از دیدگاهی غیرسنتی و نامتعین بنگریم) در سنت مارکسیستی قرار داشت.
پست مدرنیسم چنین اتفاقی را ممکن ساخته است. گذار به پست مدرنیسم در میان اقتصاددانان، به طور قطع، بدون اختلاف نظرهای قدیمی حاصل نمی¬شد. اقتصاددان ها هنوز هم در چارچوب نظریه‌های مختلف و دیدگاه های سیاسی متفاوت کار می‌کنند، اما پر واضح است که آن ها دیدگاه‌های متفاوتی را در رابطه با علم، منطق، واقعیت¬ها، استعاره¬ها، داستان سرایی¬ها و بسیاری از عناصر دیگر در “فعالیت‌های مباحثه‌ای” خود دارند. چنین دیدگاه هایی گرایش به کم رنگ کردن مرزهای متمایز کننده قدیمی دارد. باید اعتراف کنیم که دست کم در برخی مسائل کلیدی(مانند نقش خاص ریاضیات در اقتصاد یا ماهیت علمی اقتصاد)، اقتصاددانان افراطی و اقتصاددانان چشم¬داشت عقلانی وجوه مشترک بیشتری با یکدیگر دارند تا اقتصاددانان پست مدرن و پست¬کینزی_ یا همتایان آن ها در نظریه های نئوکلاسیک، ماکسیسم، نهادگرا و … . بدین ترتیب کلامر و مک کلاسکی می‌نویسند که هرچند آن¬ها بر سر اقتصاد و سیاست اختلاف نظر دارند و حتی در مورد اختلاف نظر¬های اقتصاددانان نیز متفق القول نیستند، “تنها نقطه مشترک آن ها مخالفتشان با تصوری علمی و مکانیکی از آن کاری است که اقتصاددانان انجام می دهند”. این توافق/اختلاف نظر نمونه¬ای از گذار به پست مدرنیسم در اقتصاد معاصر است.
قصد ما در ادامه این مقاله این است که بر سر ظهور دیدگاهی پست مدرن در علم اقتصاد بحث کنیم و پرونده‌ای را برای گسترش و تعمیق چنین دیدگاهی باز کنیم. پست مدرنیسم در بیست سال گذشته، ردی ماندگار بر گستره وسیعی از رشته‌ها و فعالیت ها بر جای نهاده است. نظریه پردازان و متخصصین، حوزه‌هایی متفاوت، از نقد ادبی و معماری و هنر گرفته تا فلسفه و انسان‌شناسی و تاریخ علم را به چالش کشیده¬اند و در حال جست¬وجوی جایگزین¬هایی برای “قواعد بازی” مدرن هستند که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بنا شده بود. این دوره¬ای بود که در آن اقتصاد مدرن نیز برجسته شد. اکنون نارضایتی از محدودیت‌های اقتصاد معاصر باعث شده است تا برخی اقتصاددانان_با استفاده از همکاری¬های پیشین و به نوبه خود ایجاد کمک های بیشتر_در گذار پست¬مدرن به نظریه اجتماعی معاصر مشارکت کنند. آن چه در این جا می خواهیم انجام دهیم این است که نخست، چالش های مطروحه در مورد محدودیت‌های مدرنیسم را با بررسی کار برخی از شخصیت های کلیدی در مباحثات پست مدرنیسم، چه از بیرون علم اقتصاد(در بخش ۲ و ۳) و چه از درون این رشته( در بخش ۴) بکاویم. این کار راه را برای بحث در مورد مواد پست مدرن در دیگر همکاری¬ها در این سمپوزیوم (بخش ۵)، و مسیرهایی که در آن گذار دنباله دار پست مدرن در اقتصاد می تواند بپیماید(بخش ۶)، باز می کند.
۲. ظهور پست مدرنیسم
هنگامی که ویلیام و. اسپانوس مجله مرز۲ را در ۱۹۷۲ به راه انداخت، در واقع او داشت ندایی از حس و ادراک نوظهور پست مدرن در ادبیات و نقد ادبی به دست می داد. پست مدرنیسم اسپانوس در پاسخ به غلبه مدرنیسم بر نهاد تفکر و عملی ادبی برخاست؛ این پست مدرنیسم به خصوص معطوف به راهبردهای تفسیری نقد جدید و کنترلی بود که بر ادبیات، به ویژه داستان و شعر مدرن اعمال می کرد. نقد جدید به خوانندگان فهرستی از آن چه در متن های ادبی مدرن، کانونی تلقی می شد(مانند کارهای مارسل پروست، ازرا پاوند، جیمز جویس، تی اس الیوت و ویرجینیا وولف)، ارائه می کرد و راهی ویژه را نشان می داد که با یافتن عناصر ادبی مدرن در میان این آثار، جای آن ها را در کانون تثبیت می نمود. وظیفه پست مدرنیسم این بود که پیش فرض¬های بنیادین و ایده¬های مرکزی را بازنگری کند که مدرنیسم بر اساس آن ها ساخته شده بود و بدین ترتیب هم در مورد متون کانونی مدرنیسم و هم سنت مدرنیستی که در آن چنین آثاری به جایگاه ویژه دست یافته بودند، تجدید نظر کند. هدف چنین راهبردی ایجاد شرایطی برای تفسیر متون مدرن به روشی بیطرفانه یا بی میانجی نبود؛ از آن جا که خوانش هر متنی در برابر زمینه و در میان محدودیت های خاص ادبی و به طور گسترده¬تر، سنت فرهنگی انجام می شود، چنین کاری غیرممکن تلقی می¬شد. هدف نظریه ادبی پست مدرن این بود که در مقابل سنت مدرنیستی مورد قبول عام بایستد و راهی را برای گذار از این سنت و متون کانونی آن به خوانش های پست مدرن جدید(که به هیچ وجه کمتر مورد قبول نیستند) بگشاید.
