نویسنده: دنیل کوم برگردان: آریا نوری
بحران مربوط به والدین
نوشتههای مرتبط
عبور از دوران کودکی یعنی گذار از این دوران نهتنها برای خود، بلکه برای سایرین. ورود کودک به دوران نوجوانی بدون شک محیط اطراف و بهخصوص خانواده و پدر و مادر را تحت تاثیر قرار میدهد؛ همانطور که تولد وی بر محیط اطراف و خانوادهاش تأثیر گذاشته بود. کودک با ورود به این دنیا جای خود را در دل پدر و مادرش باز میکند و با گذار از دوران کودکی و ورود به دوران نوجوانی یک جای خالی در دل ایشان باقی میگذارد. افسردگیای که والدین ممکن است با آن مواجه شوند نیز یکی از نشانههای اصلی این جای خالی است. والدین وقتی فرزندشان وارد دوران نوجوانی شده و کودکی را ترک میکند مجبور هستند زندگی خود را تغییر داده و شیوههای جدیدی را در پیش بگیرند، آنهم نهفقط در حوزهی رفتاری.
در نظر والدین مواجهه با ورود فرزندشان به دوران نوجوانی بهنوعی از دست دادن وی محسوب میشود: از دست دادن کودکی که تا آن زمان متعلق به ایشان بود. در این دوران است که پدر و مادری کردن تغییر میکند. والدین احساس میکنند که با شخص جدیدی مواجه شدهاند. نهتنها فرزند ایشان ازنظر ظاهری دیگر کودک بهحساب نمیآید، ازنظر روانی نیز تغییرات زیادی را به خود میبیند. مضاف بر اینکه دائماً به پدر و مادرش میگوید: «من دیگر بچه نیستم، اینقدر با من مثل بچهها رفتار نکنید!» نوجوان دیگر دوست ندارد پدر و مادرش روی او کنترل دائمی داشته و تمامی کارها را به وی دیکته کنند. کودک نوجوانی را بهسان قلهای میبیند که باید هرچه سریعتر آن را فتح کند و در این مسیر از هیچ راهی دست نمیشوید، حتی از کشتن کودکی! در اینجا ظرفیت موجود در وجود پدر و مادر است که به ایشان کمک میکند خود را با شرایط جدید وفق دهند. پدر و مادر دلشان برای کودکی که تا به آن لحظه داشتهاند تنگ میشود. بحران هویتیای که در میانهی زندگی پدید میآید نیز ازنظر جامعهشناسی تنها نمودی است از گم کردن و زخمی نارسیستی. در اینجا سؤالی مطرح میشود! چگونه میتوان پدر و مادر بود و دیگر کودکی در خانه نداشت؟!
و یا در حالتی تندتر میتوان گفت: چگونه میتوان وجود داشت و دیگر پدر و مادر نبود؟ در اینجا پدر و مادر با چالشی سهگانه مواجه میشوند. والدین در وهلهی اول میتوانند برای دور شدن از فقدانی که از دست رفتن کودکشان به دنبال خود میآورد، به او بهعنوان یک فرد بالغ نگاه کرده و تلاش کنند نیازهای وی را رفع کنند. مسئلهی دوم این است که والدین باید با مرگ کودک خود کنار بیایند، کودکی که در نظر ایشان بینظیر بوده و نمود تمامی خواستها و آرزوهایشان بهحساب میآمده است. انسان هیچگاه نمیخواهد دست از چیزی بشوید، همین امر نیز باعث میشود زمانی که والدین خود را از داشتن کودکی که تا آن زمان به آنها تعلق داشت محروم میبینند، سرمایهگذاریهای جدیدی را صورت دهند. پدر و مادر بودن یک کودک بخشی از حیات اجتماعی زن و مرد بهحساب میآید، زمانی که کودک ایشان رشد کرده و به نوجوان تبدیل میشود، بخشی از حیات اجتماعی زن و مرد از میان برداشته میشود. حال برای برخی باید فرارسیدن دوران بازنشستگی و نیز جدایی از کار را اضافه کرد. درهرصورت ورود کودک به دوران نوجوانی سبب آغاز فرایند انتقال نسل میشود. والدین دیگر باید به دنبال به دست گرفتن نقش جدیدی برای خود باشند. ایشان دیگر لازم نیست همهی هموغم خود را روی فرزند خود قرار دهند به این بهانه که وی کودک است. بارزترین کاری که والدین میتوانند در این زمینه انجام دهند این است که دیگر فرزند خود را تا مدرسه همراهی نکنند، ایشان با این کار به خود و به فرزندشان میفهمانند که وی دیگر کودک نیست و وارد فاز جدیدی از زندگیاش شده است.
اگر این مسئله را قبول کنیم که کودک بخشی از وجود روانی خود را از زندگی پدر و مادرش میگیرد، باید این مسئله را هم قبول کنیم که ورود او به دوران نوجوانی در زندگی پدر و مادرش یک جای خالی به وجود میآورد. مرگ نمادین کودک شرط اصلی برای ورود به دوران نوجوانی است و نیاز است تا والدین وی را در این مرحله از زندگیاش یاری کنند. رنجی که والدین در این مسیر متحمل میشوند بستگی دارد به جایگاهی که کودکشان در زندگی ایشان داشته است. پدر و مادر از اینکه فرزندشان دیگر بهعنوان کودک جایگاهی در زندگی ایشان ندارد احساس ناراحتی میکنند. ایشان یک روز از خواب بیدار شده و میبینند فرزند کودکشان تبدیلشده به یک نوجوان.
