انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ویژه چهره ماه اوت: نمایشی ژرف: یادداشتهایی پیرامون خروس جنگی در بالی

کلیفورد گیرتز ترجمه ی آرمان شهرکی

یادداشت مترجم: کلیفورد گیرتز، در این مطالعه موردی عمیق به دنبال انکشاف، تحلیل و تبیین آن چیزی است که خود از آن تحت عنوان، ” طرز فکر دهقانی” ( peasant mentality) یاد میکند؛ خروس جنگی( cockfighting) محمل و عرصه ی این مکاشفه است. بهره گیری گیرتز از یافته ها و دانسته های روانشناختی و جامعه شناختی اش به او دیدی وسیع و نگاهی تیزبین بخشیده و به ابزارهای تحلیلی دقیقی مسلحش ساخته است که از طریق آنها، خروس جنگی را نه یک بازی صرف، بلکه، تعبیری فرااجتماعی و سامانه ای روان- جامعه شناختی میداند که سر در هستی شناسی بالینزی از خود و تجربه ی خویش به مثابه ی انسان/ مرد دارد. ایده ها و مفاهیم ارایه شده توسط نویسنده همچون مفاهیم ” قمار مقام(status gambling) و قمار پول ( money gambling)، استناد او به آراء جامعه شناسانی همچون وبر ، گافمن و بنتام، و ایده ی او تحت عنوان ” اجتماع گرد هم آمده” (focused gathering) از حیث تبیین نه تنها جامعه شناختی بلکه معنی شناختی از پدیده ی خروس جنگی، قابل ستایش است. خروس جنگی از دیدگاه او خوانش بالینزی است از تجربه ی بالینزی، داستانی درباره ی خودشان که آنها برای خودشان تعریف میکنند. آنچه خروس جنگی میگوید؛ با واژگانی از احساس بیان میشود؛ رعشه ی ناشی از خطر، یاس برآمده از ضرر، لذت سربرآورده از فتح. با این حال، آنچه او میگوید؛ صرفا مهیج بودن خطر ؛ نومید کنندگی ضرر، یا لذتبخشی فتح، زیاده گوییهای پیش پا افتاده درباب عاطفه، نیست؛ بلکه این مطلب است که از همین عواطف است که جامعه ساخته شده و افراد به یکدیگر می پیوندند. مطالعه ی این مقاله نشان میدهد که چگونه نخبگان حاکم بر یک کشور( در بسیاری موارد همان توسعه گران) چگونه با درکی ناقص و معوج و یا با عدم درک و آگاهی از ژرفای یک پدیده، آن را ” بدوی”، ” واپس مانده” و یا ” عقب مانده” دانسته و بر آن مهر” ممنوع” میزنند.

در جای جای ترجمه، آنجا که سبک بیان و لحن کلام گیرتز به تناسب محتوایش، ادبی شده و از ایهام و استعاره بهره جسته است؛ سعی نموده ام تا این خصلت و شیوه در ترجمه نیز لحاظ گردد. بویژه در باب برابر نهاد واژه ی cock که در بعضی جاها ( به تبعیت از مراد نویسنده)، “خروس” و در جایی دیگر ” خروسه” و پاره اوقات نیز هر دو ترجمه گردیده است. گیرتز در تقابل با واژه ی deep از shallow استفاده نموده؛ بنابراین ترجیح دادم تا با توجه به این مورد و نیز کل محتوای تحلیلی او ، یکی را به ” ژرف” و دیگری را به ” سطحی” ترجمه نمایم؛ هرچند که برابر نهاده های ” جدی” و ” غیر جدی” نیز میتواند وافی به مقصود و مراد نویسنده باشد. واژه ی play از آنجا که به معنای کنش و حرکت انجام گرفته در یک بازی است؛ و نیز با توجه به نحوه اجرای خروس جنگی و محتوایش، به ” نمایش ” برگردانده شد. عبارات داخل قلاب در قریب به اتفاق موارد از مترجم است و عبارات داخل پرانتز سوای مواردی که نام لاتین شخص، مکان و یا مفهومی است که به زبان اصلی آورده شده، از نویسنده.

