نظریه پردازان اجتماعی عموما در دو شاخه مختلف از وضعیت «متعارف» اجتماعی دفاع کرده اند: گروهی که عمدتا شامل کارکرگرایان می شده اند، وضعیت متعارف را در وجود «تعادل» اجتماعی و کارکرد جوامع انسانی با کمترین هزینه دانسته اند و بنابراین اصل را بر آن گرفته اند که جوامع انسانی بر اساس قانون «اقتصاد» که امری بیولوژیک نیز هست، تلاش دارند با کمترین هزینه به بیشترین فایده برسند و از آنجا که موقعیت های تنش و عدم تعادل ایجاد هزینه می کنند، جامعه به صورت «طبیعی» روی به سوی آن دارد که در خود «تعادل» ایجاد کند. بنا بر این نظریات ولو آنکه در جامعه ای تضاد و تنش و حتی شورش و هر گونه دیگری از نارضایتی و درگیری به وجود بیاید این امر موقت بوده و دیر یا زود جای خود را به آرامش می دهد که کم هزینه ترینن موقعیت است همانگونه که «انقباض ماهیچه ای» به نسبت «انبساط ماهیچه ای» موقعیتی کم هزینه و پر فایده تر است.
اما در برابر این نظریه ، گروه دیگری که نظریه پردازان قدرت به مثابه اصل اساسی جامعه پذیری قرار دارند، موقعیت «متعارف» را نه در «تعادل» بلکه در تنش می دانند، بدین معنا که جامعه برای آنکه جامعه باقی بماند دائما ایجاد انگیزش هایی چون رقابت، مبارزه، مقاومت، تنش و … میان کنشگران خود می کند که این عوامل به گونه ای هر چند برای جامعه هزینه ایجاد می کنند ، اما به آن دلیلی برای باقی ماندن نیز می دهند . به عبارت دیگر هزینه ایجاد شده از رقابت افراد علیه یکدیگر، از طریق انرژی تولید شده برای این رقابت جبران شده و جامعه می تواند در نهایت به موقعیتی حیاتی تر برسد. این گروه از نظریات نیز به پایه های بیولوژیک نظریه خود در اصل بقا اصلح و نظریه های تطوری تاکید دارند.
نوشتههای مرتبط
اما در هر دو نظریه و نظریات دیگری که برای بیان چگونگی به وجود آمدن یک جامعه به طور عام و تداوم یافتن آن مطرح است یک اصل و بحث مشترک وجود دارد و آن این است که بقای هر جامعه ای بستگی بسیار بالایی به آن دارد که به فرایندهای بی شماری از مبادله درونی و بیرونی دامن بزند. به عبارت دیگر جامعه ای را می توان «زنده» تلقی کرد که نه فقط کنشگران درونی اش با یکدیگر مبادلات گوناگونی را انجام بدهند (از همکاری و همیاری تا رقابت و تنش) بلکه بتواند با سایر جوامع نیز وارد مبادلات مشابهی شود.
در چنین حالتی از کار افتادن کوتاه یا دراز مدت این مبادلات و یا کند شدن و سخت شدن و از میان رفتن روان بودن آنها، چه فرایندهای درونی و چه فرایندهای برونی را باید موقعیت هایی اسیب زا تعریف کرد که بدون شک به جامعه و بازتولید آن ضربه وارد می کنند.
