خبر اول آن بود که بخیه روی چانه کودکی ۴ساله در بیمارستانی در خمینی شهر اصفهان به دلیل عدم توان پرداخت مالی والدینش از روی صورتش به دستور پزشک کشیده شد و خبر دوم که از بعد از خبر اول منتشر شد ولی زمان وقوع آن به چند ماه قبل باز می گردد به مرگ زن باردار و جنینش می پرداخت که پس از آن که بیمارستان از پذیرش وی در آستانه زایمانش سرباز زد در مسیر کرج به تهران فوت کرد. به نظر می رسد با این مقدمه کوتاه چند خطی صورت مسئله مشخص شده است: این که در طول سال چه تعداد دیگری در جامعه پزشکی ما از این اتفاقات روی می دهد و چون رسانه ای نمی شود، هیچ کس هم از وقوع آن باخبر نمی شود؟ و پرسش دیگر این که چرا همه اخبار از این دست نمی تواند رسانه ای شود؟ و اساساً نتیجه موارد رسانه ای شده حتی با وجود انتشار گسترده شان چه چیزی بوده و آیا اذهان مردمی که این اخبار وحشتناک را می شنوند به سوی اعتماد به سیستم سلامت و پزشکی جامعه می رود و یا آن که هر روز بر میزان بی اعتمادی شان افزوده می شود؟ به عبارتی آیا اذهان عمومی از انتشار اخبار نتایج بررسی پرونده های این پزشکان و سایر دست اندرکاران خاطی راضی می شود؟
واقعیت آن است که در کنار همه صدمه های روانی و جسمی که برای این کودک به وجود آمد و شاید تا پایان عمر ذهنیتهای بسیار منفی گریبان گیر او باشد و مسبب صدها مشکل رفتاری و فکری در او شود و حتی آینده وی را به معرض خطر بکشاند که ممکنست به جا هم باشد، و یا در مورد نسبتاً مشابهی، برای بازماندگان زن بارداری که بیمارستان در آستانه زایمان از پذیرشش سرباز زد و همین امر منجر به مرگش شد، نیز تبعات بسیار منفی از لحاظ آسیب های روانی و اجتماعی به وجود آمده باشد، اما به تصور نگارنده صدمه اصلی را بدنه پزشکی و سیستم بهداشت و درمان این جامعه دیده چرا که پس از وقوع این حوادث جامعه با زوال اعتماد به این سیستم مواجه شده است. البته این آسیب به شکلی کاملا دوار می چرخد و هر لحظه سیستم پزشکی و یا بیماران را درگیر می کند و رهایی از آن جز با روش های سیستماتیک و برنامه ریزی شده و جامع امکان پذیر نیست.
نوشتههای مرتبط
در حال حاضر سیستم سلامت کشور در معرض خطری جبران ناپذیر است که با وجود تلاش های بی وقفه بخش عمده ای از پزشکان و پرستاران و سایر کارکنان بخش بهداشت و درمان کشور، به سوی روان و ذهن مردم نشانه رفته و ناگفته پیداست که ترمیم زخم های بی اعتمادی به سیستم پزشکی بسیار سخت تر از ترمیم زخم ها و درمان بیماری هایی است که گاهی توسط عده قلیلی از پزشکان به مسئله ای پیچیده و لاینحل تا سطح ملی بدل می شود. مثلاً همین شکافتن بخیه ها به دستور پزشک مربوطه که بیش از هر چیز نشان دهنده آن است که ایشان همه قدرت خود را به کودکی چهارساله و والدینی ضعیف از نظر توان اقتصادی به رخ کشیده اند، اما از این رهگذر آن چه رخ داد، تنها به ایشان محدود نشد بلکه اقدام نابخردانه، نابهنجار و بی اخلاق این پزشک علامت سئوال بزرگی برای مخاطبان این خبر به وجود آورد که آیا می توان به کلیت پزشکی معتمد بود و همواره معتمد ماند؟ چه تضمینی وجود دارد که با مراجعه بیمار به پزشک چه در بیمارستان، چه در درمانگاه و چه مطب های خصوصی برای هر نوع مشکل بیماری صرف نظر از سختی راه درمان و معالجه، نتیجه ای عاید شود که قابل اتکا و اعتماد باشد؟ آیا سوگندنامه ای که یک پزشک پس از فارغ التحصیلی به نوعی امضایش می کند او را به درستی و به راستی به پای بندی به منشور حقوق بیمار ملزم می کند؟ آیا وجود این سوگندنامه به تنهایی برای یک عمر خدمت پزشکی در شرایط فعلی جامعه ماکافیست که هیچ پزشکی خطای به عمد در مسیر درمان و معالجه بیماران مرتکب نشود؟ و یا این که سوگندنامه در حال بدل شدن به امری صوری است که کفایت خود را از دست می دهد؟ آیا مشکلات سیستم درمانی نباید در یک وضعیت کلی و جامع دیده شود و تنها به این امر کاملاً ساختاری و متأسفانه در حال صوری شدن اکتفا نکرد که “یک پزشک مسئول جان بیمارش است؟” و آیا واقعاً زمان بازنگری درازمدن، جامع و کامل و نه کوتاه مدت و بی برنامه در سیستم بهداشت و درمان کشور فرانرسیده است؟
اگرچه علت اصلی وقوع هر دو این حادثه ها ضعف اقتصادی بیمار نیست ، اما نگاهی تاریخی به فرهنگ ما نشان می دهد که همیشه دوگانه پزشک حاذق/ بیمار فقیر در کنار هم وجود داشته و پزشکان، به معالجه بیماران فقیر در اکثریت موارد مانند سایر بیماران و بدون قائل شدن مرز و تفکیک میان غنی و فقیراقدام کرده اند. در این میان روایت های بسیاری از پزشکان در شهرها و روستاهای ما وجود دارد که پزشکی بدون توجه به سطح مالی بیمار او را معالجه کرده به طوری که چنین پدیده ای در فرهنگ ما بسیار آشنا و عادی است. اما به نظر میرسد اتفاقات دیگری به وقوع پیوسته تا این دوگانه هر چه بیش از پیش از یکدیگر فاصله بگیرند و در میان این فاصله آن چه خود را به نمایش می گذارد همان ساختن دیوار بی اعتمادی بیمار نسبت به پزشک است.اتفاقاتی که بیش از هر چیز به اعمال سیاست های اقتصاد نولیبرال بازمی گردد و به شکلی تدریجی پزشکی ایران را از وضعیت اخلاق مدارانه به کالامدارانه و پولی شده بدل کرده به طوری که این سیاست ها به کالایی شدن هر چه بیشتر نظام سلامت و به عبارت بهتر پولی شدن و کالایی شدن “بدن انسان” منجر شده است. متأسفانه کالاشدن بدن انسان به مثابه واقعی ترین سرمایه حیاتش و در نتیجه بدل شدنش به محلی برای کسب درآمد در سال های اخیر باعث شده که هر چه بیشتر بدن به امری پولساز تبدیل شود خصوصاً برای افرادی که تخصص شان بیش از هر چیز بر بدن متمرکز است. بنابراین در این میان برخی پزشکان به ثروت های زیادی رسیده اند و عده دیگر که معمولاً پزشکان عمومی شاغل در بیمارستان های دولتی هم هستند حتی از دریافت حقوق خود به صورت منظم و ماهیانه محروم هستند. از سوی دیگر این درآمد در برابر وضعیت اقتصادی نابسامان شرایط کنونی ناچیز است. بنابراین در این شرایط که وضعیت اقتصادی و اعمال سیاست های نولیبرالی حتی بر عده زیادی از پزشکان هم تبعات منفی داشته، اما باعث شده تا در برابر آنان عده ای که معمولاً با نام اقلیت شناخته می شوند، حاکمیت سیستم پزشکی کشور را در دستان خود گرفته و در نهایت و به شکلی مستقیم و غیرمستقیم مسبب بروز چنین اتفاقاتی شوند. در این میان به نظر می رسد انتشار تصویری منتسب به پزشک بیمارستان خمینی شهر در شبکه های اجتماعی از سوی مردم و درخواست انتشار پی در پی آن برای جلوگیری از تضییع حق آن کودک و محروم کردن پزشک از سایر حقوق اجتماعی اش نشان داد که مردم در پی مجازات آن پزشک – صرف نظر از واقعی بودن عکس- به طور موازی با سیستم قضایی کشور برآمده اندو خواستار مجازات وی ولو در شکلی غیرقضایی و در مجرایی غیرقانونی هستند و این می تواند شروعی باشد برای خطری جدی که در انتظار جامعه پزشکی ایران است و اگر چنین چیزی حقیقت داشته باشد باید به زودی حوادث تلخ تر و وحشتناک تر دیگری را دید.