+++++++++++++++

اوایل آوریل ۱۹۵۸، من و همسرم، مردد و نوبه ای به روستایی در بالی رسیدیم که قصد داشتیم تا بعنوان انسان شناس مورد مطالعه اش قرار دهیم. مکانی کوچک و نسبتا دورافتاده با حدود پانصد نفر جمعیت، دنیایی مختص به خود. ناخوانده هایی از نوع حرفه ایش و روستانشینانی که با ما آنسان برخورد کردند که به نظر میرسد بالی نشینان همواره با آنهاییکه متعلق به دنیای آنها نیستند و خودشان را به آنها تحمیل میکنند؛ مواجه میشوند: چنانکه گویی ما آنجا نبودیم. دو بی هیات(nonpersons)، دو روح، دو نامریی.

به یک مجتمع خانوادگی وسیع رسیدیم( قبل از اقدامات دولت ایالتی شکل گرفته بود) که به یکی از چهار دسته(faction) ی مهم روستا تعلق داشت. اما باستثنای میزبان ما، همان مالک مجتمع و کدخدای روستا که عموزاده و باجناغش بود؛ همگی، ما را آنچنانکه از یک بالینزی بر می آید؛ نادیده گرفتند. در حالیکه ما گیج و منگ شده بوده؛ مردد، مشتاق و در آرزوی خوشامد گویی بودیم؛ مردم انگار دقیقا به ما می نگریستند گویی چشمان خویش را به فراسوی ما به فرسنگها آنسوتر به درخت یا سنگی واقعی دوخته بودند. تقریبا هیچ کس احوال پرس ما نشد؛ لیکن هیچ کس نیز کلمه ای برخورنده به زبان نراند و رو ترش نکرد که در نوع خود باعث انبساط خاطر بود. اگر خطر کرده و به سمت کسی می رفتیم( چیزی که فرد اکیدا در چنین حال و هوایی از انجام آن منع شده است)؛ سهل انگارانه اما یقینا دور میشد. اگر نشسته و یا به دیوار تکیه زده بود؛ در اینصورت به دامش انداخته بودیم؛ به هیچ وجه چیزی نمیگفت؛ یا اینکه زیر لب چیزی زمزمه میکرد که برای بالینزی یک ناواژه ی آجل است-” آری”. این بی علاقه گی البته مورد مطالعه قرار گرفت؛ روستاییان به هر حرکتی که میکردیم نگاه میکردند و انبوهی اطلاعات صحیح درباره ی اینکه ما که بودیم و قصد چه کاری داشتیم؛ در اختیار داشتند. اما طوری عمل کردند که گویی کاملا وجود نداشتیم؛ در واقع این رفتار جهت آگاه ساختن ما از اینکه به هر حال تا آن لحظه وجود نداشته ایم؛ طراحی شده بود.
من و همسرم در بطن یک مرحله آشفته بودیم؛ در نهایت استیصال، زمانیکه شک میکنید که در نهایت آیا وجود واقعی دارید یا نه، به هم ریخته؛ تا آنکه، در حدود ده روز پس از رسیدن ما، جنگ خروسی بزرگی در میدان عمومی برگزار شد تا برای یک مدرسه جدید، پول فراهم آورد.
هم اکنون، سوای مواردی استثنایی، جنگ خروسها در بالی تحت حکومت جمهوری غیر قانونی است ( نه به خاطر تمامی آن دلایل احمقانه ای که تحت حکومت آلمان عنوان میشد)؛ بلکه در نتیجه ی دعاوی ای که معتقد به وجود تمایلات ملی گرایانه ی افراطی پاک دینی[پیوریتانی] در آن میباشند. نخبگانی که خودشان چندان پیوریتن نیستند؛ نگران دهقان فقیر و بی خبری اند که تمامی داراییش را قمار میکند؛ نگران آنچه که خارجی ها فکر خواهند کرد؛ و هدر دادن وقتی که میتواند به ساخت کشور اختصاص یابد. این نخبگان جنگ خروس را ” بدوی”، “واپس مانده”، ” عقب مانده” و در راستای بی شکوه ساختن ملت می بیند. به مانند دیگر آبروریزیهایی همچون تریاک کشی، تکدی گری، یا پستان نمایی(uncovered breasts) که قصد دارد تا بصورتی غیر نظام مند بر آنها نقطه ی پایان گذارد.
