مباحث گفتمانی مربوط به نئورئالیسم و نئولیبرالیسم در دهه ۱۹۷۰ قرن بیستم ظهور کرد و در طول دو دهه بعد به عنوان اصلی ترین منازعه در فضای روابط بین الملل و انسان شناسی مربوط به آن ادامه یافت. هر کدام از این دو گفتمان جدید، ریشه در منازعه گفتمان های رئالیستی و لیبرالیستی یا ایده آلیستی ( که در دو مطلب قبل به آنها اشاره شد) دارند و از آنها تغذیه می شوند اما این دو گفتمان جدید توانسته اند تا حدی با دو گفتمان کلاسیک فاصله بگیرند و با خلق ادبیات جدید در صحنه سیاست بین الملل، به توضیح و تبیین نظری این فضا بپردازند. ذیلا به این دو گفتمان می پردازیم.
گفتمان نئورئالیسم (رئالیسم ساختاری)
نوشتههای مرتبط
رئالیسم کلاسیک در فضای بین دو جنگ جهانی و بخصوص در فضای پس از جنگ دوم جهانی، و در آثار دو متفکر بزرگ ظهور یافت. متفکرانی چون “ای اچ کار” و “هانس جی مورگنتاو” در این فضا به توصیف نظری فضای جنگ بین دولت-ملت ها و علل آن پرداختند. این توصیف در بر دارنده دو سطح بود:
۱-طبیعت بشر. این مفهوم با الهام از بحث هابز در مورد طبیعت بشر و وضعیت طبیعی آن، توسط مورگنتاو بسط داده شد. مورگنتاو در توضیح علت جنگ، به این نکته می پردازد که بشر به علت واقع بودن در وضعیت طبیعی و به علت داشتن ذات شریر و بد، شهوت دستیابی به قدرت را دارد که این منجر به وقوع جنگ می شود.
۲-منافع ملی در فضای مبتنی بر آنارشی. با بسط مفهوم هابزی وضعیت طبیعی بشر به حوزه فضای بین الملل، می توان روابط بین الملل را با ارجاع به تلاش برای کسب قدرت و امنیت در راستای منافع شخصی و وضعیت نا امنی دائمی تبیین نمود.
“کنت والتز” را می توان پایه گذار مکتب نئورئایسم نامید. والتز در دوره اول عمر نظریه پردازی خویش، با انتشار کتاب مشهور خود: “بشر، دولت و جنگ” در سال ۱۹۵۹، بیشتر مدافع مورگنتاو در قلمرو نظریه رئالیسم کلاسیک است اما وی ۲۰ سال بعد، و با انتشار کتاب “نظریه های سیاست بین الملل” در سال ۱۹۷۹، پا به دومین دوره علمی خود، یعنی پایه گذاری گفتمان نئولیبرالیستی گذارد. او در این کتاب، و در جستجوی علل وقوع جنگ ها، این علل را بسیار سیستماتیک تر از نظرات کلاسیک نئورئالیستی می بیند. وی معتقد بود برای دست یافتن به یک نظریه پویا و قابل دوام در روابط بین الملل، نیاز به فهم این سه مورد داریم:
الف) شناسایی واحد های درون یک سیستم
ب) مشخص نمودن و مقایسه وزن علل نظام مند در تغییر یک سیستم، و همچنین وزن زیر شاخه های سیستم در این تغییر
ج)نشان دادن نیروهای تغییر در درون یک سیستم و همچنین مقایسه تاثیرات این تغییر، با سیستم و یا سیستم های دیگر.
مسئله اساسی در نظر متفکران رئالیسم کلاسیک، ارجاع به رفتار واحد های بین المللی در سطح کلان بود اما در نظر والتز، این ارجاع به رفتار، دشواری هایی را در فهم سیاست موجود میان آمریکای سرمایه داری و شوروی کمونیستی در عرصه بین الملل بوجود می آورد. چرا که این دو با داشتن دو ایدئولوژی متفاوت، به بروز رفتاری یکسان در عرصه استراتژیک و عرصه حیطه های نفوذ می پرداختند. این مورد را مثلا در بروز “جنگ نیابتی” در آمریکای لاتین که در آن برخی از دولت ها به نمایندگی از بلوک کمونیستی و برخی دیگر به نمایندگی از بلوک سرمایه داری به جنگ با یکدیگر می پرداختند، می توان بوضوح مشاهده نمود. در اینجا سئوال اصلی در نظر والتز این بود که : چرا با وجود دو ایدئولوژی متفاوت، یک رفتار یکسان مشاهده می شود؟ او معتقد بود که اگر بخواهیم با ارجاع به دو مفهوم رئالیسم کلاسیک، یعنی طبیعت بشر و فضای آنارشی زده، این رفتار یکسان را درک کنیم، بایستی به دنبال عاملی دیگر باشیم. این عامل به نظر والتز، سیستم بین المللی است که دولتها را مجبور به تلاش بیشتر برای دستیابی به قدرت، به منظور حفظ امنیت خود می کند. در واقع، رئالیسم ساختاری والتز، پیچیده در مفهوم “توازن قدرت” است.