خود ادبیات مدرن نیز در پاسخ به آن چه نقد جدید به مثابه فقدان بنیادین_نظم معنوی، سنت، ابداع ثابت، باور به مذهب و اسطوره_ ناشی از جهان مدرن تجربه نمود، قد علم کرد. اثبات گرایی ادعاهای حقیقت زیبایی شناختی به نام راه حل های علمی به مسائل وجودی فضا و زمان را به کنار گذاشتن تهدید می کرد. برای نقد مدرن، فقدان به وجود آمده توسط علم اثبات گرا به معنای این بود که دیگر نظام بی طرفی از حقایق در خارج از ادبیات وجود ندارد تا بتواند شعر و رمان و دیگر اشکال ادبی را توجیه کند یا مجاز بشمارد. بنابراین انواع پیشین تفسیر که به دنبال معنی ادبیات در شرایط “خارجی”(مانند نیات مولف یا زمینه اجتماعی که تولید ادبی در آن انجام شده و یا به آن ارجاع دارد) بودند، در مقابل راهبردی که خوانش معنا را مستقر در خود متون می دانست، تسلیم گردیدند. نقد جدید(شامل تقدیس ادبیات سطح بالای نمادین و بین المللی خود) بر اساس این ایده بنا شده بود که ساختارهای رسمی متون حقیقت معنای آن¬ها را در خود دارد؛ این که تنها نقش نقد ادبی تمرکز بر توضیح این ساختارها و معانی جهانی است که بیان می کنند؛ ایضا این که دانشجوی ادبیات می تواند “بزرگی” آثار ادبی را مستقیما تجربه کند و نیازی به نظریه ادبی نیست. این خودمختاری زیبایی¬شناختی اثر ادبی و نقد و خواننده،به مثابه تضمین نظم، نظام و یکپارچگی مطرح شد و در برابر آن چیزیقرار گرفت کهتهدید بی نظمی و آشوب و تکه تکه شدن فهم می شد و جهان بیرون از ادبیات را توصیف می کرد.
در حالی که نظریه ادبی پست مدرن نسبت به “مخمصه” ادبیات و نقد مدرن حساسیت نشان می داد، “راه حل” رسمی ارائه شده توسط نقد جدید را نیز رد می کرد. بنابر گفته های اسپانوس، ادبیات مدرن نتوانست اثبات گرایی را به چالشی جدی بکشد، “چرا که راهبرد رسمی تصدیق آمیز مدرنیسم نمادگرا یکی از بازگیری های مذهبی- زیبایی شناختی از زمان اگزیستانسیال به همزمانی ابدی هنرِ ضروری بود”. بدین ترتیب نقد جدید فقدان تجربه شده در خارج از ادبیات را با بازسازی جهانی و متعالی فضا و زمان در جهان ادبیات جبران کرد. سرخوردگی از برساخت¬های رسمی ادبیات مدرنیسم به ظهور نقدهایی مانند نقد اسپانوس منجر شد که نخست به دنبال کشف “آزمایش گشودگی”، “عنصر بازی” و “غیاب مرکز” در ادبیات بودند که توسط کانون مدرن به حاشیه رانده شده بودند، سپس در پی گشودن راهی برای خوانش های جدید از کانون مدرن بوده و نهایتا برای تجدید نظر در خود فرایند تقدیس تلاش می کردند. به طور خلاصه تصور ادبیات پست مدرن شامل دوری¬گزینی از “راه حل¬های نهایی”_این ایده که نهاد ادبیات، موزه آثار بزرگ است که به چیزی بی زمان در تجربه انسان ارجاع دارد_ به سمت متون و راهبردهای خوانشی بود که همه این راه حل ها را از بین می برد.
