در پروندهی پیش رو منابع فارسی اینترنتی دربارهی «هلن فیشر» بررسی میشود. هلن فیشر متولد ۱۹۴۵ و انسانشناس زیستی آمریکایی است. او محقق ارشد در مؤسسهی کینزی در دانشگاه ایندیانا و از اعضای هیئت علمی دپارتمان مطالعات تکاملی انسان در دانشگاه راتجرز بوده و علاوه بر بحثهای خانواده و جنسیت، به طور خاص عشق را بر پایهی مطالعات عصبشناختی بررسی میکند. کتابهایی که از هلن فیشر به فارسی ترجمه شدهاند، «جنس اول»، «چرا عاشق میشویم؟» و «چرا عاشق او شدم؟» هستند.
فهرست مطالب
درباره:
هلن فیشر/ ویکیپدیا
دربارهی نویسنده: بیوگرافی هلن فیشر/ سایلو
زندگی نامه و دانلود کتاب های صوتی هلن فیشر/ نوار
مراحل مختلف عشق در مغز از دیدگاه هلن فیشر/ شفا آنلاین
آراء، آثار و نقد آنها:
نقد و بررسی کتاب چرا عاشق میشویم؟/ فیدیبو
معرفی کتاب چرا عاشق او شدم؟/ طاقچه
چرا عاشق میشویم؟/ کافه بوک
معرفی کتاب «چرا عاشق میشویم؟»+فایل صوتی/ پایگاه خبری رویداد فرهنگی
دسته بندی شخصیتی هلن فیشر/ توانا
عشق از دیدگاه نوروسایکولوژی/ عصر ایران
این است عشق!/ جامعه خبری تحلیلی الف
عشق چیست؟/ سایت روانآوا
در مغز عاشق چه میگذرد؟/ کامیار سنایی
هر عشقی میمیرد/ شهر کتاب
مبانی روانشناسی عشق با رویکردی بر انواع عشق/ مرکز روانشناسی اکسیر
نشستها و گفتگوها:
هلن فیشر از عشق می گوید/ مهرداد آقاجانی
چرا عاشق فرد خاصی میشویم؟/ آخرین خبر
اظهارات تکان دهنده یک مترجم/ انصاف نیوز
هلن فیشر/ ویکیپدیا
هلن فیشر (انگلیسی: Helen Fisher؛ زادهی ۳۱ مه ۱۹۴۵) دانشمند و محقق در زمینهی انسانشناسی و اهل ایالات متحده آمریکا است. عمدهی فعالیت او در زمینهی رفتارشناسی انسان است. هلن فیشر محقق ارشد در مؤسسهی کینزی در دانشگاه ایندیانا و عضو مرکز مطالعات تکاملی انسان در گروه انسانشناسی در دانشگاه راتگرز است. وی پیش از همکاری با دانشگاه راتگرز، پژوهشگر موزهی تاریخ طبیعی آمریکا در نیویورک بود.
منبع:
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%84%D9%86_%D9%81%DB%8C%D8%B4%D8%B1
دربارهی نویسنده: بیوگرافی هلن فیشر/ سایلو
هلن فیشر، پروفسور سرشناس انسان شناسی (anthropology) و محقق برجستهی رفتارهای انسانی و از اعضای هیئت علمی دپارتمان مطالعات تکاملی انسان در دانشگاه راتجرز است. او را میتوان برجسته ترین محقق عصر حاضر در حوزههای مرتبط با عشق رمانتیک به شمار آورد. بسیاری بر این باورند که هلن فیشر متخصص بی چون و چرای عشق است، تا جایی که اکثر مقالات علمی به پژوهشهای وی در زمینهی عشق ارجاع دادهاند. او هم چنین از تبحر خاصی در بیان نتایج پژوهشهای خود در قالب کتاب برای عموم برخوردار است. اگر چه تا پیش از او بسیاری درباره عشق گفتهاند و نوشتهاند، اما وجه تمایز هلن فیشر در رویکرد علمی او نسبت به مقولهی عشق است. او در کتابهای خود با بهرهگیری از دانش زیست شناسی و شیمی توانسته است زبان عشق را رمز گشایی کند. تا کنون دو کتاب از هلن فیشر توسط انتشارات سایلاو به چاپ رسیده است.
کتاب چرا عاشق می شویم؟
هلن فیشر در کتاب چرا عاشق میشویم با همکاری تیمی از پژوهشگران به اسکن مغز افراد عاشق میپردازد و نتایج جالب توجه آن را با خوانندگان خود به اشتراک میگذارد. او نشان میدهد که در مغز افراد عاشق پیشه نواحی به خصوصی فعالیت بسیار زیادی از خود نشان میدهند و همین طور جریان خون در این مناطق از مغز این افراد افزایش مییابد. او نشان میدهد که مغز ما در طی میلیونها سال تکامل برای عاشق شدن، سیم پیچی شده است. هلن فیشر در این کتاب به پرسشهایی چون عشق چیست؟ چگونه به وجود میآید؟ چرا عاشق میشویم؟ و… پاسخ میدهد. کتاب چرا عاشق میشویم با ترجمهی نازگل عزیزی از سوی انتشارات سایلاو منتشر شده است.
کتاب چرا او؟ چرا عشق شخص خاصی می شویم؟
هلن فیشر در کتاب چرا او به دنبال پاسخ به این پرسش است که چرا ما عاشق فرد به خصوصی میشویم و نه دیگران. او در این کتاب نشان میدهد که زیستشناسی هر فرد و سطوح ترشح وراثتی هورمونهای او تا حد زیادی شخصیت وی را تعیین میکنند. برای مثال کسانی که دوپامین بیشتری ترشح میکنند عموماً ریسک پذیرتر و ماجراجوتر به شمار میآیند و ازدواجشان با افرادی که از شخصیتی محافظهکار برخوردارند، ایده جالبی به شمار نمیآید. به این ترتیب با خواندن کتاب چرا او نه تنها به پاسخ پرسش چرا او دست خواهید یافت بلکه شناخت کاملی از شخصیت خودتان نیز به دست خواهید آورد و درخواهید یافت با چه تیپ افرادی خوشبخت خواهید شد و با چه تیپهای شخصیتی هرگز آبتان در یک جوب نخواهد رفت. کتاب چرا او با ترجمه صدیقه فرهادی از سوی انتشارات سایلاو منتشر شده است.
منبع:
https://saylavpub.com/book-author/%D9%87%D9%84%D9%86-%D9%81%DB%8C%D8%B4%D8%B1/
زندگی نامه و دانلود کتاب های صوتی هلن فیشر/ نوار
دکتر هلن فیشر، یک انسان شناس بیولوژیکی ، محققِ رفتارِ انسان و نویسندهای آمریکایی است. او از پژوهشگران ارشد مؤسسهی کینزی، دانشگاه ایندیانا و عضو مرکز مطالعات تکاملی انسان در گروه انسانشناسی دانشگاه راتگرز، بزرگترین مؤسسهی آموزش عالی در ایالت نیوجرسی میباشد و پژوهشهایی در موزهی تاریخ طبیعی نیویورک نیز بهانجام رسانده است.
فیشر یکی از متخصصان پیشرو در زیست شناسی عشق و جاذبه است. او درحالحاضر فعالترین محقق در مباحث پیرامون عشق است.
زندگینامهی هلن فیشر
هلن فیشر زادهی سیویکم ماه مِی سال۱۹۴۵میلادی است.
او مدرک لیسانس خود را در رشتهی انسانشناسی و روانشناسی از دانشگاه نیویورک در سال ۱۹۶۸ و مدارک فوقلیسانسش را در رشتههای انسانشناسی فیزیکی، انسانشناسی فرهنگی، زبانشناسی و باستانشناسی در دانشگاه کلورادوی بودلر آمریکا در سال ۱۹۷۲ اخد نمود و همچنین دورهی دکترای رشتهی انسان شناسی فیزیکی: تکامل انسانی، علوم اولیه، رفتارجنسی انسانی و استراتژی های تولیدمثل را در سال۱۹۷۵ در همان دانشگاه به اتمام رساند.
فیشر طی دهههای اخیر، تمرکز خود را برروی تحقیق و مطالعه پیرامون مباحث جنسی و عاطفی گذاشته و برای هر مورد در دنیای عشقورزی به دنبال دلیلی علمی گشته است. این که چرا عاشق میشویم؟ چطور بجای فلان شخص به شخص دیگری دل میبندیم؟ چرا افراد دست به خیانت میزنند؟ چطور اشخاصی میتوانند ادعا کنند که همزمان عاشق دو یا چند نفر هستند؟ شهوت،عشق و وابستگی چه ارتباطی با یکدیگر دارند و چطور شهوت میتواند به عشق و عشق به وابستگی تبدیل شود؟ نقش هر هورمون در ایجاد هر احساس و تغییراتی که در مغز صورت میگیرد چیست؟ تمام اینها سؤالاتی است که فیشر در کتابها و سخنرانیهای خود به آنها پاسخ گفته است.
کتابها و نتایج تحقیقات دکتر هلن فیشر
ازجمله کتابهایی که از دکتر هلن فیشر به چاپ رسیدهاست، میتوان «قرارداد جنسی (۱۹۸۳)» پیرامون تکامل رفتار انسان ، «آناتومی عشق(۱۹۹۳)» دربارهی تاریخ طبیعی همسریابی و مسائل مربوط به ازدواج، «جنس اول (۱۹۹۹)»، «چرا عاشق میشویم (۲۰۰۴)» و «چرا آن مرد؟ چرا آن زن؟ (۲۰۰۹)» را به عنوان راهنمایی برای پیدا کردن عشق واقعی با توجه به نوع شخصیت شما نام برد.
فیشر در سال۱۹۹۶به دنبال پاسخی برای همین سوال عشق چیست؟ تحقیقاتی را آغازکرد. نتیجهی تحقیقات علمی و چندجانبهی او در راستای کشف چیستی عشق در سال ۲۰۰۴ در کتابی به نام «چرا عاشق میشویم» منتشرشده است که در پایان آن نیز پرسشنامهای قرار داده شده است با عنوان «آیا شما عاشق هستید؟» و نتیجهی این پرسشنامه بهصورت علمی نشان میدهد که شما عاشق هستید یا خیر.
تحقیقاتی که دکتر فیشر انجام داد، برروی رفتارها، تغییرات جسمی و همچنین ریشهی عشق در مغز بود. او در تحقیقات خود برای درک هستی عشق، با بررسی اسکن مغزی ۴۹ مرد و زنی که عشق را تجربه کردهاند، به نتایجی دست یافت که برای اولین بار حدس و گمان درباره ماهیت عشق را کنار گذاشت و نظری علمی درباره عشق شکل داد. فیشر در کتاب «چرا عاشق میشویم» میگوید عشق تنها حس و عاطفه نیست؛ بلکه انگیزشی قوی مانند حس گرسنگی است و بیان میدارد که بشریت با سه سیستم کلی زوج خود را برمیگزیند:
۱. شهوت یا میلجنسی
۲. جاذبه: مرحلهی اولیهی عشق رومانتیک
۳. دلبستگی: احساس عمیق همدلی با یک شریک طولانی مدت
او عقیدهدارد که عشق میتواند با هریک از این سه احساس آغاز شود. این سه سیستم مغز (شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی) همیشه با هم همراه نیستند، اما میتوانند باهم همراه باشند. برخی از افراد در ابتدا بهطور تفننی با کسی رابطهی جنسی برقرار میکنند و پسازآن بهمرور عاشق میشوند. بعضی از مردم در ابتدا عشق میورزند و پس از آن رابطهی جنسی دارند. برخی احساس میکنند که حس عمیق و دلبستگی به کسی دارند، و سپس به عاشقانه و درام جنسی تبدیل میشوند و این تبدیل احساس تا حد زیادی به ترشحات هورمونی مربوط است.شهوت و محرک جنسی شخص را بهسمت طیف مختلفی از شریکهای جنسی جذب میکند. عشق باعث میشود که فرد انرژی رابطهاش را فقط روی یک نفر متمرکز کند و فقط روی حفظ رابطه با این فرد مختص و منحصر بفرد.
فیشر عشق را نوعی وسواسفکری یا حتی نوعی اعتیاد میداند. وسواس فکری که سبب میشود مدام به معشوق و آیندهی با او فکر کنیم و اعتیادی که وصلش لذتبخش است و فصلش بسیار دردناک . از همین رو است که زمان جدایی و یا وقتی که عاشق ریسک ابراز علاقه را پذیرفته و دست رد به سینهاش خورده، ذهنش روی او متمرکز است و بیش از پیش به او فکر میکند، او را بیشتر میخواهد و بیشتر درد دوریاش را حس میکند.
فیشر درکتاب «جنس اول» با عنوان فرعی«تواناییهای زنان برای دگرگونی جهان» شرح دادهاست که چرا عقیده دارد که آینده متعلق به زنان است. این محقق بر اساس تحقیقاتی که داشته، نشان میدهد که چطور استعدادهای ذاتی زنان در قرن بیستویکم، دنیای امروز را تغییر میدهد و آنان را به رهبرانی مؤثر در کسب وکار و اجتماع مبدل میسازد.
هلن فیشر در این کتاب با نگاهی به ادوار مختلف تاریخ، نشان میدهد که چطور ساختار خاص ذهن زن، او را قادر میسازد تا شیوهی تفکر شبکهای یا تفکر ترکیبی را درپیشگیرد، درحالیکه شیوهی تفکر و ذهن مردانه، مرحله به مرحله و همراه با تمرکز کامل حواس به یک سوژه و تفکیکدهندگی موضوعات است. فیشر با حکایات و داستانهایی که ذکر میکند، سعی می کند این مطلب را برای خواننده معلوم کند که چگونه استعدادهای ویژه زنان، مهارتهای کلامی، ذهنخوانی، مردمداری، اِدراکِ قوی و توانایی های دیگر، آنان را در جهت موفقیت در دنیای امروز پزشکی، آموزشی، ارتباطات، حقوق، بشردوستی و کشورداری سوق میدهد.
کتابهای صوتی منتشر شده از هلن فیشر
سؤال مبهم «عشق چیست؟» همواره مطرح شده و همیشه بیپاسخ باقی مانده بود. دکتر فیشر تنها متخصص در این زمینه است که بهترین پاسخ را برای این سوال دارد.
در اینجا ما نیز شما را با کتاب صوتی «چرا عاشق میشویم» اثر دکتر هلن فیشر آشنا میکنیم.
کتاب صوتی «چرا عاشق میشویم» اثر هلن فیشر
در این کتاب روانشناسی و خودشناسی صوتی علاوهبر ماهیت عشق و چرایی عاشقشدن، موضوعاتی دربارهی تفاوت بین مرد و زن و اینکه عشق مرد و زن با یکدیگر چه تفاوتی دارد نیز بررسی شدهاست. در کتاب چرا عاشق میشویم نتایج علمی تحقیقاتی دربارهی موضوعات عشق در نگاه اول، عشق و هوس، عشق و ازدواج و حتی احساس عشق درمیان جانداران دیگر نیز بیانشده است.
مجله ساینتیفیک آمریکن دربارهی قلم هلن فیشر نوشته است: «نثر فیشر درست مانند نوشتههای پرشور عاشقانه، پراستعداد، دلکش و جذاب است… تحلیل علمیِ عشق با قلم پخته و سرشار از احساس و شور فیشر باعث شده که سحر و جذابیت موضوع کتاب دوچندان شود.»
منبع:
مراحل مختلف عشق در مغز از دیدگاه هلن فیشر/ شفا آنلاین
هلن فیشر (Helen- Fisher)متخصص انسانشناس بیولوژیک دانشگاه روتگر نیوجرسی، یکی از سرشناسترین محققان موضوع عشق در سطح جهان است. از او کتابهای متعددی در این مورد به چاپ رسیده که از جملهی آنها میتوان به «آناتومی عشق» و «جنس قوی» اشاره کرد. یکی از آخرین کتابهای او با عنوان «چرا عاشق میشویم؟» به موضوع عشق، شکست در عشق، و نقش هورمونها در این مورد میپردازد. در ادامه با خلاصهای دراین باره آشنا میشویم.
به گزارش شفا آنلاین:عاشق شدن یک فرایند شیمیایی است. وقتی فردی عاشق میشود، مجموعهای از واکنشها در بدن او رخ میدهد. به عقیدهی کارشناسان این تغییر و تحولات شیمیایی تضمینکننده بقای گونه انسانهاست. نشانههای عاشق شدن، شبیه بروز علائم بیماریها، بهوضوح قابلشناسایی است؛ از عرق کردن دستها گرفته تا از بین رفتن اشتها و حس سرخوشی و همچنین سرخ شدن گونهها و تپش قلب. عشق مراحل مختلف دارد. شروع شدن هرکدام از این مراحل با ترشح مجموعهای از مواد شیمیایی همراه است که واکنشهای فیزیکی خاصی را سبب میشود. هلن فیشر معتقد به سه مرحله در عشق است که هر کدام از این سه مرحله تاثیرات متفاوتی برمغز دارد:
شهوت: شهوت یا چیزی که میل جنسی انسانی هم خوانده میشود و نسبت به افراد زیادی ایجاد میشود.
عشق پرشور: فرد روی یک نفر خاص متمرکز میشود و این فرد برای او جایگاه ویژهای پیدا میکند.
وابستگی: سطح اضطراب پایین آمده و فرد حس پیوند عمیقی با فرد مقابل خود پیدا میکند، پیوندی ماندگار.
این مراحل عشق میتواند در یکزمان برای یک نفر و یا در مقاطع زمانی مختلف برای افراد متفاوت حس شود.
عشق پرشور: مرحله عشق پرشور همان مرحلهای از عشق است که «عشق ماهعسلی» خوانده میشود. افراد در این مرحله از عشق با خوب پیش رفتن اوضاع در کنار هم هیجان و انرژی بالایی را تجربه کرده و در مواقع ناسازگاری و اختلاف، دچار ناراحتی میشوند. این به خاطر این واقعیت است که عشق بر همان قسمتهایی از مغز اثر میگذارد که در مواقع انگیزه و تحریک تاثیر میبیند. عشق یک سیستم پاداش قدیمی برای انسانهاست. این حس طوری رشد کرده است که فرد طرف مقابل خود را برای مدتی طولانی تحمل کرده و بتواند تولیدمثل کند. اما باید بدانید این پدیده جادویی عاشق شدن با عوامل درونریز مختلفی تنظیم میشود.
هلن فیشر و همکاران او به خاطر ویرانگریهایی که عشق میتواند ایجاد کند، به این موضوع علاقهمند شدهاند. آنها هفده نفر که شدیداً عاشق بودند را تحت آزمایش اسکن مغز MRI قراردادند تا دو فرضیه را بررسی کنند: اول اینکه میخواستند بدانند که عشق مسیرهای دوپامینرژیک قشری بالا را نیز درگیر میکند یا نه و دوم اینکه میخواستند بدانند که عشق حسی خاص است یا رفتاری هدفمند که منجر به احساسات مختلف میشود. ۱۰ زن و ۷ مرد ۱۸ تا ۲۶ ساله موردمطالعه قرار گرفتند. با هرکدام از شرکتکنندهها بهطور اختصاصی مصاحبه شد تا شدت و طول مدت رابطه عاشقانه آنها ارزیابی شود.
بعدازاین پرسشنامهها و مصاحبهها، مغز این شرکتکنندهها برای مدتزمانی مشخص که در طول آن ابتدا بهعکس عشق خود و بعد عکس یک فرد کاملاً غریبه خیره نگاه میکردند، اسکن شد. این محققان فعالیتهایی در قسمتهای مختلف مغز مخصوص عشق آن فرد مشاهده کردند. سمت راست قسمت میانی بطنی یکی از بخشهای مرکزی بوده که با نگاه کردن بهعکس معشوق به فعالیت افتاده است. این دقیقا بخش دستگاه پاداش در مغز است که طی تحریک، توجه دقیق و انگیزه برای دریافت پاداش فعال میشود. بااینکه فیشر و همکاران او از جمعیت بسیار کوچک ۱۷ نفره که همه علاقهمند به جنس مخالف و در یک محدوده سنی و از پیشینه یکسان بودند استفاده کرده است، اما فرضیههای آنها درست از آب درآمده و عشق بخشی از یک دستگاه پاداش بزرگتر در مغز مشاهده شد که موجب بروز احساسات مختلفی در فرد میشود. عشق یک احساس ابتدایی نیست بلکه به افراد پاداش میدهد که تلاش کنند نسبت به شریک عشقی خود وابستگی ایجاد کنند و به بقا و تولیدمثل آنها کمک کند.
انتقالدهندههای عصبی: انتقالدهندههای عصبی هورمونهایی مثل دوپامین، سروتونین، اکسیتوسین، وازوپرسین و تستوسترون هستند که آنها هم نقش مهمی در احساسات مختلف افراد در عشق ایفا میکنند. دوپامین که یکی از این انتقالدهندههای عصبی است، مسئول احساسات پاداشدهندهای است که بعد از غذا خوردن یا برقراری رابطه جنسی احساس میکنید. دوپامین موجی از مواد شیمیایی را به درون مغز هدایت میکند که به بدن اطلاع میدهد رفتار ما تقویتکننده تناسبانداممان است. درعینحال، موجب بروز احساس خوب در ما شده و به ما انگیزه میدهد در آینده نیز آن رفتار را تکرار کنیم. ترشح دوپامین موقع عاشق شدن افراد افزایش مییابد. به علاوه، هرچه کارهای جدیدتری با شریک عشقی خود انجام دهند، دوپامین بیشتری تولید خواهند کرد. سروتونین نیز در تجربه عشقی دخیل است. این هورمون مسئول احساس سلامت، تنظیم حال و هوا و خلقوخو، اضطراب، اشتها و خواب میشود. سطح سروتونین در عشق پایین میآید. علاوه بر این، در افرادی که از مشکلات اضطراب مثل اختلال وسواس رنج میبرند نیز پایین است.
دانشمندان معتقدند که این نشان میدهد چرا کسانی که عاشق میشوند نسبت به فرد مقابل خود احساس وسواس و تعصب پیدا میکنند و احساس میکنند باید دفعات متوالی در طول روز با او تماس گرفته و صحبت کنند. همچنین این افراد ممکن است دچار کمخوابی و بیاشتهایی شوند که با کاهش سروتونین در بدن قابل توجیه است. اکسیتوسین نیز نقشی اساسی در احساس عاشقی دارد زیرا این هورمون به هورمون پیوند معروف است. این هورمون نیز مسئول احساس اعتماد، وابستگی در دوران به دنیا آوردن فرزند و دوران کودکی و رفتارهای همدلانه و دلسوزانه است که بعد از ارگاسم نیز ترشح میشود. این هورمون برای تقویت و حفظ پیوندهای اجتماعی نیز تولید میشود. با ترکیب این هورمونها، به آن هجوم دوپامین که با دیدن معشوقمان به ما دست میدهد معتاد میشویم و همین باعث میشود بخواهیم او را بارها و بارها ببینیم و دوست نداریم از او جدا شویم. عشق هزاران سال است که در میان انسانها اتفاق میافتد. در طول نسلهای مختلف تغییر کرده است تا تولیدمثل را تقویت کند. در فرهنگهای مختلف به طرق مختلف تجربه میشود، اما در ابتداییترین صورت ممکن آن، برای ایجاد پیوند و ارتباط قوی بین انسانها استفاده میشود.
