پدیدارشناسی دین و تاریخ ادیان
در اینجا میکوشیم تا بهاختصار به توضیح آن وجوهی بپردازیم که پدیدارشناسی دین را از دانش تاریخ ادیان جدا میسازد. اصطلاح «تاریخ دین» غالباً در معانی متعددی به کار میرود که برخی در معنی اخصّ تاریخی آن و برخی در معنی عام تاریخی آن رایجاند. در معنی اخص، مقصود از آن تلویحاً بررسی و تحقیق در چگونگی تکوین و پیشینه یک دین مشخص از منظر بنیادهای تاریخی و بررسی تحولات آن بر اساس ترتیب و ترتب زمانی است. در معنی عامتر، مقصود از آن آمیزهای از پژوهش تاریخی دین و بررسی آن در مقام یک پدیده یا پدیدارشناسیِ دین است. در معنی اخص آن، اصطلاح «تاریخ ادیان» مترادف اصطلاح آلمانی Religionwissenschfat است که به گفته الیاده نهتنها دربرگیرنده تاریخ در معنی اخص آن، بلکه شامل مطالعه تطبیقی ادیان و نیز ریختشناسی و پدیدارشناسی ادیان نیز هست. به همین قیاس، اصطلاح «پدیدارشناسی دین» نیز در معانی متعددی به کار میرود. معنی رایجی که در آن اصل «اپوخه» و «سهش درونی» در بررسی و تحقیق پدیدارهای همانند دینی به کار بسته میشود، معنی شایعی است. چنین استنباطی از تاریخ ادیان را میتوان معنی اخص آن تلقی کرد که تمایز آن از معنی عامتر این اصطلاح از آن جایی آغاز میشود که نهتنها در مطالعه پدیدههای مشابه و همانند دینی، بلکه اساساً در پژوهش هر پدیده دینی و فهم آن ایندو اصل اعمال شود.
نوشتههای مرتبط
پدیدارشناسی دین از همان ابتدا بر تمایز و تفاوت خود از عرصه هایی مانند تاریخ دین، فلسفه دین، روانشناسی دین و جز آن پای فشرده و این علوم نیز به نوبه خود بر تمایز خویش از پدیدارشناسی دین تأکید ورزیدهاند. اگرچه کسی تاکنون آن مرزهای دقیقی را که این گسترهها را از هم جدا میسازد، تعیین و ترسیم نکرده است، با این همه، جملگی در این نکته همداستاناند که پدیدارشناسی دین با همه همانندیها و مشابهاتش با این عرصههای دینپژوهی از جایگاهی ویژه برخوردار است. از همان آغاز، پدیدارشناسان دین و مورخان ادیان بر پیوستگی پدیدارشناسی و تاریخ دین تأکید ورزیدهاند. از نخستین پدیدارشناسان دین که بر این پیوستگی پای فشردند، باید از و. ب. کریستنسن نام برد که به رغم تأکیدش بر تمایز پدیدارشناسی دین از دیگر علوم دینپژوهشی، بر این پیوستگی و پیوند از منظرهای متعددی، از منظر پیوندِ دینپژوهشی با تاریخ دین، پدیدارشناسی دین و فلسفه دین و بهویژه بر پیوند پدیدارشناسی دین با تاریخ ادیان تأکید میورزید؛ زیرا به عقیده او دادهها و مواد خام پدیدارشناسی را تاریخ ادیان فراهم میآورد. این دیدگاه کریستنسن از آن رو درخور تأمل است که او این پیوند را دوسویه میداند و بر آن است که سروکار پدیدارشناسی دین با دادههایی است که تاریخ ادیان در اختیار او نهاده است. و دیگر آنکه او تمایز ایندو را بیش از آنکه تمایزی روششناختی بداند، در ماهیت و سمت و سوی دادهها میداند. از دینپژوهان دیگری که به پیوند پدیدارشناسی دین و تاریخ ادیان توجه کردهاند، فان در لئو است که در این زمینه اگرچه با کریستنسن همداستان است، لیکن بر تمایز این دو گستره علمی نیز تأکید میورزد و بر آن است که وظیفه و هدف مورخ دین از پدیدارشناس دین از بنیاد متمایز است. اگر کریستنسن بر آن بود که تاریخ ادیان مواد و مصالح تاریخی را برای ترسیم شِمای ردهبندی و طبقهبندی در اختیار پدیدارشناسی قرار میدهد، فان در لئو این تمایز را نهفقط در سطح ردهبندی این دادهها، بلکه در نحوه فهم آنها نیز جستوجو میکند. از این نیز فراتر، اگر مورخ بدون فهم دادهها بهدرستی قادر به توصیف هیچ رویدادی نیست، به همین معنی تمایز واقعی تاریخ دین و پدیدارشناسی دین نه در فهم و احاطه بر دادهها، بلکه در کیفیت و چگونگی فهم و ادراک آنهاست. با این اشارات میتوان گفت که تفاوت و تمییز ایندو رشته، به گمان کریستنسن در گردآوری، ردهبندی و جریان داده ها یا به عقیده فان در لئو در ادراک و فهم این دادهها، به سخنی دقیقتر، در «کیفیت» فهم و استنباط آنهاست.