۳.پست مدرنیسم در خارج از علم اقتصاد
گذار به پستمدرنیسم در اقتصاد خصلت بسیار مشابهی با ادبیات دارد: این خصلت گرایشی خاص و مجموعه ای از استراتژی ها است که با محدودیت های تحمیل شده توسط یک کانون مدرنیستی خاص و راهبردی نظری در این رشته تحریک شده و آن ها را هدف سرنگونی قرار می دهند. با این حال، تحقیقات پست مدرن کنونی علم اقتصاد در زمینه ای تعریف شده توسط نظریه عمومی تر پست مدرنیسم انجام می شوند_و با انتقاد از مدرنیسم متناظرند_ که از زمان شروع گذار پست مدرن در ادبیات و گستره وسیعی از حوزه ها و فعالیت های دیگر بروز یافت.
بر اساس چنین کارهایی است که “شرایط” عمومی تر پست مدرن تشخیص داده شد. خود واژه پست¬مدرنیسم توسط نظریه پردازان و متخصصین معاصر دست کم به سه معنای متفاوت به کار می رود. گاهی اوقات پست¬مدرنیسم به شیوه جدیدی ارجاع دارد که می تواند با “رمزگذاری دوگانه” در معماری (مثلا در ساختمان AT&T فیلیپ جانسون در شهر نیویورک)یا هنر(عکاسی باربارا کروگر) یا بیشتر نوشته های “ادبی” ژاک دریدا (مثل شیشه که شکل تفسیر متنی هگل، ژنه و مرز تغییر یابنده میان ادبیات و فلسفه است) مشهود گردد. پست مدرنیسم به دوره ای بعد از مدرنیسم ارجاع دارد که با شکل خاصی از اقتصاد و نظام اجتماعی متناظر است (مانند جامعه پسا صنعتی یا سرمایه داری متاخر). در حالی که این دو تعریف کارهای جالب و مهمی برانگیخته اند، تعریف سوم احتمالا برای درک ظرفیت بالقوه حال و آینده نفوذ پست مدرنیسم در علم اقتصاد بیشتر پیشنهاد می شود: تشکیلاتی گفتمانی که به رابطه¬ای متفاوت نسبت به مدرنیسم دلالت می کند و در کنار و درون خود مدرنیسم برخاسته است.
پست مدرنیسم در این معنای سوم نقطه ای را مشخص می¬کند که در آن شماری پرسش و موضوع، مناظرات نظری و تحقیقات عینی با یکدیگر تلاقی می¬یابند. این گفتمانی است که در آن راهبردها و دیدگاه¬های ساختارشکنی و پساساختارگرایی، به علاوه آنچه اغلب به مثابه حساسیت پست مدرن(در ادبیات، معماری و فعالیت¬های هنری) درک می¬شود، همگرا هستند. بدین ترتیب پست مدرنیسم می تواند به مثابه مجوعه ای از گرایشات_برخی عمومی تر و برخی جزئی تر_ تعریف شود که بر اساس آن اشکال متفاوت مدرنیسم در حال حاضر تعریف و به چالش کشیده می شوند. عناصر این شرایط پست مدرن می تواند در آثار متنوع شخصیت¬هایی مانند میشل فوکو، ژاک دریدا، لویی آلتوسر، ژاک لکان و ریچارد رورتی ردیابی شود. نفوذ به آثار این متفکران پست مدرن،روگردانی از انتخاب الگوهای حقیقت یکتا است که در تفکر مدرن یا در نقد ادبی جدید و علم اثبات گرا تجسم یافته است. چنین مدل هایی درگیر جست¬وجویی دشوار برای یک کلمه، یکپارچگی و ماهیتی یکتا (آن هم چنان که فوکو می گوید، با اتفاق نظری فاجعه آمیز) هستند. در عوض پست مدرن ها بر لغات، تنوع و تفاوت تمرکز می کنند و آن ها را می ستایند.
وظیفه ایجاد رابطه پست مدرن جدید با مدرنیسم، متفکران پست مدرن را واداشت تا ریشه¬های تفکر مدرن را تعیین کرده و معنای تکامل آن را در طول زمان بیابند. بسیاری از پیش فرض¬ها و ایده¬های اصلی مدرنیسم (از جمله غلبه خاص آن بر علم اقتصاد) می¬تواند در تصور “سوژه دکارتی” انسجام یابد؛ “من” یکتایی که در آگاهی کنترل کننده و غیرمجزا متمرکز شده و تنها از طریق فعالیت برساختی خود با جهان مرتبط می گردد. به این معنا، تفکر مدرن می تواند به مثابه سنتی دیرپا درک شود_از دکارت گرفته تا روشنگری و تا اشکال اخیرتر اقتصاد و ادبیات مدرن_ که به تدریج در حال جایگزین کردن سوژه بشری خلاق هستند که ویژگی¬هایش به طور سنتی با سوژه الهی مرتبط بوده است.