در نتیجه، جنگها معمولا در گوشه ای دنج از روستا و نیمه پنهان برگزار میشد؛ امری که اجرا[ی نمایش] را قدری آرام می ساخت اما بالینزی به هیچ وجه به نسخه ی بی هیجان آن وقعی نمی نهد. معذالک در این مورد، شاید به دلیل اینکه در حال جمع آوری پول برای یک مدرسه بودند و دولت یارای پرداخت چنین پولی را نداشت؛ شاید بعلت یورشهایی که همین اواخر صورت گرفته بود و شاید هم، آنچنانکه من از بحث پیش رو استنباط نمودم؛ به دلیل وجود این تصور که رشوه های مورد نیاز پرداخت شده است؛ مردم بر این گمان بودند که میتوانند از شانس میدان عمومی و حضور انبوه مشتاق جمعیت بدون جلب توجه قانون برخوردار باشند.
در اشتباه بودند. درست در وسط مسابقه ی سوم، هنگامیکه صدها نفر از جمله، هنوز آشکارا، من و همسرم، به شکل یک دایره حلقه زده بودیم؛ یک فرااُرگانیسم(superorganism) در معنایی لغوی، کامیونی مملو از پلیس مسلح با همهمه ی فراوان سر رسید. در میان گریه ها و جیغ و دادها یی که از جمعیت به گوش میرسید که ” پلیزی! پلیزی!” (pulisi! Pulisi!)، افراد پلیس بیرون پریده؛ به مرکز دایره هجوم آورده و تفنگهاشان را همچون گانگسترها در یک فیلم سینمایی بسوی افراد نشانه رفتند گویی چندان نمانده بود که بسویشان شلیک کنند. فرااُرگانیسم با پراکندن اجزایش به جهات مختلف، بلافاصله متلاشی شد. مردم شتابان سوی جاده پا به فرار گذاشتند؛ بر بالای اولین دیوارها از نظر نهان گشته؛ خود را به زیر سکوها کشیدند؛ پشت پرچین ها دولا شدند یا تند و سریع خود را به بالای درختان نارگیل رساندند. خروسهایی که با مهمیزهای فولادی ِ تیز که برای بریدن انگشت یا سوراخ کردن پا کافی بود؛ آراسته شده بودند به اطراف دویدند. همه چیز در غباری از وحشت فرو رفت.
بر اساس یک اصل استوار انسان شناختی، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش، من و همسرم نیز با کمی مکث و درنگ نسبت به دیگران، تصمیم گرفتیم که پا به فرار گذاریم. ولی از آنجاییکه در سمت دیگری از معرکه قرار داشتیم به سمت شمال و جاده ی اصلی روستا، دور از جایی که زندگی میکردیم؛ دویدیم. هنگامی که به نیمه ی راه رسیدیم؛ فراری دیگری به سرعت در محدوده ی مسکونی ای که به خودش تعلق داشت؛ مخفی شد؛ و سپس ما رودرروی خویش هیچ نمیدیدیم جز شالیزارها، خطه ای فراخ و آتش فشانی مرتفع. آن هنگام سه نفری به حیاط خانه رفته؛ و همسرش که آشکار بود به این چیزها عادت دارد به سرعت برایمان میز، رومیزی و سه عدد صندلی و سه فنجان چای مهیا ساخت و ما بدون برقراری کوچکترین ارتباطی، نشسته؛ به نوشیدن چای مشغول شده و سعی نمودیم تا اضطراب خویش را کنترل کنیم.
