هربرت مارکوزه ترجمه ی امیر غریب عشقی
– امروزه در هر شکلی از جهان پیوسته امروزی، تغییر و دستکاری زندگی انسان هم از جنبه تکنیکی هم از نظر محیطی عملی ممکن میباشد و جایگاه این امکان نیز تاریخی میباشد.اکنون ما در جهان این قدرت و توانایی را داریم که جهان را به یک جهنم تبدیل کنیم و شاید بتوان گفت بخوبی در این مسیر گام برمیداریم. همزمان این توانایی را نیز داریم که آن را به یک بهشت نیز تبدیل کنیم و این امکان به معنای پایان آرمانشهر میباشد.بعبارت بهتر دلیلی است بر اثبات نادرستی ایده ها و تئوریهایی که از این آرمانشهر برای زیر سؤال بردن برخی ایده های مشخص تاریخی – اجتماعی سوء استفاده میکردند. بعبارت بهتر این نوع نگاه بعنوان اندیشه پایان تاریخ مطرح میشد و معنای دقیق آن این بود که در اصل طرفداران این ایده معتقد به انفصال تاریخی هستند. آنها وجود تفاوت کیفی بین یک جامعه آزاد و جوامعی را که هنوز در بند هستند را به عنوان پیش فرض تئوری خود قرار می دهند و به استناد نظریه مارکس مجموعه کل تاریخ گذشته انسانی را به عنوان دوران پیش از تاریخ برای انسان در نظر میگیرند.
نوشتههای مرتبط
– اما من معتقدم که حتی خود مارکس نیز به مفهوم پیوستگی پیشرفت معتقد بود و نگاه ویژه ای داشت. من به شدت معتقدم که حتی مفهوم پایان آرمانشهر نیز نیازمند نگاه جدیدی است و این نگاه ما را ملزم میکند که حتی تعریف جدیدی از سوسیالیسم ارائه دهیم . این بررسی بایستی در حول این پرسش شکل بگیرد که آیا عناصر ثابت اندیشه سوسیالیسم در مورد مراحل توسعه نیروهای تولیدی امروزه نیاز به بازنگری ندارد؟و به نظر من این اندیشه که بین حوزه آزادی و حوزه نیازها تفکیک قایل میشوند و مابین آزادی و نیازها تقدم و تأخر قایل میشوند کاملاً منسوخ شده مینماید.این تفکیک به معنی آن است که حوزه نیازها در قبال حوزه بازار کار همچنان مستقل باقی میماند و طبق آنچه که مارکس اظهار میکند این نوع نگرش منتهی به عقلانی تر شدن هر چه بیشتر و کاهش نقش آن در حد امکان میشود. اما این حوزه همچنان بصورت غیر آزاد و غیر مستقل باقی میماند. به نظر من یکی از احتمالات ممکن که میتواند تفاوت کیفی بین یک جامعه آزاد و غیر آزاد را نمایان کند این است که به حوزه آزادی ها اجازه دهیم تا در مقابل حوزه نیازها قد علم کند. البته در حضور خود بازار کار و نه فراتر و مجزا از آن . برای تحقق این ایده من بایستی برای این نکته تاکید کنم که ما بایستی بر این امکان نیز بیاندیشیم که مسیر منتهی به سوسیالیسم ممکن است از مسیر علم به آرمانشهر منتهی شود و نه از آرمانشهر به علم.
آرمانشهر یک مفهوم تاریخی است و اشاره به فرآیند تغییرات اجتماعی دارد که عملاً ناممکن مینماید. اما چرا ناممکن ؟ اصولاً دلیل اصلی این عدم امکان، برای ایجاد جامعه جدید محصول این تفکر است که عوامل ذهنی (Subjective) و عینی (Objective) به نحوی تصویر و تعریف می شوند که در تحولات اجتماعی هدف تغییر دادن جامعه ای است که اصولا تکامل نیافته و نارس (immature) تعریف میشود. پروژههای کمونیستی در طی انقلاب فرانسه و حتی شاید سوسیالیسم در جوامع توسعه یافته سرمایه داری هر دو مثالهایی واقعی از عدم وجود هر دو عامل ذهنی و عینی هستند که منجر به ناممکن تصور شدن این ایده در طول زمان شده اند.
– اما پروژه تغییرات اجتماعی همچنان میتواند غیر عملی تلقی شوند چرا که همچنان برخی قوانین معین و مشخص علمی از جمله قوانین زیست شناسی و فیزیکی انکار میشوند.به دلیل همین عدم توجه به قوانین علمی من همچنان میتوانم از مفهوم آرمانشهر با عنوان ایده ای ناممکن سخن بگویم چرا که در این نوع نگاه تغییرات اجتماعی عملاً در تقابل با قوانین علمی قرار میگیرند.