دین پژوه دیگری که میکوشید به سهم خود به این پرسش پاسخی دهد، میرچا الیاده است. او نیز تمییز و تفاوت تاریخ ادیان و پدیدارشناسی دین را در کیفیت درک و فهم دادههایی میداند که تاریخ ادیان آنها را گرد میآورد. فهم و ادراکی که پدیدارشناس دین در پی آن است، به گمان الیاده اساساً «ساختار ویژه و شاخص» پدیدههای دینی و فهم «ماهیت و گوهر دین» است. از سوی دیگر، توجه مورخ ادیان به آن دادههای تاریخی- دینیِ ویژهای معطوف است که وی درصدد فهم آن و فهماندن آن به دیگران است و هم به «معنا»ی پدیده تاریخی توجه دارد و هم به «تاریخ» آن پدیده و میکوشد تا داوری و سنجشی بهدور از پیشداوری و تعصب اختیار کند و یکی را قربانی دیگری نسازد. مورخ دین نیز میکوشد تا نتایج یافتههای خویش را نظاممند سازد و در بابِ ساختار پدیدههای دینی تأمل کند. اگر مورخ دین در پژوهش خویش چنین شیوهای اختیار کند، آنگاه او تحقیق و پژوهش تاریخی خویش را به مثابه پدیدارشناس یا فیلسوف دین به پایان برده است. الیاده بر تمایز تاریخ دین و پدیدارشناسی دین انگشت مینهد و میگوید پدیدارشناس دین در واقع دینپژوهی است که از منظر پدیدارشناسی به بررسی ساختار و معنای دین میپردازد و از منظر تاریخ درصدد فهم یک پدیده دینی در بافت و بستر تاریخی آن است. لیکن او بیشتر نه تمایز ایندو گستره، بلکه پیوند و پیوستگی درونی پدیدارشناسی دین و تاریخ دین را مدّ نظر دارد. نهفقط ماهیت و پیوند تکمیلی ایندو گستره، بلکه تأکید بر نقش عرصههای گوناگون دینپژوهی و تعامل آنها با یکدیگر در تحویل و تکوینِ معناشناختی تاریخ ادیان در دیدگاه او نقشی اساسی ایفا کرده است. نکته اصلی و اساسی درباره شیوه و روش دینپژوهی الیاده این است که، به رغم عقیده برخی از منتقدان و مفسران، روشی پدیدارشناسانه است. بسیاری از مفسران الیاده را «ماهیتگرا»(essentialist ) ، نا- تاریخی یا الهیاتی و جز آن نامیدهاند. الیاده در دو اثر خویش، الگویهای تطبیقی دینپژوهی و مقاله «ملاحظاتی روششناختی در مطالعه نمادهای دینی» تصویری کلی از رویکرد روششناختی خویش ارائه میکند که همین تصویر زمینه و محمل نقد بسیاری از منتقدان او را از حیث روششناسی فراهم آورده است. در این دو اثر او خود را «مورخ ادیان» میداند؛ عنوانی که تعابیر مختلف و مغایری از آن به دست داده میشود. روش تاریخی به عقیده الیاده گام نخست دینپژوهی است که به رویکرد پدیدارشناختی یا فلسفی دین میانجامد. تاریخ دین به توصیفِ پدیده دینی بسنده نمیکند، بلکه به تنظیم دادهها و تأمل و تحقیق در ساختار آنها میپردازد. شاید بخش دوم این سخن الیاده، یعنی تحقیق در ساختار دین، روش او را بهروشنی و صراحت خلاصه میکند. ترمینولوژی یا اصطلاحشناسی الیاده، اصطلاحاتی که او پیوسته در آثارش به کار میبرد، اصطلاحاتی چون «ساختار کلی و عام»، «نظم و ساختار جهانشمول»، «قدسی، امر مقدس»، «وجه یا وجوه تقدس و امر قدسی» و… جملگی اصطلاحاتیاند که به معنا و مفهومی پدیدارشناختی به کار میروند و بر ساختارهای خودآگاهی و معرفت یا مؤلفههای آن ساختارهایی دلالت میکنند که وجه دینیِ ارتباط فرد با جهانش را تشکیل میدهند. ساختاری که الیاده آن را ساختار بنیادین تلقی میکند، یعنی آن ساختی که دین را به مثابه دین تعریف میکند، همان پیوند التفاتی مؤمن و امر قدسی است که در