انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پایان کار رضا شاه (قسمت سوم )

پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران

باری ، پارادوکس مهمی که حکومت رضا شاه و همچنین حکومت محمد رضا پهلوی ، با آن روبرو بودند و علیرغم دلزدگی و عدم تمایل ، ناگزیر به تحملش بودند ، وانمود سازی سلطنت خود ، در نمادها و نشانه های برآمده از جنبش مشروطه بود. به معنایی با وجودیکه گفتگو درباره دستاوردهای دموکراتیک پیروزی این جنبش ، برایشان آزاردهنده بود، اما به دلیل مشروعیت بخشی به حکومت خود ، ناگزیر به وانمود سازیِ خاستگاه حکومتی خود بودند . اما تفاوت مهم بین حکومت رضا شاه و حکومت محمد رضا پهلوی در این بود ، که اولی (رضا خان) را رأیِ موافقِ نمایندگان مجلس شورای ملی بود که علارغم نیرنگ ها و دسیسه های بسیار و نیز تهدیدهای فراوان ، به سلطنت رسانده بود ؛ حال آنکه سلطنت محمد رضا پهلوی ، به کلی فاقد چنین مشروعیتی (حتی مبتنی بر نیرنگ و فریب) بود. زیرا چنانچه دیده شد ، انتخاب و سلطنت محمد رضا پهلوی ، از بین گزینه های انتخابی بریتانیا و روسیه بلشویکی بود. گزینه هایی از بین برادران تنی و ناتنیِ وی گرفته تا حتی چه بسا به پیشنهاد وزارت امور خارجه بریتانیا ، شاهزاده های قاجار (۱۱ )؛ بنابراین سلطنت او، موردِ توافق شده ی دولتهای امپریالیست بریتانیا و روسیه بلشویکی بود (۱۲ ) . دولتهایی که همواره مُخل آرامش ، استقلال و رشد و توسعه نیروی انسانی و کشور ایران بودند. و همین نقطه ضعفی بسیار مهم برای سلطنت و حکومت محمد رضا پهلوی به شمار می‌آمد ؛ نقطه ضعفی که به هیچ نوع و طریقی نمی توانست بر آن غالب گردد. شاید یکی از دلایلی که وی را در اواخر حکومتش ، به تاریخ سازی جعلی و بریز و به پاشهایی ، جهت اتصال نوستالژیکِ خود به پادشاهان هخامنشی یا «کوروش مندی» ها وادار کرد ، رنج ناشی از همین نقطه ضعف بود ؛ دقیق تر بگوییم ، به نظر می رسد ، در مقام کسب هویت اجتماعی و سیاسیِ مشروع ، در نهایت ناگزیر شد به تاریخ ۲۵۰۰ ساله ی پیش از اسلام و نمادهایی بدین گونه ، روی آورد تا بر خلاء و انزوایی که از بی بنیادیِ اجتماعی و سیاسیِ سلطنت و حکومتش ناشی می شد ، چیره گردد . او با شاخ و برگ دادن و بزرگ نماییِ بیش از اندازه به نمادهای تاریخی و نوستالژیکِ گذشته ی ایران ، در صدد برساختنِ احیاء گرایانه ی تاریخ ۲۵۰۰ ساله پادشاهی اقدام کرد. گویی تنها از این راه می توانست بی نیاز از تاریخ مشروطه ، برای خود رسمیت و مشروعیتی تاریخی به وجود آورد. به بیانی او در عملی تعلیقی بر آن شد تا واقعیت انکار ناپذیرِ تاریخ مشروطه ایران را در پرانتزی غیر قابل استفاده قرار دهد؛ تا شاید بعدها به فراموشی سپرده شود ! دور زدن و در پرانتز بزرگی قراردادنِ تاریخ معاصری که همچون روزی روشن و غیر قابل استتار ، مبداء و آغازگرِ بیداریِ ایرانیان و ورود به جهان مدرن و دستاوردهای دموکراتیک آن است. به بیانی دیگر ، چیره شدن بر آغازگاهِ تاریخی ای که خود هیچ پیوند ، نقش و ارتباطی با آن نداشت ؛ که اگر دوام می آورد (که مسلما چون امری جعلی بود ، نمی توانست ریشه گیرد و پایدار بماند ) ، می توانست هستی اجتماعیِ محمد رضا پهلوی را از خلاء و بی بنیادیِ مشروعیتِ سیاسی اش ، آزاد و رها سازد. به واقع رابطه او با مشروطه و ساختار آن ، در هر شکل و فرمی که قرار می گرفت ، کور و عقیم می ماند . چرا که بی ارتباط با اصل بنیادیِ حکومت مشروطه ، یعنی «منتخب از سوی مجلس شورای ملی» بود .

