فرهنگ بین جنسیتی را می توان به مجموعه روابط، کنش ها، ذهنیت هایی اطلاق کرد که در یک جامعه مشخص میان دو جنسیت مونث و مذکر وجود دارند و بنا بر فرایندهای خاص آن جامعه شکل گرفته و تغییر و تحول می یابند. باید توجه داشت که فرهنگ جنسیتی لزوما با اخلاق بین جنسیتی و هویت و اخلاق جنسیتی انطباق ندارد، هر چند بسیار به آنها نزدیک است و با آنها رابطه دارد.
هویت جنسیتی، بسیار زود در همه انسان ها شکل می گیرد. بخشی از این هویت از اراده انسان ها خارج و به نظام های بیولوژیک – ژنتیک مربوط می شود که موضوع مطالعات گسترده ای است که در حال حاضر در جریان هستند. وجود این مشخصات که دورانی با اوج گیری نظریات تندروانه فمینیستی نفی می شدند، امروز مورد اجماع بزرگی در بین دانشمندان است. بدن معنا که اکثر زیست شناسان، جامعه شناسان، انسان شناسان و روان شناسان بر این باور هستند که دو موقعیت زنانگی و مردانگی بر یکدیگر انطباق نداشته و صرفا حاصل فرایندهای تربیتی یا موقعیت های اجتماعی سلطه مذکر نیستند (هر چند این فرایندها بسیار بر شکل گیری و تحول آنها موثر ند) اما در ایجاد آنها موقعیتد ها بیولوژیک نیز دخالت زیادی دارند. اینکه به چه میزان این دوگروه یعنی مشخصات بیولوژیک و مشخصات فرهنگی در ایجاد موقعیت های مزبور موثرند خود از پرسش های اساسی است که مطالعات گوناگون تلاش می کنند به آنها پاسخ دهند.
نوشتههای مرتبط
اما روابط بین جنسیتی و فرهنگ آن شامل گروه گسترده ای از روابط می شود که تنها بخشی از آنها در روابط زناشویی یا به طور خاص آنچه «روابط جنسی» نامیده می شود، قرار می گیرد. همانگونه که حتی چارچوب های اجتماعی و روابط زناشویی نظیر ازدواج و خانواده را تنها در بخش های مشخصی از آنها می توان کاملا بر آن روابط منطبق دانست و بخش های زیادی از آنها مشخصات و سازو کارها و مسائل خود را دارند.
همه جوامع انسانی در همه دوره ها، برای آنکه بتوانند به نحوی نسبتا سالم اداره و به حیات خود ادامه دهند، باید مجموعه ای فرهنگی برای مدیریت و تنظیم روابط بین جنسیتی به وجود بیاورند و آنها را در افراد خود درونی کنند به صورتی که «نقش های جنسیتی» بتوانند ساخته و به نحو مطلوب در جامعه به اجرا در آیند.
همین نکته در جوامع مدرن یکی از مسائل حاد را ایجاد کرده است زیرا روابط بین جنسیتی تا دوران متاخر یعنی دوران صنعتی شدن در قرن نوزدهم و عملا تا به تحقق در آمدن جوامع مدرن از نیمه دوم قرن بیستم، عمدتا بر اساس نظام های مردم سالارانه تعریف می شد، اما تغییر عمده ای که در جهان در طول نیم قرن اخیر اتفاق افتاده و به ویژه وقوع انقلاب اطلاعاتی از دهه ۱۹۸۰ که هر چه بیشتر اولویت ذهن را در برابر اولویت بدن مطرح می کند، هر چند نمی توان یه یک دو گانگی مطلق ذهن/بدن باور داشت و هر چند ذهن نیز مشخصات جنسیتی را در خود حمل می کند، اما بهر رو، این انقلاب ، تحول عظیمی در نظام های بازنمایی ایجاد کرد که امروز به شدت در حال تغییرند. دگرگونی گسترده و ریشه ای موقعیت اجتماعی زنان در سطح جوامع انسانی، به دگرگونی ذهنی آنها نسبت به کالبد زنانه منجر می شود که خود به تغییر بازنمایی های جنسیتی در ذهن آنها و در مادیت یافتن بیرونی آنها می انجامد.