این پیوند، امر قدسی از منظر پدیدارشناسی ابژهای است که ذهنِ مؤمن از سویی آن را به مثابه واقعیت و حقیقت غایی و از سوی دیگر در ارتباط با جهان ناسوتی تأویل و تفسیر میکند. مرکزیت پدیدارشناسی از رهگذر تاریخ نزد الیاده در تعبیر او از پدیده دینی به مثابه «تجلّی امر قدسی»( Hierophany ) بهخوبی آشکار میشود. به عقیده الیاده «تجلّی قدسی» هرگونه تجلی و بروز قدسیّتی است که خود واجد دو عنصر اصلی است: نخست «وجهیّتِ امر قدسی» (modality of sacred ) و دیگر تجلّی آن وجهیّت به صورت پدیده مشخص تاریخی. اصطلاح «وجهیّتِ امر قدسی» اصطلاحی است دقیقاً پدیدارشناختی و بر ساختار آن پیوندی دلالت میکند که میان مؤمن و امر مقدس حاکم است. به سخنی دیگر، تجلّی قدسی به عنوان «بروزِ تاریخیِ» امرِ قدسی شکلِ جزئیتیافته تاریخیِ ساختار بنیادین پیوند مؤمن و امر مقدس است و جنبههایی از نگرشی را آشکار میسازد که انسان از امر قدسی دارد. در این مرتبه، تجلّی در واقع بروز و نمود آن راه مشخص و از حیث تاریخی، مشروطی است که طی آن امر مقدس تصور و به تبع آن تجربه میشود. پس راهبرد و رهیافت ما به پدیده دینی به مثابه امر مقدس و رازگون در گرو تمرکز ما بر معنای دینیِ این پدیده نزد مؤمن، خواه بر حسب تجربه و تلقی و باور آگاهانهای است که از حیث تاریخی جزئیت و تشخّص یافته، خواه به اقتضای آن ساختارهای پدیدارشناسانه یا، به سخنی دیگر، وجهیّت امر قدسی است که چنین نگرشی را شکل بخشیده است. از آنجا که هر «تجلّی قدسی» در عین حال خود دادهای تاریخی محسوب میشود، الیاده بر آن است که پدیده دینی همواره در پیوند با تاریخ به ادراک درمیآید و چون پدیده دینی به مثابه «رویدادی تاریخی» نگرش انسان در قبال امر مقدس را آشکار میسازد، تجزیه و تحلیل تاریخی آن بالضروره با توصیف چنین نگرشی و همچنین گزارشِ چگونگی تحویل و تکوین آن نگرش درگیر خواهد شد. الیاده بر آن است که بخش اعظم تاریخ ادیان همانا تاریخِ فراز و فرود ارزشهایی است که روندِ تجلّی امر قدسی را تشکیل میدهد؛ به سخنی دیگر، تاریخ ادیان تاریخ آن ارزشهایی است که مردم آن را مقدس میانگارند. تجزیه و تحلیل تاریخی نیز از این رو با بافت تاریخی یک پدیده مفروض درگیر است. او بر آن است که همه تجلّیات و تقریراتِ مفهومیِ تجربه دینی ریشه در بافتِ تاریخی دارند. با این همه، او به تجزیه و تحلیل محض تاریخی بسنده نمیکند و پدیده دینی را صرفاً نه در چارچوب تاریخی آن، بلکه به منزله تجلّی امری قدسی میبیند. به گمان الیاده بافت تاریخی، تا جایی که به محتوا و ساختار تجربه دینی مربوط است، چندان نقشی ایفا نمیکند. با این همه، بر آن است که تجلّی امر مقدس یا هیروفانی هم جهانی و هم تاریخی است و فهم و درک آن در گرو تجزیه و تحلیل تاریخی است و از این گذشته، بروز و نمود امر مقدس مقولهای دقیقاً تاریخی و معنای «وجهیّت قدسی» در تجلّی تاریخی آن نهفته است. روش الیاده بالطبع تمرکز بر این «وجهیّت» و فروکاست تأملات تاریخی به سود تجزیه و تحلیل پدیدارشناختی است. تأکید او بر آن است که مورخ ادیان نخست باید «وجهیّتِ» پدیده مقدسی را دریابد و تشریح کند که مفهوم قدسی یا هیروفانی از آن پرده برمیدارد. به گمان الیاده، اهمیت شناسایی وجهیّت پدیده مقدس بسی بیشتر از ردیابی پیشینه تاریخی تجلّی امر مقدس است.