بنابراین نوجوانی و ورود به آن بهمثابه ابزاری است که به والدین نشان میدهد کودکشان چه نقشی در زندگی ایشان داشته است، چه جایگاهی را در زندگی اقتصادی، روانی و اجتماعی خانواده ایفا میکرده؟ چه نقشی در بطن خانواده ایفا میکرده؟! والدین در اینجا این سؤال را از خود مطرح میکنند: حالا باید بااینهمه عشقی که نثار کودکم میکردم چه کنم؟! این عشق را نثار چه کسی بکنم؟! چرا کودک من بزرگ شد؟ من فقط او را در زندگی داشتم.
پدر و مادر که دیگر کودکی در زندگی خود ندارند برای مدتی، بهصورت نمادین هم که شده، وارد فاز عزاداری میشوند. ایشان جای کودکشان را در زندگی خود خالی میبینند. کودکی که تا آن زمان زندگی ایشان را کامل کرده و به آن رنگ و بو میداده است.
باید به این امر توجه کرد که هرکسی در طول زندگی خود ممکن است با چالشی هویتی و یا وجودی مواجه شده و با خود بگوید اصلاً وجود من در این دنیا چه سودی دارد؟! والدین نیز ممکن است این سؤال را در دورهای زندگی مطرح کنند. حال توجه داشته باشید زمانی که کودک به دنیا میآید درست تبدیل میشود به پاسخی برای همین سؤال: یعنی علت زندگی و وجود پدر و مادر.
ورود کودک به دوران نوجوانی ماسک پدر و مادری را از روی صورت والدین برداشته و ایشان مجدد به زن و مرد تبدیل میشوند. کودک زمانی که به یک نوجوان تبدیل میشود بهنوعی ناتواناییهای پدر را که تا آن زمان برایش مشخص نبود و نیز نسبی بودن قانون حاکم را میبیند. یکی از رسواییهای اصلیای که ممکن است همراه دوران نوجوانی بیاید نیز دقیقاً همین است. قانون حاکم برای نوجوان معنای چندانی ندارد و وی تمایل دارد تا همهچیز را زیر سؤال ببرد. والدین باید بتوانند با ورود فرزند خود به دوران نوجوانی از جایگاه خود بهعنوان پدر و مادر و نیز منافع آن چشمپوشی کنند. ایشان باید آمادهی قرار گرفتن در برابر فرزند نوجوان خود شوند، فرزند نوجوانی که دیگر در نظرش هر کاری که والدین انجام میدهند و از او میخواهند که انجام دهد صد در صد درست نیست. فرزند نوجوانی که اقتدار والدین در محیط خانه را زیر سؤال میبرد.
کودک است که جایگاه پدر و مادر را شکل میدهد و اگر کودکی نباشد دیگر پدر و مادری هم وجود ندارد. همین امر نیز باعث میشود زمانی که کودک وارد دوران نوجوانی میشود والدین خواهینخواهی خلائی را در خود احساس میکنند و بهنوعی خود را ناتوان میبینند: ماسک پد و مادری از چهرهی زن و مرد میافتد و دیگر قدرت کنترل سابق را روی فرزندش ندارند. از طرفی جایگاه ایشان بهعنوان پدر و مادر یک کودک در جامعه نیز تغییر میکند. کودک با ورود خود به دوران نوجوانی پدر و مادرش را از فاز ایدئالگرایی خارج میکند. وی دیگر به ایشان به چشم پدر و مادر نگاه نمیکند بلکه در پس چهرهی مادرش به دنبال زن و در پس چهرهی پدرش به دنبال مرد است. حال ممکن است پدر و مادر نخواهند فرزندشان این چهره را ببینند و به همین دلیل در برابر فرزندشان مقاومت میکنند.
ورود کودک به بازهی نوجوانی سبب میشود تا پدر و مادر نیز حداقل برای مدتی محدود به فاز نوجوانی خودشان بازگردند. این امر یکی از تبعات طبیعی از دست دادن فرزند بهعنوان کودک است. تجربهای که خود والدین در دوران نوجوانیشان داشتهاند تأثیر بسیار زیادی در نحوهی رفتار ایشان با فرزند نوجوانشان داد. پدر و یا مادر نیز به دوران کودکی خود بازمیگردد چراکه این دوران در اصل هیچگاه از زندگی آدمی نقش بر نخواهد بست و در تمامی طول زندگی وی را همراهی میکند؛ بنابراین نحوهی رفتاری که والدین با فرزندان خوددارند بستگی مستقیم دارد به تجربهای که خود ایشان در زندگی خود داشتهاند. فرزند دار شدن میتواند پاسخی باشد به سؤال من چه کسی هستم که ممکن است در ذهن والدین شکل بگیرد. سوألاتی که با ورود به نوجوانی در مورد هستی در ذهن زن و مرد شکل میگیرد، با پدر و مادر شدن پایان مییابد. حال زمانی که کودک بزرگشده و به نوجوان تبدیل میشود، این سؤالها یکبار دیگر در ذهن زن و مرد مطرح میشود. فرزند از دوران کودکی خارج میشود و نهتنها زندگی خود که زندگی پدر و مادرش را نیز دگرگون میکند.
بخش اول: http://www.anthropology.ir/article/30259
بخش دوم: http://anthropology.ir/article/30283
ایمیل مترجم: aria.nouri@ut.ac.ir
aria.nouri1370@gmail.com