– انواع دیگری از مفاهیم آرمانشهرهای ناممکن نیز وجود دارند که همچنان از فقدان عوامل ذهنی و عینی واقعی رنج میبرند و میتوان آنها را غیر ممکن های مقطعی نامید.معیارهای مطرح شده از طرف کارل مانهایم برای اثبات غیر عملی بودن چنین پروژههایی به نظر من ناقص و ناکارآمد میباشد و دلیل ساده آن نیز این است که چنین پروژههایی ناممکن بودن خود را صرفاً پس از بوقوع پیوستن پروژه نشان میدهند. دلیل دیگر در غیر عملی بودن چنین پروژه هایی آن است که چنین پروژههایی عملاً در تاریخ شکست خوردهاند. به این دلیل همچنان میتواند در مورد تغییرات رادیکال و افراطی این پرسش را مطرح کرد که آنها نیز به عوامل ذهنی و عینی در سطح اجتماع بی توجه بودهاند.اما همچنان این سوال باقی است که چرا علی رغم اینکه سرمایه داری طبق تئوری مارکس بایستی شدیدترین انواع تحولات اجتماعی را بروز میدادتا کنون دچار چنین تحولات رادیکالی در سطح اجتماع نشدهاست . و آیا به این معنی نیست که واقعاً مارکس خود نیز یک آرمانشهر گرا نبود.؟ عوامل انقلاب های اجتماعی در اندیشه طرفداران تندرو مارکس صرفاً محصول خود بخوبی تغییرات میباشد و کسی نمیتواند این عوامل را شناسایی و یا در مورد آنها بحث کند. اما از نظر من هنوز یک معیار ممکن و واقعی وجود دارد و آن زمانی است که نیروهای مادی و فکری جامعه از نظر تکنیکی در دسترس باشند .حتی اگر بکارگیری عاقلانه آنها توسط سازمانهای موجود تولیدی مورد مخالفت و ممانعت قرار گیرد. در چنین وضعیتی من معتقدم که ما میتوانیم عملاً از پایان یک آرمانشهر سخن بگوییم.
– کلیه نیروهای مادی و فکری که برای تحقق یک جامعه آزاد مورد نیاز است بایستی با هم همکاری کنند. نیروهایی که تا کنون برای تحقق وضعیت مطلوب مورد استفاده قرار نگرفته است. اما تمام این اظهارات هیچگاه به مفهوم حمایت از تغییرات ناگهانی و رادیکال برای رسیدن به یک آرمانشهر نبایستی تلقی شود.
– محو فقر و بدبختی به روشی که من توضیح دادم هنوز ممکن است و آن از مسیر حذف از خودبیگانگی و حذف آنچه من آنرا مازاد سرکوب (surplus repressien) مینامم ممکن می نماید .حتی در اقتصادهای بوژروای که در انها به ندرت دانشمند یا متفکری به این ایده که میتوان گرسنگی و بدبختی را حذف کرد به آن معتقد است.ایده من بر نحوه استفاده از نیروهای تکنیکال و تولیدی موجود در ترکیب با سیاست جهانی میباشد. گرچه در این امر که هنوز به میزان کافی در مورد کاربرد این امکانات تکنیکی شفاف و روشن عمل نمیشود، توافق کلی وجود دارد.در حقیقت کاربرد این امکانات بایستی با یک نگرش نو آغاز شود. نگرشی که در نوع خود نوعی تحول در نحوه و رویکرد بشر تلقی میشود در این نگرش به آزادی ابعاد وجودی انسانی در مقابل ابعاد مادی آن بیشتر تأکید میشود و همچنین به مفهوم تغییر نیازهای بشری.