روش الیاده از برخی جهات یادآور رویکرد پدیدارشناختی هوسرل است: پدیدارشناسی شناختِ ساختارهای بنیادین معرفت و آگاهی است و توصیف اینکه «ابژهها» یا به سخنی «جهان» ما چگونه به نحوی التفاتی بر اساس این ساختارها شکل گرفتهاند. از منظر روششناختی نیل به چنین معرفتی با «در پرانتر نهادن» و فروکاستِ نگرش طبیعی یا نگرشی مبتنی بر علوم طبیعی و التفات به فرم و مضمون و محتوای تجربه میسر و ممکن است. رویکرد پدیدارشناختی الیاده نیز متوجه همین مقصود اساسی یعنی شناخت و توصیف ساختارهای معرفت و آگاهی در اذهان پیروان یک دین است. او در این راستا اگرچه اصطلاح هوسرلی درک و همدلی با دیگری (Emphaty ) را به کار نمیبرد، اما بهروشنی پیداست که برای فهم و توصیف این ساختارها این روش را به کار میبندد. الیاده درصدد بازسازی تجربه مومن از امر مقدس است نه به اقتضای شناخت و داوری خود، بلکه درصدد تجزیه و تحلیل یک پدیده مشخص دینی به اقتضا و به یاری کشف آن رموزی است که تجربه دینی مؤمن را از دیده ما پنهان میدارند. از این رو، او پدیده دینی را برای بازسازی آن ساختار پدیدارشناسانهای که در پس تجربه دینی نهفته است، به کار میگیرد. شاید به همین علت باشد که الیاده برخلاف بسیاری از دینپژوهان و پدیدارشناسان، آن دسته از دینپژوهان و پدیدارشناسانی که به شیوهای متناقض و ناساز از سویی درصدد اعمال روش اپوخه و از سوی دیگر درصدد بازسازی تجربه دینی مؤمن در ذهن خویشاند، دشواری چندانی با مقوله «فهم» ندارد. او میکوشد تا در ذهن مؤمن رسوخ کند؛ شیوه و روشی بهغایت دشوار، خاصه از این حیث که او چندان التفاتی به بافتِ تاریخی ندارد. خلاصه سخن اینکه ساختارهایی که از رهگذر تجزیه و تحلیل پدیدارشناختی شناسایی میشوند بهکلی از نگرشِ دینداران و پیروان یک دین متمایزند. این نگرشها یا باورها همانا دادههایی هستند که مورخ ادیان بررسی میکند؛ با این حال، این دادهها خود واجد «معنا» نیستند، زیرا این نگرشها، باورها یا هر پدیده دینی دیگر، از جمله اسطوره و آیین، اثر هنریِ دینی، متون و جز آن، بازتاب راه و روش یا راهها و روشهای پیوند و پیوستگی با امر مقدس، یا به سخنی درستتر، راه و روشی دینی برای «در جهان- بودگی» هستند. هر پدیده دینی از این دست، ممکن است ساختار یا سازوکار این پیوند و پیوستگی را به نحوی شفاف آشکار و برملا سازد. در برخی موارد شاید نگرش و ایمان مؤمن با آن ساختاری که این نگرش و باور را شکل میبخشد عملاً یکسان و همانند باشد؛ برای مثال، پیوند و پیوستگی مؤمن یا عابد با امر مقدس به مثابه امری «واقعی» از باور آگاهانه او در قبال واقعی بودن معبود جداییناپذیر و غیرقابل تمییز و در واقع معنای غایی و نهایی این پیوند و پیوستگی است. به عبارتی، ایمان یا اثر دینی خود نمایشگر شیوه و نحوه پیوند با امر مقدس است؛ شیوهای که بروز آن از رهگذر پدیده دینی امری خودآگاهانه نیست.
رویکرد پدیدارشناختی الیاده با پیشبرنهاده سادهای میآغازد که غالباً استنباطهای نادرستی از آن شده است. او بر آن است که پدیده دینی پدیدهای یگانه و بیهمتا (sui generis ) است. این سخن الیاده بهویژه درخور توجه است زیرا به عقیده او بسیاری از دینپژوهان معنای یک پدیده دینی را در سطوحی غیردینی، در سطوحِ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… جستوجو میکنند و از این مناظر و نگرشها، هیچ پدیدهای، پدیدهای دینی نیست، بلکه پدیدهای صرفاً تاریخی، اقتصادی، سیاسی یا جز آن است. این شیوه از تفسیر چنان بدیهی و طبیعی تلقی میشود که واقعیتهای ساده و بدیهی را نادیده میانگارد. برای مثال، از پدیدههای دینی پدیده نیایش مثالی کافی و وافی است: در اینکه انسان نیایش میکند، تردیدی نیست؛ در ادای نیایش و نحوه و شکل آن، ممکن است عناصر مختلف غیردینی دخیل هم باشند، اما این عناصر تغییری در این واقعیت نمیدهند که فعل و کنش نیایش و عبادت وجود دارد و عناصر و مؤلفههای آن را میتوان به نحوی تردیدناپذیر و به مثابه وجهی یگانه و بیهمتا از تجربه دینی بازشناخت. الیاده بر آن است این سخن که نیایش بازتاب وجه خاصی از تجربه دینی است، نه بدین معنی است که نیایش در