منبع:
نقد و بررسی کتاب چرا عاشق میشویم؟/ فیدیبو
مولیر شاعر مشهور در یکی از شعرهایش میگوید «معشوق یکسر کسر و کاستی است/ عاشق به نقصش نیز راضی است»
کتاب چرا عاشق میشویم با نگاهی علمی به عشق زیر و بم آن را جستوجو میکند و آن را شرح میدهد. هلن فیشر تاریخ عشق و تحول آن را در طول زمان بررسی میکند. او به سؤالهایی مثل چرا یک نفر برای ما جذاب است و برای شخصی دیگر نیست؟ یا چرا در عاشق شدن متفاوتیم؟ پاسخ میدهد.
چرا عاشق میشویم؟
کتاب چرا عاشق میشویم؟ نوشتهی هلن فیشر در سال ۲۰۰۴ است. فیشر برای نوشتن این کتاب بیش از سی سال دربارهی عشق رمانتیک (Romantic Love) تحقیق و بررسی انجام داده است. دکتر هلن فیشر در طول تحقیقاتش به این نتیجه رسید که هنگامی که انسان ها عاشق میشوند، چهار فرآیند مهم اتفاق میافتد.
اولین اتفاق برداشت «معنایی خاص» یا (Special Meaning) است. دکتر فیشر میگوید برداشت یا سؤبرداشت از کوچکترین رفتارهای معشوق اولین اتفاقی است که در فرآیند عاشق شدن رخ میدهد. دومین اتفاق «کِشش شدید» یا (Intense Carving) است. این کشش یا جاذبه حالتی است که عاشق میخواهد همیشه و همواره کنار معشوق خود باشد. سومین مرحله از عاشق شدن «انگیزه» یا (Motivation) است، در این مرحله عاشق حاضر است برای معشوقش هرکاری بکند و این دقیقا همان مرحلهای است که عاشق میتواند به معنای واقعی برای معشوقش جان بدهد. آخرین مرحله «وسواس» یا (Obssession) است، چیزی که نامش را «غیرت» یا «حسادت» میگذارند، در این مرحله عاشق حس مالکیت به معشوقش پیدا میکند و جهان را تنها در خود و معشوقش خلاصه میکند.
دکتر هلن فیشر برای دستیابی به مفهوم عمیق عشق و اینتپش هیجانانگیز، مهمترین اشعار از هر کشور را مطالعه کرد تا در نهایت به تصئیری ئاحد از معنای خاص عشق برسد. او تحقیقاتش را با مطالعهی اشعار عاشقانهی ۱۵۲ کشور تکمیل کرد. به همین دلیل او هر فصل از کتاب نه فصلیاش را با شعر عاشقانه از یک ملیت آغاز میکند. خواندن این اشعار پیش از رسیدن به نکات علمی خوانش کتاب را بسیار لذتبخش کرده است.
آزمایش دکتر هلن فیشر
یکی از مهمترین تحقیقات هلن فیشر، بررسی مغز انسان و نحوهی پردازش ذهن در زمان عاشق شدن است. او برای انجام این آزمایش سی و دو نفر را که ادعای عاشق بودن داشتند انتخاب کرد. از این سی و دو نفر ۱۷ نفر کسانی بودند که ابراز عشقشان توسط معشوقشان پذیرفته شده بود و ۱۵ نفر کسانی بودند که در عشق شکست خورده بودند. دکتر فیشر ابتدا دو عکس به این افراد نشان میداد، نخستین عکس، عکس معشوق هریک از این آدمها بود و عکس دوم یک عکس از طبیعت بود، یا اساسا عکس بود که برای افراد معنای خاصی نداشت. فیشر مغز هر کدام از این افراد را در دستگاه ام آر آی بررسی میکرد و متوجه شد که مغز افراد هنگام نگاه کردن به عکس معشوقشان نورانی میشود.
هلن فیشر؛ نویسندهی ذات عشق
هلن فیشر (Helen Fisher) نویسنده، محقق و انسانشناس آمریکایی متولد ۱۹۵۴ است. او تاکنون شش کتاب دربارهی انسان و تکامل ذهن نوشته است. او در کتابهایش دربارهی تکامل ذهن و عشق و فرآیند کشش و تفاوتهای بنیادی زن و مرد نوشته است. دکتر هلن فیشر معتقد است مغز انسان سه نظام بنیادی برای انتخاب همسر دارد: کشش جنسی، جذابیت رمانتیک و وابستگی. فیشر میگوید:« عشق میتواند با هر یک از این سه نظام فکری آغاز شود.»
دکتر فیشر میگوید دو نکته وجود دارد که جامعهی جهانی را به این نظام فکری نزدیک میکند. اولین نکته بازگشت زنها به نیروی کار جامعه است. دکتر فیشر میگوید بر اساس تحقیقاتش در ۱۳۰ کشور جهان در ۱۲۹ کشور حضور فعال زنها در نیروی کار دیده میشود. دکتر فیشر در یکی از سخنرانیهایش توضیح میدهد:«در طول تاریخ، زنان همیشه به اندازهی مردان در نیروی کار نقش داشتهاند. در واقع در قبایل آفریقایی زنان بین ۴۰ تا ۸۰ درصد از مواد خوراکی روزانه را تعمین میکنند. دو سرپرسته بودن خانوادهها یکی از موضوعاتی است که ریشه در تاریخ زیست انسانها دارد و بازگشت انسانها به این برابری و همسانی امری مهم است.»
نکتهی مهم دیگری که دکتر فیشر به آن اشاره میکند افزایش نرخ امید به زندگی است. دکتر فیشر میگوید هرچقدر سن یک رابطه بیشتر میشود احتمال بهم خوردن آن کمتر میشود و بالارفتن عدد امید به زندگی نشاندهندهی روابط و ازدواجها مانا و استوارتر است.
دکتر هلن فیشر تاکنون شش کتاب و دهها مقاله نوشته است: «آناتومی عشق؛ تاریخ عشق»، «چرا عاشق او شدم؟»، چرا عاشق میشویم؟، «جنس اول»، «آناتومی عشق؛ ذات و شیمی عشق رمانتیک» و «تقابل جنسها؛ تکامل رفتار انسانی». از میان کتابهای هلن فیشر تنها سه کتاب از به فارسی ترجمه شده است. انتشارات فرهنگ نشر نو کتاب «جنس اول» را با ترجمهی نغمه صفاریانپور، نشر علم کتاب «چرا عاشق او شدم؟» با ترجمهی مریم نجاتی و گروه انتشاراتی ققنوس کتاب چرا عاشق میشویم؟ را با ترجمهی سهیل سمّی به فارسی منتشر کرده است. شما میتوانید نسخهی الکترونیکی و صوتی کتاب چرا عاشق میشویم از هلن فیشر را از فیدیبو دانلود کنید. نسخهی صوتی یکی از مقالههای هلن فیشر به نام «قدرت آشکار شده» هم در فیدیبو موجود است و شما میتوانید پی دی اف آن را دانلود کنید و یا از شنیدن نسخهی صوتی آن لذت ببرید.
سهیل سُمّی؛ مترجم ادبیات انگلیسی
ترجمهی آثار نویسندگان معاصر یکی از پرچالشترین حرفهها است. در دسترس نبودن نسخهی اصلی کتاب، رعایت قانون کپی رایت و اجازهی کتبی از ناشر اصلی کتاب تعدادی از چالشهایی است که ناشرین و مترجمها برای ترجمهی آثار معاصر پیشرو دارند. گروه انتشاراتی ققنوس در سال ۱۳۹۶ نخستین سری از کتاب چرا عاشق میشویم را با ترجمهی «سهیل سُمّی» منتشر کرد.
سهیل سُمّی مترجم پرکار ایرانی است. او تحصیل کردهی دانشگاه علامهطباطبایی و دانشگاه تهران است. علاقهی شخصی و البته تخصصی سمی در ادبیات انگلیسی است. او تاکنون آثار مهمی از هنری میلر، مارگارت آتوود و ساموئل بکت ترجمه کرده است. سهیل سمی علاوه بر اینکه مترجم پرکاری است؛ یکی از منتقدین در حوزهی ترجمه است. او مخالف سرسخت ترجمهی گروهی است و در مصاحبهای با خبرگزاری ایرنا میگوید:« کار گروهی خیلی خوب است اما بستگی دارد به نوع کتابهای مورد ترجمه و چگونگی مدیریت آن. به نظر من اینکه صرفا چند کتاب را بین چند مترجم تقسیم کنند، کار گروهی نیست. کار گروهی زمانی معنا میشود که یک تیم مشخص با اهداف معین وجود داشته باشند؛ نخست هیات انتخاب، کتابهای مرتبط و مشخصی را برگزینند، سپس باتوجه به تخصص و مهارت مترجمان در حوزههای مختلف، مترجمان انتخاب شوند و درنهایت ویراستاران خبرهای باشند تا ترجمههای مختلف را با یک زبان و ویراست یکدست، ویرایش کنند.»
او تاکنون بیشتر از بیست کتاب را از زبان انگلیسی به فارسی برگردانده است. «نکسوس» و «مدار راس السرطان» از هنری میلر، «سرگذشت ندیمه»، «چشم گربه» و «بانوی پیشگو» از مارگارت آتوود، «در باب ادبیات» از جوزف میلر، «از مزرعه» از جان آپدایک، «اشتهای آمریکایی» از جویس کرول اوتس، «تاریخ بردهداری» از نورمن ال. ماخت، «مراسم تشییع»، «اخگر پردیس» از ماری رنولت، «مرز سایه»، «نوسترومو»، «طوفان دریا» و «کاکاسیاه کشتی نارسیوس» از جوزف کُنراد، «مدیریت فرهنگی- هنری» از گیپ هاگورت، «سقوط آزاد» از ویلیام گولدینگ، « باری دیگر، براید زهد» از اِوِلین وو، «اسیر خشکی» از دوریس لسینگ، «مرد بزرگ» از کیت کریستنسن، «هدیهی هومبولت»، «دسامبر رئیس دانشکده» از سال بلو، «این سوی بهشت» و «زیبا و ملعون» از اسکات فیتزجرالد، «رویای آمریکایی» از نورمن میلر، «هرگز رهایم نکن»، «غول مدفون» و «تسلی ناپذیر» از کازوئو ایشی گورو، «مالون میمیرد»، «سه گانه»، «نام ناپذیر» و «مالوی» از ساموئل بکت و چرا عاشق میشویم از هل فیشر تعدادی از آثار ترجمه شدهی او هستند که میتوانید نسخهی الکترونیکی و پی دی اف همهی آنها را در فیدیبو بخوانید.
دربخشی از کتاب میخوانیم
بررسی عشق
دابلیو اچ اودن، شاعر گفته است: «آه، حقیقت عشق را با من بگو» من برای درک پیامدهای این تجربهی عمیق انسانی، مجموعهی آثار روان شناختی را در مورد عشق رمانتیک بررسی و در گرایشها، نشانهها یا شرایطی که به کرات به آنها اشاره شده به دقت تامل کردهام. جای تعجب ندارد که این احساس قدرتمند متشکل از مجموعهی پیچیدهای از گرایشهای متعدد و خاص است. بعد برای آنکه خودم بپذیرم که ویژگیهای شور عشق رمانتیک در همه جای دنیا مشترکاند.
عشق «به شرینی و خوشنوایی نغمه چنگ آپولوست. / و هنگامی که عشق زبان باز میکند، تصوات تمامی ربالنوعها بهشت را با نغمهی موزونشان به خواب فرو میبرند.» همانگونه که شکسپیر نوشته، عشق نغمهای موزن است، و گاه حتی مجموعهای ناموزون از احساسات گوناگون. سرزندگی، مهر، شفقت، تملکجویی، شور، تحسین، تمنا، یاس: شور عشق الگویی گوناگون از نیازها و احساسات متغیر است که همگی به موجودی وابستهاند؛ موجودی که هر کلام یا لبخندش برای ما حیاتی است و به امید و شعف و تمنای ما درآمیخته. پیچیدگی، نام تو عشق است.
منبع:
معرفی کتاب چرا عاشق او شدم؟/ طاقچه
آیا تا به حال فکر کرده اید که «عشق در نگاه اول» ممکن است اتفاقی نباشد بلکه تابع قوانین علمی باشد؟
یافتن دلایل منطقی برای احساسیترین اتفاق زندگی، رویکردی است که امروزه مورد توجه محققان علم نورولوژی و روانشناسی قرار گرفته است.
هلن فیشر، انسانشناس و یکی از محققان پیشرو در رمزگشایی عشق، معتقد است افراد اصولاً یکی از چهار تیپ اولیه شخصیت را از خود بروز میدهند: جستجوگر، سازنده، هدایتگر و مذاکرهگر. این تیپهای شخصیتی همگی به دست سیستمهای شیمیایی در مغز انسان تعیین و اداره میشوند.
تئوریها و دستهبندیهای زیادی در زمینه شخصیتشناسی در دنیا وجود دارند که توسط بزرگان علم روانشناسی تبیین و تعریف شدهاند و بیشتر آنها بر اساس فرهنگ، تربیت و روش زندگی در کشورهای غربی هستند؛ از اینرو ممکن است این تئوریها و دانش تولید شده در این کشورها، در زمینه روانشناسی و شخصیتشناسی در کشورهای در حال توسعه کاربردی نداشته باشد.
هلن فیشر در این کتاب سیستمهای شیمیایی در مغز انسان را عامل بروز رفتارها و شکلگیری شخصیت افراد میداند و چنین نگاه پایهایی به شخصیت و رفتارهای انسان، جهانشمولتر است و برای افراد در فرهنگهای گوناگون کاربرد بیشتری خواهد داشت. او در این کتاب شما را با تیپ شخصیتیتان آشنا میکند. بعد با شما راجع به خودتان حرف میزند؛ این که خود را دوست بدارید، قبول کنید و ثبات داشته باشید، ریسک کنید و شور و هیجان داشته باشید و…. بعد کمکم وارد بحث عاشق شدن در نگاه اول و تفاوت نوع عاشق شدن زن و مرد میشود و درباره چگونگی عاشق شدن و عشق ورزی و شیمی عشق سخن میگوید یعنی اتفاقاتی که در بدن و سیتم عصبی ما هنگام عاشق شدن و عاشق ماندن رخ میدهند.
«ما برای عاشق شدن زاده شدهایم. عشق رمانتیک یک میل انسانیست. یکی از سه سیستم اصلی مغز است که میلیونها سال پیش تکامل پیدا کرده است. میل جنسی ما به ما انگیزه میدهد که در میان افراد مختلف به دنبال برقراری رابطه جنسی باشیم؛ عشق رمانتیک زمینه را مساعد میکند تا انرژی جفتگیری خود را تنها بر روی یک نفر در آن واحد متمرکز کنیم؛ و احساس نزدیکی عمیق باعث میشود با آن فرد تا زمان لازم برای پرورش فرزندانمان بهعنوان یک تیم بمانیم.اما در میان این سه مدار عصبی، عشق رمانتیک اغلب قویترین آنهاست. مطمئناً از میل جنسی نیز قویتر است».
نگاهی که هلن فیشر به مقوله عشق دارد، نگاهی نو است. نگاهی که نه فرازمینی به عشق نگریسته و نه صرفا جسمانی است.
منبع:
چرا عاشق میشویم؟/ کافه بوک
چرا عاشق میشویم – ماهیت و فرایند عشق رمانتیک – اثری از هلن فیشر، انسان شناس برجسته است.
هلن فیشر قصد دارد در کتاب به این سؤال به ظاهر بی پاسخ جواب بدهد که:
عشق چیست؟
در قسمتی از پشت جلد این کتاب آمده است:
فیشر با همکاری تیم دانشمندانِ همکارش از مغز افرادی که اخیراً عاشق شدهاند اسکن مغزی میگیرد و چیزی را که تا همین اواخر روانشناسان دربارهاش به حدس و گمان بسنده می کردند ثابت می کند: وقتی عاشق میشوید، بخشهایی خاص از مغز به واسطهی افزایش جریان خون – به اصطلاح – «نورانی» میشوند.
نویسنده در قسمتی از مقدمهی خود نیز چنین میگوید:
عشق رمانتیک در ساختار و فرآیند مغز انسان نقشی نازدودنی دارد.
کتاب چرا عاشق میشویم
این کتاب، یک کتاب علمی بر پایهی تحقیقات و آزمایشهای دانشگاهی است که به موضوع عشق رمانتیک میپردازد.
اعداد و ارقام و آمارهای زیادی در این کتاب وجود دارد و رفتار افراد عاشق از هر لحاظ بررسی شده است. و در تمامی موارد نویسنده برای هر رفتاری دلیل و مدرک ارائه می کند.
- «چه شور افسارگسیختهای»: عاشق بودن
- جذبهی حیوانی: عشق میان حیوانات
- ماهیت شیمیایی عشق: اسکن مغز هنگام «عاشقی»
- تور عشق: شهوت، شور عشق و دلبستگی
- «نخستین شور خوش و سبکبالانه عشق»: همسر منتخب ما
- چرا عاشق میشویم: تکامل عشق رمانتیک
- عشق از دست رفته: طرد شدن، یاس و خشم
- مهار کردن شور عشق: دوام بخشیدن به عشق
- «جنون بتان»: پیروزی عشق
درباره کتاب چرا عاشق میشویم
همه چیز درباره عشق رمانتیک در این کتاب بررسی شده است. از هورمونهای ترشح شده در بدن گرفته تا رفتارهایی که از یک فرد عاشق سر میزند.
مطالب کتاب در ۹۰% موارد بسیار جذاب و خواندنی هستند و شما میتوانید از تک تک جملات آن نکات خوبی در مورد عشق یاد بگیرید. نکاتی که به رفتار شما در یک رابطه عاشقانه کمک میکند. نکاتی که با رعایت آنها میتوانید کیفیت روابط خود را افزایش دهید. اما در بعضی موارد هم، مطالب کتاب خسته کننده میشود.
شما در این کتاب با ویژگیهای عشق آشنا می شوید و تک تک اثرات آن را روی انسان میخوانید.
چرا عاشق میشویم یک کتاب با رفرنسهای بسیار زیاد است و تقریباً برای هر حرفی که در این کتاب زده میشود، منبع وجود دارد. پس به راحتی نمیتوان مطالب آن را نقض کرد و یا از کنار آن گذشت.
پیشنهاد میکنم اگر در مورد چرایی و چگونگی عشق سؤال دارید حتماً این کتاب را مطالعه کنید.
قسمتهایی از متن کتاب چرا عاشق میشویم
یکی از نخستین اتفاقاتی که بعد از عاشق شدن رخ میدهد، تغییر شدید در خودآگاهی انسان است: «محبوب» شما به قول روان شناسان «معنایی خاص» پیدا میکند، و به موجودی بدیع، منحصر به فرد و بسیار مهم بدل می شود. به قول یکی از مردان دلباخته: «تمام دنیایم تغییر یافته و محور جدیدی پیدا کرده بود به نام مرلین.» توصیف رومئوی شکسپیر از محبوبش موجزتر و پربارتر است: «ژولیت خورشید است.»
روانشناسان معتقدند که مردان دوست دارند به زن ها کمک کنند، مشکلات آن ها را حل کنند و با انجام دادن کاری، به حال آن ها مفید واقع شوند. مردان وقتی بانویی ناراحت را نجات می دهند، احساس مردانگی می کنند.
«همان گونه که بهترین شراب بهترین سرکه را تولید می کند، عمیق ترین عشق نیز به مرگبارترین نفرت بدل می گردد.»
چرا چنین است؟ چون عشق و نفرت در مغز انسان ارتباطی تنگاتنگ دارند. مدارهای اولیه نفرت/خشم نواحی آمیگدال تا هیپوتالاموس تا بخش خاکستری مغز را در وسط مغز در بر می گیرند. چند بخش دیگر مغز نیز در خشم درگیرند، از جمله اینسولا، بخشی از کورتکس که داده های درون بدن و حواس را جمع آوری میکند. اما کلید اصلی همین جاست: شبکه اصلی مغز برای خشم با مراکز کورتکس پیشانی مرتبط است. وقتی انسان و حیوان میفهمند که پاداش مورد نظرشان وصول شدنی نیست، این مراکز آمیگدال را فعال می کنند و موجب ایجاد خشم می شوند.
در تحقیقی که در سال ۱۹۹۱ در آمریکا انجام شد، ۸۶ درصد مردان و ۹۱ درصد زنان گفتند حاضر نمی شوند با کسی که عاشق او نیستند ازدواج کنند، حتی اگر آن شخص تمام ویژگی های دیگری را که آن ها در همسر خود می جویند دارا باشد.
مشخصات کتاب
- کتاب چرا عاشق میشویم
- نویسنده: هلن فیشر
- ترجمه: سهیل سُمّی
- انتشارات: ققنوس
- تعداد صفحات: ۳۴۷
- قیمت چاپ اول: ۲۱۰۰۰ تومان
منبع:
معرفی کتاب «چرا عاشق میشویم؟»+فایل صوتی/ پایگاه خبری رویداد فرهنگی
کتاب چرا عاشق میشویم؟ ماهیت و فرآیند عشق رمانتیک، به تازگی از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کتاب ترجمه کتاب Why we love? اثر هلن فیشر است که سهیل سمی آن را ترجمه کرده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، هلن فیشر، انسانشناس برجسته، در چرا عاشق میشویم؟ طرح معنایی جدیدی از پدیدهی عشق ارائه میدهد – تحقیقی کامل که از ریشههای عشق در مغز تا تپش هیجانانگیز آن در جسم و رفتار ما را در بر میگیرد. فیشر با همکاری تیم دانشمندان همکارش از مغز افرادی که اخیرا عاشق شدهاند اسکن مغزی میگیرد و چیزی را که تا همین اواخر روا شناسان دربارهاش به حدس و گمان بسنده میکردند ثابت میکند: وقتی عاشق میشوید، بخشهایی خاص از مغز به واسطه افزایش جریان خون – به اصطلاح – «نورانی» میشوند. این کتاب جدید و کامل با استفاده از این دادهها میگوید که عشق رمانتیک به واسطه میلیونها سال حیات و تکامل نقشی ماندگار بر لوح مغز ما پدید آورده است. عشق صرفا یک عاطفه نیست؛ بلکه انگیزشی است قدرتمند چون احساس گرسنگی.