اکنون چند پرسش مطرح می شود نخست آنکه نشانگان چنین انفعال و از کار افتادگی در فرایندهای مبادله چیست؟ سپس آنکه آیا می توان از به وجود آمدن این موقعیت جلوگیری کرد و چگونه؟ سپس آنکه پی آمدهای این وضعیت در کوتاه و دراز مدت برای یک جامعه چه خواهد بود؟ و سرانجام آنکه چگونه می توان از این آسیب خارج شد؟
پاسخ پرسش نخست این است که نشانگان انفعال اجتماعی، در کاهش مبادلات اجتماعی در یک یا چندین بخش از حیات روزمره و دراز مدت یک جامعه در سطح درونی یا برونی آن است . بابراین انفعال ممکن است به صورت جزئی ظاهر شود و معمولا چنین است، زیرا اگر انفعال شکل عمومی به خود بگیرد ما به یک آنومی گسترده می رسیم که غالبا با یک تنش بسیار بزرگ اجتماعی نظیر یک انقلاب اجتماعی روبرو است. کاهش مبادلات و یا کند شدن سرعت مبادلات خود را در کاهش خلاقیت ها، کاهش تولید محصولات فرهنگی ، مادی و ذهنی در یک جامعه و یا حرکت آن جامعه به سوی تولید محصولات مشابه و کلیشه ای نشان می دهد که چه در سطح مادی و ه در سطح شناختی و زبان شناختی ( یعنی با کلیشه ای و صوری و سطحی شدن اشکال زبانی و فکری بروز می کند) و همچنین با عدم توانایی افراد جامعه و افراد آن جامعه با سایر جوامع در هم دلی و هم سخنی.
در پاسخ پرسش دوم یعنی اینکه آیا می توان از بروز انفعال جلوگیری کرد باید گفت آری اما به صورت نسبی: همه جوامع در همه دوره ها با خطر نسبی انفعال روبرو هستند اما جوامعی که توانسته باشند محیط مناسب تری برای روابط درونی و بیرونی خود ( ایجاد مردم سالاری و رعایت حقوق بین المللی) ایجاد کنند این خطر را در خود کاهش می دهند، در حالی که جوامعی با رویکرد مخالف این ، این خطر را به شدت در خود افزایش می دهند.
پرسش سوم این است که چنین انفعالی چه پی آمدهایی برای یک جامعه دارد: پاسخ آن است که این پی آمدها به همان نسبت که انفعال شدیدتر و طولانی تر باشد افزایش می یابند و می توانند از نوعی کرختی و فلج موقت در یک بخش از جامعه آغاز شوند و تا نابودی کامل آن جامعه به صورت موقت یا دائم پیش روند. از میان رفتن تمدن های بزرگ نمونه ای از این واقعیت است که بزرگترین قدرت ها نیز نمی توانند خود را از این خطر مصون بدانند.
و سرانجام پاسخ پرسش آخر یعنی چه می توان کرد که یا دچار انفعال نشد و یا از آن خارج شد: در اینجا باید گفت ایجاد شرایط مناسب برای مبادلات درونی و برونی در قالب افزایش قانون گرایی و مردم سالاری بهترین عامل برای پیشگیری از ورود به انفعال است. همین طور اصل قرار دادن رویکردهای عدالت محورانه و دفاع از ضعیفترین اقشار و محروم ترین گروه های اجتماعی. اما در موزد جامعه ای که دچار انفعال کوتاه یا دراز مدت شده، نمی توان به یک باره تصور کرد که پیاده کردن چنین شرایطی ممکن است . برعکس انجام این کار می تواند جامعه را دچار آسیب بدتری کند. درست مثل کسی که مدت زیادی غذا نخورده و اگر بخواهیم او را از خطر مرگ از گرسنگی نجات دهیم البته باید به او غذا بدهیم اما با ضرب آهنگی بسیار آرام تا بدن وی بتواند آن را تحمل کند. در حوزه اجتماعی، چنین آرامشی را تنها می توان با پرهیز از رادیکالیسم های خشونت بار و اراده گرایانه برای رسیدن به مطالبات اجتماعی یافت و تلاش برای رسیدن به این مطالبات در حرکت های شتاب زده درست نقش همان تغذیه فوری و زیاد را برای فردی دارد که مدتها از غذا محروم بوده و می تواند نه تنها جامعه را رو به بهبود نبرد بلکه آن را به سوی آسیب های جدی تر و غیر قابل جبران تر هدایت کند.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق(سه شنبه ها).
پرونده ی «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9132