عین حال تجلّی حالتی از خودآگاهی است که به نحوی بنیادین از خودآگاهی معمولی متمایز و منفک است. خصیصه بیهمتایی و منحصر به فرد بودن بر تمایز و وجه ممیزه ساختار بنیادین مقوله تجربه دلالت دارد، و چنین خصیصهای را بر هر ساختاری با ویژگیهای مشابه و همانند اطلاق میتوان کرد. ماهیت منحصر به فرد بودن نیایش و عبادت منوط و وابسته به وجود واقعی معبود یا ابژه نیایش نیست. پیروان یک دین یا آیین حتی اگر وجودی خیالی یا غیرواقعی را نیایش کنند که در وجود آن تشکیکی در میان باشد، با این همه، شک و تردیدی در وجود واقعی نیایش باقی نمیماند و در این معنی، نیایش دارای ساختاری التفاتی و واجد محملی معرفتی با کیفیتهای خاص خویش است. به سخنی پدیدارشناسانه، ابژه نیایش ممکن است از منظر التفاتی ابژهای ناب و محض یا اخص و حقیقی باشد. به هر صورتی که باشد، ساختارهای تجربه دینی دربرگیرنده مجموعه ویژه و خاصی از پدیدههای تحقیقپذیرند. الیاده منکر آن نیست که پدیدههای دینی به طور عام پدیدههایی تاریخی، فرهنگی و سیاسی نیز هستند و خود نیز بهصراحت تأکید میورزد که هیچ پدیده محض دینی وجود ندارد؛ با این همه، سطحی از تجربه وجود دارد؛ سطحی که از منظر پدیدارشناسی به اقتضای ساختار فرادادگی آن تفسیرپذیر است و با فعل عبادت و نیایش ملازمه دارد. پژوهش درباره این سطح از تجربه حوزه خاصی از تحقیق را تشکیل میدهد؛ حوزهای که دین در آن امری دینی تلقی میشود و این خصیصه همان خصیصه ممیز رویکرد الیاده است. از این منظر، تقلیل پدیده دینی به عوامل و عناصری غیردینی به معنی از دست رفتن معنای دینی آنها خواهد بود. هم از این روست که به عقیده او دین تقلیلپذیر نیست، زیرا چنین تقلیلی به معنی انکار و امحای آن امکانی است که کشف معنی یا معانی پدیده دینی را فراهم میآورد، زیرا براثر چنین تقلیلی پدیده دینی از ابعاد دینی خویش برکنده خواهد شد. پدیده دینی تنها در مقام پدیدهای دینی و در بستر دینی آن فهمپذیر است. منطق حکم میکند که تاریخ ادیان توجه خود را تنها و تنها به خود پدیده دینی به منزله امری دینی معطوف کند تا قادر باشد ساختار پدیدارشناختی شاکله آن را کشف کند.
الیاده در مقام پدیدارشناسِ دین درصدد کشف آن ساختارهای معرفتی است که تجربه دینی را شکل میبخشند. آن ساخت بنیادینی که وی آن را بازمیشناسد، پیوندِ مؤمن با «امر قدسی» است. سرشت پدیدارشناسانه رویکرد الیاده از معنا و فحوای این سخن پرده برمیدارد: «قدسی» و «امر مقدس» اصطلاحی است که مقوله «ابژه» را پوشش میدهد؛ ابژهای که در ذهنِ مؤمن به مثابه واقعیتی لاهوتی و نهایی، «حقیقت غایی» است و از عالم ناسوتی متمایز و با آن مغایر است. بسیاری از ناقدان الیاده ایراد گرفتهاند که این سخن او در باب قدسی و امر مقدس متضمن حقیقی پنداشتنِ وجود ایزدان و بغان و واقعیت آنهاست. او خود میگوید که «هر کنش دینی و هر فعل آیینی ناظر به واقعیتی فرا- تجربی یا قدسی است». نمادهای دینی، به مثابه رسانه امر قدسی، پرده از واقعیتی ناسوتی برمیدارند یا بر ساختار ژرفِ جهان دلالت میکنند. از رهگذر این نمادهاست که واقعیت فهمپذیر میشود، یعنی فهم آن سویه ترافرازندهای که از دسترس تجربه بیرون است. نمادهای دینی که ناظر به ساختارهای زندگیاند، سویهای ژرفتر و رازآمیزتر از آن زندگی را برملا میکنند که ما آن را از رهگذر تجربه روزانه میشناسیم. این نمادها از سویه ناشناختنی، توضیحناپذیر و رمزآمیز زندگی و همزمان از ابعاد و جنبههای دینی و قدسی وجود انسان پرده برمیگیرند. الیاده تأکید میورزد که اسطوره ساختار واقعیِ الوهیت را آشکار و تمامی صفات را متعالی و همه تناقصات را به تفاهم و تطابق بدل میسازد. از این گذشته، این ایزدان را نباید بهسادگی بازتابی از شخصیتهای انسانی تلقی کرد. به گمان او تقدس یا امر قدسی بیش از هرچیز امری «حقیقی» و واقعی است. با استناد به این سخن، بسیاری از ناقدان الیاده را متألهی میدانند که درباره سرشتِ حقیقی و واقعی ایزدان سخن میگوید. اصطلاح «حقیقی» و واقعی بودن امر مقدس، بهسان بسیاری از اصطلاحات دیگری که الیاده به کار میبرد، معنایی مبهم دارد. مسلم آن است که در اینجا