پست مدرنیسم این تصور سوژه عقلانی خودمختار و ایده¬های مرتبط با دانش به مثابه بازنمایی و به مثابه جدایی سخت گیرانه میان ریطوریقا و علم را به چالش کشید. خودمختاری و عقلانیتی که سوژه عقلانی مدرن را مشخص می کند در مقابل نقش ناآگاه بر و در کنار تفکر آگاهانه، ظهور غیر عقلانی و ناعقلانی در مرکز عقلانیت و احتمال قواعد و قراردادهایی برای عقلانیت قرار می گیرد. نتیجه تمرکز پست مدرن بر ساختار اجتماعی تقکر به مثابه گفتمان، تمرکززدایی از سوژه(وجود سوژه-جایگاه های چندگانه یا “من” ها)و به طور کلی این ایده است که سوژگی مقدم بر نظام های زبان، قدرت و دیگر جنبه های زندگی اجتماعی نیست، بلکه ساخته آن است. متفکران پست مدرن در مورد ادراک دانش به مثابه بازنمایی و همراه با آن ایده این که رمزهای جهانی بازنمایی(مانند ریاضیات) وجود دارند، استدلال می کنند که ابژه های دانش همیشه از پیش تفسیر شده اند- و چنین ابژه هایی از پیش ساخته شده اند و بنابراین در گفتمان های خاصی معنا می دهند. در نهایت، به چالش کشیدن مرز میان علم و ریطوریقا به معنی کناره گیری از درک مدرن از علم به مثابه فرایندی به کلی منطقی (که برای مثال با منطق صوری اداره می شود) به نفع رویکردی است که معانی مازاد ساخته شده توسط استعاره¬ها و دیگر “مواد” ادبی در متون “علمی” را به رسمیت می شناسد.
انتقاد به سوژه متمرکز و همراهی تصور دانش و علم، بخشی از چیزی است که لیوتار به آن “شکاکیت پست مدرن به فراروایت ها”یی (مانند حقیقت) می گوید که به مشروعیت بخشی به گفتمان-های علمی مدرن کمک کردند. او در مقابل چنین بزرگ روایت¬هایی، علاقه پست مدرن¬ها به عدم تقارن _تفاوت بنیادین_ بین روایت¬ها را قرار می¬دهد. نمونه¬ای از شرایط پست مدرن آن چیزی است که نهاد را مشخص می سازد و آن را از یک گفت¬وگو متمایز می سازد:
تفاوت گفت¬وگو با نهاد در این است که نهاد همیشه نیازمند محدودیت های مکمل برای گزاره هایش است تا در میان مرز هایش قابل قبول باشد. کارکرد این محدودیت¬ها تصفیه کردن ظرفیت های گفتمانی و وقفه انداختن در پیوندهای ممکن در شبکه های ارتباطی است: چیزهایی وجود دارند که نباید گفته شوند. همچنین برخی طبقات خاص از گزاره ها رجحان دارند(گاهی اوقات تنها یکی از گزاره ها) که غلبه آن ها گفتمان نهادی خاص را مشخص می سازد: چیزهایی وجود دارند که باید گفته شوند و راه¬هایی برای گفتن آن¬ها وجود دارد.
در مقابل، گفت¬وگوها بازی¬های زبانی مجادله ای اند که “بیشترین انعطاف پذیری سخن را تشویق می کنند”.
گذار به پست مدرنیسم در میان اقتصاددانان درجه ای را نشان می دهد که نهاد علم اقتصاد، هرچند تنها اخیرا، به چنین گفت وگوهایی دست می یابد.
۴. پست مدرنیسم از داخل علم اقتصاد
پست مدرنیسم آغاز به بازسازی علم اقتصاد کرد: ابتدا با انتقاد از جایگاه های شناخت شناسی مدرنیستی و در کل با انتقاد از روش صحبت کردن و نوشتن اقتصاددانان در مورد کاری که انجام می دهند؛ سپس با به چالش کشیدن محتوای علم اقتصاد و روش خاصی که اقتصاددانان مدرن با مسائلی مانند تعادل، عدم قطعیت یا عقلانیت مواجه می شوند. در واقع ظهور پست مدرنیسم دوگانه غالب میان فعالیت در علم اقتصاد و نوشتن و صحبت کردن در مورد فعالیت در علم اقتصاد( که معمولا منتسب به جهان مردگان روش شناسی و تاریخ اندیشه است) را به چالش کشید. به این معنا علم اقتصاد می تواند بیشتر شبیه شعر مدرن شود که در آن تفسیر خودآگاهی از شعرسرایی و نوشتن در مورد شعر وجود دارد.