در ساینتیفیک آمریکن دربارهی این کتاب آمده است: «نثر فیشر درست مانند نوشتههای پرشور عاشقی پراستعداد، دلکش و جذاب است… تحلیل علمی عشق با قلم پخته و آکنده از احساس و شور فیشر باعث شده است که سحر و جذابیت موضوع کتاب دو چندان شود.»
چرا عاشق میشویم شامل ۹ فصل است و در انتهای کتاب پرسشنامهای درباره عاشق بودن آورده شده که میتواند برای مخاطبین جذاب باشد.
بخشی از متن کتاب
آرت و دب روی تابلوی اعلانات محوطه دانشکدهی سانی در استونی بروک اعلامیهای نصب کردند و از دانشجویان دختر و پسر رشته روانشناسی که عاشق بودند دعوت به همکاری کردند. این اعلان با حروف درشت نوشته شده بود: « آیا تاکنون دیوانهوار عاشق شده اید؟» واژههای « تاکنون» و « دیوانه وار» بسیار مهم بودند. ما فقط در جستجوی افرادی بودیم که از فرط عشق توان خوردن یا خوابیدن را از کف داده باشند. داوطلبان زیادی در دپارتمان روانشناسی استونی بروک با دب تماس گرفتند و سپس شخصا نزد او رفتند. دب گروهی را که واقعا عاشق شده بودند برگزید و به هر یک چند پرسشنامه داد تا از شخصیت، احساسشان نسبت به محبوب و طول مدت و شدت عشق و وضعیت ارتباط عاشقانه شان آگاه شود. سپس از تک تک آنها خواست که یک هفته دیگر به آزمایشگاه برگردند و شیئی را که در آنها عشق و شور رمانتیک شدیدی به محبوبشان بر میانگیزد همراه بیاورند. این دانشجویان با عکس و نامه و نامههای الکترونیکی و کارتهای تولد و نوارهای موسیقی و ادکلن و خاطرات مکتوب و یادداشتهایی درباره پیشبینی حوادث آینده برگشتند. آنها این اشیاء را درست مانند گلهای شیشهای به دست گرفته بودند. سپس هر یک از آن ها برای آزمایش تجربی آماده شدند. دب نخست به سه بخش از سر آنها الکترود چسباند و به این طریق به الکتروانسفالوگراف (ای. ای. جی) وصلشان کرد. دب به آنها گفت که این سیمها امواج مغزیشان را در خلال این آزمایش تجربی ثبت خواهد کرد. حقیقت نداشت؛ دستگاه روشن نشده بود. اما امیدوار بودیم که این خدعه باعث شود داوطلبان صادق باشند. سپس داوطلب مقابل یک صفحه کامپیوتر مینشست که نمادی را نمایش میداد، نمادی شبیه دماسنجی در حالت عمودی، و سپس یک شمارگیر دستی و چرخان به آنها داده میشد که از صفر تا سی درجه داشت. با چرخاندن این شمارگیر فنری، داوطلب میتوانست «جیوه» درون دماسنج را بالا ببرد. وقتی داوطلب شمارگیر را رها میکرد، شماره گیر به صفر بر میگشت. ما به شوخی نام این وسیله واکنشی و متکی به کامپیوتر را گذاشته بودیم عشقسنج.
منبع:
دسته بندی شخصیتی هلن فیشر/ توانا
هلن فیشر یک انسانشناس آمریکایی است که به خاطر تحقیقات گستردهاش در زمینهی عشق شهرت جهانی دارد و چند کتاب نیز در این زمینه منتشر کرده است.
فیشر تلاش کرد بفهمد چرا انسان از میان اطرافیانش فقط عاشق یک نفر میشود. چه عواملی باعث میشود تا دو فرد، حتی بدون شناخت از زندگی و رفتار یکدیگر، عاشق میشوند.
فیشر در نتیجهی سالها مطالعه و تحقیقات گسترده به نتایج جالبی رسید. از نظر او اینکه هر فرد چرا عاشق یک فرد به خصوص میشود ریشه در ویژگی های شیمیایی مغزشان دارد.
در این بخش از دورهی شخصیت شناسی، به بررسی نتایج تحقیقات فیشر و دستههای شخصیتیای که او تعریف میکند خواهیم پرداخت.
در گذشته معمولاً ویژگیهای شخصیتی را از منبعی واحد در نظر میگرفتند. یعنی یا معتقد بودند که انسان ظرفی خالی است که در محیط اطراف با ویژگیها و عقاید متفاوت پر میشود و یا معتقد بودند که انسان با ویژگیهای ذاتی مشخصی متولد میشود و محیط تأثیری در او ندارد.
ضرب المثلها، امثال و حکم مختلفی نیز وجود دارند که نشان دهندهی چنین تضاد اعتقاداتی هستند.
سعدی شیرازی در باب اول گلستان این دو عقیده را اینگونه بیان میکند:
پــســر نـــوح با بدان بـنـشسـت خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
و در ادامه در رد عقیدهی بالا میگوید:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمان بزرگ شود
****
شمشیر خوب از آهن بد چون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس
با این حال با پیشرفت علم محققان دریافتند که بسیاری از ویژگیهای شخصیتی افراد ریشه در ژنهای آنها دارد. اما نحوهی بروز این ویژگیها در شخصیت فرد در قالب فرهنگ و محیط شکل میگیرد.
فیشر نیز مانند بسیاری از محققان دیگر معتقد است که ویژگیهای شخصیتی انسان ترکیبی از ژنها و محیطی است که فرد در آن زندگی میکند. اینکه بتوان تشخیص داد دقیقاً چند در صد از شخصیت یک فرد تاثیر ژنها و چند درصد تأثیر محیط است کار دشواری است. اما فیشر پیشنهادی متعادل دارد و تاثیر آنها را تقریبا برابر میدانند. فیشر برای بیان این دو مفهوم از واژهیهای character به معنی ویژگیها، خلق و خو و یا مَنِش و واژه ی temperament به معنی مزاج یا طبع استفاده میکند.
بخشی از شخصیت انسان ویژگیها و عقایدی هستند که در محیط و فرهنگ و در اثر تجربه کسب میکنیم. از بازیهای کودکی، از علایق و ارزشهای والدین، از نحوهی ابراز عشق یا نفرت در جامعه، از نحوهی احترام گذاشتن، اعتقادات دینی و بیشمار نمونهی دیگر. این ویژگیها بخشی از شخصیت هستند که آن را مربوط به تربیت (nurture) میدانیم.
اما مسئلهی اصلیای که فیشر در دستهبندی شخصیتی خود به آن میپردازد طبع است. از قدیم الایام افراد مختلفی دسته بندی های چهار گانهی مشابهی از شخصیت افراد ارائه داده بودند. شاید معروفترین آنها مزاج های چهارگانه (بلغمی ، سودایی ، صفراوی و دموی) باشند که توسط گالن Galen در قرن دوم میلادی پیشنهاد شدند. بقراط، ارسطو ، در گذشته ی دور و کانت ، اریک فروم ، و کارل یونگ نیز دسته بندی های مختلفی از شخصیت ارائه دادهاند.
همانطور که در درس مدل ذهنی گفتیم، همواره انسان در تلاش است تا دنیای اطراف را بشناسد و دسته بندی کند و این کار را با مدل سازی انجام میدهد. مدلهای شخصیتی مختلف نیز تلاش بشر برای فهم ذات و شخصیت انسان بوده است که هر کدام در زمان و محیط خود کاربرد و فایده ی مشخصی داشتهاند.
فیشر توضیح میدهد که این تفاوت ها به دلیل وجود سیستمهای مغزی غالب در مغز افراد است که در اثر ژن ها و هورمون های متفاوت به وجود آمدهاند.
او با بررسی ویژگیهای شخصیتی افراد و سیستمهای مغزیشان به چهار دسته بندی مشخص دست پیدا کرد. این چهار سیستم مغزی عبارتاند از دوپامین Dopamine، سروتونین Serotonin، تستسترون Testostroneو استروژن / اوکسی توسین Estrogen /Oxytocin.
هر یک از این هورمونها به نحوی شکل گیری و نحوه ی کارکرد مغز را تحت تأثیر قرار میدهد و به تبع آن شخصیت انسان و نوع رفتارش را تعیین میکند.
همهی این چهار سیستم مغزی در مغز همه ی افراد وجود دارد اما معمولاً یک یا دو مورد از آنها شدت بیشتری دارند و اصطلاحاً سیستم غالب هستند.
در این دوره از سری درسهای شخصیت شناسی قصد داریم ویژگیهای افراد با این سیستم های مغزی را مورد مطالعه قرار دهیم. اما پیش از آن پیشنهاد میکنیم ابتدا تست شخصیت هلن فیشر را کامل کنید تا از نوع شخصیت خود آگاه شوید. سپس به مطالعهی دقیق هر کدام از این دستههای شخصیتی میپردازیم.
منبع:
http://tavanaedu.com/session_view.php?id=93
عشق از دیدگاه نوروسایکولوژی/ عصر ایران
با ترکیب این هورمونها، به آن هجوم دوپامین که با دیدن معشوقمان به ما دست میدهد معتاد میشویم و همین باعث میشود بخواهیم او را بارها و بارها ببینیم و دوست نداریم از او جدا شویم.
عشق یکی از قویترین نقاط مشترک همه انسانهاست. میلی است که موجب شیفتگی، احساسات قوی و تمایل شدید به با هم بودن میشود. علم عصبشناسی اخیراً به بررسی و مطالعه عشق در مغز علاقهمند شده است و با کمک تکنیکهای MRI امروز میتوانیم راههایی که با انجام آزمایشات در مغز انسان فعال میشوند را تصویربرداری کنیم. عشق میتواند منبع شادی باشد. اما وقتی با عدمپذیرش از طرف مقابل روبهرو شود، میتواند ناامیدکننده و ویرانگر باشد. عشق در انسانها به طور گسترده مورد مطالعه قرار گرفته است و پدیدهای میانفرهنگی تلقی شده است، چیزی که تقریباً همه انسانها میتوانند در طول زندگی خود آن را تجربه کنند. اما وقتی عاشق میشوید چه اتفاقی در مغزتان میافتد؟
۳ مرحله عشق
هلن فیشر (Helen Fisher)، متخصص انسانشناس بیولوژیک که درمورد عشق تحقیق میکند، پیشبینی میکند که سه مرحله مختلف عشق در مغز وجود دارد.
شهوت: که میل جنسی انسانی هم خوانده میشود و نسبت به افراد زیادی ایجاد میشود.
عشق پرشور: فرد روی یک نفر خاص متمرکز میشود و این فرد برای او جایگاه ویژهای پیدا میکند.
وابستگی: سطح اضطراب پایین آمده و فرد حس پیوند عمیقی با فردمقابل خود پیدا میکند، پیوندی ماندگار برای تمام عمر.
این مراحل عشق میتواند در یک زمان برای یک نفر و یا در مقاطع زمانی مختلف برای افراد متفاوت حس شود.
عشق پرشور
مرحله عشق پرشور همان مرحلهای از عشق است که «عشق ماهعسلی» خوانده میشود. افراد در این مرحله از عشق با خوب پیش رفتن اوضاع در کنار هم هیجان و انرژی بسیار بالایی را تجربه کرده و در مواقع ناسازگاری و اختلاف، دچار ناراحتی میشوند. این بخاطر این واقعیت است که عشق دقیقاً بر همان قسمتهایی از مغز اثر میگذارد که در مواقع انگیزه و تحریک تاثیر میبیند. عشق یک سیستم پاداش قدیمی برای انسانهاست. این حس طوری رشد کرده است که فرد بتواند طرفمقابل خود را برای مدتی طولانی تحمل کرده و بتواند تولیدمثل کند. اما خیلی مهم است که بدانید این پدیده جادویی عاشق شدن با عوامل درونریز مختلفی تنظیم میشود.
هلن فیشر و همکاران او بخاطر ویرانگریهایی که عشق میتواند ایجاد کند، به این موضوع علاقهمند شدهاند. آنها هفده نفر که شدیداً عاشق بودند را تحت آزمایش اسکن مغز fMRI قرار دادند تا دو فرضیه را بررسی کنند: اول اینکه میخواستند بدانند که عشق مسیرهای دوپامینرژیک قشری بالا را نیز درگیر میکند یا نه و دوم اینکه میخواستند بدانند که عشق حسی خاص است یا رفتاری هدفمند که منجر به احساسات مختلف میشود. ده زن و هفت مرد ۱۸ تا ۲۶ ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. با هرکدام از شرکتکنندهها به طور اختصاصی مصاحبه شد تا شدت و طول مدت رابطه عاشقانه آنها ارزیابی شود. بعد از این پرسشنامهها و مصاحبهها، مغز این شرکتکنندهها برای مدت زمانی مشخص که در طول آن ابتدا به عکس عشق خود و بعد عکس یک فرد کاملاً غریبه خیره نگاه میکردند، اسکن شد. این محققان فعالیتهایی در قسمتهای مختلف مغز مخصوص عشق آن فرد مشاهده کردند. سمت راست قسمت میانی بطنی یکی از بخشهای مرکزی بوده که با نگاه کردن به عکس معشوق به فعالیت افتاده است. این دقیقاً بخش دستگاه پاداش در مغز است که طی تحریک، توجه دقیق و انگیزه برای دریافت پاداش فعال میشود. بااینکه فیشر و همکاران او از جمعیت بسیار کوچک ۱۷ نفره که همه علاقهمند به جنسمخالف و در یک محدوده سنی و از پیشینه یکسان بودند استفاده کرده است، اما فرضیههای آنها درست از آب درآمده و عشق بخشی از یک دستگاه پاداش بزرگتر در مغز مشاهده شد که موجب بروز احساسات مختلفی در فرد میشود. عشق یک احساس ابتدایی نیست بلکه به فرد پاداش میدهد که تلاش کنند نسبت به شریک عشقی خود وابستگی ایجاد کنند، به بقا و تولیدمثل آنها کمک کنند.
انتقالدهندههای عصبی
انتقالدهندههای عصبی هورمونهایی مثل دوپامین، سروتونین، اکسیتوسین، وازوپرسین و تستوسترون هستند که آنها هم نقش مهمی در احساسات مختلف افراد در عشق ایفا میکنند.
دوپامین که یکی از این انتقالدهندههای عصبی است، مسئول احساسات پاداشدهندهای است که بعد از غذا خوردن یا برقراری رابطهجنسی احساس میکنید. دوپامین موجی از موادشیمیایی را به درون مغز هدایت میکند که به بدن اطلاع میدهد رفتار ما تقویتکننده تناسبانداممان است. درعینحال، موجب بروز احساس خوب در ما شده و به ما انگیزه میدهد در آینده نیز آن رفتار را تکرار کنیم. ترشح دوپامین موقع عاشق شدن افراد افزایش مییابد. علاوهبراین، هرچه کارهای جدیدترین با شریکعشقی خود انجام دهند، دوپامین بیشتری تولید خواهند کرد.
سروتونین نیز در تجربه عشقی دخیل است. این هورمون مسئول احساس سلامت، تنظیم حال و هوا و خلقوخو، اضطراب، اشتها و خواب میشود. سطح سروتونین در عشق پایین میآید. علاوهبراین،migna.ir در افرادیکه از مشکلات اضطراب مثل اختلال وسواس رنج میبرند نیز پایین میباشد. دانشمندان معتقدند که این نشان میدهد چرا کسانیکه عاشق میشوند نسبت به فردمقابل خود احساس وسواس و تعصب پیدا میکنند و احساس میکنند باید دفعات متوالی در طول روز با طرف خود تماس گرفته و با او صحبت کنند. همچنین این افراد ممکن است دچار کمخوابی و بیاشتهایی شوند که با کاهش سروتونین در بدن قابل توجیه است.
اکسیتوسین نیز نقشی اساسی در احساس عاشقی دارد چراکه این هورمون به هورمون پیوند معروف است. این هورمون نیز مسئول احساس اعتماد، وابستگی در دوران به دنیا آوردن فرزند و دوران کودکی و رفتارهای همدلانه و دلسوزانه است که بعد از ارگاسم نیز ترشح میشود. این هورمون برای تقویت و حفظ پیوندهای اجتماعی نیز تولید میشود.
با ترکیب این هورمونها، به آن هجوم دوپامین که با دیدن معشوقمان به ما دست میدهد معتاد میشویم و همین باعث میشود بخواهیم او را بارها و بارها ببینیم و دوست نداریم از او جدا شویم.
عشق هزاران سال است که در میان انسانها اتفاق میافتد. در طول نسلهای مختلف تغییر کرده است تا تولیدمثل را تقویت کند. در فرهنگهای مختلف به طرق مختلف تجربه میشود، اما در ابتداییترین صورت ممکن آن، برای ایجاد پیوند و ارتباط قوی بین انسانها استفاده میشود.
منبع:
این است عشق!/ جامعه خبری تحلیلی الف
عشق چیست؟ این یکی از آن سوالهاست که از دیرباز آدمیان از خود پرسیدهاند و هرکدام به فراخور تلقی و تصوراتی که از آن داشتهاند، حرفی و سخنی درباره آن مطرح کردهاند. کتاب «چرا عاشق میشویم؟» اثر هلن فیشر هم با همین سوال آغاز میشود. منتهی از زبان شکسپیر که با خود گفت: «عشق چیست؟» شاعر بزرگ نخستین کسی نبود که این سؤال را مطرح میکرد. به گمان من، اجداد ما که یک میلیون سال پیش گرد آتش حلقه میزدند یا دراز میکشیدند و به ستارگان چشم میدوختند نیز همین را از خود میپرسیدند. فیشر سپس با ارجاع به قصه و افسانههای اساطیری در فرهنگهای مختلف از لیلی و مجنون گرفته تا رمئو و ژولیت … به یکی از مهمترین جنبههای عشق یعنی نتایجی که در پی دارد اشاره کرده و این سوال را درباره محتوای عشق مطرح میکند که براستی عشق چیست که یک دم موجب احساس خوشبختی و سعادت میشود، دمی دیگر موجب احساس ملال و بدبیختی و … به این ترتیب هلن فیشر از همان صفحات آغازین ماموریت کتاب خود را به روشنی مشخص میکند: در این کتاب تلاش کردهام به این سوال ظاهرا بیپاسخ جواب بدهم…
درباره عشق و عاشق شدن از نوع معنوی تا نوع زمینیاش کتابهای زیادی نوشته شده است اما آن چیزی که این کتاب را به اثری متفاوت بدل کرده است، رویکرد نویسنده و تلاش او برای رسیدن به پاسخی است که از کیفیت دقیق و ماهیت علمی برخوردار باشد. بنابراین نه تنها بخشهای مختلف پروژه پیش رو را براساس مطالعات علمی و پژوهشی به سرانجام رسانده، در بسیاری از موارد نیز کوشیده جمع بندی ارائه شده در بخشهای مختلف پژوهش خود را مستند به نتایج آماری کند.
هلن فیشر، انسانشناس برجسته آمریکایی، از متخصصان انسانشناسی بیولوژیک در دانشگاه روتگر نیوجرسی، یکی از معروفترین پژوهشگرانی است که به صورت متمرکز به تحقیق روی موضوع عشق پرداخته و به این لحاض از شهرت بسیاری در سراسر جهان برخوردار است. کتابهای گوناگونی به قلم هلن فیشر درباره عشق منتشر شده است که «آناتومی عشق» و «جنس قوی» از شناخته شدهترین آثار او در این زمینه هستند.
«چرا عاشق میشویم؟» با عنوان فرعی (ماهیت و فرایند عشق رمانتیک) از تازهترین کتابهای اوست که با ترجمه سهیل سمی و به همت نشر ققنوس به بازار آمده است. هلن فیش در این کتاب از زاویهای نو به موضوع عشق، شکست در عشق، و نقش هورمونها انسانی در این زمینه میپردازد.
بسیاری از ما وقتی کسی را دوست داریم، با دیدن او، حتی شنیدن نام یا خبر و خاطرهای درباره او احساس میکنیم حالمان منقلب شده است، بسته به میزان این عشق و علاقه، ضربان قلبمان شدت می یابد، احساس میکنیم دست و پایمان میلرزد و همانند دقایق قبل نمیتوانیم بر رفتار خود تسلط داشته باشیم. این تغییر احساسات ریشه در چه چیزی دارد؟
هلن فیشر، با توجه به چنین تغییراتی در وجود انسان، کوشیده در کتاب «چرا عاشق میشویم؟» پدیده عشق را به شکلی کاملا متفاوت و جدید که ریشههای علمی نیز داشته باشد، معنا کند. پژوهشهای او به شکلی جامع به ریشهیابی عشق در مغز تا تپش هیجانانگیز آن در جسم و رفتارمان را شامل میشود.
چندی پیش برخی روانشناسان نظریاتی مطرح کرده بودند که از نورانی شدن بخشهایی از مغز بعد از عاشق شدن حکایت داشت. این نورانی شدن اصطلاحی است برای برانگیختگی آن بخشهای مغز به واسطه افزایش فشار خون بکار میرفت. فیشر و همکارانش برای ثابت کردن این نظریه به سراغ افرادی که تازه عاشق شدهاند رفته و به اسکن مغزی آنها پرداختند.
فیشر بر پایه تحقیقاتی از این دست که پشتوانه نوشتن کتاب «چرا عاشق می شویم؟» قرار گرفته بر این نکته تاکید میکند که «عشق رمانتیک به واسطه میلیونها سال حیات و تکامل، نقشی ماندگار بر لوح مغز ما پدید آورده است. عشق صرفا یک عاطفه نیست، بلکه انگیزشی است قدرتمند چون احساس گرسنگی».
بر این مبنا در کتاب حاضر از عاشق شدن، نه به عنوان یک رخداد که صرفا جنبه ذهنی و روانی دارد بلکه به عنوان یک فرآیند شیمیایی یاد شده است. وقتی کسی عاشق میشود، در بدن او مجموعهای از واکنشها رخ میدهد. کارشناسان باور دارند که این تغییر و تحولات شیمیایی ضامن بقای آدمی است. بنابراین عاشق شدن نیز شبیه بروز علائم بیماریهاست و بهوضوح قابلشناسایی است؛ از عرق کردن دستها گرفته تا از بین رفتن اشتها و حس سرخوشی و همچنین سرخ شدن گونهها و تپش قلب.
چرا عاشق میشویم در سال ۲۰۰۴ منتشر شده و از نه فصل تشکیل شده است.: «چه شور افسارگسیختهای» : عاشق بودن، جذبه حیوانی: عشق میان حیوانات، ماهیت شیمیایی عشق: اسکن مغز هنگام عاشقی، تور عشق: شهوت، شور عشق و دلبستگی، «نخستین شور خوش و سبکبالانه عشق» : همسر منتخب ما، چرا عاشق می شویم: تکامل عشق رمانتیک، عشق از دست رفته: طرد شدن، یاس و خشم، مهار کردن شور عشق: دوام بخشیدن به عشق، «جنون بتان» : پیروزی عشق.