چند ماه بعد، یکی از افراد پلیس با یال و کوپال نظامی در حیاط قدم گذاشت و به دنبال کدخدا میگشت.( کدخدا نه تنها در معرکه، بلکه آن را ترتیب نیز داده بود. وقتی خودرو نظامی سر رسید به سمت رودخانه دویده؛ دامن شلوارش(sarong) را درآورده و شروع به تکان دادنش در آب کرد؛ وقتی که سرانجام پیدایش کردند؛ گفت زمانی که معرکه درجریان بوده او همینجا در آب نشسته و مشغول استحمام بوده و روحش از هیچ چیزخبردار نیست. البته باورش نکرده و سیصد روپیه ای که مردم روستا جمع کرده بودند را همراهش یافتند.) پلیس به من و همسرم زل زد؛ ” سفیدپوستان”، اینجا، اندکی در خود فرو رفت. زمانیکه به خود آمد بار دیگر چیزی در این مایه ها پرسید که چرا اینقدر پریشان و مضطربیم. میزبان ما طی مدت پنج دقیقه به هر دری زد که از ما دفاع کند و چنان توصیف گیرایی از اینکه ما که هستیم و چه میکنیم؛ آنچنان دقیق و مفصل ارایه داد؛ بنحویکه صاحبخانه مان و کدخدا را به مدت بیشتر از یک هفته از خطر رهانید؛ گفت که ما به ندرت با بنی بشری همزبان می شویم؛ حال نوبت من بود که متحیر شوم. در حالیکه تکبر جاوه ای در چشمانش برق میزد گفت که که ما کاملا حق داشته ایم که آنجا باشیم. ما اساتیدی آمریکایی هستیم؛ برای ورود به کشور از دولت مجوز داشته؛ برای مطالعه ی فرهنگ آنجا بوده و تصمیم داشته ایم تا کتابی نوشته و به آمریکاییان درباره بالی بگوییم. ما تمامی عصر آن روز مشغول صرف چای و گفتگو پیرامون موضوعات فرهنگی بوده و هیچ چیز راجع به هیچ جنگ خروسی نمیدانیم. بعلاوه، در تمامی روز از کدخدا بی خبر بوده ایم؛ شاید که به شهر رفته باشد. پلیس با آشفتگی کوتاه آمد. اندکی مکث کرد؛ سردرگم اما آسوده از اینکه کارش را از دست نداده و راهی زندان نخواهد شد؛ ما نیز آسوده خاطر شدیم.
صبح روز بعد، روستا برای ما بالکل جهانی دیگر بود. دیگر ناپیدا نبودیم؛ به یکباره کانون توجه شده بودیم؛ موضوع جوششی از محبت، علاقه، و بویژه سرگرمی. همه میدانستند که مانند بقیه از کارزار گریخته ایم. بارها و بارها سوال کردند( مجبور شدیم تا پایان روز، پنجاه بار و جزء به جزء راجع به ماجرا صحبت کنیم)؛ مهربانانه، صمیمانه اما کاملا و پای فشارانه در جهت سر به سر گذاشتن ما: ” چرا آنجا نایستاده و به پلیس نگفتید که هستید؟” ” چرا نگفتید که تنها نظاره گر بودید و پولی وسط نگذاشتید؟” آیا واقعا از آن سرباز کوچولوها ترسیده بودید؟” به مانند همیشه، با شور و شعف، حتی آن زمانکه جان خویش را به در می برند( یا آنچنانکه هشت سال بعد اتفاق افتاد؛ جان خویش را از کف میدهند)؛ بی جنبش ترین مردمان جهان، بارها و بارها سرخوشانه، سبک دویدن لاقیدانه ی ما و یا آنچه را که خود حالاتی حاکی از ترس در چهره مان قلمداد نمودند را تقلید کردند. اما فراتر از همه ی اینها همگان از اینکه ما به راحتی” یادداشتهامان را رها نکرده بودیم” ( راجع به یادداشتها نیز اطلاعات داشتند) و بدین ترتیب بر منزلتمان به مثابه ی ملاقات کننده برجسته(distinguished visitor) مهر تایید زده و همبستگیمان را با آناننکه حال هم ولایتیهامان(covillagers) [ استفاده گییرتز از این واژه و هم ولایتی دانستن خویش با روستاییان نشان از تواضع و فروتنی او در بعد اخلاقی و حرفه ای بودنش از لحاظ کار علمی دارد که به نوبه خود برای هر انسان شناسی آموزنده است] بودند؛ عیان ساخته بودیم؛خشنود و حتی شگفت زده بودند( در واقع آنچه آشکار ساخته بودیم؛ وحشتمان بود لیکن [ رگه هایی] از رفاقت نیز درونش بود). حتی یک راهب برهمنِ کهنسال و عالی مقام از آن نوعی که در میانه های راه بهشت است[ گیرتز به راهب طعنه میزند]؛ و به دلیل معاشرتش با جهان زیرین هرگز حتی اگر شده به سردی با خروس جنگی میانه ای نداشت و به سختی با دیگران حتی خود بالینزی ها نشست و برخاست میکرد؛ ما را به صومعه خویش فراخواند تا از کم و کیف ماجرا سوال کند درحالیکه شادمانه بواسطه ی شگفت بودن کل ماجرا لبخند میزد.