کتاب¬های عواقب ریطوریقای اقتصادی و علم اقتصاد به مثابه گفتمان، ظهور گفت¬وگوهای جدید در مورد ماهیت علم اقتصاد را گواهی می¬دهند. بسیاری از مطالب این دو کتاببر جنبه¬های گفتمان علم اقتصاد تمرکز می¬کنند که اقتصاد مدرن در مورد آن¬ها خاموش است_”مازاد”هایی که مدرنیسم سرکوب می کند_، اما در رویکرد پست مدرنیسم برجستگی می¬یابد. بدین ترتیب، برای مثال، بحث ادعاهای حقیقت مطلق علم اقتصاد (و روش صحیح برای ایجاد چنین ادعاهایی) به نفع رویکردی تحلیلی از زبان های چندگانه، استعاره ها و راهبردهای متقاعدسازی استفاده شده توسط اقتصاددانان معاصر، تسلیم شده است. این تمرکز بر “متون” اقتصادی تلاش¬های دیگران برای خواندن متون انسان¬شناسی، روانکاوی و زیست¬شناسی را پیوند زده است. توجه شایع به متون علم در جای خود، بر مبنای انتقاد پست مدرن از ماهیت بنیادی شناخت¬شناسی¬های (دکارتی یا “آینه طبیعت”) مدرن حاصل شده است. پست مدرنیسم مفاهیم همه چنین نظریه های دانشی را به چالش می کشد: “اثبات”، “واقعیت های سبک وار” و غیره، دیگر توضیحاتی عمیق از ادعاهای دانش نظریه های اقتصادی ارائه نمی¬کنند. در عوض آن ها به چیزی تبدیل می شوند که باید توضیح داده شود. توضیح این که دانش¬های اقتصادی چگونه تولید شده اند با خواندن متون اقتصادی آغاز شد.
تصویر بروزیافته جایگزین از ساختارشکنی متون اقتصادی آموزنده است. احتمالا شناخته¬شده¬ترین نمونه از این که اقتصاد چگونه از طریق زبان متنی خود “کار می کند”، تمرکز دونالد مک کلاسکی بر ریطوریقای علم اقتصادو به خصوص تحلیل او از اصطلاحات استفاده شده توسط موث و استعاره¬های مرسوم اقتصادی جهت قانع کردن دیگر اقتصاددانان در صحت استدلال¬هایش است. دیگران نیز این توالی را دنبال کرده اند. برای مثال، ویلیام میلبرگ، آرجو کلامر و جین روزتی، ابعاد مجازی زبان استفاده شده توسط اقتصاددانان را در مقاله ها و کتاب هایشان مورد تحقیق قرار داده اند. در هر مورد، اقتصاددانان با وجود حمایت از مفهوم اثبات¬گرای معانی واقعی و روند منطقی، گویا به میدان نبرد راهبردهای متنی ورود کرده¬اند که برای تولید “اثبات”ها و “واقعیت”های دانش های اقتصادی خودشان و اقناع دیگران در ضرورت پذیرش چنین دانش هایی آمیخته شده¬اند. تاکید پست مدرن¬ها بر ماهیت گفتمانی “حقایق” اقتصادی به معنی این است که دانش¬های تولید شده توسط اقتصاددانان (به مانند توضیحات مدرن و معمول آن ها از چگونگی برخاستن آن دانش¬ها) به مثابه سلسله ای از داستان¬های کوتاه تغییر ماهیت داده اند- نه به این معنی که درست نیستند، بلکه به این معنا که هر کدام از این دانش ها یکی از میان دانش های موجود بسیار دیگر است که در گفتمان خاصی تولید شده اند. این گراماتولوژی ارجاع دادن به جهانی خارج از گفتمان را تا اندازه ای انکار نمی کند که “خط مرزی لازم میان متن و آن چه فراسوی آن به عنوان امر حقیقی وجود دارد را پیچیده سازد”.
جایگاه داستانی دانش اقتصادی به تحقیقات جایگزین از شرایطی منتقل می شود که تحت این شرایط معانی به گونه ای گفتمانی تولید می¬شوند. به طور خاص، ساختارشکنی پست مدرن متون اقتصادی با هدف تولید یک بررسی “صحیح تر” از فعالیت های اقتصاددانان انجام نمی¬پذیرد. این در بحث برونو لاتور و استیو وولگار از تحلیل خود آن ها از برساخت واقعیت های علمی مشهود است:
بررسی ما از برساخت واقعیت در آزمایشگاه زیست شناسی نه برتر و نه دون پایه تر از آن بررسی هایی است که توسط خود دانشمندان انجام می شود. به این دلیل برتر نیست که ما ادعایی نکردیم که دسترسی بهتری به “واقعیت” داریم و ادعا نمی کنیم که قادر به فرار از توصیف خود از فعالیت علمی هستیم: ساختن نظم از دل بی نظمی بدون باقی گذاشتن هر گونه پلی برای برگشت به نظم پیشین. به معنایی بنیادین، بررسی ما چیزی بیش از یک داستان نیست. لکن باعث نمی شود که دون پایه تر از فعالیت اعضای آزمایشگاه باشد: آن ها نیز مشغول برساختن بررسی هایی جنجالی پر از منابع معتبراند، آن هم به طرقی که قبلا نیز متقاعدکننده بوده است و در حالی که دیگران نیز به مثابه داده یا چیزی از واقعیت با آن¬ها در برساخت خودشان از واقعیت همکاری می کنند.