عشق مراحل مختلف دارد. شروع شدن هرکدام از این مراحل با ترشح مجموعهای از مواد شیمیایی همراه است که واکنشهای فیزیکی خاصی را سبب میشود. هلن فیشر معتقد به سه مرحله در عشق است که هر کدام از این سه مرحله تاثیرات متفاوتی برمغز دارند: شهوت (همان میل جنسی انسانی است که نسبت به افراد زیادی میتواند ایجاد میشود)؛ عشق پرشور (در این مرحله فرد روی یک نفر خاص متمرکز میشود و این فرد برای او جایگاه ویژهای پیدا میکند) و در نهایت وابستگی (در این مرحله سطح اضطراب پایین آمده و فرد پیوند عمیق و ماندگاری با طرف مقابل خود احساس میکند) این سه مرحله از عشق میتواند در یکزمان در یک فرد و یا در مقاطع زمانی مختلف برای افراد متفاوت احساس شود.
هلن فیشر در کتابش اهمیتی محوری برای عشق رمانتیک قائل شده، او عقیده دارد که عشق رمانتیک یکی از سه شبکه نخستین مغز برای راهنمایی ما در امر جفتیابی و تولید مثل است. در حالی که شهوت کور باعث میشد پیشینیان برای ارضای خود به دنبال هر جفتی بروند و این عشق رمانتیک است که باعث شد آدمی با برگزیدن یک جفت مشخص در زمان و انرژی ارزشمند خود صرفهجویی کند. احساس آرامش میان جفتها که با ازدواج محقق شده موجب تربیت کودکان (نسل بعد) و آرامش و ثبات شده است. به نظر هلن فیشر، عشق رمانتیک به عنوان تجربه جهان شمول بشر، تاثیری نازدودنی در ذهن آدمی دارد.
هلن فیشر با اشاره به اینکه از سال ۱۹۹۶ تحقیقات چندجانبهاش را برای پرده برداشتن از این راز شگفتانگیز آغاز کرد، نتایج قریب به هشت سال تحقیق و پژوهش خود را در این کتاب خواندنی، جذاب و آموزنده برای همه مخاطبان به شکلی دستهبندی شده ارائه کرده است. چیستی عشق، تاثیرات بیولوژیک عشق در آدمی، عشق در نگاه اول، عشق و ازدواج، چرا یک نفر را برای ازدواج برمیگزینیم، چیستی عشق رمانتیک، تفاوت عشق رمانتیک در مردان و زنان، احساس عشق میان جانداران دیگر، نحوه تکامل عشق، عشق و نفرت و کارکرد مغز در عشق و… از جمله برخی از مضامین اصلی این کتاب هستند که کوشیده به راز گشایی از عشق به عنوان یکی از مهمترین مفاهیم تاثیر گذار در زندگی آدمی از گذشتههای دور تا امروز و همچنین آینده، بپردازند.
منبع:
https://www.alef.ir/news/3960811142.html?show=text
عشق چیست؟/ سایت روانآوا
در این متن سعی شده است تا سخنرانی هلن فیشر درباره عشق ورزیدن که در سلسله سخنرانی های تد برگزار شده است و در واقع نتایج تحقیقات خانم فیشر و همکارانش در خصوص رابطه ی عشق با مغز و بسیاری دیگر از موارد بوده است بیان شود.
متن سخرانی خانم فیشر که عیناً در ادامه می آید بدین شرح است:
در این پژوهش هلن فیشر و همکارانش در مطالعه ای مغز ۳۲ نفر را که دیوانه وار عاشق همدیگر بودند را مورد مطاله قرار دادند. و در کنفرانسی به بررسی و ارائه نتایج پژوهش خود پرداختند.
در این مطالعه ۱۷ نفر از عشق خودشان رضایت داشتند و ۱۵ نفر دیگر دچار شکست عشقی شده بودند. ئو همچنین مطالعه ی دیگری که بر روی افرادی بود که بعد از گذشت ۱۰ تا ۲۵ سال از ازدواجشان ادعا می کنند که هنوز عاشق همدیگه هستند.
بنابراین این داستان کوتاه اون تحقیق هست. در جنگل های گواتمالا در تیگال، معبدی وجود دارد، این معبد توسط بزرگترین پادشاه خورشید، از بزرگترین شهر و بزرگترین تمدن های آمریکایی ها یعنی مایاها ساخته شده است.
اسمش جاسا چان کاویل بوده است، او قامتی بزرگتر از ۶ فوت داشته است، و تا ۸۰ سالگی زندگی کرده است. و در زیر این مقبره در ۷۲۰ بعد از میلاد مسیح به خاک سپرده شده است. کتیبه نویسان مایایی ادعا دارند که او شدیداً عاشق همسرش بوده است.
بنابراین به احترام همسرش معبدی روبروی معبد خودش ساخت. و هر سال در بهار و پاییز، دقیقاً در زمان اعتدالین، خورشید از پشت معبدش طلوع میکنه، و معبد همسرش رو کاملاً با سایه معبد خودش می پوشونه، و هنگامی که خورشید در بعد از ظهر از پشت معبد همسرش غروب میکنه، معبد خودش کاملاً توسط سایه معبد همسرش پوشیده میشه!
بعد از ۱۳۰۰ سال، این دو عاشق، هنوز از آرامگاه شان همدیگر رو لمس می کنند و می بوسند. دور تا دور دنیا مردم عاشق می شوند، برای عشق آواز می خوانند، برای عشق می رقصند. در مورد عشق شعر می سرایند و داستان می نویسند. در مورد عشق افسانه و اسطوره تعریف می کنند. برای عشق غصه می خورند، برای عشق زندگی می کنند، برای عشق می کشند و برای عشق کشته می شوند. همانطور که والت ویتمن یکبار گفت «اوه! من همه چیز را به خاطر تو به خطر می اندازم».
انسان شناسان شواهد عشق رو در ۱۷۰ جامعه پیدا کرده اند. آنها هر گز نتوانسته اند جامعه ای را پیدا کنند که در اون عشق وجود نداشته باشه. اما عشق همیشه یک تجربه ی شاد نیست، در یک مطالعه در بین دانشجویان، از اونها سوالات بسیاری در مورد عشق پرسیده شد.
ولی دو سوال از میان آن سوا های بیشتر به چشم خانم هلن فیشر آمده است، این دو سؤال بودند؛
– آیا تا به حال شده کسی که خیلی دوستش داشتید، شما را رد کنه؟
– آیا تا به حال شده کسی رو که خیلی شما رو دوست داشته، رد کرده باشید؟
تقر یباً ۹۵ درصد از آقایان و خانم ها جواب «بله» به هر دو سؤال داده بودند …
تقریباً هیچ کس از عشق جان سالم به در نمی بره! قبل از اینکه در مورد مغز و عشق چیزی بگوییم، یک شعر را مطرح می کنیم: این شعر قدرتمندترین شعر عاشقانه روی زمین است، البته شعرهای عاشقانه دیگری هم وجود دارند، که البته به همین اندازه خوبند، ولی این یکی خیلی خاص و ویژه هست.
این شعر را در سال ۱۹۸۶ یک کاتاکوتل هندی ناشناس به یک مبلغ مذهبی گفته و با این مضمون هست: »آتش با درد عشق تو از تن من می گذرد، درد با آتش های عشق من و تو از وجودم می گذرد، درد عشق من برای تو مثل جوششی در آستانه فوران است، که از آتش عشق من نسبت به تو استفاده می کند، چیزی را که به من گفتی به یاد دارم، به عشق تو نبست به خودم فکر می کنم، با عشق تو نسبت به خودم از هم پاشیدم، درد و باز هم درد، با عشق من به کجا می روی؟ به من گفته بودند که تو از اینجا خواهی رفت، بدنم با اندوه بی حس است. چیزی را که گفتم یادت بماند، عشق من، خداحافظ عشق من، خداحافظ».
امیلی دیکنسون نوشته؛ «جدایی، همه چیزی هست که کافیه از جهنم بدونیم».
چند نفر در طول میلیون ها سال تکامل انسان ها از این موضوع، رنج برده اند؟
چند نفر در سرتاسر دنیا هم اکنون در حال رقص و شادی هستند؟
عشق یکی از قوی ترین احساسات روی زمین هست. در نتیجه سالیان پیش تصمیم گرفتم که نگاهی به مغز بیندازم و این حس جنون آمیز را مطالعه کنم.
اولین بررسی ما راجع به آدم هایی که عاشق همدیگه بودند در سطح وسیعی در رسانه ها مورد پوشش قرار گرفت، بنابراین خیلی کوتاه درباره اش می گویم: ما در بخشی کوچک، نزدیک ریشه ی مغز که به آن Ventral Tegmental می گوییم، فعالیت هایی پیدا کردیم. ما در بعضی از یلول ها که به اونها سلول های A10 می گوییم، فعالیت هایی پیدا کردیم. سلول هایی که در واقع سازنده دوپامین که یک تحریک کننده طبیعی هستند، و اون رو به خیلی از بخش های مغز ترشح میکنن. در واقع این قسمت، VTA، بخشی از سیستم پاداش دهی مغز هست.
اون در سطح خیلی پایین تری از پروسه های شناختی مغز عمل می کنه! و در سطحی پایین تر از احساسات. و مربوط به بخشی هست که ما به آن هسته خزندگانی مغز می گوییم.
که مربوط به نیاز و خواهش و تمنا و انگیزه، میل داشتن است. در واقع، دقیقاً همون بخش از مغز هست که ما اون فعالیت رو پیدا کردیم جاییه که وقتی کسی تحت هجوم کوکایی قرار میگیره، به فعالیت در میاد. ولی عشق خیلی بیشتر از نئشه ی کوکائین هست.
حداقلش اینه که نئشه ی کوکائین از بین میره، اما عشق یک جور وسواس فکریه، عشق شما رو تسخیر خوش میکنه و حس خود بودن رو از آدم میگیره. فرد عاشق نمیتونه جلوی خودش رو بگیره که راجع به یک نفر دیگه فکر نکنه، یک نفر توی مغزش جا خوش کرده.
مثل یک شعر قرن هشتم ژاپنی که گفته “آرزو و اشتیاق من زمانی برای توقف نداشت”
عشق مهار نشدنیه! وسواس فکری میتونه بدتر بشه وقتی کشی از طرف عشقش رد بشه،
در این پژوهش من (هلن فیشر) و لوثی براوون (متخصص مغزشناسی پروژه) در حال بررسی اطلاعات آدم هایی هستیم که بعد از رد شدن از طرف مقابلشون و جدایی، آنها را داخل ماشین اسکن گذاشتیم. واقعاً همراه کردن این افراد برای این کار خیلی خیلی سخت بود چون اونها در حالت بسیار بدی قرار داشتند.
به هر حال ما یک سری فعالیت هایی در سه قسمت مغز پیدا کردیم. ما فعالیت هایی رو در بخشی از مغز، دقیقاً همان بخش که به عشق شدید مربوط میشه پیدا کردیم.
جدایی بین دو نفر وقتی پیش میاد، چیزی که فرد عاشق خیلی تمایل داره انجامش بده اینه که بتونه فرد مورد نظرش رو فراموش کنه و بتونه به زندگشی ادامه بده.
اما نه! اتفاقاً در چنین شرایطی فرد خیلی سخت تر و بیشتر عاشق خواهد شد.
همانطور که ترنش ساشر یک شاعر رومی گفته ” هرچه قدر امیدم کمتر است، عشقم داغتر است”.
در واقع ما الان میدونیم که چرا اینطوره!
۲۰۰۰ سال بعد از این شعر، ما میتونیم این رو توی مغز توضیح بدیم. که بخش پاداش دهی مغز، برای خواهش و انگیزه و تمنا برای تمرکز، فعال تر میشه هنگامی که فرد نمیتونه که چیزی رو که میخواد به دست بیاره!
و در مورد بحث ما بزرگترین جایزه زندگی؛ که یک همسر و شریک مناسبه. ما در قسمت های دیگری از مغز هم فعالیت هایی پیدا کردیم.
در بخشی از مغز که مربوط به محاسبه کردن سود و زیان هست، میدونید میدونید فرد اونجا دراز کشید، داره به عکسش نگاه میکنه، و داخل ماشین اسکنه، و داره با خودش سبک و سنگین میکنه که چه اشتباهشی ازش سر زد که خراب شد؟
چطور و چه چیزی رو از دست داده؟
در واقع لوثی و من یک جک راجع به این موضوع داریم، از نمایشنامه دیوید ماهت؛ و توی اون نمایشنامه دو نفر کلاهبردار هستند و زند که داره سر یکی از اون مرده های کلاهبردار رو کلاه میگذاره، و مرده به زن نگاه میکنه و میگه؛ “اوه! تو اسب بدی هست، من روی تو شرط نمیبندم”
و حقیقتاً همین بخش از مغز، مرکز هسته accumbens، که وقتی طرف داره بردها و باخت هاش رو اندازه میگیره، فعال میشه.
همچنین این بخش از مغز وقتی فعال میشه که کسی برای سود و زیان های بزرگ میخواد ریسک بزرگی کنه! و در نهایت، ما فعالیت هایی رو در قسمتی از مغز پیدا کردیم که به وابستگی شدید به فرد دیگری مربوطند.
عجیب نیست که مردم در سرتا سر دنیا از آن رنج می برندو جنایت هایی هم بر پایه احساسات خیلی زیاد اتفاق می افته و وقتی کسی در عشق شکست میخوره، نه تنها در عشق غرق میشه، بلکه حس وابستگی شدیدی نسبت به اون فرد پیدا میکنه.
علاوه بر این بخش پاداش دهی مغز هم داره کار خودش رو میکنه، و طرف انرژی و تمرکز خیلی شدیدی رو در درون خودش حس میکنه، انگیزه خیلی شدید و میل به ریسک کردن همه چیز، برای به دست آوردن بزرگترین جایزه ی زندگی.
حالا ما از این آزمایش چه چیزی یاد گرفتیم؟ که دوست داریم اینجا اعلام کنیم و نتیجه ی تمام این بحث ها چیست؟
در درجه اول ما به این نتیجه رسیدیم که عشق یک محرکه، یک محرک اولیه و ابتدایی برای جفت یابی. یک محرک جنسی نیست، محرک جنسی فرد رو به سمت طیف مختلفی از شریک های جنسی سوق میده، اما عشق باعث میشه فرد انرژی جفت یابی اش رو روی فقط یک نفر متمرکز کنه و پس از جفت یابی فقط به جفت گیری با این فرد مختص و منحصر به فرد اقدام میکنه.
فکر می کنم بعد از همه ی شعرهایی که راجع به عشق خواندم، اونی که همشون رو خلاصه میکنه رو افلاطون گفته و بیش از ۲۲۰۰ سال از اون زمان میگذره.
گفته؛ خدای عشق در حالت نیاز زندگی میکنه، یک نیازه و یک انگیزه است. یک بی تعادلی پایدار است. مثل گرسنگی و تشنگی، و از بین بردنش تقریباً غیر ممکن هست.
همچنین من به این نتیجه رسیدم که عشق یک نوعی از اعتیاده، یک اعتیاد کاملاً عجیب و شگفت انگیز که تا وقتی که اوضاع خوب پیش میره و حقیقتاً همه ی شاخص های اعتیاد رو داره. کاملاً روی طرفش تمرکز میکنه، بی وقفه بهش فکر میکنه، تمنا و خواهش نسبت بهش پیش میاد و واقعیت تحریف میشه! و برای به دست آوردنش طرف حاضر میشه ریسک های بزرگی کنی.
و سه شاخصهی اصلی اعتیاد رو داره!
۱. تاب و تحمل: یعنی لازمه که بیشتر طرف رو ببینه، بیشتر و بیشتر …
۲. عقب نشینی
۳. و در نهایت عود کردن نیاز،
دوستی دارم که به تازگی در حال فراموش کردن یک رابطهی عشقی خیلی وحشتناکه، تقریباً هشت ماهه که از جایی شون گذشتهف و داره کم کم حس بهتری پیدا میکنه. یه روز که داشت تو ماشینش رانندگی میکرد، یه دفعه از رادیوی ماشینش اهنگی رو میشنوه که اون رو یاد عشق اش میندازه، و نه تنها خواستن و تمنا یکدفعه سراغش میاد، بلکه مجبور شده ماشین رو به کنار جاده بکشونه و گریه کنه.
بنابراین دوست دارم جامعه پزشکی، حقوقی و حتی آکادمیک سعی کنند متوجه بشوند که حقیقتاً، عشق یکی از اعتیاد آورترین پدیده های روی زمینه!
همچنین دوست دارم به جهانیان بگم که حیوانان هم عاشق میشوند. هیچ حیوانی روی این سیاره وجود نداره که با هر کسی که پیش بیاد رابطه جنسی برقرار کنه! خیلی پیر، خیلی جوان، خیلی کثیف، خیلی احمق هم که باشن، این کار رو نمیکنند. مگر اینکه داخل یک فس یا توی یک لابراتوار باشند.. و میدونید اگر کسی همه ی عمرش رو در یک جعبه ی کوچیک بگذرونه، روی این موضوع که با کسی رابطه ی جنسی برقرار کنه زیاد سخت گیر نمیشه …
ولی من در میان صدها موجود بررسی کردم، و در همه جای دنیا وحش، حیوان ها بر می گزینند. و در واقع رفتارشناسان و جانوران این قضیه رو میدونند. اونها در مورد رفتار برگزینندگی حیوانات بیشتر از هشت کلمه رو نام بردند:
جماع انتخابی، انتخاب جفت، انتخاب همسر و انتخاب جنسی.
و در واقع سه مقاله آکادمیک هست که در اونها به این علاقه و جاذبه پرداخته اند، که ممکنه فقط برای یک ثانیه طول بکشه، ولی یک علاقه و کشش صریح و قطعیه، و همچنین دقیقاً همون قسمت از مغز، قسمت سیستم پاداش دهی، یا موارد شیمیایی که از طریق بخش پاداش دهی درگیر هستند.
در واقع من فکر می کنم جذب و علاقه حیوانات میتونه آن لحظه ای باشه…
شما میتونید ببینید که یک فیل به صورت آنی و لحظه ای میره به طرف فیل دیگه.
و فکر میکنم که این در واقع بنیان و اساس چیزیه که به آن «عشق در نگاه اول» میگوییم.
معمولاً مردم از من می پرسند. آیا چیزایی که راجع به عشق میدونم اون رو واسم بی مزه کرده؟ و من هم به سادگی جواب میدم، به سختی یکی ممکنه تک تک مواد تشکیل دهنده یک کیک شکلاتی رو بدونه، و وقتی که اون نشسته و داره شکلات رو میخوره، همچنان میتونه ازش لذت ببره و دقیقاً من همهمون اشتباهاتی رو انجام میدم که دیگران هم می کنند. ولی اطلاعات من، درک و همدردی من رو برای زندگی انسان خیلی عمیق تر کرده است.
در واقع وقتی دارم توی نیویورک (NYC) به کالسکههای بچه ها نگاه میکنم، یک مقدار براشون متأسف میشم و در واقع بعضی وقت ها یک مقدار برای مرغی که تو ظرف شامه متأسف میشم، وقتی که به پیچیدگی سیستم مغز فکر میکنم. جدیدترین تحقیق ما توسط همکارم ارت ارول به وجود آمده، که آدم هایی رو میگن هنوز عاشق همدیگه هستند. و در یک رابطهی طولانی مدت بودند رو داخل دستگاه ام. آر. آی عملیات بندازیم.
ما تا حالا ۵ نفر رو داخل ماشین قرار دادیم، و حقیقتاً، ما هم به همون نتیجه رسیدم، اونها دروغ نمیگن. ناحیه های مغزی که به عشق شدید مربوط اند. هنوز بعد از ۲۵ سال فعال می شوند. هنوز سؤالات زیادی راجب به عشق میشه پرسید و پاسخ داد. سؤالی که الان دارم روش کار میکنه.
و فقط و فقط میخوام خیلی مطرحش کنم اینه که؛ “چرا یک نفر عاشق شخص بخصوصی میشه، و عاشق یکی دیگه نمیشه؟”
من هیچوقت این فکرم به مغزم نمی رسید، اما سایت Match.com که یک سایت قرار ملاقات گذاشتن اینترنتی هست. سه سال قبل یکی اومد و این سؤال رو از من پرسید؛ و من بهشون گقتم من نمیدونم.
میدونم چه اتفاقی داخل مغز میافته، وقتی کسی عاشق میشه، ولی نمیدونم چرا کسی عاشق یک نفر میشه. به جای اینکه عاشق دیگری باشد. بنابراین دلیل اینکه من سه سال گذشته رو روی این موضوع کار کردم، دلایل زیادی داره که روانشناس ها میتونن بگن! که چرا یکی عاشق یک نفر میشه، به جای اینکه عاشق یکی دیگه بشه!
ما گرایش داریم عاشق کسی بشیم، که از نظر اجتماعی باهاش هم سطح هستیم، از نظر هوش هم سطح هستیم، و از نظر زیبایی ظاهری و قیافه هم سطح هستیم، و از نظر نظر ارزش های مذهبی همسطح هستیم. مطمئناً دوران کودکی نقش بزی میکنه ولی هیچ کس نمیدونه چه جوری و تقریباً همی ی چیزهایی که روانشناس ها میدونن همینه! نه، اونها هیچوقت راه جور شدن دو نفر رو که با هم رابطه خوبی میسازند رو پیدا نکردند.
بنابراین، داره کم کم این به نظرم میاد که احتمالاً پارامترهای بیولوژیکی آدم ها به سمت بعضی بیشتر از بقیه می کشوندشون. من یک پرسشنامه آماده کردم تا ببینم که تا چه حدی شخص پرسش شونده تستسترون، دوپامینو استروژن و سرتونین انتشار میده!
فکر میکنم ما انسان ها ۴ نوع تیپ و شخصیت رو از طریق تکاملی بوجود آوردیم.
با توجه به نسبت ماده هایی شیمیایی بالا در مغز و روی سایت قرار ملاقاتی که خواسته ام. که اسمش Chemistry.com هست، یه سری سوال رو پرسیدم که ببینم طرف تا چه حد این ماده های شیمیایی رو از خودش بروز میده…
و میبینم چه کسی چه کسی رو برای عاشق شدن انتخاب میکنه. و ۳.۷ میلیون نفر در آمریکا این پرسشنامه رو تکمیل کردند و حدود ۶۰۰ هزار نفر از ۳۳ کشور دیگر، و من دارم اطلاعاتی رو کنار هم قرار میدم و یه جورایی عشق ورزیدن همیشه جادویی و سحر انگیزه، ولی من فکر میکنم که به فهم این مسأله نزدیکتر خواهم شد که چرا وقتی کشی وارد یک اتاق میشه و همه ی آدم های اون اتاق هم درجه و هم زمینه همدیگه هستند رو از نظر هوش و زیبایی در یک رده هستند با طرفی که وارد اتاق شده و هم رده هستند، اون طرف به سمت همه اونها کشش نداره؟
من فکر می کنم بیولوژی در آن مٍر هست و فکر می کنم در چند سال آینده به جایی برسه که همه مکانیزم های مغزی که باعث کشیده شدن ما نسبت به یک نفر به جای یک نفر دیگه میشه رو بفهمیم بنابراین با این صحبتم رو تموم میکنم.