در بالی، دست انداخته شدن به منزله ی پذیرفته شدن است(to be teased is to be accepted ( . این مطلب تاجاییکه رابطه ی ما با اجتماع مد نظر بود؛ یک نقطه ی عطف محسوب میشد و ما کاملا و دقیقا ” در” دل ماجرا بودیم. کل روستا برای ما مکشوف شد؛ احتمالا بیشتر( در واقع امکان داشت که با آن راهب و یا شخصی که تصادفا میزبان ما شد برخورد نکنیم) و بطور حتم سریعتر از هر آنچه که در غیر اینصورت میتوانست باشد. دستگیر شدن یا گرفتار شدن در یک یورش غیر اخلاقی و شیطانی شاید یک نسخه ی کاملا فراگیر برای حصول آن ضرورت رمزآلود کار میدانی انسان شناختی، ایاق شدن(rappot)، نباشد؛ اما برای من که نسخه ی بسیار کارایی بود. این امر[ منظور یورش پلیس در میدان خروس جنگی است] به پذیرشی ناگهانی و کاملا نامتعارفی از سوی جامعه ای منجر شد که برای بیرونی ها شدیدا غیرقابل نفوذ است. نوعی درک دیدگاهی درونی و بلافصل از یک وجه از ” طرز تفکر دهقانی” (peasant mentality) برای من به بار آورد که انسان شناسانی که به کفایت خوش اقبال نیستند و با شتاب و به همراه سوژه های خویش از چنگ حاکمین مسلح خویش می گریزند؛ بطور معمول چنین ادراکی را فراچنگ نمی آورند. و شاید مهمتر از همه ی اینها، برای دیگر چیزها شاید شیوه هایی دیگری پیش آید؛ کما اینکه به سرعت مرا در ترکیبی از جوشش عاطفی، منازعه ی منزلتی، و درام فلسفی در ارتباط با اهمیت جامعه ای قرار داد که در صدد فهم طبیعت ذاتی اش بودم. تا زمان ترک روستا، وقت زیادی را صرف آزمون جنگ خروسها و نیز اوراد و جادوها، سیستم آبیاری، کاست یا ازدواج نمودم.

در باب خروسه ها و مردان

همانقدر که بیشتر آمریکا در زمین بیس بال، در وسایل بازی گلف، در مسابقه ی سرعت کامیونها یا در اطراف زمین پوکر، عیان است؛ بیشتر بالی نیز در یک رینگ خروس خود را آشکار میسازد. بدین معنی که آنجا آشکارا این خروسها هستند که مبارزه میکنند. در واقع، این مبارزه مردان است.
برای هر کسی که مدتی در بالی بوده است؛ تشخیص روانی ژرف مردان بالینزی از طریق خروسه هاشان(cocks) خطا ناپذیر است. دوپهلو بدون معنایی[ ایهام داشتن] در اینجا تعمدی است. دقیقا همان وظیفه ای را در بالینزی بر عهده دارد که در انگلیسی، حتی در تولید شوخ طبعی های کسالت آور، جناسهای نخ نما و وقاحت های ناهوشمندانه. بیتسون(Bateson) و مید(Mead)، چنین ابراز داشته اند که در هماهنگی با مفهوم بالینزی تن(body) بعنوان یک مجموعه از بخشهای حیوانی جدا از هم، خروسه ها همچون قضیبها(penises)ی خود عمل- گر(self-operation)، جدا ناشدنی، آلات تناسلی متحرک با زندگی ای از آن خودشان، نگریسته میشوند. هیچ نوع سند افشا نشده ای در دست ندارم که بر این نگره ی مهیج و فریبنده مهر تایید یا انکار زند اما این امر مسلم که خروسه ها نشانه هایی دال بر مردانگی هستند تا حدودی شک ناپذیر و برای بالینزی همچون سقوط آب از سرازیری بدیهی است.