اما جعلی بودن تاریخِ دستکاری شده و غیر قابل پاسخ گو به وضعیت حاضر (آن ایام ) ، چنان کم وزن و سطحی بود که نه میتوانست از سوی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی مستحکم ایرانِ پس از اسلام و ادبیات و فرهنگ غنیِ مسلط بر جامعه تغذیه و تقویت شود ، و نه با آرمانهای دموکراتیک مدرنی که در حکومت مشروطه نویدش داده شده بود و به سرعت مطالباتش ، توسط طبقه متوسط در حال جذب و رشد بود . بنابراین ، نویدهای دموکراتیک ، عدالت پرور و استقلال طلب و آزادی خواه مشروطه ، چیزی نبود که از حافظه جمعی و تاریخ شفاهی و کتبی ، و به طور کلی از مدِ نظر ملت ایران محو گردد. از اینرو محمد رضا پهلوی ، حتی با «تاریخ سازیِ جعلیِِ» ارتباط حکومت خود با دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران ، (چنانچه دیدیم) ، نتوانست بر تاریخ بیداری و معاصر مبتنی بر مطالبات دموکراتیک جنبش مشروطه چیره گردد و آنرا محو سازد . پس ، تا زمان فرو ریختن قدرت غیرقانونی اش ، ناگزیر شد، سایه سنگین آنرا در کنار کاخ جعلیِ دو هزار و پانصد ساله خود تحمل کند : گیر کردن و به تله افتادن در وضعیت سخت ناگواری که برایش شرایطی دو گانه و اسکیزوفرنی ، هم نسبت به درک از هستی اجتماعیِ خود و هم بیگانه از جامعه ای که در آن بسر می‌برد ، رقم زد .

به هر حال تا قبل از شکل گیری و نیز مستحکم و تنومند شدن جامعه پادشاهی و ایده آلیِ مورد نظر محمد رضا پهلوی ، کوچکترین تلنگری از سوی وی به نظام مشروطه ، بنیان مشروعیت ِ سیاسی و اجتماعیِ حتی وانمودی و ظاهرسازیِ سلطنت وی را به زیر سئوال می برد . برای براندازی آن ، لازم بود تا ساختار جعلیِ سیاسی و تاریخی مورد نظر وی، نخست ساخته و تنومند گردد . رخدادی که تنها می توانست ، به یاری شکل گیری ساختارها و نیز کنش های اجتماعی و سیاسیِ کنشگران ، مطابق با الگوهای مبتنی بر آن ساختارها ، به تنه ای مستحکم تبدیل گردد . از اینرو تا زمان موعود ، لازم بود تا محمد رضا پهلوی ، هر روزه وانمود به این کند که مطابق با قانون اساسی مشروطه ، ـ به منزله جایگاه مشروعیت دهنده اش ـ عمل می کند. پس همچون پدرش هم خیانت می کرد و هم دیکتاتور مآبانه به سلطنتِ خود که می بایست «تشریفاتی» و عاری از هر گونه قدرتی می بود ، ادامه داد ؛ آنهم بی نیاز به مجلس شورای ملی دموکراتیک .

بنابراین چنانچه گفته شد ، عمده ترین مسئله ی گریبان گیر حکومت محمد رضا شاه ، این بود که او را مجلس شورای ملی ایران به نمایندگی ملت تعیین نکرده بود ؛ بلکه تاج پادشاهی را دولت انگلیس با توافق و رضایت روسیه شوروی بر سرش گذارده بودند. به بیانی تاج و تختش را دولتهای امپریالیستی به وی داده بودند. بر اساس همین سلطنت غیر قانونی بود که نمایندگان مجلس و وزرا همگی می بایست دست نشانده او و یا احتمالا دولتهای امپریالیست باشند .

بنابراین از همان ابتدا ، سخن گفتن درباره ایده سازی حکومت دموکراتیک در دوران محمد رضا شاه پهلوی، عملا بیهوده و منتفی بود. چیزی که باعث می شود ، جنبش های چریکیِ آن ایام ، از سیاهکل گرفته تا قبل از انقلاب ۵۷ ، را بهتر درک کنیم. مسئله تأیید یا نفی مبارزات چریکی نیست ؛ مسئله درک وضعیت آن ایام و جنبشهای چریکی است. در نظام محمد رضا پهلوی ، امکان اصلاح ساختاری در درون خودِ نظام عملا کور و منتفی بود . اما اگر همچون جمهوری اسلامی ، در اولین رفراندوم ۱۳۵۷، رأی اکثریتی ملت ایران را داشت ، به دلیل همین رفراندوم و چنانچه عملا دیده شد ، پس از دو دهه ، هم در خود ساختارِ نظام ، تقاضای اصلاحات شکل گرفت و هم در قلمرو عمومی، کنشگران فعالانه ، به مطالبات اصلاح طلبانه روی آوردند. به بیانی ، به جای ترور و عملیات چریکی ، به جریانات پارلمانی روی آوردند. در حال حاضر مهم این نیست که این روند و یا نتایج حاصله از آنرا کافی و امیدوار کننده بدانیم و یا دلسرد شده و شکست خورده تلقی کنیم ؛ مهم شکل گیری فضای گفتمانیِ انتقادی در خصوص قلمروهای اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی در این نظام است که اکنون پس از چهار دهه ، به همراهی تکنولوژی پیشرفته اینترنتی و ماهواره ای ، فضای گفتمانی در حال گسترش روز افزون است. و اما همه ی این مجموعه ی هستی شناسانه ی انضمامی ، همان چیزی است که در نظام محمد رضا شاه ، به کلی نایاب بود ؛ صحبت از فقدان قلمرو عمومی با حساسیت های بالای انتقادی نسبت به ساختارهای رسمی و فرهنگ مسلط سیاسی بر جامعه است. عدم چنین وضعیت مهمی، باعث می شد تا از حکومت و دولت محمد رضا شاه ، هیچ «توقع و امیدِ اصلاحات ساختاری» جوانه نزند .

ادامه دارد …