این ها آدم های مسن تر من هستند. فالکنر یکبار گفته؛ “گذشته نمرده است، حتی نگذشته است”
حقیقتاً همراه خودمون کوله بار زیادی از گذشته رو توی مغزمون حمل میکنیم. و یک چیزی هست من رو به سمت تعقیب کردن برای فهمیدن ذات انسانی می کشونه، و این من رو یاد اون میندازه. دو زن رو در نظر بگیرید، زنها تعریف جداگانه ای از صمیمیت نسبت به مردها دارند، زن ها با هم از طریق صحبت کردن چهره به چهره خودمونی و صمیمی میشن. زن ها به سمت همدیگه میچرخن، کاری رو میکنیم که بهش خیره شدن قاطع میگوییم و بعدش شروع به صحبت می کنیم.
این راه صمیمی شدن در زنهاست، فکر میکنم که این، در طول میلیون ها سال در نگه داشتن بچه رو به روی صورتش، گول زدنش، تنبیه و سرزنش کردنش، آموختن لغت و گفتاربه کودک به وجود امده است.
مردها صمیمت رو از طریق صحبت کردن به شیوه ی پهلو به پهلو با همدیگر به دست میارن، همینکه یکیشون سرش رو بالا میاره اون یکی سرش رو بر میگردونه، فکر میکنم این در طی میلیون ها سال ایستادن، نشستن پشت بوته ها، و نگاه کردن به جلو به صورت مستقیم، در حالیکه سعی می کردندبا سنگ بزنند به سر یک بوفالو به وجود آمده است …
فکر میکنم در طول میلیون ها سال مردها با دشمنانشون رو برو شدند، با دوستانشون به صورت پهلو به پهلو نشستند. بنابران جمله ی آخر من اینه که؛ عشق درون ماست، شدیداً توی مغزمون جاری شده، کار سخت ما این هستش که همدیگه رو بفهمیم و درک کنیم.
منبع:
در مغز عاشق چه میگذرد؟/ کامیار سنایی
مطالعه هلن فیشر بر روی مغز انسان عاشق حقایق زیادی را درباره این پدیده جهانی برای ما اشکار کرده است. در مغز عاشق انسان بنابر دانش جدید تغییر و تحولات بسیار عمدهای صورت میپذیرد. این مقاله به تغییر و تحولات بیولوژیک مغز عاشق میپردازد.
استاد کائنات کاین کارخانه ساخت
مقصود عشق بود و جهان بهانه ساخت
سخن شاعران و نویسندگان مملو از درد هجر است و ناله از دست بیوفایی معشوق. معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز.
با این وجود، انسان چه نیازی به عاشق شدن دارد و عاشقی چه نیازی از انسان را در طول تاریخ برآورده میکرده است؟ بدون عشق ساختار جوامع انسانی و زندگی انسان چه تفاوتی میکرده است که بشر حاضر به قبول درد عاشقی شده است؟ و در نهایت مغز عاشق از نظر تکاملی چگونه شفا یافته است؟ برای پاسخ به این سوالات باید به ساختار مغز رجوع کرد.
مغز انسان همراه با رشد انسان تکامل یافته است. در واقع تاریخ انسان را میتوان در قسمتهای مختلف مغز او جستجو نمود. بر اساس نظریه پل مک لین در سال ۱۹۶۰، با رشد انسان در طول تاریخ قسمتهای جدیدی به مغز اضافه شده است.
باستانیترین قسمت مغز خزندهای یا باستانی نام دارد (Reptilian Brain) که شامل ساقه مغز (BrainStem) و مخچه (Cerebellum) است و وظیفه اعمال حیاتی مانند تنفس، تعادل، ضربان قلب و گردش خون را برعهده دارد. مغز انسان و خزندگان در این قسمت از مغز با یکدیگر مشابهت دارد. ساقه مغز خود شامل بصل النخاع (Medulla)، پل دماغی (Pons) و مغز میانی (Mid Brain) میشود.
ساختار دومی که بعد از آن بوجود آمد لیمبیک سیستم یا مغز پستانداری است که مسئول عواطف و احساسات و نیز خاطرات در انسان است. قسمتهای اصلی لیمبیک سیستم عبارت است از هیپوتالاموس که مسئول دمای بدن، گرسنگی، تشنگی، هیجانات اشتها و خواب است. امیگدال که مسئول درک هیجاناتی مانند خشم، شادی، ترس و نیز حافظه هیجانی است. و هیپوکامپ که مسئول خاطرات است. لیمبیک سیستم جایی است که ما تصمیمات و ارزشگذاریهای ناخودآگاهی میگیریم که در عین حال تاثیر زیادی بر رفتار ما دارند.
جدیدترین قسمت مغز نئوکرتکس است که از دو نیکره چپ و راست تشکیل شده است. نئوکرتکس مسئول تفکر انتزاعی، زبان، تخیل و خودآگاهی است. نئوکرتکس برخلاف مغز باستانی بسیار منعطف بوده و قابلیت تطبیق زیادی با شرایط دارد و توانایی یادگیری آن بسیار زیاد است. در حالیکه پاسخ مغز باستانی مشخص و از پیش تعیین شده و اجباری است، ولی نئوکرتکس قدرت تطبیق خود با شرایط را داشته و بینهایت پاسخ به یک پدیده میتواند بدهد. مزیت پاسخهای مغز باستانی سرعت بالای پاسخها است. مغز باستانی به دلیل نداشتن آپشنهای متفاوت، پاسخ یکسان و همیشگی خود را با سرعت بالا میدهد که این خصیصه برای بقای فرد حیاتی است.
این سه قسمت مغز بهطور جداگانه فعالیت نمیکنند، بلکه بینهایت مسیرهای عصبی قسمتهای مختلف مغز را بهیکدیگر متصل کرده است.
لوسی براون و هلن فیشر بر روی مغز افراد عاشق تحقیقاتی انجام دادند. آنها پس از اسکن مغز عاشق این افراد به حقایق جالب توجهی دست یافتند. در این آزمایش مغز این افراد در حالیکه به عکس معشوق خود نگاه میکردند مورد مشاهده قرار میگرفت و پس از چند ثانیه عکس دیگری که بار عاطفی برای فرد نداشت به آنها نشان داده میشد تا به تفاوت مراکز فعالیت مغز در حین تماشای عکس معشوق پی برده شود. در FMRI انجام شده این دو محقق دریافتند که دو قسمت از مغز در حین تماشای عکس معشوق فعالیت از خود نشان میدهد:
۱. VTA (Ventral Tegmental Area)
۲. هسته دم دار (Caudate Nucleus).
VTA قسمتی از مغز میانی است که خود بخشی از ساقه مغز محسوب میشود و در هنگام تماشای عکس معشوق شروع به فعالیت میکند. این قسمت زمانی فعال میشود که ما چیزی را که واقعا میخواهیم مانند آب و غذا بهدست میآوریم. این همان قسمتی است که میگوید: «آره، خوشم اومد، از اینها میخواهم.» سیستم پاداش در مغز از VTA شروع میشود. هنگامی که شما عاشق هستید و به عکس معشوق نگاه میکنید، او را میبینید، صدای او را میشنوید و یا در خیال او را تجسم میکنید این ناحیه پیامهایی را از طریق آزاد کردن نوروترانسمیترهایی همچون دوپامین به سایر قسمتهای مغز از جمله هسته دمدار ارسال میکند. این همان قسمتی است که در هنگام مصرف کوکائین نیز فعال میشود.
هسته دمدار بهواسطه ارتباطی که با سایر قسمتهای مغز دارد، پیامهایی را که ازVTA دریافت کرده است را با صدا، بو، تصویر و احساسات مرتبط با معشوق یکپارچه میکند. هسته دمدار با کرتکس مغز (قسمت مربوط به تفکر) و قسمت حافظه در ارتباط است. بنابراین همه احساسات، هیجانات، افکار و انگیزههای شما در هسته دمدار با یکدیگر مرتبط و یکپارچه میشوند. (در تجربهای تصادفی، فردی که به اپیلپسی دچار بود پس از تحریک هسته دمدار در مغزش توسط الکترود اعلام کرد که عاشق دکتر است).
زمانی که شرکتکنندگان به عکس معشوق نگاه میکردند امیگدال آنها در قیاس با زمانی که به یک عکس خنثی مینگریستند واکنش کمتری داشت. امیگدال مسئول مسئول احساس ترس و خشم است. شاید به این دلیل است که مغز عاشق حاضر است برای وصال به معشوق دست به هر کاری بزند.
زمانی که گشنه و تشنه میشویم، تمام توجه و تمرکز ما متمرکز بر بهدست آوردن غذا و آب میشود و نمیتوانیم به این امر بیتوجه باشیم، زیرا با بقای ما مرتبط است. همان قسمتی از مغز که به بقای ما مربوط است در هنگام عاشقی نیز فعال میشود. سیستمی که ما را متوجه عشق میکند همان سیستمی است که در مورد اصول اولیه بقا بهکار میافتد. پس از نوشیدن آب در هنگام تشنگی، سیستم پاداش احساس خوبی در ما ایجاد میکند. دیدن معشوق نیز سیستم پاداش را بهکار میاندازد. به همین دلیل است که کنترل احساس عشق و رفتارهای ناشی از آن دشوار است، زیرا فرد تلاش دارد دوباره سیستم پاداش را به کار اندازد. عشق از نگاه هلن فیشر یک نوع اعتیاد است. مغز عاشق همان واکنشهایی را از خود نشان میدهد که مغز یک نفر که کوکایین مصرف کرده است نشان میدهد. فرد به دیدن معشوق و راهاندازی دوپامین و سیستم پاداش در مغز خود عادت کرده است. همان اتفاقی که در مغز یک معتاد صورت میگیرد. عشق از نظر هلن فیشر تنها یک احساس و هیجان نمیباشد، بلکه یک نیاز و سائق است؛ انگیزهای است برای بهدست آوردن معشوق (و یا کوکایین).
انسان برای زنده ماندن به سیستم پاداش نیاز دارد، زیرا به او میگوید که این آب و یا غذا مزه خوبی دارد. محل قرار گرفتن فعالیتهای مرتبط به عاشقی در ساقه مغز (قسمت ناخودآگاه و غیرارادی مغز) است که مسئول اعمال حیاتی بدن است. این امر به ما میگوید که عاشقی به جهت بقای انسان است. این دلیل توجیه میکند که چرا انسان نمیتواند دست از معشوق خود بشوید، با وجود آنکه میداند معشوق او فرد مناسبی نمیباشد و یا آنکه به او خیانت کرده است.
هر سه قسمت مغز عاشق در هنگام عاشقی درگیر است. مغز باستانی که با فعالیت VTA، دوپامین و نوراپی نفرین به هسته دمدار پمپاژ میکند. لیمبیک سیستم که هیجانات را درک و کنترل میکند. و نئوکرتکس که جدیدترین قسمت مغز است و درباره معشوق فکر میکند. البته لازم بهذکر است که بعضی از قسمتهای کورتکس (پری فرونتال) در هنگام عاشقی از فعالیت باز میماند و به این دلیل است که معشوق در نظر عاشق بیعیب و نقص جلوه میکند.
هلن فیشر میگوید از لحاظ تکاملی عشق بهجهت حفظ ژنها میباشد. ۹۷ درصد پستانداران تشکیل یک زوج نمیدهند، در حالیکه انسان این کار را میکند. از نظر هلن فیشر پس از اینکه انسان از درخت پایین آمد و مجبور شد بر روی دو پای خود راه برود، بهجای آنکه کودکش را بر پشت خود بگذارد میبایستی با دو دست او را بغل میکرد و بنابراین به کمک مردان نیاز داشت. مردان نیز برای محافظت زنان از حیوانات وحشی و مردان دیگر، تمایل به تشکیل زوج داشتند. بنابراین از نظر تکاملی این پدیده بهصورت سه مرحلهای جستجوی زوج، تمرکز انرژی بر شریک جنسی و احساس تعلق و باقی ماندن با شریک جنسی درآمد. زوج هایی که از یکدیگر محافظت میکنند امکان بقای بیشتری دارند و احتمال فرزند داشتن در آنها بیشتر است.
براساس نظریه هلن فیشر، سه مرحله متفاوت در عشق وجود دارد: ۱. مرحله شهوت، ۲. مرحله جذبه عاشقی و ۳. مرحله دلبستگی.
فرد در مرحله شهوت بر اساس غریزه شهوت بهدنبال رابطه جنسی است و در بین همه افراد کسی را برای رابطه جستجو میکند. در مرحله شهوت ترشح هورمونهای تستسترون و استروژن که عبارت از سوخت میل جنسی میباشند در بدن زیاد میشود.
در مرحله جذبه عاشقی فرد عاشق یک نفر میشود و میخواهد با او رابطه داشته باشد. در این مرحله انرژی و تمرکز فرد بر روی یک نفر متمرکز میشود و فکر کردن به هر چیزی به غیر از معشوق دشوار میشود. مغز عاشق در این مرحله تمام توجهش متوجه معشوق میشود. هر کاری میکند تا معشوق را ببیند. اطراف معشوق پرسه میزند، جلوی راه او سبز میشود، عکسهای او را در فیسبوک و اینستا دنبال میکند، در مکانهای تردد او قرار میگیرد و … . در مرحله جذبه هورمون دوپامین که علت انرژی، تمرکز، خوشی و لذت، و میل به جستجو در انسان است و نیز نوراپی نفرین زیاد میشود. هورمون سروتونین در این مرحله کم میشود.
ماندن در این مرحله باعث میشود فرد از کارهای معمول زندگی باز بماند پس تکامل انسان را وارد مرحله دلبستگی و تعهد میکند. در این مرحله بین دو زوج تعهد ایجاد میشود و دو نفر متعهد میشوند تا با یکدیگر یکی شوند و یک خانواده تشکیل دهند. تنها در این مرحله است که دو نفر با اطمینان از حضور یکدیگر و احساس امنیت در قبال ترک شدن به جنبههای دیگر زندگی میپردازند. این مرحله برای حمایت از فرزندان و در نتیجه بقای ژنها ضروری است. در مرحله دلبستگی هورمونهای اکسیتوسین و وازوپرسین که مسئول ایجاد تعلق و تعهد، اعتماد و همدلی و کاهنده اضطراب است در بدن زیاد میشوند.
عشق در واقع اعتیاد به دوپامین است و مغز عاشق بنوعی معتاد به دوپامین است. طبق مشاهداتی که توسط اسکن مغزی انجام شده است میزان ترشح دوپامین در مغز افرادی که معتاد به قمار، پورنوگرافی، غذا و مواد هستند بسیار بالا است. یک فرد معتاد در واقع اعتیاد به ترشح زیاد دوپامین در مغز خود دارد. در مغز عاشق با مشاهده معشوق، مکالمه با معشوق و یا در آغوش گرفتن او، دوپامین (نام دیگر دوپامین هورمون احساس خوب است) ترشح میشود. فرد نسبت به ترشح دوپامین معتاد میشود، بنابراین سعی میکند به هر طریق ممکن در کنار معشوق قرار بگیرد تا مغز او همواره دوپامین ترشح کند.
افرادی که معتاد به ترشح زیاد دوپامین میشوند فعالیت مناطق امیگدال و پری فرونتال در مغز آنها کم میشود. امیگدال مسئول احساسات ترس و خشم است. فعالیت کم این منطقه باعث انجام کارهای غیرمعمول میشود. مغز عاشق برای بهدست آوردن معشوق تن به هر خطری میدهد.
در ره لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
بنابراین یک معنای مجنون بودن عبارت است از کم شدن فعالیت منطقه امیگدال. پری فرونتال مسئول تجزیه و تحلیل، قضاوت، و به تاخیر انداختن لذت است. به همین دلیل است که افراد معتاد و همچنین مغز عاشق هردو قدرت تفکر منطقیشان کم میشود و معشوق در نظرشان بیعیب و نقص جلوه میکند.
اگر در دیده مجنون نشینی بهغیر از خوبی لیلی نبینی
پس معنای دیگر مجنون بودن نیز کم شدن فعالیت پری فرونتال است.
تفاوت مرحله جذبه عاشقی با معتاد بودن به موارد دیگر آن است که مرحله جذبه پس از مدتی از بین میرود و فرد وارد مرحله دلبستگی میشود، ولکن اعتیاد به غذا، ماری جوانا و … به دلیل آنکه پدیدهای تازه بوده و مغز در طول دوره تکامل خود با آن مواجه نگشته است، پس توانایی تطبیق خود را با آن ندارد و فرد بهطور طبیعی وارد مرحله بعدی نمیشود و تنها با اراده خود میتواند از آن رها شود.
پس از آنکه مغز عاشق با معشوق رابطه جنسی داشت و یا تماس بدنی با او برقرار نمود هورمون اکسیتوسین و وازوپرسین که هورمون دلبستگی و تعلق است در بدن او ترشح میشود و مغز عاشق اندک اندک وارد مرحله سوم رابطه عاشقی میشوید. بنابر تحقیقات دوناتلا مارازیتی (Donatella Marazziti)، در این مرحله تستسترون (هورمون مردانه) در بدن مرد کم شده و تستسترون در بدن زن افزایش مییابد. به تعبیری دیگر مرد لطیفتر شده و و زن خصلتهای مردانه بیشتری پیدا میکند و زن و مرد شبیهتر به یکدیگر میشوند. اسکن مغزی افرادی که ۲ تا ۴ سال (مدت زمان بیشتری) از عمر عاشقی آنها گذشته بود نشان داد که منطقه پالادیوم (Paladium) مغز آنها فعالیت بیشتری نشان میدهد. این منطقه مسئول احساس تعلق و دلبستگی است.
در مرحله ابتدایی جذبه عاشقی سروتونین فرد کم میشود و کورتیزول (هورمون استرس) زیاد میشود. افرادی که مضطرب بوده و به وسواس فکری دچار هستند نیز سروتونین در مغز آنها کم است. این امر توجیه میکند که چرا مغز عاشق بهطور وسواس گونهای به معشوق خود فکر میکند و دائم در اضطراب است که آیا معشوق او را دوست دارد؟ آیا به اندازه کافی زیبا هست؟ آیا به معشوق واصل میشود؟
در هنگام شکست عشقی چه اتفاقی در مغز عاشق میافتد؟
لوسی بروان و هلن فیشر ۱۵ نفر را که بهطور میانگین ۲۱ ماه در رابطه عاشقانه بودند و بهطور میانگین ۶۳ روز از قطع رابطه آنها گذشته بود مورد اسکن مغزی قرار دادند. نتیجهای که از این شاهدات بهدست آمد نشان داد که طرد عشقی همانند ترک کوکایین است و نه تنها شباهت زیادی به یک درد فیزیکی بزرگ دارد بلکه بهمدت طولانیتری از یک دندان درد در ذهن فرد باقی میماند.
اسکن مغزی افراد طرد شده در هنگام نگاه کردن به عکس معشوق نشان میدهد که همان مراکزی از مغز (VAT) که در هنگام درد فیزیکیای مانند درد دندان فعال است در هنگام طرد عاشقی نیز فعال میباشد. بهعبارت دیگر مغز عاشق هنوز درک نکرده است که رابطه تمام شده است و هنوز بهدنبال دریافت پاداش است. بنابراین درد عاشقی علاوه بر روانی بودن دردی فیزیکی نیز میباشد.
درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس
در حین درد عاشقی دورهای از تمنا برای بازگرداندن معشوق و حفظ رابطه گذشته آغاز میشود. فرد شکست خورره و طرد شده همانند قمارباز و یا فرد معتادی است که نمیتواند بر میل خود به بازی و یا مصرف غلبه کند.
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
اسکن مغز عاشق که طرد شده است فعالیت بیشتر در هسته اکومبانس را نشان میدهد. هسته اکومبانس منطقهای از مغز است که اعتیاد را ایجاد میکند. قسمتی که با خواستن، تمایل شدید، انگیزش و انرژی مرتبط است. این همان منطقهای است که موجب اعتیاد به سیگار، تنباکو، کوکایین، الکل، پورنوگرافی و … است.
افراد پس از شکست عشقی افسرده و مضطرب شده و دچار اضطراب جدایی میشوند و گاهاً به ورطه خودکشی و یا دیگر کشی میافتند. هلن فیشر میگوید عشق یک اعتیاد خوب است اگر اوضاع بسامان پیش رود و یک اعتیاد بد است اگر رابطه بهخوبی پیش نرود. عشق همان قسمتهایی از مغز را فعال میکند که در زمان اعتیاد به مواد فعال میشود، بنابراین زمانی که فرد از دیدن معشوق (مواد) باز میماند و یا او را از دست میدهد تلاش بیشتری برای بهدست آوردن او میکند. زیرا عاشقی برای فرد از نظر بیولوژیکی موضوع بقا و تداوم ژنها است. بنابراین ساختار مغز، فرد را مجبور میکند که بهدنبال معشوق باشد و همه جا او را بجوید. همانند فردی که تشنه است و فکر و ذکر او یافتن آب است.
بعد از شکست عشقی هر چیزی که فرد را بهیاد معشوق میاندازد، باعث فعالیت مناطق هسته دم دار و ونترال تگمنتال که مراکز پاداش مغز هستند میشود. تحریک مراکز پاداش باعث آزاد شدن دوپامین در مغز میشود. دوپامین مدارهایی را در مغز فعال میکند که تمایل شدید برای خواستن بیشتر را ایجاد میکند. این خواستن بیشتر شما را وا میدارد دست بهکارهایی بزنید تا او را ببینید. و این دور باطل برای مدتی ادامه مییابد. (برای درک راههای رهایی سریعتر از این دور به مقاله ۹ قدم برای بهبودی پس از پایان یک رابطه عاطفی رجوع کنید) اما مشکل آن است که شعله عشق در شما همچنان به شدت قبل باقی است ولکن معشوق وجود ندارد. این امر منتج به درد عاطفی در فرد میگردد و مناطقی از مغز (قشر اینسولا) که به درد جسمانی واکنش نشان میدهند شروع به فعالیت میکنند. هلن فیشر در طی تحقیقات خود دریافت که پس از شکست عشقی همچنین مناطقی از مغز که به تجزیه و تحلیل سود و زیان میپردازد نیز فعال میشود. فرد دائما از خود سوال میکند که چرا اینطوری شد؟ چه کاری میتوانم بکنم؟
اگر رابطه به ارتباط بلندمدت بیانجامد وسواس فکری فرد از بین میرود و هورمونهای وازوپرسین و اکسیتوسین که هورمون تعلق و دلبستگی است در فرد افزایش مییابد. سروتونین نیز افزایش مییابد ولکن مسیر پاداش تحریک پیشین خود را دریافت میکند. ولکن پس از قطع رابطه و شکست عشقی سیستم پاداش همچنان منتظر دریافت تحریک از سمت معشوق است در حالیکه دیگر چنین تحریکی وجود ندارد. سیستم پاداش فرد را مجبور میکند تا تلاش کند معشوق را بازگرداند. همانند آنچه در مغز فرد معتاد اتفاق میافتد و فرد را مجبور به مصرف دوباره مواد میکند.
