در این پرسش چند گزاره به میان می آیند که ابتدا باید آنها را روشن کرد: مفاهیم «دانش»، «مردم» و «تخصص»، هر سه مفاهیمی هستند که معنای امروزی خود را مدیون انقلاب صنعتی و ظهور دولت های ملی (دولت – ملت ها) و به عبارت دیگر مدیون فناوری شدن امر سیاسی در قرون نوزده و بیستم هستند. اگر به پیش از قرن نوزده بازگردیم، هر چند باز هم با هژمونی قدرت های سیاسی دولتی یا غیر دولتی در تعیین این مفاهیم روبرو هستیم، اما این هژمونی، فاقد مشروعیت «دموکراتیک» بوده و لذا نه همچون دولت های مدرن کنونی در کنشگران با چنین عمقی درونی شده بودند و نه گستره و انسجام و همگنی یا جهانشمولی ای که در دوران مدرن می بینیم را داشتند. و هر دو این فرایندها، خود را در قالب «بدیهی» فرض شدن این مفاهیم در حال حاضر نشان می دهند. یعنی گفتمان هژمونیک با پرهیز و ایجاد مانع برای بحثی عمیق درباره «هستی شناسی» های علوم در سطحی قابل درک برای همگان و با تاکیید بر حفظ زبانی غیر قابل درک برای عموم، نیاز به مرزبندی میان «علم» و «غیر علم» را به مثابه امری بدیهی قلمداد می کند.
«دانش» اما، می تواند به هر یک از اشکال شناخت حسی و بازنمودها و پردازش های ذهنی آن اطلاق شود و نه لزوما به دانشِ «دانشگاهی» که معادل مدرنی برای دانش «مدرسی» (اسکولاستیک) پیش مدرن بوده است. این در حالی است که مفهوم «مردم» با هر پهنه جعرافیایی کوچک و بزرگی قابل انطباق بود و نه لزوما با پهنه ای که سیاست آن را تعیین و نظام های مجازات و سرکوب تضمینش کنند. و سرانجام «تخصص»، امری بود که نظام های «اجماع اجتماعی» و «تجربه زیسته» به آن مشروعیت می دادند و نه نظام های آمرانه سیاسی – دانشگاهی- فناورانه.
نوشتههای مرتبط
با توجه به آنچه گفته شد، اگر در دوران پیش مدرن ، مفهوم «دانش مردمی» مطرح می شد، اولا با «تجربه و آزمون زیسته» محک خورده و رابطه ای تنگاتنگ و پیوسته داشت و به همین دلیل دائما بازبینی و باز مشروعیت می یافت و یا مشروعیت خود را از دست می داد و ثانیا اجماعی از پایین به بالا این مشروعیت را تضمین می کرد و نه اجباری از بالا به پایین. این دانش، لزوما با دانش مدرسی (اسکولاستیک) انطباق نداشت و اغلب حتی لااقل در جهان مسیحیت، با آن در تضاد بود. برای مثال نگاه کنیم به فرایند درگیری های طولانی مدت و هزاران ساله بین کلیسا و علم، دفاع سرسختانه کلیسا در طول قرن ها از نظریات «علمی» ارسطویی در برابر «تجربه مردمی» که با عنوان «جادو» و «دسیسه های شیطانی» انکار و افشا و با دستگاه تفتیش عقاید، سرکوب می شدند.
با ظهمر دولت ملی و نیاز این دولت ها به «مشروعیت پایین به بالای دموکراتیک»، طبعا دانش دانشگاهی نمی توانست از روش های خشونت مستقیم و بی رحمانه قرون وسطایی برای به کرسی نشاندن باورهای خود استفاده کند. از این رو هر چه بیشتر شاهد گسترش مفاهیم و روش های «خشونت نمادین» (در معنای بوردیویی این واژه) در قالب های نهادینه و سرکوبگر شدیم: مدارج دانشگاهی، مدارک، مناصب، سلسله مراتب، گفتمان های رمز آلود علمی، «روش» در بدترین معنای آن.
امروزه بحث شدیدی میان خود دانشمندان در گیر است و آن اینکه آیا باید به پدیده «مردمی کردن» که عموما با عنوان تحقیر آمیز «عامیانه کردن»(vulgarization) و یا در ادبیاتی جدید تر «مردم فهم کردن» (popularizing) از آن نام برده می شود، امکان داد یا نه؟ بر اساس پاسخی که به کنشگران علمی به این پرسش می دهند امروزه شاهد ظهور دو گروه درون آکادمی هستیم که رابطه ای بسیار متفاوت با مفهوم «تخصص» و «علم نهادینه» هستند. گروه نخست و اکثریت، که همچنان پایبند اصول قرون نوزدهمی و بیستمی هستند و هنوز نتوانسته اند تغییر و زیر و رو شدن گسترده جهان را هضم کنند، همچنان از انحصار و کنترل سرسختانه دانش دفاع می کنند و به قابلیت اجرایی آن باور دارند و طبعا تمام ابزارهای مردمی شدن علم را از رسانه های کلاسیک مثل مطبوعات گرفته تا آخرین ابزارهای فناورانه چون اینترنت را تحقیر می کنند. اما گروه دوم که هنوز اقلیتی بیش در حوزه آکادمی را تشکیل نمی دهند، با نگاه و چشم اندازی واقع بینانه معتقدند اگر در پایان انقلاب صنعتی و در اواخر قرن بیستم هنوز امکانی برای تداوم یافتن تخصص هژمونیک به مثابه فرمولی سحر آمیز از ترکیب هژمونی سیاسی و شناخت فناورانه جهان بیرونی وجود داشت، انقلاب اطلاعاتی این امر را هر روز بیشتر از پیش ناممکن کرده و چه بهتر که در انقلابی که نظام های دانش و دانشگاهی را زیر و رو خواهد کرد، خود در صف نخست و پیشتاز قرار داشته باشند. نگاهی به رویکرد پیشرفته ترین مراکز علمی جهان (نظیر ام آی تی در امریکا و موسسه ماکس پلانک در آلمان) در به اشتراک گذاشتن و تسهیل هر چه بیشتر تمام مواد علمی خود برای همه مردم از طریق شبکه های مجازی، گویای تیز بینی هوشمندانه این نخبگان علمی است و می توان آن را با رویکرد واپس گرایانه و سطحی نگر برخی از کشورهای جهان سوم مقایسه کرد که تصور می کنند هنوز می توانند با ابزارهای به اصطلاح علمی و با خود شیفتگی ای، که بیشتر تصویری از جهانی پشت سر گذاشته است، جایگاهی در جهان داشته باشند اما همیشه در آخرین ردیف های همه طبقه بندی های علمی جهان قرار دارند.
از این رو به نظر می رسد که تغییر رویکرد و نگاه نخبگان دانشگاهی و غیر دنشگاهی ما نسبت به پدیده «دانش»، تولید و انباشت و به اشتراک گذاشتن آن، و برای شناخت و درک بیشتر و بهتر موقعیت های محلی و جهانی در رابطه با حوزه دانش امری بسیار ضروری و حتی حیاتی برای تداوم هستی و توانایی زندگی شایسته در جهان کنونی به حساب می آید.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق(سه شنبه ها)
این مطلب روز سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ منتشر شده است.