زبان اخلاق گرایی هر روزه، از جانب مردانه اش، رنگ و لعابی از تصور خروس وارگی(roosterish) دارد. سابونگ(sabung)[ این واژه جهت اطلاق به خروس جنگی یا cockfighting نیز بکار میرود] واژه ای که برای خروسه(cock) بکار میرود( در دستنوشته ای اوایل ۹۲۲ میلادی این واژه دیده شده است)؛ بنحوی استعاره آمیز نیز استعمال میگردد به معنای ” قهرمان”(hero)،” جنگجو”(warrior)، ” قهرمان” (champion)، “مرد میدانها” (man of parts)، ” نامزد سیاسی” (political candidate)، ” مجرد” (bachelor)، “جذاب” (dandy)، زن- کش(lady-killer)، و یا ” مرد پرتوان” (tough guy). یک مرد با جبروت که رفتارش گستاخی فراتر رفتن از جایگاهش را دارد با خروسه ای طویل [ خروسی بی دم] مقایسه میگردد؛ شخصی که سینه سپر کرده گویی که خروسه ای[ یا خروسی] بزرگ و تماشایی دارد. مرد بیچاره ای که در نهایت استیصال به رفتاری نابخردانه دست میزند تا خودش را از یک وضعیت ناممکن برهاند به خروسه ای میرنده تشبیه میگردد که به یک یورش دیگر به عذاب دهنده ی خویش دست می یازد تا او را به ویرانی مشترکی دچار سازد. یک مرد خسیس، که بسیار وعده و وعید میدهد و کم اجابت میکند؛ از اینکه با خروسه ی که با یک دنباله نگه داشته میشود[ دارای دنباله یا دم است]؛ و بر دیگری خیز برمیدارد اما با او در نمی آمیزد؛ مقایسه میگردد؛ افسوس میخورد. مرد جوان دم بختی که از آمیزش با جنس مخالف خویش شرم دارد و یا فردی که در حرفه ای جدید دل نگران تاثیر گذاری است” یک خروسه ی جنگجو لقب می گیرند که برای نخستین بار در قفس انداخته شده است.” جلسات دادگاه، جنگها، منازعات سیاسی، مجادلات ورثه ای و جنگ و دعواهای خیابانی همگی با جنگ خروسها مقایسه میشوند. حتی شکل خود جزیره همچون خروسه ای کوچک، سرفراز، متوازن، گردن دراز، با سلبی سفت، دُم افراشته و در چالشی ابدی با جاوه(java) ی بی شکل، بزرگ و سست، دریافت میشود.
اما محرمیت مردان با خروسه هاشان[ یا خروس هاشان] چیزی فراتر از استعارگی است. مردان بالینزی یا در هر حال اکثریت بزرگی از آنها وقت بسیار زیادی را صرف خروسهاشان[ خروسهایی که در مسابقه شرکت میدهند] میکنند؛ آنها را تیمار میکنند؛ تغدیه شان میکنند؛ با آنها صحبت میکنند؛ با یکدیگر تمرینشان میدهند؛ یا با آمیزه ای از شیفتگی بی حد و حصر و خویش – اندیشی رویاگون به آنها خیره میشوند. هر گاه که گروهی از مردان بالینزی را دیدید که بیهوده در انباری چمباتمه زده و یا در کنارگذری نیم خیز شده و شانه هایشان را جلو داده؛ زانوهایشان را بالا آورده و نیمی در دستانشان خروس دارند و آنها را میان رانهاشان نگه داشته اند و مهربانانه آنها را بالا پایین میکنند تا پاهاشان را تقویت کنند؛ با شهوانیتی زائدالوصف دست در پرهاشان میبرند و آنها را به سمت خروس بغل دستی هل میدهند تا روانش را برآشوبند و دوباره خروس را به سمت کمر خویش بازمی گردانند تا او را برای دقایقی آرام کنند؛ با ابراز احساس برای پرنده دیگر، فرد درواقع از این طریق با خروسه ی دیگری برای لحظه ای وقت می گذراند اما اینکار را با چمباتمه زدن در پشت او انجام میدهد نه اینکه جوری برخورد کنند که گویی تنها حیوان بوده اند.
