انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پاره های معماری(۱۶)، آناتول کوپ: معماری و دولت در قرن بیستم

بخش سوم : معماری در دوران استالین

برگردان ناصر فکوهی

در اتحاد شوروی ِ دوره استالینی – یعنی در فاصله آغاز دهه ۱۹۳۰ تا میانه دهه ۱۹۵۰ – بود که دولت تلاش کرد به اهداف خود از خلال معماری دست بیابد. این دوران را باید در تقابل با دهه ۱۹۲۰ در این کشور، دید که در طول آن گروه های معماران با دیدگاه هایی متفاوت (ساخت گرایان، عقلانیت گرایان، طرفداران کلاسیک گرایی و یا سنت روس) هر کدام از نظریه های خاص خودشان دفاع می کردند. در این میان سهم، ساخت گرایان، در حوزه نظری معماری و دستکم پروژه معماری، از دیگران مهم تر بود. آنها خود را موظف می دیدند که چارچوب معمارانه و شهری برای رشد آرمان های برابر گرایانه و جمعی گرای نخستین سال های رژیم شوروی را تعریف کنند.

این آرمان هابعدها، در عصر استالینیسم به مثابه «تلاش هایی بی پایه، تندروانه و نیمه خیالی» ارزیابی شدند که به دنبال تغییر شکل دادن و بازسازی جهان توده های مردمی (به اصطلاح رایج در آن زمان) بودند. استالینیسم سبب شد یک قشر اجتماعی جدید- و برخی معتقدند یک طبقه جدید – به قدرت اجرایی، سیاسی و اقتصادی برسد. از این زمان نیز، همین گروه هستند که بنا بر سلایق و نیازهای خود، معماری را با آنها انطباق می دهند. در ۲۹ ماه مه ۱۹۳۲، قطعنامه ای به امضای کمیه مرکزی حزب کمونیست برای همیشه شکل های بیان معمارانه دهه ۱۹۲۰ را محکوم کرد.

با وجود این، هر چند می توان گفت که معماری دوره استالینی به دنبال این هدف اساسی بود که سلایق و نیازها و امیال قشر جدید حاکم را راضی کند، اما نمی توانست این امر را باصراحت و رسما اعلام نماید. دستکم در کلام، این معماری ناچار بود همچنان به آرمان های سوسیالیستی و نیازهای طبقه کارگر استناد کند. پیش از آنکه در سال ۱۹۳۲ سازمان های مختلف معماران منحل شده و پیش از آنکه همه این سازمان ها در سندیکای معماران اتحادیه جماهیر شوروی سوسیالیستی ادغام شوند (ژوئن ۱۹۳۲)، اتحادیه معماران پرولتری در اعلامیه ای که در ماه اوت ۱۹۲۹ صادر کرد پیش بینی کرده بود که «واقع گرایی سوسیالیستی در معماری» چه چیزی خواهد بود و همین رویکرد بود که به خط مشی رسمی دوره استالین تبدیل شد. در این اعلامیه می خوانیم: « ما طرفدار یک هنر پرولتری هستیم، هنری که در محتوای خود بیان گر خواسته های عمیق طبقه کارگر است و تمام سپهر احساس ها، تمام پیچیدگی عاطفی اندیشه انسانی را پوشش می دهد[…] ما در پی […] هنری هستیم که ایجاد یگانگی در شکل و در فنون کرده و بتواند اراده توده ها [ی پرولتری] را در نبردشان و در کارشان، سامان دهد، […] تا بدین طریق بتوانند از تجربه تاریخی، یک بهره برداری انتقادی انجام بدهند.»

برابرگرایی جمعی برای سال های نخست انقلاب خود را در شکل هایی ساده به بیان در می آورد که شبیه به کار معماران جنبش «مدرن» در اروپای غربی بودند. بدین ترتیب گسست استالینی با اهداف دوره سال های دهه ۱۹۲۰ به معنی گسست با شکل های معمارانه آن دوره نیز بود. این گسست خواسته قشر رهبران جدید بود که یکی از مشخصات آنها وحشتشان از همه رویکردهای نوآورانه بود زیرا وحشت داشتند که این رویکردها امتیازات تازه به دست آمده آنها را از ایشان سلب کنند. در حوزه سیاسی، این ترس به سرکوب گسترده و کیش دولت انجامید. در حوزه معماری، این امر به «احترام نسبت به گذشته» و به ویژه نسبت به سنت های معمارانه ای بود که می توانستند بیشترین امکانات کنترل را به گروه حاکم جدید بدهند. از همین جا بود که تمایل به بناهای عظیم و پر شکوه، برای ساختمان های باسمه ای و همه ساخت هایی که بیشترین فاصله را میان رهبران و «مردم عادی» نشان بدهند، به وجود آمد. از همین اصول بود که نظریه «واقع گرایی سوسیالیستی در معماری» پا به عرصه وجود گذاشت. در سال ۱۹۴۴ ، ی. ماتزا، منتقد، در راستای تزهایی که در نخستین کنگره معماری شوروی در سال ۱۹۳۷ مطرح شده بودند، نوشت: « آیا می توان واقع گرایی سوسیالیستی را چیزی جز مرحله ای تاریخی و کاملا نو در رشد هنر جهانی دانست؟ و آیا می توان در همان حال، زایش و رشد آن را برون از سنت در نظر گرفت؟ » ما می توانستیم تمام ادعاهای توخالی «واقع گرایی سوسیالیستی در معماری» را در این جملات ببینیم : رویکردی که ادعا داشت « روش بنیادین معماری شوروی […] است. واقع گرایی سوسیالیستی به معنی پیوند خوردن عمق و و حقیقت تصویر هنری با کامل ترین شکل های انطباق یافتن با الزامات فناورانه، فرهنگی و شیوه زندگی ای است که باید آن را به تحقق در آورد.»

روشن است که ایتالیا، آلمان و شوروی و همچنین مستعمرات آنها (اتیوپی) یا کشورهای پیرامونی شان (حکومت ویشی یا دموکراسی های مردمی) تنها کشورهایی نبودند که دولت در آنها نقشی تعیین کننده در معماری داشت. در بین دو جنگ جهانی ، شهر وین در اتریش (یک دولت در دولت آلمان) سیاستی را به اجرا در آورد که در زمینه مسکن اجتماعی در تاریخ بی سابقه بود و توانست به معماران امکان دهد به نوعی همگنی میان شکل ها در ساخت و سازهای بسیار متفاوت خود برسند. در فردای جنگ جهانی دوم در فرانسه نیز، بازسازی این کشور شکل تازه ای از «مدیریت ساخت» را ارائه داد که در آن دولت نقشی اساسی داشت. با وجود این نباید از یاد برد که در رژیم های آمرانه و توتالیتر ایتالیا، آلمان و اتحاد جماهیر شوری بود که دولت به بیشترین میزان، در جهت منافع ِ رهبران خود گام برداشت و توانست مفهوم پردازی های معمارانه دقیقی را به همه تحمیل کند. بدین ترتیب گروهی از بناها ساخته شدند که نشان می دادند چگونه یک قدرت مطلق می تواند از هر گونه پیشرفت در معماری جلوگیری کند. و این در حالی که هیچ نظریه قابل اعتنایی در گفتمان های بی معنای خویش در زمینه و برای یافتن نظریه های معماری در چنته نداشته باشد.