تحلیل¬های پست مدرن متون اقتصادی وارد میدان جنجالی گفت¬وگو میان اقتصاددانان شد و آن را تغییر داد. خرابکاری در ادعاهای مدرن علم اقتصاد توسط پست مدرن¬ها به نظریه¬های دانش و اشکال ارائه ختم نشد: این خرابکاری محتوای نظریه¬های اقتصادی را نیز دربرگرفت. یکی از کارهای انجام شده در این مسیر معنی بخشیدن به تفاوت های غیرقابل تقلیل میان نظریه¬های اقتصادی در قالبی است که از دوگانه علم و غیرعلم فراتر می رود، از دوگانه ای که برای قابل قیاس ساختن همه ادعاهای دانش طراحی شده است. مطالب ریچارد وولف و استفان رسنیک یکی از چنین نمونه¬هایی است. در ادامه کار آلتوسر، آن¬ها تمایزی از جایگاه های مارکسی در شناخت¬شناسی و روش شناسی را مشخص می کنند که بسیار به عدم پذیرش همه اشکال “مرکزگرایی” توسط پست مدرن ها نزدیک است. آن ها همچنین به تفاوت های میان نظریه های مارکسیستی و نئوکلاسیک/کینزی توجه می¬کنند. از دید آنان مفاهیم و گزاره های متفاوت نظریه¬های اقتصادی بر مبنای وجود نظریه¬های متفاوت دانش، “نقاط ورود” متفاوت و تصورات علت و معلولی مختلف است. بدین ترتیب هیچ روند جهانی یا راهی طبیعی در علم اقتصاد وجود ندارد. در عوض، هرچند ممکن است تماس و کنش متقابلی میان نظریه های اقتصادی وجود داشته باشد (و معمولا هم وجود دارد)، همان طور که در نتیجه همه آن ها تغییر می کنند، وجود موضوعات گفتمانی و راهبردهای چنین نظریه هایی_این واقعیت که آن ها واقعا “حقایق” اقتصادی متفاوتی می سازند_ به معنی این است که رشته اقتصاد به نحو غیر قابل تقلیلی با تکثر دانش های متعارض تعریف شده است.
محتوای علم اقتصاد نیز از به کارگیری مفاهیم خاص متاثر شده است. بنابر گفته های جک آماریلیو، تصورات و برخوردهای متفاوت از عدم قطعیت در اقتصاد نئوکلاسیک/کینزی نقطه¬ای را نشان می دهد که از زمان جلب توجه این لغت در دهه ۱۹۲۰، هم رویکرد مدرن و هم رویکرد پست مدرن حول آن دور می زنند. از یک سو عدم قطعیت به نحوی مستمر تصور سوژه دکارتی را به تضعیف کردن و به این ترتیب به رها کردن شرایط پست مدرن در علم اقتصاد تهدید می نمود. اقتصاددانان پسا¬کینزی، دست کم در زمینه عدم قطعیت، احتمالا بیشترین حساسیت را نسبت به این لحظات پست مدرن داشته¬اند. از یک سو، اقتصاددانان برای پرهیز از پیامدهای “پوچ گرایانه”تر پست مدرن از عدم قطعیت و بازگرداندن آن به شکل قطعیت احتمالی و انتظارات منطقی بسیار تلاش کرده اند. استدلال آماریلیو این است که تنها وقتی غلبه تصورات مدرن از سوژگی و عقلانیت بر اقتصاد رخت بربندند، جنبه های پست مدرن¬تر تصوراتی مانند عدم قطعیت، آزادی بیشتر برای عملکرد خواهند داشت.
شرایط پست مدرن ناشی از عدم قطعیت، بقیه مفاهیم و روش های کلیدی در علم اقتصاد را به انهدام تهدید کرده است. مناظرات مهمی در زمان¬ها و مکان¬های متفاوت بر سر چنین مسائل گوناگونی چون کمیابی، تعادل، زمان و رابطه میان ارزش ها و علم و نقش ریاضیات درگرفته است. در حالی که پیامدهای پست مدرن تلقی¬های اقتصاددانان (و غیراقتصاددانان) از این مسائل همچنان مورد بررسی قرار می گیرند، می¬توان انتظار داشت که گفتمان¬هایی که در آن، چنین مسائلی معنا می یابند، با عبور علم اقتصاد از مرز میان مدرنیسم و پست مدرنیسم تغییر یابند.