لوسی براون عصب شناس میگوید طرد عشقی بسیار دردناکتر از طرد اجتماعی است زیرا طرد عشقی قسمتهای باستانی مغز را درگیر میکند، همان قسمتهایی که احساسات گرسنگی و تشنگی را ایجاد میکنند. بنابراین طرد عشقی برای فرد حکم مرگ و زندگی را پیدا میکند و به همان نسبت نیز درناک میباشد.
آیا عشق می تواند برای مدت طولانی ماندگار شود؟
اسکن مغزی افرادی که برای مدت طولانی در یک رابطه عاشقانه قرار داشتند و کسانی که به تازگی عاشق شده بودند نشان داد نواحی یکسانی از مغز در هر دو گروه فعال میشود. تفاوتی که وجود داشت آن بود که افرادی که به تازگی عاشق شده بودند نواحی مرتبط با اضطراب در مغز آنها فعالتر بود. بهعبارت دیگر احساس عاشقی در آنها همراه با احساس اضطراب بود در حالیکه افرادی که چندین سال از عمر عاشقی آنها میگذرد اضطراب نداشته و در نتیجه احساس عشق را با رنگ متفاوتی درک میکنند.
عشق با اعتیاد به دوپامین شروع میشود، ولی از آنجایی که سایر جنبههای زندگی نیز نیاز به توجه دارند اندک اندک توجه وسواس گونه فرد به معشوق کم میشود. این امر بهواسطه افزایش هورمون سروتونین صورت میگیرد. قانون تکامل اجازه نمیدهد که انسان برای مدت طولانی پس از وصال در مرحله عشق رمانتیک باقی بماند و مغز انسان در طول سالیان بهگونهای شکل یافته است که وارد مرحله سوم عاشقی میشود که همراه است با صمیمیت، تعهد و وفاداری. البته این امکان وجود دارد که فرد به دلیل آنکه به معشوق واصل نشده است برای سالیان در حسرت او بسوزد.
ژنها در تلاش برای تکثیر خود هستند. زمانی از طریق تقلای برای واصل شدن به معشوق و زمانی با آرامش یافتن در محیط خانواده و حمایت از فرزندان.
منبع:
https://dr-sanaie.com/%D9%85%D8%BA%D8%B2-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82/
هر عشقی میمیرد/ شهر کتاب
اعتماد: درباره نقش مخرب عشق در زندگی، قبل از اینکه نکاتی را از لابلای سخنان بزرگان علم و عرفان و شعر و فلسفه بیرون بکشیم، هر کسی میتواند در تجربه زیسته خودش یا دیگران تأمل کند. همه ما کموبیش از عشق لطمه خوردهایم یا دست کم کسانی را در اطرافمان دیدهایم که عشق، پس از یک دوره خوشی کوتاهمدت یا بلندمدت، دمار از روزگارشان درآورده است.
دراشعار عارفانه و عاشقانه زبان فارسی (و قطعاً سایر زبانها) نیز فراوان در فراوان از ظلم و ستم معشوق سخن رفته است. عاشق در ادبیات عاشقانه غالباً موجودی ستمدیده و در هم شکسته از مصائب عشق است. بهجت و سرخوشی عشق دیری نمیپاید و دوران محنت فرا میرسد. البته در ادبیات عرفانی و تغزلی ما، معمولاً غم عشق مبارک است و ویرانی عاشق عین آبادانی او قلمداد میشود. هم از این رو حافظ میگفت:
«تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق/ هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم.» و سعدی هم فرموده است: «عالم از ناله عشاق مبادا خالی.» برخی از منتقدان مفهوم عشق، چه عشق عرفانی چه عشق غیرعرفانی، بر این نکته تاکید کردهاند که عاشقی به معنای کلاسیک کلمه، نه تنها فردیت انسان را از او میاستاند بلکه مصداق مازوخیسم (خودآزاری) است. عاشق به این معنا برای رسیدن به وصال معشوق، آزار و تحقیر فراوانی متحمل میشود و از این خرد شدن و شکستن، لذت میبرد و به معشوقش میگوید: خیال تیر تو با ما حدیث تشنه و آب است/ اسیر خویش گرفتی بکش چنانکه تو دانی. اما مدافعان عشق به معنای سنتی و متعارف کلمه، شکسته شدن عاشق را مصداق دستشستن وی از خودخواهی و روی آوردنش به دیگرخواهی میدانند.اینکه حکم اخلاقی این خودفراموشی و مشغول شدن بیش از حد چیست، بحثی است که در حوزه علم جدید قرار ندارد؛ هرچند که اخلاق نوین نمیتواند یکسره فارغ از یافتههای علمی باشد. اما هر چه هست، عشق از منظر یافتههای روانپزشکان و عصبپژوهان چیزی جز مشغول بودن بیش از حد به دیگری نیست.
هلن فیشر که یکی از مشهورترین محققان در زمینه رابطه «عشق و مغز» است، درباره نشانه عاشق بودن افراد میگوید: «در این مورد کافی ست که از هر فردی بپرسیم در طول روز چه مدّت به معشوق خود فکر میکند. معمولاً جواب حدود ۹۵% از وقت روز است. چون عشق همین مسخ شدن خالص است. این تمایل شدید و این جوشش، هسته اصلی عاشق بودن است. عشق بسیار سرکش و به ندرت قابل کنترل است و بسیار به سختی میتوان به آن پایان داد. به نظر من عشق قویترین میل جهان است.» بخش عمده مصائب زندگی عاشق، ناشی از همین تفکر یا درگیری ذهنی بیش از حد با معشوق است.
یکی از مهمترین تحولات مغز فرد عاشق، بالا رفتن میزان هورمون دوپامین در مغز اوست. ترشح زیاد دوپامین باعث ترشح بیشتر هورمون جنسی تستسترون میشود. تحقیقات هلن فیشر و همکارانش نشان داده است که اگر فرد عاشق در ازای عشقی که به معشوقش میورزد پاداشی دریافت نکند، عاشقتر میشود.
اما این سخن دقیقاً یعنی چه؟ فیشر میگوید: «این نیز از خصوصیات سیستم ترشحی دوپامین است که اگر مغز پاداشی دریافت نکند، این سیستم بسیار فعالتر میشود و با ترشح بیشتر قابلیت رنج بردن را بالا میبرد.» پس مصائب و رنجهای عاشق، ابتدا به افزایش ترشح دوپامین در مغز او و سپس به افزایش ترشح دوپامین در مغزش در نتیجه پاسخ ندادن معشوق به دلدادگی اوست؛ افزایش ترشحی که عاشق را بیش از پیش درگیر معشوق میکند و اگر معشوق میلی به عاشق نداشته باشد یا میلی هم داشته باشد ولی نخواهد مطابق خواستههای عاشق عمل کند، عاشق بیچاره نالهها سر میدهد در ستمکاری معشوق و تحقیر شدن خودش. البته هلن فیشر میگوید عملکرد سیستم ترشحی دوپامین همیشگی نیست و این سطح از ترشح دوپامین، که موجب زوم کردن مغز ما روی فرد خاصی میشود و او را به فکر و ذکر ما بدل میکند، معمولاً بین ۱۸ ماه تا یکسال و نیم است. اما در مواردی که فراق به وصال تبدیل نمیشود، این مدت معمولاً طولانیتر از سه سال میشود و همین امر یکی از علل غنی شدن شعر و ادبیات جهان بوده است!
به هر حال، ترشح بالای هورمون دوپامین از جایی به بعد فروکش میکند و عشق عاشق مثل شمعی در برابر باد، میمیرد و خاموشی میگیرد. یا اگر عاشق خوششانس باشد و در وصال، عشقش به دوستداشتن استحاله میشود و فروکش میکند؛ تنزلی که راه را برای زندگی مشترک عاقلانهتر باز میکند؛ اگرچه ممکن است از تغزل و شاعرانگی فرد، چه در زندگی مشترکش چه در زندگی فکری و هنریاش، بکاهد.
نکته مهم تحقیقات هلن فیشر این است که در مغز هیچ فردی، افزایش ترشح دوپامین نسبت به یک فرد خاص دیگر، دایمی نیست.ممکن است با کاهش ترشح دوپامین در مغز ما، پس از مدتی فرد جدیدی از راه برسد و موجب افزایش ترشح دوپامین مغز ما شود. ولی اینکه فکر کنیم کسی میآید، کسی دیگر، کسی بهتر، کسی که مثل هیچ کس نیست، و با حضورش در زندگی ما، میزان ترشح دوپامین در مغز ما همیشه در حد بالایی باقی خواهد ماند و در نتیجه ما همیشه عاشق و دچار و غرقه او خواهیم بود، تصوری نادرست و مخالف یافتههای علمی است. حتی اگر چنین چیزی هم ندرتاً وجود داشته باشد، نتیجهای جز درد و رنج یا دست کم دشوار شدن زندگی فرد در بر ندارد. زندگی با درد و رنج کمتر، ربط عمیقی دارد به کاهش ترشح هورمون دوپامین در مغز. باری، به آغاز کلام بازگردیم: اگرچه درد و رنج موقت و دورهای میتواند ثمرات نیکویی در زندگی اشخاص داشته باشد، اما طولانی شدن درد و رنج ناشی از افزایش ترشح دوپامین در مغز، میتواند زمینهساز بروز «نقش مخرب عشق» در زندگی افراد شود. عشق گرچه صد حسن دارد ولی لزوماً تعالیبخش نیست.
عرفای ما هم که دستشان از دامن علم جدید کوتاه بود، درباره عشق سخنان متناقضی گفتهاند. مثلاً مولانا در جایی میگوید: «عاشقیگر زین سر وگر زان سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است». و در جای دیگری میگوید: «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود.» یعنی عرفا هم کاملاً واقف بودند که عشق میتواند نقش مخرب و منفی داشته باشد.آنها چنین عشقی را عشق راستین نمیدانستند. ولی واقعیت این است که عشق راستین از منظر علم، با بررسی میزان ترشح دوپامین و چند هورمون دیگر در مغز انسان سنجیده میشود.
اینکه درباره راستین یا دروغین بودن عشق پس از معلوم شدن نتیجهاش حکم صادر کنیم، نوعی مصادره به مطلوب و عین بیملاک بودن ما در تشخیص عشق است.
منبع:
http://www.bookcity.org/detail/12730
مبانی روانشناسی عشق با رویکردی بر انواع عشق/ مرکز روانشناسی اکسیر
روانشناسی عشق
در روانشناسی عشق به بررسی تاثیر عشق پرداخته اند. در مطالعه ای که دکتر هلن فیشر، استاد دانشگاه و انسان شناس امریکایی و تیم او متشکل از متخصصین حوزه های گوناگون انجام دادند و نتایج آن را در سال ۲۰۰۲ منتشر کردند، ۴۰ جوان را که به شدت درگیر عواطف عاشقانه بودند (نیمی از آنها در حال تجربه یک رابطه عاشقانه و نیم دیگر افرادی که به تازگی دچار شکست عشقی شده بودند) به همراه عکس معشوق و همچنین عکس یکی از آشنایان هم سن و سال شان در دستگاه MRI قرار دادند.
هر کدام از آنها به مدت ۳۰ ثانیه به عکس معشوق خود و ۳۰ ثانیه بعدی را به آن عکس دیگر نگاه کردند. این عمل برای ۱۲ دقیقه بطور مکرر انجام شد.
نتایج این تحقیق، آلبوم عکسی بود که اوضاع مغز عاشق را آشکار می کرد. دانشمندان با شگفتی متوجه شدند فعالیت ناحیه تگمنتال شکمی راست در این افراد افزایش یافته است. این ناحیه شامل کودال خلفی و دُم آن است که دوپامین سایر قسمت های مغز را فراهم می کنند و به مراکز پاداش و تحریک (وسوسه) معروفند. عامل این افزایش فعالیت، البته عکس های معشوق بود و عکس های آن فرد دیگر چنین تاثیری نداشت. در جمع بندی نتایج بررسی تصاویر مغز، مشخص شد که بخش های مختلفی از قشر پره فرونتال (پیش پیشانی) مغز که محل عبور راه های دوپامینی است تحریک شد، اما ناحیه آمیگدال که با احساس ترس مرتبط است، غیر فعال بود.
زمان شکفتن عشق در روانشناسی عشق
دکتر فیشر در سخنرانی ای که در سال ۲۰۰۴ در نشست سالانه انجمن روانشناسان ایراد کرد توضیح داد که عشق رومانتیک یک احساس نیست بلکه بیشتر سائق (ترغیب کننده ای) است برای سیستم پاداش و وسوسه مغز. در واقع پس از تحریک این سیستم و نیاز مجدد مغز به تجدید آن، عاشق مجبور به جستجوی شریک جنسی خود می شود. سپس مغز این تحریک را به تمام احساسات خاص مرتبط با آن پیوند می زند و این ارتباط است که چگونگی ادامه این رابطه را رقم خواهد زد. به دیگر سخن، دکتر فیشر می گوید که قشر پره فرونتال مغز اطلاعات گوناگون را در مورد معشوق گردآوری و انباشته می کند و با قرار دادن این اطلاعات در کنار هم، استراتژی ادامه ارتباط را مدون می سازد و بر روند آنچه «بزرگ ترین جایزه بشری» خوانده می شود، نظارت می کند. این پدیده همانند آن چیزی است که در مورد اولین وعده مصرف مواد مخدر و وقایع پس از مصرف اولیه رخ می دهد.
دکتر فیشر نتایج تحقیق مرتبط دیگری را اینطور گزارش کرده است: از افرادی که در ۸ هفته اخیر دچار شکست عشقی شده بودند ۴ درصد درجاتی از افسردگی بالینی را تجربه کرده و ۱۲ درصد آنها دچار افسردگی شدید شده بودند. اثبات شده که حدود ۵۰ تا ۷۰ درصد خودکشی های زنان مرتبط با معشوق و همسران شان بوده است. در آنان نیز علائم ترک همانطور که در معتادان به مواد مخدر روی می دهد دیده می شود که بیشتر خود را با علائم روحی نشان می دهد
انواع عشق در روانشناسی عشق
دکتر فیشر عشق را به سه دسته تقسیم می کند که هر یک از این دسته ها سیستم های مغزی را به نوعی درگیر می کند:
شهوت
(Lust) وسوسه برای کسب لذت جنسی که با آندروژن ها و استروژن تحریک می شود.
جذبه یا عشق رومانتیک (Romantic love)
از مشخصات آن بروز افکار وسواسی به شکل وسوسه شدید، مشتاقانه، تمرکز و توجه شدید به معشوق است و سبب نشاط و سرخوشی در هنگامی که «همه چیز خوب است» و خلق به هم ریخته وقتی «اوضاع خراب است» می شود و با ترشح زیاد دوپامین و نوراپی نفرین و سطح پایین سروتونین همراه است.
دلبستگی (Attachment)
احساس آرامش و صفای مرتبط با شریک جنسی ثابت و قدیمی که با هورمون های اکسی توسین و وازوپرسین مرتبط است.
دکتر فیشر می گوید: «من فکر می کنم عوامل تحریک جنسی (شهوت) شما را به جستجوی هر کسی فقط به منظور ارضای جنسی وادار می کند و عشق رومانتیک سبب تمرکز انرژی شما بر فردی خاص می شود، در حالی که دلبستگی سبب می شود این فرد را به مدت کافی برای بزرگ کردن بچه ها حفظ کنید» او معتقد است که این سه نوع عشق با همدیگر مرتبط هستند، به همین دلیل توصیه می کند با کسانی که عاشق شان نیستید، ارتباط جنسی برقرار نکنید، چون ممکن است این ارتباط سبب پایداری رابطه تان شود. او در توضیح می گوید که تستوسترون می تواند سبب آغاز ترشح دو نوروترانسمیتر عشق (دوپامین و نوراپی نفرین) شود اما ارگاسم سطوح هورمون های دلبستگی (اکسی توسین و وازوپرسین) را افزایش می دهد. اگر چه سیستم های مغزی جداگانه عمل می کنند اما ارتباطی عمیق بین آنها وجود دارد.
منبع:
هلن فیشر از عشق می گوید/ مهرداد آقاجانی
هلن فیشر (Helen Fisher)محقق و انسان شناس از دانشگاه «روتگر» نیوجرسی، یکی از سرشناس ترین محققین موضوع عشق در سطح جهان است.
از او کتابهای متعددی در این مورد به چاپ رسیده است، از جمله «آناتومی عشق» (۱۹۹۲) و «جنس قوی» (۱۹۹۹) که به نقش زنان در جامعه می پردازد. کتاب جدید او با عنوان «چرا عاشق می شویم» به موضوع عشق، شکست در عشق، و نقش هورمونها در این مورد می پردازد.
مصاحبهی زیر توسط مجلهی آلمانی اشپیگل با خانم هلن فیشر انجام شده است. سئوالات زیرکانه و هوشمندانهی مصاحبه کننده قابل تحسین است. گاهی کاملاً مشخص است که خانم فیشر در تلاش برای فرار مخمصه به توجیهاتی هم متوسل میشود، ولی اشپیگل ادب را هم حفظ میکند.
شپیگل: خانم فیشر، زنان و مردان با ازدواج، به یکدیگر قول عشق تا هنگام مرگ میدهند. طبق گفته شما ولی معمولاً بعد از ۴ سال این قول به جدایی میانجامد.
فیشر: بله. من به مدارک جمع شده از ۵۸ کشور نگاه کردهام، در آنها دیده میشود که نیمی از کسانی که از یکدیگر جدا میشوند، این کار را طی ۴ سال اول ازدواج خود انجام میدهند و بعد از آن به دنبال پارتنر جدید هستند.
شپیگل: این نیاز به عوض کردن پارتنر از کجا میآید؟
فیشر: در واقع باید سؤال شما بر عکس باشد: «اصولاً چرا ما به مدت طولانی با هم می مانیم؟» ۹۷% از پستانداران چنین تیمهای دو نفرهای تشکیل نمیدهند. پس چرا انسان؟ این مسئلهی ساده که ما یکدیگر را به عنوان پارتنر پیدا کرده و کاملاً به هم وفادار هستیم، واقعاً یک حادثهی شگفت انگیز است، و دلیلش این جاذبهی غریبی است که به آن عشق میگوییم.
شپیگل: شما در مورد پدیدهی عشق تحقیق میکنید، این کار را چگونه انجام میدهید؟
فیشر: ما تعدادی از زنان و مردانی را که در آنها نشانههای عاشق بودن دیده میشود توسط دستگاه MRI (دستگاهی که از لایههای مختلف مغز یا هر جای دیگر بدن عکسبرداری میکند) بررسی کردهایم، تا بفهمیم احساس عشق در کدام قسمت مغز جای دارد.
شپیگل: از کجا میفهمید که کسی واقعاً عاشق است یا نه؟
فیشر: در این مورد کافی است که از او بپرسم در طول روز چه مدّت به معشوق خود فکر میکند. معمولاً جواب، حدود ۹۵% از وقت روز است، چون عشق همین مسخ شدن خالص است. این تمایل شدید و این جوشش، هستهی اصلی عاشق بودن است. عشق بسیار سرکش و به ندرت قابل کنترل است و بسیار به سختی میتوان به آن پایان داد. به نظر من عشق قویترین میل جهان است، بسیار قویتر از میل به س.ک.س. کسی که از رختخواب شریک جنـ.سی خود رانده میشود، دست به قتل او نمیزند، اما تعداد کسانی که شریک خود را به خاطر رد کردن عشق آنها به قتل رساندهاند زیاد است، به خصوص در مردان.
شپیگل: شما نوشتهاید از هر سه زن مقتول در آمریکا یکی از آنها از سوی پارتنر سابق خود به قتل رسیده است. اما تعداد مردان مقتول از سوی شریک سابق آنها تنها ۴% است. آیا زنان هنگام شکست در عشق بیشتر دست به خودکشی میزنند؟
فیشر: نه، در مورد خودکشی هم تعداد مردان بیشتر است. سه چهارم کسانی که به خاطر سرخوردگی در عشق خودکشی کردهاند، مردان هستند. زنان معمولاً رابطهی بهتری با خانواده و دوستان خود دارند و در دوران بحرانی از سوی آنها بهتر پشتیبانی میشوند. بر عکس مردان معمولاً وابستگی شدیدی به رابطه با آن یک شخص خاص دارند که این میتواند نتایج خطرناکی داشته باشد، ولی در زنان هم خودکشی از روی عشق دیده میشود. من از افراد تحت معاینهی خود سؤال کردهام که آیا حاضرند برای عشق خود بمیرند یا نه. بسیاری از آنان، به خصوص جوانان در گروه سنی حدود ۲۰ سال، به این سؤال پاسخ مثبت دادند، فکر میکنم خود من نیز در آن مقطع زندگی همین پاسخ را میدادم.
شپیگل: در بدن افراد عاشق چه اتفاقی میافتد؟
فیشر: ما به افراد مورد آزمایش خود در حالیکه در دستگاه MRI قرار داشتند، یک بار عکس معشوق خود و یک بار عکس یک غریبه را نشان دادیم و تصویرهای مغزی آنها را در این دو حالت مقایسه کردیم. به نظر میآید دو ناحیه در مغز را که مسئول احساس عشق هستند، شناسایی کرده باشیم. از علائم بارز دیگر، بالا رفتن میزان هورمون دوپامین (Dopamin) و نورآدرنالین (Noradrenalin) و پایین آمدن میزان هورمون سروتونین (Serotonin) در مغز است. انرژی جوشان، تحریکات خوشحال کننده گاهی تا به حد رسیدن به خلسه، عرق کردن زیاد و طپش قلب نتیجهی ترشح این سوپِ هورمونی است.
شپیگل: هومر (Hommer) هم به این نتیجه رسیده بود که «که درون آن چیزی به جز قدرت بلند شدن نبود*.» این همه دیوانگی چه معنایی میدهد؟
فیشر: خود من هم مدتها تصور میکردم که طبیعت در مورد عشق اغراق کرده است. الان ولی فکر میکنم که عاشق شدن برای این به وجود آمده است که توجه ما (برای تولید مثل) متوجه یک پارتنر باشد و وقت و انرژی تلف نشود.