معنای هستیشناختی این اصطلاح مراد نیست. برای رفع این ابهام باید گاهی گامی فراتر از دیدگاه دینپژوهانهای نهاد که بر مبنای آن الیاده تعریف خاص خود را از امر قدسی ارائه میکند. رویکرد الهیاتی به امر مقدس فرض اولیه و بدیهی را وجود واقعیتِ غایی یا مطلقی میانگارد که مستقل از تجربه یا دخالت انسانی وجود دارد. اما مرکز ثقل آرای الیاده و توجه او به ذهن و اندیشه مؤمنان و پیروان معتقد یک دین است. به گمان او فهم معنای امر مقدس در گرو رخنه و رسوخ در جهان ذهنی انسان باستانی است و قدسیّت در واقع تجلّی و نمود امر مقدس در جهان ذهنی آنانی است که بدان ایمان دارند. به سخنی دیگر، الیاده وجهیّت متفاوت و متمایز امر مقدسی را میآزماید که وجود آن وجوه را تجاربِ متفاوت از آیینی واحد آشکار میسازد. سخن از وجهیّت یا وجوه امر مقدس البته نه به معنی صور و اشکال گوناگون یک واقعیت بغانه است، بلکه مقصود از وجوه امر مقدس آن راهها و روشهایی است که از طریق آنها امر قدسی در اذهان باورمندان شکل میگیرد. پیداست که وجهیّت امر مقدس خود اصطلاحی است آزمونی که با بحث الیاده درباره «هیروفانی» ملازمه دارد: هیروفانی هم تجلی و نمود وجوه امر مقدس و هم بیان معنای دینی آن در ذهن مؤمن است. به سخنی ساده، الیاده «وجهیّت امر مقدس» را با وجوه گوناگون تجربه مؤمن یکی میانگارد. نحوه تأکید او بر ذهن و اندیشه مؤمن تلویحاً در فهم و دریافت او از دین مستتر است. تعریف کلی الیاده از دین به مثابه «واکنش انسان در قبال امر مقدس»، بر خصیصه «قصدیّت» یا «فرادادگی» تجربه دینی، در معنی و مفهوم هوسرلی آن، انگشت مینهد و دقیقاً سرشتی پدیدارشناسانه دارد. دین کنشِ انسان دیندار و به تبع آن پژوهش درباره دین یا جایگاه دینپژوهی در میان مؤمنان یک دین است. الیاده بر آن است که بررسی یک پدیده دینی فینفسه و در گام نخست تعیین و تعریف پیوند حقیقی آن با دیگر پدیدههای ذهن است. پس دین پدیدهای از سنخ پدیدههای ذهنی است. ذهن ممکن است خود را در ارتباط با امری واقعی یا استعلایی بیابد و نحوه پیوند با این امر واقعی، استعلایی یا «دیگری» را چگونگی صورتبندی ابژههای تجربه توسط خود ذهن تعریف و تبیین میکند، لزوماً نه بدین معنی که امر مقدس در معنی هستیشناختی آن بالفعل امری واقعی نیست. به عقیده الیاده امر مقدس عنصر و واحدی از ساختار خودآگاهی و معرفت بشری و کارکردی از تجربه انسان دیندار است. شالوده و اساس ساختارهای دینیِ معرفت بشری عملاً بر آن مقولات و محمولاتی مبتنی است که بر حسب موقعیتها و وضعیتهای ما در مقام موجودات انسانی تعریف و تبیین شدهاند. اِسنادها و محمولاتِ وجودشناختی ما آن بینشهای کهنالگوگرایانه و مثالینی را شکل میبخشند که صورتهای دینی بروز و نمود آن به شمار میروند. این سخن به تعبیری تفسیر این نگرش الیاده است که لاهوت، بغانگی یا امر الهی بیان و بروز نحوه انطباق فرد مؤمن با این محمولات و مقولات وجودی است. ارزش وجودشناختی جهاننگری دینی در همین جا نهفته است. آنچه بیش از همه در نظریه الیاده در مورد امر مقدس درخور توجه است آن است که او این اصطلاح را در معنی معمول و مألوفی که در مباحث الهیات دارد به کار نمیبرد؛ تأکید الیاده بر دریافت معنا و مفهوم آن با استناد به ذهن باورمندان و پیروان دین بر استنباط پدیدارشناسانه او از این امر دلالت دارد. معنای یک پدیده مشخص در ساختار آن معرفت و خودآگاهیای نهفته است که آن پدیده نمود این معرفت محسوب میشود. اصطلاح «مقدس» در چنین بافتی اصطلاحی پدیدارشناختی است که به مثابه ابژهای فراداده موضوع تحقیق و تفحص است. دین ساختار خاص آن معرفتی است که فرد مؤمن را با این «ابژه» پیوند میدهد. تأکید الیاده بر «واقعی» بودن امر مقدس در حقیقت تأکید او بر نحوه صورتبندی و شکلگیری آن در ذهن فرد مؤمن است. امر مقدس «دادهای» است که مورخ ادیان بدان متوسل میشود، نه به این معنی که این «داده» واجد وثاقتی تاریخی و اصالتی وجودی است، بلکه بدین معنی که پیروان آن دین به اصالتِ وجود آن باور دارند. الیاده نیز همانند رودلف اتو بر آن است که امر مقدس عنصر یگانه، بیهمتا و تقلیلناپذیر پدیده دینی است.