– آنچه که مورد بحث است تئوری جدید در مورد انسان و تعریف انسان است. این تعریف نه تنها در سطح تئوری و نظریه پردازی بلکه بعنوان روشی برای موجودیت و حضور نیز مطرح میباشد.پیدایش و تکامل یک حیات نیازمند آزادی است و ادامه ان نیز وابسته به آزادی است.و البته نه آزادی که محدود و محصور در چهارچوب های مبتنی بر نیاز بازار کار و تولید باشد. در حقیقت توسعه کیفی انسان جدید مبتنی بر نیازهای زیست شناختی میباشد.در میان بسیاری از جمعیتهای دستکاری شده و کشورهای سرمایه داری، آزادی به عنوان یک عنصر حیاتی و یا یک نیاز حضور ندارد.همزمان با توجه به این نیازهای حیاتی، انسان جدید به همراه خود منشأ اخلاقیات جدیدی شده که نفی کننده اخلاقیات یهودی – مسیحی میباشد که تا امروز نماد جوامع غربی و تمدن غربی در طول تاریخ بوده است.در حقیقت زنجیره ای از نیازها، توسعه یافته و پاسخ داده میشوند. حتی در جوامع سرکوب شده و این فرآیند تولید نیاز و ارضای نیاز بطور مداوم و خود جوش توسط خود افراد جامعه تکرار میگردد.در یک جامعه سرکوب گر نیازهای فردی دائماً تولید و بازتولید میگردند اما بعلت سرکوب، ارضا نشده و متراکم میگردند و تا زمان وقوع یک انقلاب که منجر به تبدیل تغییرات کمی به تغییرات کیفی میگردند بصورت سربسته باقی می مانند.این ایده معتقد به این است که نیازهای انسانی دارای ماهیت تاریخی است و کلیه انواع نیازهای بشری از جمله نیازهای جنسی فراتر از نیازهای حیوانی تعریف میشوند.این نیازها بصورت تاریخی تعیین شده و تغییر نیز مییابند.و هنگامی که در تضاد با نیازهای سرکوب شده قرار بگیرند تغییر ماهیت داده و دچار تغییرات کیفی میگردند. در این مرحله این توسعه به سطحی میرسد که خود نیاز های جدیدی را تقاضا میکند.
– جهت و تمایل تغییرات کمی به کیفی توسط عوامل تولیدی به کدام سو میباشد؟ کاهش پیشرونده قدرت فیزیکی در فرآیند تولید و جایگزینی آن با درجات رو به تزاید قدرت نیروی کار ذهنی نهایتاً منجر به افزایش نقش و حضور تکنسین ها، دانشمندان و مهندسین میگردد و این فرآیند منطقاً منجر به آزادی از تأثیر کار از خود بیگانه کننده میگردد. در اصل اگر سرمایه داری نتواند این نیروهای جدید تاثیر گذار را سازمان دهی کند ، میزان بازدهی تولید و کار به شدت افت خواهد کرد.و و به میزان پایین تری از سود مورد نیاز دست خواهد یافت . همچنین اگر سرمایه داری به این نیازها و ضرورت های اتوماسیون بی توجه باشد سرمایه داری با محدودیت های داخلی خود مواجه خواهد شد: منابع ارزش افزوده برای نگهداری و بازسازی جامعه رفته رفته کوچک شده و هدر خواهد رفت.
– کارل مارکس در کتاب مبانی نقد اقتصاد سیاسی (Grundrisse)
– نشان داده است که اتوماسیون کامل با نیاز کار اجتماعی و با ماهیت محافظه کار سرمایه داری ناسازگار می باشد. اتوماسیون تنها واژه ای برای این تغییر است و جهت گیری ها می باشد که سرمایه داری به بازار کار و تولید و پروسه تبدیل مواد داده است. اگر این تغییر جهت از قید و بند تولید سرما یه داری رها شود می تواند به ایجاد و خلق تجربیاتی در رابطه با نیروهای تولیدی نیز منجر شود .
– -در وضعیتی که در بازار کار هیچ نیاز اساسی به رسمیت شناخته نمی شود و در مقابل نیاز به ادامه تولید و گسترش بازار وجود دارد و در مقابل هیچ نیاز اجتماعی نیز وجود ندارد، زمانی که نیاز اساسی برای لذت و برای شادی وجود ندارد و راهی برای ارضای نیازهای متراکم وجود ندارد و زمانی که این نیازها با نیروهای غالب سرکوب یا محدود می شود، در این حالت انتظار می رود که امکانات تکنیکی جدید، فرصت های جدیدی را برای سرکوب بیشتر فراهم کند .
– – ما زمینه ذهنی قبلی از اینکه چگونه علم سایبرنیک و کامپیوتر در جهت کنترل موجودیت انسانی عمل می کنند، داریم. نیازهای جدید که نفی کننده نیازهای متداول فعلی هستند، ابتدا خود را بصورت نفی کننده نیازهای فعلی که به نوعی نماد سیستم فعلی و ارزشهایی که این سیستم بر آنها متکی است ،خود را مطرح می کنند. برای مثال بصورت نفی نیاز به تلاش در جهت بقا، نفی نیاز به بدست آوردن زندگی متفاوت ، نفی اصول نمایشی و رقابتی، نفی نیاز به مصرف تولیدات مخرب، که ارتباط نزدیکی با تخریب دارند، و نفی نیاز به سرکوب فریب آمیز غرایز بشری . البته این نفی ها می تواند در راستای نیاز حیاتی زیستی برای بقا نیز تلقی شوند که امروز چندان مورد توجه قرار نمی گیرد . ویا نیاز به آرامش، نیاز به تنهایی، و نیاز به بودن با کسی یا کسانی که فرد خود آنها را بر می گزیند. نیاز به زیبایی، نیاز به شادی بی دلیل، و بسیاری موارد دیگر که ،مجموعه نیازهایی هستند که می تواند تحت تاثیر نیروهای تولیدی در سطح اجتماع قرار گیرد.