۵.مطالب جدید پست مدرن در علم اقتصاد
ظهور رابطه¬ای جدید و پست مدرن با مدرنیسم در دیگر مشارکت¬ها با این سمپوزیوم نیز مشهود است. هر جستاری (گاهی به صورت صریح و کمتر به گونه¬ای ضمنی) محدودیت های رویکردهای مدرن به علم اقتصاد و ایضا زمینه های نظری جدید را مشخص می کند که گذار به پست مدرنیسم راه آن ها را در علم اقتصاد گشوده است.
وارن ساموئلز وضعیت کنونی در علم اقتصاد را مستقیما در مرز میان مدرنیسم سنتی(به خصوص پوزیتیویسم) نظریه¬های دانش و پیامدهای پست مدرن گذار به تحلیل گفتمان قرار می¬دهد. تا این زمان، در میان اقتصاددانان (یا میان دیگر دانشمندان اجتماعی و طبیعی در این موضوع) و در خصوص شرایط تضمین کننده آن چه ساموئلز میل متداول به “اطمینان، اگر نه دانش مطلق” می نامد، هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. با این حال، مناظره میان نظریه های جایگزین دانش/گفتمان را نمی¬توان به سادگی نادیده گرفت یا انکار کرد. این چیزی است که ضرورت بیشتری دارد، چرا که تصمیم های گرفته شده پیامدهای سیاسی مهمی هم برای فعالیت علم اقتصاد و هم برای تاثیرات رویکردهای مختلف به علم اقتصاد در جامعه بزرگ تر دارد. ساموئلز پیامدهای پست مدرن استفاده از تحلیل گفتمان برای نحوه ای که اقتصاددانان فکر می کنند و در مورد کارشان می نویسند را در میان چنین شرایطی روشن می کند: معنا هم محصول نظریه رسمی و هم بازتاب انتظارات، ترس ها و/یا خواست¬ها است؛ علم اقتصاد مجموعه¬ای از حالات گفتمانی و داستانی، شامل استعاره¬های “ابهام عدم قطعیت” است؛ اقتصاد محصولی مصنوعی است که بنا بر نظریه های متفاوت به شکلی اجتماعی “(باز)برساخته” شده است. این عناصر، جست¬وجوی مدرنیسم به دنبال روش های جهانی و دانش های قابل مقایسه در اقتصاد را به چالش می کشد. در حالی که ساموئلز نگرشی عجیب و غریب و جنجالی نسبت به مواضع مختلف در مناظره پیش رو دارد، ترجیح بیان شده خود او برای “ابهام و گشودگی” به وضوح تمایل او به دوری-گزینی از راهبردهای بسته مدرن و نزدیک شدن به موضع پست مدرن لیوتار از گفت¬وگوی باز را نشان می دهد.
یکی از مسائلی که برای سلطه آزادتر گذار پست مدرن در اقتصاد باید مورد توجه قرار گیرد، چگونگی شکل گیری دقیق کانون مدرن در علم اقتصاد است. همانند ادبیات، کانون تعیین می کند که چه چیزی می توان گفت و چه چیزی نمی توان گفت__پیش از این گفته شد که با مشخص کردن چه درجه¬ای از اهمیت.ای. روی واینتراب بر مقاله پیمایشی به مثابه یکی از سازوکارهای کلیدی تمرکز می کند که به موجب آن کانونی بی زمان و منظم از دل بی نظمی تحقیق در حال اجرا بیرون می آید. بدین طریق مقاله پیمایشی آن چیزی را تغییر می دهد که از دور در حال مشاهده است:این نوع مقاله با در نظر گرفتن مطالب خاص و در توالی ویژه بر اساس تفسیری مخصوص و غفلت از بقیه مطالب، زمینه نظری در حال بررسی را تعریف و بدین ترتیب می سازد. بنابراین، جستار نگیشی، تحلیل ثبات (و مخالفت دوگانه همراه با ثبات/بی ثباتی) را با جا به جا کردن حالات قبلی تحلیل انجام داده است. بحث واینتراب نمونه¬ای است از این که از دیدگاهی پست مدرن، چگونه تاریخ علم اقتصاد (و همچنین آن چه اقتصاددانان در هر زمانی به مثابه موضوع اقتصادی “می بینند”) کشف نگردیده، بلکه تولید شده است.