شپیگل: آیا میل جنـ.سی برای این منظور کافی نبود؟
فیشر: نه، میل جنـ.سی به تنهایی توجه ما را به سوی شریکهای متعددی جلب میکند، عاشق بودن باعث تحریک این میل در رابطه با معشوق میشود. میزان بالای ترشح هورمون دوپامین باعث ترشح شدیدتر هورمون جنـ.سی تستسترون هم میشود. به همین دلیل است که عشاق میل به ترک اطاق خواب ندارند!
شپیگل: علت این شدت احساسات چیست؟ همانطور که در کتاب خودتان نوشتهاید، موشهای صحرایی فقط برای چند ثانیه جلب یکدیگر میشوند، فیلها مدت چند روز. حتی در شامپانزهها نیز دوان عشق کوتاه است. چطور این احساس در ما تا به این حد پیش میرود که حتی حاضر به مرگ برای دیگری هستیم؟
فیشر: من تصور میکنم که راه رفتن بر روی دو پا همه چیز را در ما تغییر داد. تا قبل از اینکه نیاکان ما (که احتمالاً شبیه شامپانزههای امروز بودهاند) راه رفتن روی دو پا را بیاموزند، مادهها فرزندان خود را به پشت حمل میکردند، دستانشان آزاد بود و احتیاج به نرها برای حفاظت و همراهی نداشتند. ولی از حدود ۶ تا ۷ میلیون سال قبل که انسان شروع به راه رفتن به روی دو پا کرد، مشکل آغاز شد، چرا که حالا مادهها باید فرزندان خود را بغل میگرفتند و من نمیتوانم تصور کنم که آنها میتوانستند با یک دست فرزندان خود را حمل کنند و با دست دیگر به دنبال آذوقه بگردند و یا از خود دفاع کنند، پس به یک شریک برای بزرگ کردن فرزندان خود احتیاج داشتند.
شپیگل: و مردان؟
فیشر: برای آنها هم تمرکز به روی یک شریک نفع داشته است. به عهده گرفتن وظیفهی محافظت از چند شریک برای آنها هم کار سختی بوده است. بچههایی که از سوی یک جفت محافظت میشدهاند، شانس بهتری برای زنده ماندن پیدا میکردند و از همانجا ارتباطهای سلولهای عصبی برای ایجاد حس عاشق بودن شکل گرفته است.
شپیگل: مدت زمان عاشقی در انسان چقدر است؟
فیشر: طبق تحقیقات ما بین ۱۸ ماه تا سه سال. البته اگر در برابر رابطهی عشقی موانعی وجود داشته باشد، مثلاً اگر دو نفر در دو کشور مختلف زندگی کنند یا یکی از آنها متأهل باشد این مدت زمان میتواند طولانیتر هم بشود. این نیز از خصوصیات سیستم ترشحی دوپامین است: اگر مغز «پاداشی» دریافت نکند، این سیستم خیلی فعالتر میشود…
شپیگل: …و با ترشح بیشتر قابلیت رنجبری را بالا میبرد.
فیشر: بله. البته کار این سیستم به هیچ وجه همیشگی نیست. اگر خوش شانس باشیم، این حس عاشقی تبدیل به دوست داشتن میشود. در آن صورت هورمونهای دیگری کارگردانی را به عهده میگیرند: اوکسی توسین (Oxytocin) و وازوپرسین (Vasopressin) که باعث حس نزدیکی و رابطهی نزدیک (Intimacy) هستند و ترشح هورمونهای دوپامین و تستسترون را کم میکنند. و این خوب هم هست. کسی که صاحب فرزندی میشود، نمیتواند تمام شب در اطاق خواب به دنبال معشوق بدود!
شپیگل: ولی برای بسیاری از زوجها دقیقاً همین از دست رفتن رابطهء جنـ.سی یک مشکل بزرگ است.
فیشر: برای همین من توصیه میکنم در رابطههای دراز مدت (مثل ازدواج) برنامهی منظمی برای س.ک.س داشته باشد و به آن عمل شود. ما جانورانی هستیم که قرار است به طور مرتب با هم آمیزش داشته باشیم [برخلاف بیشتر جانوران دیگر که این کار را فقط در فصل جفت گیری انجام میدهند. م.]. انسانهایی که به صورت قبیلهای زندگی میکنند، اکثراً روزانه با یکدیگر رابطه جنـ.سی دارند. ترشح هورمون تستوسترون، باعث بالا رفتن هورمون دوپامین هم میشود که به برقراری رابطه کمک میکند. البته من زوجهایی را هم میشناسم که بدون این ارتباط نزدیک جنـ.سی هم با یکدیگر زندگی میکنند. کیفیت داشتن ارتباط نزدیک کمی دست کم گرفته میشود. ما عاشق، عشق رمانتیک هستیم، که میلی ساده و یک جور دیوانگی کور است. احساس رابطهی نزدیک، ولی با یک حس بسیار رنگارنگ، مانند نقش های یک قالی شرقی است، که پر از احترام، طنز و خاطرات مشترک است.
شپیگل: و با این همه، این سیستم میتواند به سادگی متلاشی شود.
فیشر: درست است و قابل توضیح هم هست: این در طبیعت انسان است که تا زمانی با شریک خود همراه باشد که فرزند آنها از آب و گل در آمده باشد. زنهای قبیلهای در جنوب آفریقا هر چهار سال یک بار بچهدار میشوند و هر بار از مردی دیگر. در جامعهی مدرن این مسأله به شکل بالاتر رفتن میزان طلاق به خصوص در دوران ۴ سال اول شکل پیدا میکند. به نظر میآید طبیعت انسان برای این ساخته شده است که با شریک خود فرزندی داشته باشد، و بعد از مدتی برود. و من فکر میکنم زندگی ما کم کم به زندگی نیاکانمان شبیهتر میشود.
شپیگل: چرا؟
فیشر: در دوران زندگی قبیلهای، زنان ۸۰% آذوقه را تأمین میکردند. به این ترتیب آنها قدرت «اقتصادی» داشتند و به همین خاطر وابسته نبودند. امروزه همسر یک رئیس بانک به عنوان مثال، که از خود تحصیلات یا در آمدی ندارد، همسرش را ترک نمیکند چون از نظر اقتصادی قادر به این کار نیست. ولی در بسیاری از جوامع دنیا این موقعیت تغییر میکند، زنان بیشتر صاحب استقلال اقتصادی میشوند و بیشتر توانایی آن را پیدا میکنند که به رابطههای ناخواسته پایان دهند…
شپیگل: یا بیشتر رابطههای موازی داشته باشند؟
فیشر: نه، نه الزاماً. جالب اینجاست که امروزه نسبت به گذشته کمتر رابطههای موازی دیده می شود، یکی به خاطر اینکه این امکان بیشتر هست که نوجوانان و جوانان تجربههای متعدد خود را داشته باشند، و یکی دیگر به این دلیل که رابطهها امروزی کوتاهتر شده است.
شپیگل: آیا این جریان در آینده ادامه پیدا میکند؟ آیا آمار طلاق بالاتر نیز میرود؟
فیشر: بله، در این مورد شک ندارم. و البته شکلهای جدید با هم زندگی کردن به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال یک نوع ازدواجهایی که بعد از مدت زمان خاصی خود به خود لغو میشوند. در آن صورت دو طرف تلاش بیشتری برای حفظ ارتباط خود خواهند کرد. البته انسانها در آینده نیز همچنان ازدواج خواهند کرد، حتی دوباره و سه باره. این به معنای پیروزی امید بر تجربه است. ما همچنان تلاش خود را خواهیم کرد. تقصیر به گردن سیستم عصبی و هورمونی ماست!
شپیگل: آیا ما واقعاً اینقدر در برابر عشق بی اراده هستیم؟ تا چه حد آزادی انتخاب پارتنر خود را داریم؟
فیشر: ما حداقل این توانایی را داریم که از عاشق شدن خود جلوگیری کنیم. تصور کنید شما تازه صاحب فرزندی شدهاید، همسر خود را دوست دارید و در عین حال شخصی را در محل کار خود بسیار جذاب مییابید. شما قادر هستید به خود بگویید: «نه، من خوشبخت هستم، این شخص هم متأهل است، رابطهی ما، موفق نخواهد بود». چنین صرف نظر کردنی مشکل، ولی ممکن است. صرف نظر کردن از س.ک.س خیلی سادهتر هم هست. من فکر میکنم ما مرتب با کسانی برخورد میکنیم که مایل هستیم آنها را تکان دهیم (با آنها رابطهی جنـ.سی داشته باشیم)، ولی در نهایت تنها دست آنها را تکان میدهیم.
شپیگل: آیا عشق و دوست داشتن و دوست بودن در کنار هم ممکن است؟
فیشر: قاعدتاً بله. قسمتهای مختلف مغز که مسئول احساس عشق، رابطه، دوستی و هوس هستند، میتوانند موازی هم کار کنند. ما حتی قادریم با کسی زندگی کنیم و در عین حال عاشق شخص دیگری شویم. این توانایی از نظر تئوری تکامل هم قابل توضیح است، چرا که این کار یک استراتژی دوبل برای تولید مثل به حساب میآید: در یک سو رابطهی دراز مدت که باعث ثبات اجتماعی میشود، از سوی دیگر پارتنر جدید با بچههای بیشتر، امکان انتقال ژنهای بهتر به نسل بعدی را بیشتر میکند. واقعیت این است که حتی در رابطههای موفق نیز، ما شبها در تخت خوابیدهایم و از خود سؤال می کنیم که آیا نمیتوانستیم انتخاب بهتری داشته باشیم. این یک نیروی تخریب کنندهء مغز ماست…
شپیگل: و وقتی این نیروی تخریب کننده زمانی باعث جدایی شود، درد آن جدایی تقریباً به همان شدت شادابی زمان عاشق بودن است. آیا این اشخاص را هم تحت نظر داشتهاید؟ در مورد آنها چه مشاهداتی داشتید؟
فیشر: در این اشخاص دو حس به شدید ترین شکل خود دیده می شود: خشم و ناامیدی. این دو احساس در دو فاز مختلف به سراغ فرد میآید: بعد از جدایی ابتدا زمان خشم یا اعتراض است، شخص سعی میکند پارتنر خود را دوباره به دست بیاورد. سیستم ترشحی دوپامین، بسیار فعال میشود، چون مغز باز هم «پاداشی» دریافت نمیکند. انرژیای که در این زمان صرف میشود بسیار زیاد است. دوباره پارتنر سابق محور همه چیز میشود و حس عشق باز هم قویتر میگردد. در موارد حاد حتی این ممکن است تبدیل به حس نفرت هم بشود.
شپیگل: …حس نفرت برای به دست آوردن دوباره پارتنر کمی عجیب به نظر میآید.
فیشر: این آخرین تلاش است. هر چه باشد، اینجا یک نفر دارد بر سر آیندهی ژنهای خود مبارزه میکند! و در واقع گاهی این روش کارساز نیز هست. گاهی دو نفر دوباره به سوی هم بر میگردند و یکی از آنها دیگری را تحت فشار سخت احساسی قرار میدهد، مثلاً اگر زنی پارتنر سابق خود را تهدید به خودکشی کند.
شپیگل: ولی سؤال این است که چنین ارتباطی [که با این روش دوباره بر قرار شود] باز هم تا کی میتواند ادامه پیدا کند.
فیشر: قبول دارم. ولی خشم و نفرت میتواند کمکی هم باشد برای اینکه شخص خود را راحتتر از پارتنر خود جدا کرده و به دنبال پارنتر جدید باشد. البته قبل از آن فاز افسردگی شدید سر میرسد. تمام دنیا خاکستری میشود، کسی زنگ نمیزند و شخص دچار افسردگی میشود.
شپیگل: چرا طبیعت جدایی را برای ما اینقدر مشکل کرده است؟ آیا بهتر نبود که خیلی راحتتر با نیرو و انرژی دوباره به زندگی بر میگشتیم؟
فیشر: من فکر میکنم که این افسردگی هم فایدههای خودش را دارد. کسی که ترک میشود، احتیاج به کمک دارد، چرا که همیاری پارتنر او به یک باره از بین رفته است. مسلماً کسی که با لبان خندان به سوی دوستان برای کمک خواستن میرود، زیاد قابل باور نیست. افسردگی یک نشانهی خیلی خوب برای اطرافیان است که یک مشکل بزرگ این وسط وجود دارد. در ضمن، یک افسردگی خفیف در این موقعیت میتواند کمک کند که شخص خود و اطراف خود را واقعیتر ببیند.
شپیگل: آیا راههایی وجود دارد که ما عشق از دست رفتهی خود را راحتتر فراموش کنیم؟
فیشر: من روش دوازده مرحلهای گروههای AA =Anonymus Alcoholics (مشابه گروههای NA) را برای افراد آسیب دیده بسیار میپسندم و آن این که هر چیزی که ما را به یاد او میاندازد، از بین ببریم و یا از زندگی خود دور کنیم. نامهها، عکسها، کارتها، و البته هرگز به او تلفن نکنیم…
شپیگل: پس عشق یک جور مادّه نشئهزا است؟
فیشر: دقیقاً، و بنابراین دیگران را از نشئه جات خود دور نگه دارید. نشانههای ترک اعتیاد عشق خیلی شبیه به ترک کوکائین است: خواستن بسیار شدید، غم و اندوه، خستگی، اضطراب و گیجی. البته تفاوتهایی هم وجود دارد. کسی که کوکائین گیرش نمیآید، خودش را نمیکشد. این کمی با مورد عشقی متفاوت است. به عبارت دیگر کسی به نظر میرسد وابستگی به مخدر عشق دورهی کمتری دارد. کسی که کوکائین استفاده میکند، میزان درخواستش همان میزان روز قبل و حتی بیشتر از آن است، در حالی که کسی که به عشق خود رسیده باشد، اکثراً بعد از مدتی دیگر این نیاز را احساس نمی کند که هر روز پارتنر خود را ببیند.
شپیگل: شما برای درمان درد عشق تجویز قرص را نیز پیشنهاد میکنید؟ چیزی که بیشتر آلمانیها خوابش را میبینند.
فیشر: خوب، دسترسی آمریکاییها به دارو بسیار بیشتر از اروپاییهاست. بیش از هفت میلیون آمریکایی قرصهایی می خورند که میزان سروتونین را در مغز بالا میبرد و در نتیجه با افسردگی مبارزه میکند. چرا برای مقابله با درد عشق (Love Sickness) نباید از این روش استفاده شود؟ البته احتمالاً شما با این کار قادر نخواهید بود یک رابطه را نجات دهید، ولی میشود با این کار مثلاً جلوی خودکشی از سر عشق را گرفت. البته من اخطار میدهم که از این داروها به مدت طولانی استفاده نشود، این داروها ترشح دوپامین و سروتونین در مغز را کم میکنند، و در دراز مدت این میتواند باعث شود که شخص میل به پیدا کردن رابطهی جدید و میل به ارتباط جنـ.سی را هم از دست بدهد.
شپیگل: برای استفاده از دارو تا کجا میتوان پیش رفت؟ مثلاً میتوان برای کسانی که به دنبال عشق از دست رفتهی خود تا حد مزاحمت پیش میروند (به اصطلاح: استاکر Stalker هستند) هم درمان با دارو را تجویز کرد؟
فیشر: چرا که نه؟ این که مواد شیمیایی چقدر رفتار ما را تغییر میدهند را هر کسی که یک لیوان آبجو هم خورده باشد، میداند. البته نباید فراموش کرد که در مورد استاکرها، اختلالات رفتاری دیگر نیز به مسئله اضافه میشود. من فکر میکنم که هر کسی دلش میخواهد به دنبال عشق از دست رفتهاش برود، ولی این کار را نمیکند چون یاد گرفته است که نباید این کار را بکند، ولی استاکرها قادر به کنترل این کشش خود نیستند.
شپیگل: داروهایی که میل جنـ.سی را تشدید می کنند، مدت هاست که ساخته شدهاند. آیا زمانی علم قادر به ساختن مادّهای برای ایجاد عشق و برقراری یا تشدید آن خواهد بود؟
فیشر: فرم های مخصوصی از مادّهء روان گردان LSD باعث می شود که شخص راحت تر عاشق شود. البته من به کسی پیشنهاد نمی کنم برود برای این که عاشق کسی بشود (که او عاشق وی نیست) LSD مصرف کند! اما در کل من احتمال نمیدهم که چنین دارویی در آینده واقعاً ساخته شود. باید پارامترهای مختلفی کنار هم جمع شوند که شخصی عاشق شود: زمان مناسب و تحریکات حسی مختلفی که پاسخ دادن به آنها از دوران کودکی ما شکل گرفته است. البته فکر میکنم مادّه ای ساخته خواهد شد که میزان ترشح دوپامین و نورآدرنالین را در مغز افزایش دهد و با اینکار آمادگی مغز را برای عاشق شدن بالا ببرد.
شپیگل: آیا ممکن است این آمادهسازی مغز بدون دارو نیز انجام گیرد؟
فیشر: بله، البته. من به تمام جوانانی که دلشان میخواهد عاشق شوند توصیه میکنم: به سوی دنیای بیرون بروید، به دیگران نشان دهید که دنبال عشق هستید، و بازی عشق را انجام دهید. آماده سازی مغز، بر پایه به تحرک در آوردن سیستم ترشحی دوپامین است، وقتی کسی را پیدا می کنید که فکر می کنید می تواند پارتنر شما باشد، بهتر است با او کارهای جدید، مهیج و حتی کمی خطرناک انجام دهید. ”نزدیکی“ نیز میزان ترشح دوپامین را در مغز بالا می برد چرا که تستوسترون تولید دوپامین را تحریک می کند، برای همین من همیشه به دانشجویان خود می گویم با کسی به رختخواب نروید که از او خوش تان نمی آید، چون ممکن است عاشقش بشوید!
شپیگل: آیا حقههای دیگری برای ایجاد عشق به ذهن تان میرسد؟
فیشر: همانطور که بودلر (شاعر فرانسوی) گفته است، «ما زنان را هر چه غریبه تر باشند، بیشتر دوست داریم»، من به زنان توصیه میکنم که کمی مرموز باقی بمانند. و کلاً این راه موثری است که علاقه های طرف مقابل را پیش بینی و ارضا کنیم. همان طور که مردان در هیچ زمان دیگری به اندازهی چند هفتهی اول عاشق بودنِ خود، میل به صحبت کردن ندارند، یا زنان هیچ زمان دیگری به اندازهی آن زمان با شریک خود فوتبال تماشا نمی کنند!… البته ما متوجه شدیم که کار سیستم مغزی مردان در این دوران هم با زنان متفاوت است، در مردان قسمتهایی از مغز که مربوط به تحریکات بینایی می شوند بیشتر فعال است.
شپیگل: و این تعجب آور نیست، درست است؟
فیشر: درست است. ولی پیش زمینهی تکامل در این مورد جالب است. مردان به زنانی نگاه می کنند که قابلیت زایش داشته باشند به همین دلیل زنان هم در تمام دوران زندگیشان سعی داشتهاند تا برای مردان، خوب و زیبا به نظر برسند. در مقابل اگر زنان بخواهند بدانند که آیا پارتنر آنها میتواند از پس نگهداری از بچهها خوب بر بیاید، سعی در شناختن شخصیت او دارند. این کار به مراتب مشکلتر است و پیش از همه احتیاج به داشتن حافظهای قوی دارد. برای همین زنان مرتب با دوستان خود از این صحبت میکنند که طرف مقابل چه گفته است، چه رفتاری داشته است و چه کار کرده است. در زنان آن قسمت از مغز که مربوط به حفظ خاطرات است بیشتر فعال است.
شپیگل: اما خاطرات به تنهایی آتش عشق را روشن نگه نمیدارند.
فیشر: نه، در دراز مدت احتیاج به کار کردن دائمی روی رابطه هست.
شپیگل: توصیهی شما در این مورد دقیقاً چیست؟
فیشر: در اصل الان باید میگفتم سالی یک بار از پارتنر خود جدا شوید، رابطههای دیگری را تجربه کنید و بعد سعی کنید دوباره از اول شروع کنید! درگیر یک رابطهی زیبا و گذرا شوید. در این بین، پارتنر شما متنفر خواهد شد، در عین حال او متنفر خواهد شد [خانم فیشر در این جا و بیشتر جاها از ضمیر مذکر استفاده میکند، اما فکر میکنم این به علت آن است که خودش را به جای قهرمان داستانش میگذارد و از طرفی مصاحبهکننده مرد است و در نهایت توصیهاش متوجه جنس خاصی نیست. م]، ولی با این حال او [he] عاشق شما خواهد بود، طوری که هیچ وقت نبوده است.
شپیگل: این را جدی نمیگویید!
فیشر: البته که نه. مسلم است که کسی نمیخواهد واقعاً اینطوری زندگی کند. این حقه خواهد گرفت، اگر طرف مقابل [he] دوباره پا پیش بگذارد. اما توصیهی من این است که از اول انتخاب درست انجام دهید، شخصی را انتخاب کنید که برایتان در دراز مدت جالب باشد، به شیوهی خاص خودش به طرف پارتنر خود بروید، با او صحبت کنید و به حرفهایش گوش دهید، از او سؤال کنید، سعی کنید جذاب باقی بمانید و نیازهای خود را بیان کنید. البته با وجود همهی اینها تضمینی وجود ندارد، چرا که متأسفانه واقعیت این است که ما به این دلیل در دنیا نیستیم که خوشبخت باشیم، ما در این دنیا هستیم تا تولید مثل کنیم.
شپیگل: از شما برای این مصاحبه متشکرم.
منبع:
چرا عاشق فرد خاصی میشویم؟/ آخرین خبر
خبرگزاری کتاب ایران/ کتاب «چرا او؟ چرا عاشق شخص خاصی میشویم؟» یکی از آثار برجسته هلن فیشر در زمینهی شخصیتشناسی و روابط بین فردی در مقوله عشق به شمار میآید. وجه تمایز این کتاب با دیگر کتابهای روانشناسی، نگاه علمی کتاب به شخصیت آدمی است. این کتاب با ترجمه صدیقه فرهادی توسط انتشارات سایلاو به چاپ رسیده است.