یکی دیگر از پیچیدگیهای رویکرد پدیدارشناسانه الیاده تمایزی است که او میان «پدیدههای ساده و ناب» و «پدیدههای پیچیده و مرکب» دینی قایل است. به طور کلی او معتقد است که پدیدههای دینی در گذر زمان دچار استحاله و دگردیسی میشوند، هم فرم واقعی آنها، فرمی که در گذر زمان پیچیده و پیچیدهتر و تاریخی میشود، و هم نحوه و شیوه دریافت و فهم باورمندان آنها. از این رو، آن ساختارهای معرفت و خودآگاهی که در شکلگیری و نضج آن پدیده دخیل و درکار بودهاند، به نحوی تیره و مبهم به دیده ما میآیند. از این رو، پدیدارشناس در پژوهش خویش باید به صورتِ «ناب» آن پدیده رجوع کند. فهم دین در گرو فهم این پدیدههای ساده و نابی است که به اشکال آغازین خویش نزدیکترند، نه آن پدیدههای پیچیدهای که طی تاریخ به استحالهها و دگرگونیهایی دچار شدهاند و از بنیادهای خود دور افتادهاند. این رویکرد و نگرش الیاده، یعنی تطور و فراگشت پدیدههای ساده دینی به پدیدههای پیچیده پیوندی تنگاتنگ با آموزه و اصل «ارجاع و بازگشت به ذهنِ انسان باستانی و مؤمن» دارد و معنای آن در حقیقت کارکردِ آن تجربه اصیلی است که از رهگذر آن، این پدیده شکل گرفته است. چون بسیاری از اسطورهها و نمادهایی که الیاده به بررسی آنها میپردازد خاستگاهی کهن و باستانی دارند، فهم آنها نیز منوط به ارجاع و بازگشت به ذهنِ انسان باستانی و کهن است و چنین کنشی از طریق فرایابی و ارزیابی آن دادههایی صورت میگیرد که شالوده و اساس یک پدیده را تشکیل میدهند؛ به سخنی دیگر، استنباط و استنتاج چگونگی و نحوه ارتباط آفرینندگان و باورمندان یک اسطوره و آیین یا آرایندگان ساختار صوری یک پرستشگاه و معبد با امر مقدس. از سویی دیگر، الیاده بر آن است که این تجربه اصیل دینی در اعمال و افعال دینداران و باورمندان روزگار معاصر نیز به گونهای حفظ شده است. پرسش این است که چگونه میتوان این تجربه اصیل و اساساً تلقی «دیگری» از امر مقدس را دریافت و چگونه میتوان در ذهن انسان باستانی یا انسانی که باستانی میاندیشد، رسوخ کرد. آیا چنین کاری از طریق متون دینی، فرآوردهها و دستساختها و ابزار و آلات دینی و آیینی ممکن است؟ اگرچه پدیدههای دینی کلید درک ساختارِ پدیدارشناختی تجربه دینی را در اختیار میگذارند، اما کندوکاو در ماهیت ذهن انسان و تجربه دینی باورمندان با فرضیهها و گمانههایی همراه است که اساساً به لحاظ روششناسی با رویکرد پدیدارشناسی دین متباین است. بهراستی چگونه و با چه شیوهای میتوان محتوا و مضمون تجربه دینی انسان هزاران سال پیش را با توسل به تجزیه و تحلیل پیگیر تاریخی بازسازی کرد؟ الیاده هرگز به سویه نظری و کیفیت غیرعملی این گمانهها نپرداخت و پاسخی ارائه نکرد. پیداست برای دینپژوه دقیق و محتاط چنین سخنانی خیالپردازانه است. اما الیاده مبنا و شالوده آرای خویش را در این باب هم از حیث ماهیت وجود و هم ساختار پدیدارشناختی تجربه انسانی بر جهانشمولیِ تجربه دینی بنا مینهد. عنصر مقوّم و شاکله ماهیت وجودی انسان به عقیده او تنها تاریخ نیست. ساختها یا وجوه امر مقدس، به مثابه وجوه معرفت و خودآگاهی، از ماهیت و شرایط عام و جهانی انسان برخاستهاند. همه انسانها فارغ از جایگاه فرهنگی یا زمانی در سطحی از تجربه مشترکاند و همین ویژگی مشترک امکان درکِ ذهن انسان