رویکرد پست مدرن به گفتمان بر نقش مهم استعاره¬ها، نه تنها در آموزش دادن و ارتباطات، بلکه ایضا در برساخت محتوای شناختی نظریه¬ها تاکید می¬کند. دیوید الرمن به اهمیت دو استعاره مشترک برای شرکت در اقتصاد نئوکلاسیک اشاره می¬کند: سهام توزیعی و سلسله قراردادها (که هر کدام به نوبه خود،به استعاره جمع آوری بدهی¬ها مرتبط اند). در هر دو مورد، دریافتی پدیدار می شود که در آن تقارن و برابری بنیادینی میان متقاضیان مختلف درآمد شرکت وجود دارد. هر کدام از این استعاره ها توسط استعاره سومی_ به نام مسئولیت اقتصادی_تکمیل شده اند تا نظریه توزیع بهره وری حاشیه¬ای را ایجاد کنند. با این حال، استعاره مسئولیت، مانند همه استعاره¬ها، معانی چندگانه و بی¬ثبات دارد. بدین ترتیب الرمن می تواند همان استعاره را به معنایی کاملا متفاوت برداشت کند که بنابر آن کار تنها عامل مسئول و حقوق مالکیت سرمایه داری اساسا متقارن تلقی می گردند. از این دیدگاه، علم اقتصاد میدان نبرد استعاره های_ و معانی استعاره ای_ متفاوت و متخاصم است که عواقب مهمی برای چگونه دیدن و توجیه کردن (یا توجیه نکردن) ساختارهای موجود واقعیت اقتصادی در پی دارد.
استفاده از ریاضیات در اقتصاد نیز کمتر از دیگر زبان¬های غیرریاضیاتی، استعاره¬ای نیست. اتخاذ مجموعه¬ای جدید از استعاره های ریاضیاتی، برای مثال در تصور اقتصاددانان از ارزش، توانایی بالقوه ایجاد نظریه¬ای جدید از ارزش را دارد. این روش، دست کم از دیدگاهی پست مدرن، مزیت مواجهه با ارزش به مثابه مفهومی برساخته در گفتمان را دارد، تا چیزی (مثل ماده یا عرصه) که در “بیرون” وجود داشته و کمابیش در یک مدل نظری بازنمایی شده است.مطالب فیلیپ میرووسکی که بر اساس نقدهای قبلی او از نظریه نئوکلاسیک به مثابه بسط فیزیک قرن نوزدهم ارائه شده است، در این جا شامل ساخت نظریه¬ای جایگزین از ارزش می شود که از صورت¬گرایی پیشنهاد شده توسط چهار ناحیه ریاضیات استفاده می کند و این¬ها عموما در فیزیک یافت نمی شوند. نتیجه تصور نهادی جدیدی از قیمت¬ها است که در آن عاملان فردی می توانند عواقب رفتار معامله¬ای خود را در سرشت عددی قیمت-ها “بخوانند” که خودشان ساخته شده توسط نهادهای اجتماعی درک می شوند.
مسیرهای پست مدرن جدید در علم اقتصاد
مرزهای جدیدی در اجتماع اقتصاددانان کشیده شده¬اند که ظهور رابطه¬ای دیگر با مدرنیسم را نشان می-دهند؛ مدرنیسمی که برای مدتی طولانی بر علم اقتصاد غلبه داشت. با برآمدن این رابطه پست مدرن، ظهور اختلافات جدید و سوالاتی درباره اقتصاد مواجه شدیم؛ مانند:
• آیا تصور استدلال علمی در اقتصاد می تواند ابعاد ریطوریقایی و مجازی گفتمان را در بر بگیرد؟ در این صورت نقش مدل¬های ریاضیاتی، منطق صوری و دیگر حالات رسمی متقاعدسازی چیست؟
• اگر رشته اقتصاد شامل گفتمان¬ها و نظریه¬های ناسازگار گردد، چه چیزی از آن باقی خواهد ماند؟ شرایط گفت¬وگو میان اقتصاددانان و رابطه بین اقتصاد با دیگر حوزه های تفکر بشری، از جمله ادبیات چیست؟
• آیا اقتصاد مسئولیتی برای در نظر گرفتن اثرات امر عقلانی و ناعقلانی_اقتصاد خواست¬ها، میل به قدرت_ بر عقلانیت دارد؟ در مورد ساخت گفتمانی عقلانیت، “ارواح حیوانی” و انتظارات چطور؟ آیا در اقتصاد جایی برای سوژه غیر متمرکز وجود دارد؟
• آیا اقتصاد می¬تواند بار زمان را بکشد؟ آیا ممکن است که اختلافات برجسته دوگانه¬ای مانند تعادل/عدم تعادل را یکسو نهاد و تحلیل اقتصادی را به خارج از تعادل منتقل کرد؟
• نهایتا، رابطه بین نظریه های اقتصادی و سیاست چیست؟ آیا تفاوت¬های سیاسی صرفا تابع محتوا یا دستورالعمل¬های سیاسی نظریه¬های متفاوت است یا اشکالی که اقتصاددانان در آن کار می¬کنند_مثل آموزش دادن و نوشتن_ نیز تاثیراتی بر مشروعیت اقتدار در خارج از علم اقتصاد دارد؟
چنین پرسش هایی برای سرنوشت اقتصاد در شرایط پست مدرن مرکزیت دارند.

منبع:

Journal of Post Keynesian Economics, Vol. 13, No. 4 (Summer, 1991), pp. 495-510