توازن قدرت و نظریه های ثبات
نظریه توازن قدرت یا معادله قوا، یکی از مشهورترین نظریه هایی است که تاکنون در روابط بین الملل مطرح شده است. این نظریه که توسط والتز مطرح شد، در توضیح وضعیت سیستم های بین المللی و معادلات درون و بیرونی آنان بکار می رود. از نظر والتز، سیستم عبارت است از مجموعه ای از واحدها که به کنش متقابل با یکدیگر پرداخته و در رفتار آنها می توان نظم های رفتاری و هویت های فرازمانی مشاهده نمود. بعبارت دیگر، سیستم و تغییرات درون سیستمی، هر دو عناصری قابل مشاهده در فضای بین الملل هستند
به نظر وی، واحدهای سیستم بین الملل (یا همان دولت های ملی) همه رفتارهای مشابه ای در درون سیستم دارند. صرف نظر از اینکه این واحد ها در کجا واقع شده باشند، یا اینکه چه ایدئولوژی یا فرهنگی بر آنان غلبه داشته باشد، همه رفتارهای مشابه ای دارند. تفاوت این واحدها تنها در توانایی ها و قابلیت های نسبی شان است و این قابلیت ها قابل تغییر هستند، چرا که سیستم ها قابل تغییر هستند. به عبارت دیگر، تغییر پذیری نظم بین الملل زمانی مشهود است که قدرت های بزرگ ظهور یا افول می نمایند و بر این اساس، موازنه قدرت تغییر پیدا می کند.
بر این مبنا، والتز به سوی تعریف دو نوع از سیستم های بین المللی قدم بر می دارد: سیستم دو قطبی، که در آن دو قدرت اصلی وجود دارند، مانند ایالات متحده و شوروی، از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۹ ؛ و نظم چند قطبی، که در آن چند قدرت وجود دارد و نظمی بسیار شکننده بر آن حاکم است. در نظر وی، نظم دو قطبی بسیار پایدار تر است، چرا که در این نظم، هر دو قدرت مجبورند برای حفظ ثبات سیستم بین المللی، به یکدیگر احترام متقابل بگذارند و یکدیگر را به رسمیت بشناسند. چیزی که در نظم چند قطبی یا وجود ندارد، یا بسیار کمرنگ است.
بطور کلی، مشابهت ها و تفاوت های نظری گفتمان رئالیستی کلاسیک و نئورئالیسم را می توان اینگونه بیان نمود:
مشابهت ها: در هر دو گفتمان، دولت ها به عنوان عاملان اصلی عرصه روابط بین الملل محسوب شده و این عاملان در یک فضای مبتنی بر آنارشی به ملاحظات سیاست قدرت توجه دارند. همچنین، قرار داشتن دولت ها در یک وضعیت “طبیعی” بین المللی، آنان را مجبور به تمرکز بر حفظ امنیت خود، و مبارزه برای بقا می نماید.
تفاوت ها: رئالیسم جدید، ریشه های روابط بین الملل را بر تئوری های هابز در مورد طبیعت بشر بنا نمی گذارد. از سوی دیگر، ملاحظات ساختاری رئالیسم جدید، بر خلاف نمونه کلاسیک آن، اهمیت کمتری برای دولتمردان و رهبران سیاسی قائل می شود. در تئوری کلاسیک، با ارجاع به افکار توسیدید، اهمیت زیادی برای تصمیمات رهبران در سیاست خارجی در نظر گرفته می شد که این اهمیت، با وجود مفهومی به نام سیستم، بسیار کم اهمیت جلوه می کند. لذا در آخر، مفهوم سیستم، مفهومی است که در رئالیسم کلاسیک اصلا به آن بها داده نمی شود. عدم توجه به مفهوم سیستم و سطوح مختلف آن، همچنان که والتز معتقد است، مانع اصلی در توسعه نظریه رئالیستی است. ایرادی که در گفتمان نئورئالیستی، والتز سعی در اصلاح آن دارد.
گفتمان نئو لیبرالیسم
همچنان که نئو رئالیسم، بر پایه مفاهیم رئالیسم کلاسیک پایه گذاری شده و برخی از پایه های نظری آن را می پذیرد، نئو لیبرالیسم نیز در انسان شناسی بین الملل همین وضعیت را دارد. گفتمان نئو لیبرالیستی نیز محصول سالهای پس از جنگ جهانی دوم و احساس نیاز صاحبنظران در تجدید نظر در این پارادایم، و در پی شکست جامعه ملل در جلوگیری از وقوع جنگ جهانی دوم بود. نئولیبرالیسم کوششی برای توضیح پیشرفت های صورت گرفته در اقتصاد سیاسی جهانی پس از جنگ دوم جهانی، با تاکید و تمرکز بر نقش مرکزی نهادها و سازمان ها در سیاست بین الملل بود.
اثرگذار ترین اثر در این سنت، کارهای رابرت کیوهان (۱۹۸۲) و استفن کراسنر(۱۹۸۳) بود. ایده اصلی این دو متفکر، بر اساس مشاهده مدل های همکاری، و ثبات نسبی این الگوها در اقتصاد سیاسی بین الملل بود. آنها معتقد بودند که علیرغم ناهمگونی قدرت اقتصادی در سطح بین الملل، ما شاهد ثبات بیشتری در سطح جامعه جهانی، در راستای همکاری های اقتصادی ملل هستیم . وقایع اقتصادی و سیاسی دهه ۱۹۷۰ در سطح جامعه جهانی، کمک زیادی به توسعه این گفتمان نمود . وقایعی که می توان آنها را بدین ترتیب دسته بندی کرد:
در سطح اقتصادی
سقوط سیستم اقتصادی “برتون وودز” در سال ۱۹۷۱
چهار برابر شدن قیمت نفت خام توسط اوپک که قیمت را در یک پروسه افزایش قیمت، در بین سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹ افزایش داد.
در سطح سیاسی
جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ بین اعراب و اسرائیل در خاورمیانه
جنگ ویتنام، بین نیروهای ویتنام شمالی و نیروهای مورد حمایت آمریکا در ویتنام جنوبی، مابین سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۵
حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، و جنگ این دو، مابین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۸ .
شروع مذاکرات محدود سازی سلاح های اتمی مابین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی.
رژیم های بین المللی
توسعه جدی گفتمان لیبرالیسم کلاسیک توسط این دو متفکر، و ارتقای این گفتمان به یک گفتمان جدید، محصول افزودن مفاهیمی جدید به این عرصه بود که مهمترین این مفاهیم، اصطلاح “رژیم های بین المللی” بود. ایده نگریستن به رژیم های بین المللی، مستلزم این پیش فرض بود که مفهوم همکاری، جایگزین سایر مفاهیم در نهادهای بین المللی، همچون اتحادیه اروپا شده است. این نهادها، در واقع سازمانهای بین المللی با قوانین صوری و پروسه های جاری حاکم بر آنان نبودند، اما در عین حال توافق های بین المللی اقتصادی در آنها در جریان بود که به شکل دهی و تنظیم سازی رفتار دولت ها کمک می کرد.
بطور کلی، پیش فرض های اصلی تفکر نئولیبرالیستی بدین شرح است:
۱-دولت ها بازیگران اصلی سیستم بین المللی هستند
۲-دولتها بازیگران عقلانی هستند که وزن اساسی در تصمیم سازی ها را بر دوش داشته و بهای اصلی تصمیمات را می پردازند و همچنین فایده های تصمیمات نصیب آنان می شود.
۳-دولتها در وضعیت آنارشی بین المللی فعالیت می کنند.
۴- با وجود اینکه دولتها عامل اصلی هستند و فضای بین المللی، فضایی مبتنی بر آنارشی است (که از پیش فرض های اصلی گفتمان رئالیسم کلاسیک و نئو رئالیسم است) اما با وجود این، همکاری بین دولتها در فضای آنارشیک غیر ممکن نیست، چرا که دولتها در این فضا، مفهوم وفاداری و منابع آن را به سوی نهادها سوق می دهند، در صورتی که این نهادها مبتنی بر نفع متقابل بوده و برای دولتها فرصت های بیشتری برای افزایش امنیت و منافع آنان ایجاد کنند.
۵- چشم انداز و عمق همبستگی میان دولتها، در هر دو سطح منطقه ای و جهانی،در حال افزایش است.
۶-دستیابی به منافع مطلق، بسیار مهمتر از رسیدن به منافع نسبی است.
نتیجه گیری:
علیرغم قدمت دیرینه پارادایم رئالیستی در انسان شناسی بین الملل و ارجاع آن به متفکرانی همچون توسیدید (۴۷۱-۴۰۰ قبل از میلاد مسیح) و همچنین در قرون متاخر، ماکیاولی، هایز و گروتیوس، ضعف های نظری آن در مورد جزمی اندیشی در حیطه طبیعت بشر، و بسط آن به حوزه های کلان زندگی اجتماعی بشر نظیر دولت و فضای بین الملل، و همچنین گرایش بسیار بد بینانه این پارادایم در حیطه های نامبرده، متفکران را به این واداشت تا با تجدید نظر در بنیان های این پارادایم، و البته استفاده از برخی مفروض های نظری آن، به آفرینش پارادایم جدیدی ذیل عنوان نئورئالیسم بپردازند. پارادایمی که اگر چه بدبینی سابق را کمتر دارد، اما همچنان نگریستن به واقعیت و نیمه خالی لیوان را در دستورکار خود دارد. همین امر در مورد پارادایم نئولیبرالیستی نیز صادق است. ضعف های نظری و عملی این پارادایم در حیطه تصمیم سازی های دولت های پس از جنگ جهانی اول، و شکست جامعه ملل در همین فضا (که برگرفته از مفروضات ایده آلیستی وودرو ویلسون رییس جمهور ایالات متحده آمریکا و کنفرانس صلح ورسای بود)، معتقدان به این پارادایم را به تامل و واکنشی جدی فراخواند. تاملی که از دل آن پارادایم لیبرالیسم جدید ظاهر گشت. پارادایمی که مانند سابق، تفکرات اتوپیایی را در سر نمی پروراند و البته بر مفروضاتی از تفکر قبل ، همچون همکاری در امر اقتصادی (که منجر به ثبات سیاسی می شود) پایبند است.
البته تحولات پس از جنگ جهانی دوم و جنگ های بوقوع پیوسته از آن زمان تاکنون، و حتی از زمان دهه ۱۹۷۰ به اینسو، نشان می دهد که ایده های لیبرالیستی با ارائه ارزش های جهانشمول در مورد حقوق بشر و دموکراسی و سعی دولت هایی چون ایالات متحده آمریکا در فرافکنی این ارزش ها با زور اسلحه و تحمیل جنگ های خانمان بر انداز (که اخیرترین مورد آن در افغانستان و عراق است) بیش از پیش پوششی است برای پیش برد منافع ملی و مکانیسم توازن قدرت که ایده های اصلی در پارادایم رئالیستی کلاسیک و نوین هستند. لذا بررسی رفتار قدرت های مسلط عرصه جهانی، از قرن ها پیش از میلاد مسیح تاکنون، بیش از پیش ما را مصمم می سازد تا به این اندیشه اذعان کنیم که متاسفانه آنچه در عرصه جهانی حرف اول را می زند، قدرت و مکانیسم های مربوط به آن است. حال چه دستیابی به آن در شکل عریان باشد، و چه در پوشش ارزش های جهانشمول، همچون دموکراسی و حقوق بشر در گفتمان لیبرالیستی.
منابع برای مطالعه بیشتر:
Schiedler, Siegfried & Spindler, Manuela, 2008, Theorien der Internationale Beziehungen, Stutgart: UTB
Keohane, R.O & Nye J.S, 1977, Power and Interdependence: World politics in Transition, Boston: Little Brown
Clark, I, 1999, Globalization and International Relations, Oxford: Oxford university press
Alberecht, Ulrich, 1996, Internationale Politik, München : Oldenburg Verlag
Ladwig, Bernard, 2009, Moderne Politische Theorie, Berlin: Wochenschau Studium
Hill, C & Smith, M ,2005, The International Relations of the European Union, Oxford: Oxford University Press
Ashworth, L, 2006, Where are the Idealists in Interwar International Relations? Review of International Studies
Bailys, John & Smith Steven, 2001, The Globalization of World Politics (an Introduction to International Relations) , Oxford: Oxford University Press.
VIoti, Paul & Kauppi, Mark, 1999, International Relations Theory (Realism, Pluralism, Globalism and Beyond ), USA: Allyn & Bacon
Becker, Michael & Schmidt,Johannes, 2009 Politische Philosophie,Stuttgart: UTB
Williamson,D, 2003, War and Peace, International Relations, 1919-39, London: Hodder and Stoughton
Hirst, P, 2001,War and Power in 21st Century, Cambridge: Polity