مؤمن و معتقد یا «دیگری» را ممکن و توضیح و تبیین پدیدارشناختی تجربه او را فراهم میکند. از سوی دیگر، یکسانانگاری صوری تجربه دینی انسان باستانی با خودآگاهی و معرفت دینی به خودی خود پیچیده و متناقض است، زیرا بهدرستی نمیتوان این فرض را بدیهی انگاشت که انسان باستانی از مؤمنان و باورمندان دوران معاصر دینیتر بوده است. الیاده در این راستا بر تفاوت بنیادین خودآگاهی و معرفت لاهوتی و ناسوتی تأکید میورزد. معرفت لاهوتی واقعیت را به طریقی جز طریق و شیوه معرفت ناسوتی تعریف و تبیین میکند و وجه لاهوتی و قدسیِ چنین معرفتی که در همه پدیدههای دینیِ کهن و نو متجلی میشود، با تجربه انسان باستانی تقریباً یکسان است. این پدیدههای دینی را باید به عنوان سنخهای ازلی و باستانی بازشناخت که انسان باستانی در ارتباطی تنگاتنگتر با آنها قرار دارد. این تلقی تحولگرایانه یا ماهیتگرایانه الیاده برخی وجوه غیرپدیدارشناسانه رویکرد او را بهخوبی نشان میدهد. از طرفی دیگر، سویههای غیر پدیدارشناسانه رویکرد او در تبیین مفاهیمی مانند امر قدسی، لاهوت و ناسوت نیز بهخوبی آشکار است. روشن است که پدیدارشناسی درصدد توصیف و تبیین ساختار فرادادگی شناخت است و از این منظر فهم اسباب و علل تجربه دینی از حوزه رویکرد پدیدارشناسی بیرون است و الیاده خود نیز معترف است که چندان دغدغه مباحث علّی را ندارد. به رغم این، میکوشد تا علل واقعیِ تجارب دینی را تشریح کند و میکوشد تا نشان دهد که چگونه اشیا و چیزهای جهان ناسوتی اموری مقدس تلقی میشوند و به تجربه درمیآیند. بسیاری از ناقدان الیاده بهدرستی بر کاستیهای روششناختی پژوهشهای الیاده و بر ابهام مفاهیمی مانند «امر مقدس» و «تاریخ» انگشت نهادهاند. او امر مقدس را همزمان امری پویا و ایستا میانگارد و از سویی به اهمیت تجزیه و تحلیل تاریخی اذعان دارد و از سوی دیگر تاریخ را در فقر روحی و معنوی انسان معاصر مقصر میداند. در دو گستره «قدسی» و «تاریخی» گویی الیاده اصطلاحی واحد را در دو بافت مختلف به کار میبرد؛ «امر قدسی» در گستره تاریخی بسط مییابد و بالیده میشود و در گستره پدیدارشناختی همین امر مقدس در ذهن انسان مؤمن «ایستا» و لایتغیر باقی و برجای میماند. در ارتباط با تاریخ نیز به گمان الیاده نگرش تاریخی اساساً در گستره و سطح روششناختی معتبر و موثق است، زیرا پدیدهها از حیث تاریخی مشروط و موقوف بدان هستند. در گستره پدیدارشناختی الیاده «تاریخ» را مترادفِ «ناسوت» تلقی میکند، یعنی وجهی از سرشت و نهاد گیتی که در آن واقعیت با اشیا و عناصر مادی و با تجربه عادی و معمولی یکسان و مترادف تلقی میشود. با شناخت سویههای گوناگون اصطلاحاتی که الیاده به کار میبرد، رفع بعضی از تناقضات صوری دیدگاه او میسر است و میتوان در پسِ این تناقضات نوعی هماهنگی و همسانی را بازشناخت. این هماهنگی و همپیوندی در ماهیت پدیدارشناسانه رویکرد او بهخوبی آشکار است. با این همه، او ماهیت این شیوه و رویکرد خویش را چندان بدیهی میانگارد که کوششی در توضیح و تصریح آن نمیکند، به گونهای که بسیاری از آرای او بیش از آنکه ماهیت پدیدارشناسانه رویکرد او را نشان دهند، به نظر رویکردی الهیاتی مینمایند؛ استنتاج نادرستی که عدم استفاده از اصطلاحات فنیِ پدیدارشناسی توسط الیاده آن را تشدید میکند.