البته در این کتاب، پیش از آن که به پاسخ پرسش چرا او دست بیابید، با پرسش چرا من؟ مواجه خواهید شد. تنها پس از پاسخ دادن به این پرسش و شناخت خودتان، میتوانید دریابید چرا عاشق افراد به خصوصی میشوید. هلن فیشر، پس از انجام تحقیقات گسترده روی پایههای زیستشناختی تیپهای شخصیتی، به این نتیجه رسیده است که هر کدام از ما، ترکیب منحصربهفردی از چهار تیپ شخصیتی اصلی را بروز میدهیم. علاوه بر این، تیپ شخصیتی اصلی، ما را بهسوی شریک عشقی خاصی هدایت میکند. وی میگوید: نجوای مداوم طبیعت زیستشناختی درونمان، بر روی این موضوع که عاشق چه کسی شویم تأثیر میگذارد. هلن فیشر چرا او را در ۱۱ فصل نوشته است. فصل اول به زیستشناسی شخصیت و تیپهای شخصیتی اولیه و ثانویه هر فرد میپردازد، در اینجا هلن فیشر گریزی به مطالعات خود میزند. فصل دوم به آزمون تیپ شخصیتی هلن فیشر اختصاص دارد، که با پر کردن آن متوجه تیپ اولیه شخصیتی و تیپ ثانویه شخصیتی خود میشوید. هلن فیشر در فصلهای بعدی کتاب، به دقت هر یک از تیپهای شخصیتی را موشکافی میکند و حتی به روابط احتمالی بین تیپهای شخصیتی و سرانجام آنها میپردازد. به این ترتیب، اگر یک جستجوگر مذاکره کننده باشید، میفهمید که آیا رابطه احتمالیتان با دوست سازنده، هدایتگرتان به خوشی خواهد انجامید یا سرانجام مطلوبی نخواهد داشت. برای آشنایی بیشتر با کتاب «چرا او؟» با صدیقه فرهادی، مترجم این کتاب به گفتوگو پرداختهایم که شرح آن در ذیل آمده است.
با شناخت ویژگیهای شخصیتی به چه میزان میتوان به دنیای افراد قدم گذاشت؟
نویسنده این کتاب، متخصص برجسته در حوزه عشق رمانتیک است و مطالعات کاملی در زمینه بیولوژی دارد. او در مطالعاتی که داشته به این پی برده که چهار هورمون اصلی که در بدن انسان ترشح میشود هریک موجب بروز ویژگیهای شخصیتی در فرد میشود، مثلاً دوپامین یک سری خصوصیات جستجوگری را در فرد بروز میدهد که موجب ریسکپذیری و هیجان طلبی در فرد میشود. سروتونین، استروژن و تستسترون هر کدام که بیشتر در فرد ترشح شود یک سری خصوصیات خاص را همراه خود میآورد و این نتایج بدنبال مطالعاتی طی سالیان سال بدست آمده است.
فیشر بر این اساس، پرسشنامه علمی را طراحی میکند که تیپ شخصیتی غالب خواننده را نشان میدهد و بر اساس این پرسشنامه میتوانیم مشخص کنیم که شیمی ما با فرد مقابل همخوانی دارد یا خیر، مثلاً میتوانیم فرد مورد نظر را جلب و حفظ کنیم. ویژگیهای شخصیتی بیشتر از بیولوژی، فرهنگ و خانواده تشکیل شده، اما ویژگیهایی که غیر قابل تغییر هستند، اساسشان همان بیولوژی است و پرسشنامه آن روی سایتی است که مردم از سراسر دنیا پر کردهاند و یک پرسشنامه جامع است که میتوان به نتایجش اعتماد کرد. در این پرسشنامه به این نتیجه رسیدهاند که فرقی نمیکند در اروپا یا آسیا زندگی کنید هورمونها هر چه در فرد بیشتر باشد ویژگیهای خاصی بروز پیدا میکند.
در مقدمهی کتاب آمده است که این کتاب به دلیل عاشق شدن افراد نمی پردازد، اینکه چرا عاشق فرد خاص میشویم را مد نظر قرار می دهد، چه تبیینی برای این موضوع در کتاب ارائه شده است؟ اینکه عاشق شخص خاصی میشویم ویژگیهای شخصیتی است. افراد جستجوگر و افرادی که عاشق هیجانطلبی هستند با فردی که سازنده است و بیشتر تمایل دارد، روی روال خاصی زندگی کند و کارهای ناگهانی برایش مشکل است، نمیتوانند با هم به تعامل برسند، وقتی عاشق شخصی میشویم درواقع ابتدا به سمت او جذب میشویم، شاید قبل از اینکه کتاب را بخوانیم و پرسشنامه را پر کنیم، دلیل اینکه چرا در بین دوستان یا افراد خانواده به سمت یک نفر بیشتر جذب میشویم و با او تعامل برقرار میکنیم را ندانیم اما بعد از مطالعه کتاب متوجه میشویم بدلیل تفاوتهای موجود در زمینه بیولوژی و ژنتیک، فردی که خیلی دلسوز و احساساتی است به دنبال شخصی است که تیپ شخصیتیاش هدایتگر است. در واقع خواندن کتاب به ما آگاهی میدهد و موجب میشود دلیل آنچه برای ما اتفاق میافتد را بدانیم. نویسنده در این کتاب مطرح میکند که معمولاً دو سال بعد از شکلگیری رابطه، تضادها نمایان میشود، با این وجود چگونه ممکن است قبل از شکلگیری رابطه شناخت حاصل شود؟ هر فرد در رابطه جدید سعی میکند نقابی به صورت خود بزند تا چهره بهتری از خود نشان دهد. حال این نویسنده با توجه به تجربیات و مطالعات خود زمانی که فرد میتواند این نقاب را بر چهره خود نگه دارد، دو سال عنوان کرده است، چون وقتی قرار است با شخصی ازدواج کنی و شریک زندگیت شود دیگر این نقاب نمیتواند به صورتت باشد. پس بهتر است با روشهایی که این کتاب پیش روی ما قرار میدهد، در ابتدا فردی که میخواهیم به عنوان شریک زندگی انتخاب کنیم، بشناسیم و بدانیم چه تیپ شخصیتی دارد و آیا برای ما مناسب هست یا خیر و بر همین اساس در ابتدا باید خود واقعیمان را بشناسیم. ما معمولاً بخاطر نقاب با شخصیت اصلی خود میجنگیم. به عنوان مثال در کتاب آمده است: خانمی چندین سال با یک مرد زندگی میکرده در صورتی که خود واقعیش را بروز نمیداده و دوست داشته زندگی نرمالی داشته باشد، ولی در کنار همسرش کارهای هیجانانگیز انجام میداده تا با او همراهی کند، اما به نقطهای میرسد که خسته میشود در صورتی که فرد سالها با تیپ شخصیتی خودش میجنگیده فقط برای اینکه در کنار فردی که دوستش دارد زندگی کند و این نشانه یک شخص ناسالم است.
در سالهای اخیر شاهد توجه بیشتر به کتابهایی در حوزه خودشناسی هستیم، چرا این کتابها در ایران مورد استقبال قرار گرفته است؟
این نوع کتابها کاربردی هستند. کتاب «چرا او؟» فقط تئوری خاص ارائه نمیدهد، بلکه ملموس و با مثالهای واضح، شناخت عینی به ما میدهد و اینکه چنین استقبالی از این کتابها میشود، بخاطر کاربردی بودنشان است، در غیر این صورت کتابهای روانشناسی زیادی داریم که تئوری دارند و افراد میتوانند به آنها مراجعه کنند، ولی عموم مردم از کتابهایی که کاربردیتر هستند، استقبال بهتری میکنند، چون عمومیتر هستند. این کتابها باعث میشود، مردم اطلاعاتشان را درباره شخصیت خود و علم روانشناسی بالا ببرند.
آزمونهای روانشناختی که در این کتاب و آثار مشابه آورده میشود، چقدر صحیح است و به چه میزان میتوان به آنها اعتماد کرد؟
در فصل دوم این کتاب، آزمونی آورده شده و دسته بندی انجام شده در راستای تستهای بسیار مشهوری است که بر اساس بیولوژی مطرح شده، اینکه این پرسشنامه خیلی مطرح شده به دلیل جامع تر بودن آن است، ولی پرسشنامهای که هلن فیشر ارائه میدهد کمی خلاصهتر است و بدلیل جامعه آماری که برای تهیه پرسشنامه استفاده شده قابل اعتمادتر است، زیرا پرسشنامه روی سایتی گذاشته شده که جهانی بوده و از همه کشورها امکان مراجعه کردن و پاسخ به سؤالات وجود داشته است.
این نظریه، نظریههای دیگر را نفی نمیکند همه در راستای هم هستند و مبنای همه بیولوژیک است. در این پرسشنامه اساس روی بیولوژیک قرار گرفته، به عقیده نویسنده کتاب، فرهنگ و خانواده خیلی نمیتواند تأثیرگذار باشد، اما تا حدودی میتواند باعث بهبود یا متحول شدن فرد شود، در نهایت نویسنده کتاب معتقد است ویژگیهای شخصیتی بیشتر به ژنتیک مربوط میشود و ما با آنها متولد میشویم.
منبع:
http://akharinkhabar.ir/book/6071605
اظهارات تکان دهنده یک مترجم/ انصاف نیوز
سهیل سمی، اخیرا کتاب «چرا عاشق میشویم؟» را ترجمه کرده است. در گفتوگویی درباره این کتاب، این مترجم از وضعیت آشفته مالی نویسندگان و مترجمها انتقاد کرد و گفت: «من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم».
هنرآنلاین نوشت: سهیل سمی، مترجم نامآشنایی برای جامعه کتابخوان ایران است. سمی را بیشتر به عنوان مترجم آثار ادبیات داستانی میشناسند، هرچند در کارنامه وی کتابهایی در زمینه تاریخ، روانکاوی، روانشناسی، نقد ادبی، مدیریت فرهنگی و حتی توانبخشی معتادان نیز دیده میشود. انتشارات ققنوس به تازگی کتابی با عنوان “چرا عاشق میشویم” اثر هلن فیشر، از این مترجم پرکار منتشر کرده است. کتابی که میتوان آن را در حوزه روانشناسی عامهپسند قرار داد. گفتوگوی مرتضا حسینی در ایبنا را با سهیل سمی بخوانید:
چرا، سراغ ترجمه کتابی در حوزه روانشناسی با موضوع عشق رفتید؟
اولینبار نیست من روانشناسی ترجمه میکنم. پیشتر هم کتاب «روانشناسی زنان» اثر کارن هورنای و آثاری از زیگموند فروید، در مقام فیلسوف و روانکاو را ترجمه و منتشر کردهام.
«هلن فیشر» در ایران نویسنده شناختهشدهای است. جدای از اینکه موضوع و عنوان کتاب برای عامه مردم جذاب است، آیا استقبال از آثار وی در کشورمان و احتمال فروش بالای کتابی اینچنینی، باعث شده که سراغ ترجمه این کتاب بروید؟
چند سال پیش ناشر این کتاب را برای ترجمه پیشنهاد کرد. آن زمان به قصد این که به شکل معمول درصدی قرارداد ببندم، کار را پذیرفتم. اما نشد و کار را نقدی به ناشر واگذار کردم. راستش با اینکه معتقدم این کار فیشر از خیلی کارهای عامهپسند دیگر آبرومندتر است و در هرحد یک تحقیق است، اما بیشتر با انگیزه بالا بودن احتمالی استقبال خوانندگان، این کتاب را ترجمه کردم. چرا؟ پاسخ به این چرایی جالب است؛ خیلی صریح میگویم که دلیلش فقر است. من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام.
تصور نمیکردم پس از این همه سال ترجمه و انتشار آثار نویسندگان برجسته جهان، شرایط زندگی برای شما تا این حد سخت شده باشد. کمی از مسیری که طی کردهاید و مشکلات و موانع پیشروی بگویید.
تا وقتی جوانتر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز نمیدیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابانهای وبلج قدم و حرف میزدم. از خانم اتوود در مورد زنها و روحیاتشان سوال میکردم. با ساموئل بکت حرف میزدم و سعی میکردم درک کنم که چرا آنطور عمل کرد. اما فشار مالی بیشتر و بیشتر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و خیلی کارهای دیگر را ترجمه کردم. همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن، ترجمه کردم و در کار ترجمه کمفروشی نکردم.این متنها به حتم کم و کاستی دارند، اما حد نهایت توان من در آن سالها بوده اند. اما چه شد؟ “سقوط آزاد” نه تنها تجدید چاپ نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده سال چه عایدیای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمیکند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بیخبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند. خیلی از مترجمهای به نام در این دیار، در دانشگاه یا مراکز خصوصی یا دولتی تدریس میکنند و اموراتشان کم و زیاد میگذرد.در این میان، من جز ترجمه هیچ عایدی دیگری ندارم. تازه در همین شرایط، نشستهام و کتابی از ناباکف را ترجمه میکنم. من رمان «سقوط آزاد» را ترجمه کردم. نمیگویم ایراد ندارد. در مورد ایراد ترجمه فقط میتوانم به حرف تودوروف در بوطیقا اشاره کنم که گفت: «چون خودم ترجمه کردهام، نمیتوانم مترجمها را برای ایرادهای گاه و بیگاه کارشان سرزنش کنم.» روشن است که این عذر تقصیر نیست، اما عاری از حقیقت هم نیست. این از اینکه روشن شود هیچ ادعایی ندارم. بهترین مترجم کسی است که حتی بیش از دیگران به ضعفهای کار خود واقف است. درکل، این کار و راهی است که خودم انتخاب کردهام.از کسی طلبی ندارم. مردم کشورم بدون درنظر گرفتن مشکلات من و نظایر من هم، به قدر کافی گرفتاری دارند.
آیا باز هم به سراغ ترجمه آثاری از ایندست میروید و با در نظر گرفتن جایگاه شما بهعنوان مترجمی که عمدتاً جامعه هدف کتابهایش قشر روشنفکر و مخاطب حرفهای ادبیاتاند، فکر نمیکنید که این رویکرد به وجهه و جایگاه شما آسیب برساند و احیاناً برچسب مترجم کتابهای عامهپسند بر پیشانی شما بخورد؟
باز هم کتاب در عرصه روانشناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری باشد، به حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب “فروید در مقام فیلسوف” که پیش از این ترجمه و منتشر کردهام. میپرسید نگران آسیب خوردن به وجههام نیستم. خوب نه نیستم. کدام وجه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتداییترین نیازهای زندگی هستم، چه فرصتی برای فکر کردن به وجه میماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به گمانم در حد توانم کم نگذاشتهام. بسیاری از رمانها را به این عشق ترجمه کردم که رماننویسان کشورم، آنها که احتمالا زبان دوم یا سوم نمیدانند، آنها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتنشان باشد. اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم است. من ماندهام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگیام. آنهم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل “چرا عاشق میشویم” را ترجمه کنم؟ به امید اینکه تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحیای که میکشم کم شود؟ تازه همان را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدیای از تجدید چاپش ندارم. وقتی برای یک کتاب کلی وقت میگذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان “نکسوس” هنری میلرممنوع الچاپ شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و “مدار راسالسرطان” میلر را ترجمه کردم؛ وقتی رمان “نوسترومو” جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و… حالا در ۴۷ سالگی کارم شده اینکه شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانوادهام خیانت کردهام یا نه؟
با همه این تفاسیر، حالا حق ندارم کاری از نویسندهای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم کم کند؟ آن هم در شرایطی که میبینم مترجمهای جوانتر پنداری خیلی بیشتر از من، رگ خواب مردم دستشان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به قدر یک سوم زندگی حرفهای من درآمد دارند. رمانی را که خودم مینویسم، ماهها است که زمین مانده است. آیا اینجا مثل غرب، موسسهای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ میدانم که هموطنانم هم همین مشکلات را دارند. اما راستش من دیگر بریدهام. فرق است میان نیاز و نیاز. اما در ایران این کلمه دستوپاگیر “آبرو” باعث میشود، خیلیها مثل من سکوت کنند. البته نه اینکه شکستن سکوت کمکی بکند، اما چون پرسیدید سر درد دلم باز شد.
به کتاب «چرا عاشق میشویم» بازگردیم. هلن فیشر در ابتدای این کتاب از تلاشاش برای رسیدن به جواب سؤال ظاهراً بیپاسخ «عشق چیست» میگوید. او ضمن انجام تحقیقاتی گسترده و چندجانبه، درصدد ارائه درکی روشن از این پدیده است. بهنظر شما مؤلف این کتاب از پس این مهم برآمده است؟
فیشر دست روی جنبه خاصی از موضوع عشق گذاشته و تلاشش را کرده است. او نسبت به عشق دیدی پوزیتیویستی دارد و سعی میکند روشن کند که در این تجربه انسانی، در وجود انسان چه اتفاقاتی میافتد تا از این پدیده راززدایی کند. فیشر سعی میکند به خواننده بگوید که عشق رمانتیک یکی از خصلتهای روند تکامل گونه ما بر کره زمین است. حال شما ببینید
لزومی ندارد برای عشقهای رمانتیک، چیزی که ساختارش اساسا برای تداوم بقای انسان است، همدیگر را بکشیم و اسمش را بگذاریم قتل عاطفی. جوانان ما با وجود ادعاهایی که دارند، در این مورد خیلی کم میدانند. در نتیجه، آسیب میبینند و این آسیب متاسفانه بر سالهای آتی عمرشان تاثیر بدی می گذارد
در مملکت ما سر همین مسائل عاطفی چه فجایعی رخ میدهد. در این میان، کتاب فیشر میتواند درکی روشن از این پدیده به مخاطبهایش بدهد و در نتیجه فرد مواجه آگاهانه و بهتری با عشق داشته باشد.
شما به نوع تاثیرپذیری مخاطب ایرانی از این کتاب اشاره کردید. فکر میکنید نتایج حاصل از مطالعه این کتاب، چه تأثیری میتواند بر نوع درک و مواجهه با پدیده عشق داشته باشد؟
فیشر کتاب را برای خواننده ایرانی ننوشته است.در این کتاب حتی در مورد جوانان ژاپنی هم تحقیق شده، اما او کتاب را برای ژاپنیها هم ننوشته است. بهنوعی میتوانم پاسخ شما را اینگونه بدهم: شاید ما در فارسی به دوپامین چیزی دیگری بگوییم، اما ماده همان هست که هست.سروتونین و دوپامین اگر دستخوش تغییر شوند و مثلا ترشح نشوند، جوان آمریکایی همانقدر دچار اختلال عاطفی میشود که جوان ایرانی. اما تایید میکنم که موضوع عشق در میان شرقیها، و به خصوص ایرانیها، با محدودیتهای فرهنگی میتواند موضوع تحقیقی جذابتر و خاصتر باشد.
فیشر در این کتاب به بیوشیمی، عملکرد شیمیایی و شبکههای خاص در مغز و ساختار و فرایند مغز انسان در تجربه عشق رمانتیک بسیار بها داده است. فکر نمیکنید کتاب بهنوعی دچار تقلیلگرایی و یکجانبهنگری و بیاعتنایی نسبت به مباحث طرحشده در روانکاوی، جامعهشناسی جنسیت، مطالعات فرهنگی و… شده است؟
روشن است که فیشر در کتابش به ماهیت تغییرات و فعل و انفعالات بیوشیمیایی توجه داشته است و میتوان عشق را از ابعاد متنوع دیگری نیز مورد بررسی قرار داد.
مهمترین مشکل و چالش شما در ترجمه این کتاب چه بود؟ بهطور کلی ترجمه آثار در حوزه روانکاوری چه تفاوتی با ترجمه در زمینه ادبیات دارد؟
راستش من در ترجمه این کتاب هیچ چالشی نداشتم. بعد از بکت، میلر، فروید و کنراد ترجمه این نوع متنها برایم حکم زنگ تفریح دارد. میتوانم ماهی سه تا از این کتابها را ترجمه کنم. چون متنشان خودارجاع و درونزبانی نیست و با متونی چون آثار ناباکف تفاوت چشمگیری دارد.
«چرا عاشق میشویم؟» چه تأثیری بر نوع نگاه و مواجهه سهیل سمی، پیش و پس از ترجمه کتاب، داشته است؟
راستش من هم، مثل خیلی از هموطنانم، در جوانی عاشق شدم. یعنی حس میکنم لابد عشق بوده. ولی از این تجربه آسیب دیدم؛ چون در خانوادهها و مدارس و دانشگاههای ایران در این مورد چیزی به جوانها آموزش نمیدهند و تا همین چند سال پیش، جای عشق در رسانههای عمومی و مکتوب خالی بود. این کتاب شاید کمکی باشد به جوانها که برای هیچوپوچ، در سالهای حساس زندگیشان به خودشان و روحشان آسیب نزنند و مراقب خودشان باشند. در کنار عشق باید عزت نفس داشت. عشق طبیعی است و دوسویه. در این اتفاق طبیعی، که برای همه پیش می آید، چیز غریبی وجود ندارد. این بخشی از روند زیستی و تکاملی ما است . لزومی ندارد برای عشقهای رمانتیک، چیزی که ساختارش اساسا برای تداوم بقای انسان است، همدیگر را بکشیم و اسمش را بگذاریم قتل عاطفی. جوانان ما با وجود ادعاهایی که دارند، در این مورد خیلی کم میدانند. در نتیجه، آسیب میبینند و این آسیب متاسفانه بر سالهای آتی عمرشان تاثیر بدی می گذارد.
شما در ماههای آغاز کار دولت یازدهم، گفتید ده ترجمه ممنوعالانتشار دارید؛ حال با وجود انتشار آثاری چون «رویای آمریکایی» نورمن میلر، «مدار رأسالسرطان» هنری میلر و… که سالها در وزارت ارشاد دولت احمدینژاد ممنوعالانتشار بودند، تغییر محسوسی در عملکرد ارشاد در زمینه ممیزی و اعطای مجوز میبینید؟
بله. مجوز گرفتن کارهایم خیلی شادم کرد. برای همین دوباره به آقای روحانی رای دادم؛ دستکم به دلیل منافع صنفیام. رای دادن اساسا باید همینگونه باشد. البته این را نباید با خودخواهی خلط کرد. خودخواهی چیز دیگری است. اگر رئیس جمهوری باشد که به کارگرها و خواستههایشان رسیدگی کند، وظیفه صنفی کارگرها رای دادن به اوست و الی آخر. البته رای دادن همیشه نوعی ماهیت نسبی دارد. من به کسی که دلم بخواهد رای نمی دهم، به کسانی رای می دهم که نامشان را پیش رویم می گذارند. با این حال، هنوز مشکلات پابرجاست . بهطور مثال، جای سوال دارد که چرا به رمانهای خارجی مجوز میدهند، اما اگر همان متن را یک ایرانی بنویسد، مجوز نمی گیرد؟ این دوگانگی برای چیست؟ چرا بدون هیچ دلیل روشن یا قانع کننده ای بعضی از نویسندهها هنوز ممنوع الچاپ هستند؟ وزیر فرهنگ باید تمرکزش روی همه جای فرهنگ باشد، نه یک یا دو بخش آن. فرهنگ گفتمانهایی است که در ذهن و حافظه ملی یک ملت موجود است. گاهی این گفتمانها خوشایند عدهای نیست. وزیر فرهنگ، وزیر این دسته از نویسندگان و متفکران هم است.
منبع: