در انسان شناسی هنر، امر هنری چیست و دارای چه ویژگی هایی است؟ در تمام جوامع فرهنگ و هنر رابطه ای تنگاتنگ با یکدیگر دارند.به عبارت دیگر فرهنگ هر جامعه شکل دهنده ی هنر آن جامعه و هنر هر جامعه آینه ی فرهنگ آن جامعه است. به همین دلیل ویژگی های حاکم بر فرهنگ جوامع در هنر آنها نیز قابل رویت است. این ویژگی های مشترک فرهنگ و هنر عبارتند از:
آموختنی بودن: تمام انسانها ناکامل به دنیا می آیند و در طی فرآیندی به نام فرهنگ پذیری شخصیت اجتماعی آنان شکل میگیرد. این بدان معناست که انسانها علاوه بر ابزارهای غریزی چالش برای بقا که طبیعتا آنها را از پدر و مادر خود به ارث میبرند، ابزارهای دیگری نیز در طی فرآیند رشد در جامعه کسب مینمایند. این ابزارها یا بهتر بگوییم مفاهیم ، کاملا اکتسابی و ذهنی هستند بدین معنا که الگوهای رفتاری مبتنی بر این مفاهیم بر سر موضوع مشترکی در جوامع مختلف نمودها ی متفاوتی به خود میگیرد. برای مثال مسئله ای چون زیبایی که به نظر میرسد برای تمام انسانها به نحوی مطرح است، در جوامع مختلف به اشکال گوناگون تعریف شده است و افراد آن جامعه بنا بر تعاریفی که به آنها ارائه میشود مقوله ی زیبایی را باور میکنند. هنر نیز به همین منوال از جامعه ای به جامعه ی دیگر متفاوت میشود. مفهوم هنر و امر هنری همراه با مفاهیم اجتماعی و فرهنگی به فرد آموخته میشوند. به عبارت دیگر افراد یک جامعه می آموزند که چه چیز را به عنوان قطعه ای هنری بپذیرند و چه چیز را اصلا امری هنری قلمداد ننمایند.به عنوان مثال میتوان از سبک معماری باروک نام برد. این سبک در زمان رنسانس پا به عرصه ی وجود نهاد.هنگامی که جهان غرب در حال گذار از سنت به مدرنیته بود و عدم ثبات در جامعه موج میزد. همان گونه که تفکر مردم دچار بی پایگی و عدم ثبات بود معماری نیز بازنمودی از این شکل به خود گرفت. به همین دلیل امواج و بی صورتی سبک باروک در آن بافت نهایت هنر به شمار می آمد در حالیکه همین شکل در سبک معماری اسلامی که از نهایت شکل معنادار و هندسی محظوظ است کاملا بی معنی خواهد بود. در نهایت میتوان گفت که هنر صرفا از ذهن انسان بیرون نمی آید که اگر اینطور بود نمودهای متفاوتی نداشت، بلکه هنر صرفا از دل آموزه های اجتماع بیرون می آید.
نوشتههای مرتبط
مشترک بودن: افراد یک جامعه که در بافت مشترکی رشد نموده اند فرهنگ مشترکی را با یکدیگر تقسیم میکنند. تمام عادتها، منشها و الگوهای رفتاری آنان شبیه به هم هستند و عدول از آنها مایه ی سرزنش خواهد بود. البته نباید از این نکته غافل بود که در هر جامعه خرده فرهنگهایی نیز هستند که در ذیل این کلان فرهنگ به حیات خود ادامه میدهند. هنر به دنباله روی از این روند، شکل اشتراکی به خود میگیرد. بدان معنا که هنر مردمان یک پهنه و سرزمین مفاهیم و ارزشهای مشترکی را در تمام بخشهای خود عرضه میدارد. به عنوان مثال در ایران پس از اسلام با پیدایش مفهوم هنر دینی تمام جنبه های هنر در خدمت تحقق به این مفهوم بر آمدند. از فرش گرفته تا معماری، از طراحی لباس گرفته تا موسیقی.همه و همه در این سرزمین، فرهنگ اسلامی را به منسه ی ظهور رساندند.این در حالیست که در همین پهنه ی گسترده-ایران- خرده فرهنگهایی نیز به حیات خود ادامه میدهند.به عنوان مثال در بخشی از ایران توجه به معماری بیش از قالیبافی قابل رویت است. اما کلیت جامعه در پی ترویج فرهنگ مشترکی هستند. این نوع فرهنگ در یک جامعه ی غربی که زمینه های حکمت اسلامی را تجربه ننموده است شاید بی معنی به نظر برسد و هنر اسلامی تنها از جنبه های صوری مورد بررسی قرار گیرد.
انطباقی بودن: فرهنگ جوامع بنا به اقلیم خاصی که مردم آن جامعه در آن زندگی میکنند از دامنه ی گستردگی خاصی برخوردار است. به عبارت دیگر شرایط خاص جغرافیایی، تعاملات سیاسی با کشورهای دیگر و حتی شمار مهاجرت به یک سرزمین المانهای موثر بر شکل گیری فرهنگ هر جامعه هستند. ممکن است در یک جامعه فرهنگ کشاورزی قالب باشد اما به دلیل تغییر شرایط آب و هوایی مردم مجبور به تغییر این فرهنگ بشوند.پس فرهنگ خود را با شرایط جامعه انطباق میدهد.هنر نیز به پیروی از همین قاعده خود را با زندگی مردم کاملا تطبیق میدهد. این تطبیق گاه تا باورهای دینی جوامع نیز ریشه میدواند.به عنوان مثال در اقلیم خشک یزد که سراسر کویری و سرشار از خاک رس است هنر سفالگری مراحل تکامل را طی میکند و به عنوان هنر قالب منطقه مطرح میشود. این در حالیست که حتی نقوش به کار رفته در سفال این منطقه از طبیعت منطقه الهام گرفته است. ماهی هایی که زنجیروار بر سطح چاهها و قناتهای این منطقه شنا میکنند نقش مایه ی اصلی ظروف این منطقه شده اند.
کارکردی بودن: فرهنگ در ذات خود جنبه ای کارکردی دارد که بسیار حائز اهمیت است.برای مثال در جامعه ای که تحکیم خانواده و تحکیم روابط قومی مد نظر باشد و پیوسته خطر جنگهای قومی قبیله ای کل جامعه را تهدید نماید فرهنگ ازدواج میان اقوام ترویج میابد تا پیوند دو قوم خطر کشمکش ها را تعدیل کند.اما همین فرهنگ در جامعه ای دیگر شاید اجازه ی پیوند با خارج از قبیله را ندهد و تنها وصلت با هم کیشان و خویشاوندان را رواج دهد. افراد یک جامعه در عین حال که از جنبه ی کارکردی فرهنگ با خبرند و آنرا به عنوان ابزاری در تثبیت ارزشها به کار میگیرند شاید از قدرت کارکردی هنر مطلع نباشند.هنر از وجه کارکردی قدرتمندی برخوردار است و میتواند در خدمت ترویج یا تضعیف یک ارزش باشد. در طول تاریخ به ویژه از هنر برای تحقق اهداف سیاسی، ترویج یک ایدئولوژی یا سرکوب نمودن ایدئولوژی های مخالف استفاده شده است.تنها در برهه ای کوتاهی از تاریخ جنبش هنر برای هنر در مقابل این نظریه ایستاد و وجه کارکردی هنر را از آن گرفت تا یک اثر هنری فقط به خاطر خودش مورد بررسی قرار گیرد. اما در دورانهای دیگر چه بسا شاهد به راه اندازی شورش یا انقلابی با استفاده از هنر بوده ایم.به عنوان مثال پس از انقلاب کبیر فرانسه هنرمندان رمانتیک که با ظهور دیکتاتوری ناپلئون بناپارت، شکست و سرخوردگی انقلابشان را میدیدند به وسیله ی آثار هنری خود از نقاشی تا شعر سعی در بیدار نمودن مردم داشتند.آثار این هنرمندان وجه کارکردی هنر را به خوبی نمایان میسازد.
نمادین بودن: فرهنگ جوامع بیش از هر وجه دیگری از زندگی ، جنبه ای نمادین دارد. اگرچه زبان به عنوان بزرگترین نظام نمادین در خدمت فرهنگ جامعه است اما تمام اجزای نمادین فرهنگ لزوما از جنس زبان نیستند. چه بسا شکل لباس پوشیدن، آرایش صورت و بدن، موسیقی و معماری یک جامعه نیز وجه نمادین فرهنگ آنرا باز نمایند. نمادها در ذات خود سعی دارند چیزی را که مظهر آنها فاقد آن است به آن بیفزایند و به این ترتیب بر کل ساختار مفهوم نویی اضافه کنند. هنر نیز به همین منوال جنبه ی نمادین خود را به عرصه ی ظهور میکشاند. هنر هر جامعه بنا به فرهنگ آن جامعه و نمادهایی که در صدد القایشان میباشد شکل خاصی به خود میگیرد.به عنوان مثال در یک جامعه ی مدرن غربی که مفهوم خود و دیگری از میان رفته است معماری خانه ها کاملا باز و با حذف دیوارها و جایگزینی شیشه در قسمتهای مختلف نمود یافته اند. اما در یک جامعه ی ایرانی که جدایی خود از دیگری،غریبه از خودی و محرم از نا محرمان اهمیت به سزایی دارد شکل معماری خانه ها جدایی قسمت های مختلف خانه را میطلبد.این وجه نمادین هنر معماری به دنبال القای مفهوم هنر اسلامی در بطن خود است.
به طور کلی میتوان اظهار داشت که هنر به دنباله روی از فرهنگ اگر چه ویژگی های مخصوص به خود دارد اما این ویژگیها در دامن علم انسان شناسی گاه برجسته تر مینمایند و گاه رنگ میبازند.اگر چه از مفاهیمی چون فرهنگ خاص غالب بر یک جامعه که کاملا بر اساس المانهای خاصی تعریف شده و جامعه ی آنرا از دیگر جوامع متمایز میکند نمیتوان چشمپوشی نمود اما میتوان ادعا کرد که امر هنری از دید انسان شناسانه هیچ وجه ثابتی نمیتواند به خود بگیرد و به همان اندازه که انسانها از تلون مزاج برخوردارند، هنر جوامع نیز در هر برهه از زمان و با برخورد با شرایط جدید شکل جدیدی به خود میگیرد و در عین ثبات از نوعی پویایی برخوردار است. هنر این پتانسیل را داراست که یک ارزش اخلاقی را باب نماید و در برهه ی دیگری آن ارزش را به ضد ارزش تبدیل کند. اگر چه یکی از ویژگی های اصلی فرهنگ و هنر یکپارچه بودن آن است و به جرات میتوان گفت هر جامعه گونه ای از فرهنگ شامل رسوم،باورها،مناسک و آیینهای خاص خود را از کهن روزگاران حفظ نموده است اما این مانع از پویایی هنر و فرهنگ نخواهد بود. در پی برخورد فرهنگها و به دنبال پدیده ی جهانی شدن امروزه فرهنگهای جدید پا به عرصه ی ظهور نهاده اند و بسیاری از فرهنگ ها ی بومی زیر فشار جهانی شدن رنگ باخته اند.به همین منوال چه بسا هنرهای بومی که ارزش خود را از داده اند.
منابع و مآخذ:
فکوهی،ناصر، مبانی انسان شناسی(۱۳۹۱)چاپ اول،نشر نی
سادات قائم مقامی،آناهیتا، جنبش هنر برای هنر(۱۳۸۷)، مجله ی وکالت،شماره ۳۵ و ۳۶، صفحات۶۴ و ۶۵
ایزدی جیران،اصغر،ظهور انسان شناسی هنر، مجموعه مقالات همایش انسان شناسی هنر(۱۳۹۰)، مقاله ی نخست: صفحات۹ -۳۱