در چنین حالتی، همه جوامع ناچارند روابط بین جنسیتی را چه در عرصه روابط بین ذهنیتی و چه در چارچوب به ویژه روابط بین کالبدی بازتعریف و بازتبیین کنند. سرباز زدن از این امر و یا تلاش برای استفاده از سازوکارهایی که به دوران و عصری دیگر ، یعنی زمانی تعلق دارند که حضور گسترده اجتماعی زنان وجود نداشت، تلاشی بیهوده ولی خطرناک تر از آن تلاشی آسیب زا است که بهتر است از آن اجتناب کرد و به درک و تحلیل بهتر و عمیق تر روابط بین جنسیتی پرداخت.
پرسشی که می توان در چارچوب فرهنگی در تکیل پرسش فوق مطرح کرد این است که ایا روابط بین جنسیتی دارای نوعی جهانشمولیت هستند و شناخت و درک و تنظیم و مدیریت آنها را می توان و یا باید بر اساس موازین و سازوکارهای عمومی در همه فرهنگ ها انجام داد؟ پاسخ بی تردید و در نگاه نخست منفی است، هر فرهنگی بنا بر مورد و دوره و مشخصات خود، زنانگی، مردانگی و روابط این دو حوزه را تعریف و تبیین می کند و فرهنگ عمومی خود را نیز تا اندازه زیادی از همین حوزه اخذ می کند. با وصف این باید توجه داشت که فرایند جهانی شدن و به ویژه جهانی شدن رسانه ای یعنی جهانی که هر چه بیشتر نه در سطخ واقعیت روابط فیزیکی خود بلکه در سطح فرایندهای بی شمار چرخش تصاویر، صداها و بازنمایی های گوناگون به حیات خود ادامه می دهد، سبب می شود که خواسته یا ناخواسته روبط بین جنسیتی به سوی نوعی جهانشمولیت حرکت کنند، همان اتفاقی که در مورد فرهنگ ها نیز می افتد. این امر تا حد زیادی ناگزیر است و هر چند نمی توان آن را لزوما مثبت ارزیابی کرد، مسئله بیشتر از آنکه خواسته باشیم با روندی ناگزیر مبارزه کنیم باید بر سر آن باشد که چکونه یک فرهنگ بتواند از هویت فرهنگی حود دفاع کند و اصل و اساس و ریشه های عمیق خود را از دست ندهد.
جهانشمولیت در ایجاد روابط یکسان فرهنگی بین جنسیتی می تواند به واکنش های تند و حتی افراطی در این حوزه منجر شود که طبعا اسیب شناختی هستند اما مبارزه با آنها نه از راه بازگشت به آنچه «اصالت فرهنگی» مفروض بدانیم ممکن است و نه از راه مقابله مکانیکی با این گونه نفوذ ها. راه حل برای مقابله با این اثرات آسیب شناختی در حقیقت آن است که سازوکارههای مصونیت دهنده اجتماعی و فرهنگی با استفاده از بیشترین میزان از آزادی و کمترین میزان از روابط سلطه و آمرانه به کار بیافتند تا بتوان روابط متناسب تر با یک فرهنگ را با موقعیت هایی که محلی بودن و جهانی بودن را هر جچه بیشتر در کنار یکدیگر قرار می دهند سازش داد. همه ظرافت قضیه در آن است که چگونه این همسازی را به اجرا در آورده و آن را در کنشگران اجتماعی نه با ستفاده از ابزارهای آمرانه بلکه بر اساس تمایل و میل داوطلبانه آنها درونی کنیم.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق (سه شنبه ها)
پرونده ی «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9132