– – در فرم یک نیروی تولیدی اجتماعی، این نیازهای حیاتی، امکان پدید آمدن و سازماندهی مجدد این جهان انسانی را میدهد و من معتقدم که روابط انسانی جدید و روابط جدید مایین افراد، تنها در چنین جهان سازماندهی شده مجددی ممکن و مقدور می باشد . بدیهی است زمانی که من از سازماندهی دوباره تکنیکی سخن می گویم منظورم اشاره به کشورهای سرمایه داری است که بسیار توسعه یافته اند، مناطقی که چنین ساختارهای جدیدی در انها به معنی حذف وحشت از فرایند صنعتی شدن سرمایه داری و تجاری سازی است که در قدمهای بعدی منجر به تجدید ساختار شهرها و حفاظت بیشتر از طبیعت پس از جریان تخریب گسترده ای که صنعتی سازی پدید آورده بود می شود . من امید دارم که وقتی که من از کم شدن و حذف هراس از صنعتی شدن صحبت می کنم، روشن است که من در پی یک دنیای رویایی بدون تکنولوژِی نیستم . اتفاقا برخلاف این تصور معتقدم که ظرفیت شکوفایی ازادی که صنعتی شدن می تواند به ارمغان بیاورند حاصل نخواهد شد مگر از طریق همکاری و حرکت این دو پدیده در کنار هم و در یک مسیر مشترک .
– -کیفیت آزادی که من به آن اشاره می کنم هرگز دراندیشه ای سو سیالیستی در آن سطح به ان پرداخته نشده است . گر چه در مورد نیروهای بازار کار بویژه در اندیشه چپ به اندازه قابل توجهی ایده پردازی و تفکر شده شده است اما مواردی بوده که هرگز مورد توجه و بحث و بررسی و مداقه قرار نگرفته است . امروز، بایستی، بتوانیم بدون هیچ، مانعی در مورد تفاوت های کیفی بین جامعه سوسیالیست بعنوان یک جامعه آزاد و جامعه واقعاً موجود آزادانه بحث کنیم . مشخصاً اگر به دنبال مفهوم در مورد تفاوت های کیفی در جامعه سوسیالیست می گردیم بعد زیبایی شناسانه آن حداقل بیشتر از سایر موارد به ذهن من خطور می کند . البته در اینجا عبارت زیبایی شناسانه (aesthetic) در معنای اصلی آن مد نظر می باشد و آن عبارت است از حالتی از احساس که مختص عالم انسانی می باشد به همین طریق، می توان در مورد مفاهیم همگرایی تکنولوژی و هنر، کار و بازی نیز سخن گفت . بی دلیل نیست که اثر فوریه (Fourier) مجدداً در میان آثار نویسندگان آوانگارد چپ مورد توجه ویژه قرار گرفته است. همانطور که مارکس و انگلس بیان می کنند، وی تنها کسی بود که توانست بروشنی مرز میان جامعه آزاد و غیر آزاد را از نظر کیفی تبیین کند .
– -اجاره دهید د رانتها یک مفهوم دیگر را نیز تشریح کنم من قبلاً اظهار کرده ام که تئوری انتقادی که مدیون مارکس می باشد اگر تمایل ندارد که دچار وقفه شود، بایستی خود را با مفهوم حداکثر امکان برای آزادی سازگار کند. مارکسیسم بایستی این خطر را بپذیرد که تعریفی از آزادی ارائه کند که مردم در مورد ان آگاه باشند و آنرا درک کنند و بعنوان امری که مسبوق به سابقه نبوده است آنرا حس کنند .چرا که اصولاً صحبت در مورد ارمانشهر بدون اشاره به وضع موجود جامعه از نظر اجتماعی – تاریخی و امکانات و توانمندی های انسان امروز و بدون توجه به اینکه نهایتاً این خودما هستیم که منجر به تغییر خود و محیط خود می شویم ممکن نیست . و سخن اخر اینکه همواره وجود یک مخالف برای ممانعت از وقوع تو هم و ممانعت از شکست و نابودی لازم و ضروری است و چنین تقابلی همواره منجر به حفظ امکان آزادی در وضعیت موجود می گردد.
منبع :
: Herbert Marcuse Home page, created by H. Marcuse on 27 May 2005