در حیاط خانه که با دیوارهای مرتفع احاطه شده است جاییکه ساکنین زندگی میکنند. خروسهای جنگی در قفسهای ترکه بافت نگهداری شده و جهت حفظ تعادل مناسبی از آفتاب و سایه مدام جابجا میشوند. رژیم غذایی مخصوصی دارند که تا حدودی بر اساس نظرات شخصی تغییر میکند اما اغلب شامل بلغور ذرت است که با وسواسی به مراتب بیشتر از هنگامی که برای مصرف انسانها آماده میشود الک گشته است و ذره به ذره به حیوان خورانده میشود. فلفل قرمز در زیر نوکها و بالای مقعد مالانده میشود تا به آنها روح بخشد. خروسها طی مراسمی آیینی همچون نوزادان با آب ولزم، گیاهان دارویی، گلها و پیاز حمام میگیرند؛ تمجیدی از خروس آنچنانکه اغلب صورت می پذیرد. تاجهای آنها کوتاه میشود؛ پرو بالشان پوشانده میشود و یراقشان زینت داده میشود؛ پاهاشان مشت و مال داده شده و توسط یک تاجر الماس عیوبشان از لحاظ لوچی چشم به دقت وارسی میشود. مردی که نسبت به خروسها شیفتگی دارد؛ یک مجذوب به معنای واقعی کلمه، میتواند اغلب ساعات زندگیش را با آنها سپری کند؛ حتی آن اکثریت عظیمی که هواخواهیشان اگر چه عمیق ولی نسبت به خروسها نیست؛ میتوانند اوقاتی را که نه تنها برای یک بیرونی بلکه برای خودشان نیز، بسیار زیاد و طولانی است؛ صرف خروسها کنند و چنین میکنند. ” من دیوانه ی خروسم”؛ این را صاحب خانه ی من که به طرزی کاملا عادی واله ی استانداردهای بالینزی است؛ زمانی که جهت جابجا نمودن یک قفس دیگر می رفت؛ یا یک حمام خروسیِ دیگر تدارک میدید؛ و یا غذا دادن دیگری، برای سوگند خوردن بر زبان می آورد. ” ما همگی دیوانه خروسیم.”
دیوانگی، ابعاد کمتر پیدایی نیز دارد؛ معذالک، اگر چه خروسها نمودها و شکوه و جلال نمادین صاحبین خود هستند؛ خود(ego) مردانه ی خود شیفته که به زبان آسوپیایی( Aesopian)[ منظور زبان اسطوره گون یا افسانه است] نگاشته شده؛ آنها همچنین بیان- نسبتا بیان آن چیزهایی که بلافصل ترند- آن چیزی هستند که بالینزی بعنوان واژگونی مستقیم زیباشناختی، اخلاقی، و متافیزیکی مقام انسانی است در نظر میگیرد: حیوانیت.
بیزاری بالینزی نسبت به رفتار حیوان وار(animal-like) شدیدا مورد تاکید و دقت قرار گرفته است. کودکان به همین دلیل اجازه ندارند تا بخزند. زنای با محارم، اگرچه ندرتا مجاز شمرده شده؛ بسیار کمتر از عمل جنسی با حیوان دلهره آور است. ( مجازات مناسب برای دومی غرق شدن و برای اولی اجبار جهت حیوانی زیستن است). بسیاری از شیاطین بازنموده شده در قالب مجسمه ها، رقص، مناسک، و اسطوره ها به شکل حیوانات واقعی و یا خیالی هستند. مهمترین مناسک بلوغ شامل سوهان زدن دندان های کودکان است تا شبیه نیش حیوانات نباشند. نه تنها تخلیه ی شکم بلکه خوردن نیز عملی وقیح و تنفر آمیز است که بواسطه ی تداعی نمودن حیوانیت باید با عجله و در خفا انجام شود. سوای خروسها و حیوانات اهلی مزرعه، اردکها که از لحاظ عاطفی اهمیتی ندارند؛ بالینزی از حیوانات متنفر است و با بسیاری از سگها نه تنها سنگدلانه بلکه با بی رحمی بیمارگونه ای برخورد میکند. شناسایی و فهم مرد بالینزی با خروسش، نه تنها فهم اوست از طریق خویشتن آرمانی اش(ideal self)، بلکه فهم اوست بواسطه ی قضیبش، و در عین حال، بواسطه ی آنچه که او اغلب از آن می ترسد؛ متنفر است؛ و بی تفاویتی که هر چه هست؛ مسخر قدرتهای تاریکی است.
ربط خروسها و خروس جنگیها با چنین نیروهای شیطانی و حیوان صفتی که بطور دایم، فضاهای کوچکی که بالینزیها زندگیهای خویش را بر آنها بنا نهاده اند؛ تهدید به یورش کرده؛ آنها را غارت میکنند و ساکنینش را می درند؛ کاملا آشکار است. یک خروس جنگی، هر خروس جنگی ای، در وهله نخست، خون قربانی است که با آوازها و نذرهایی به شیاطین پیشکش میشود تا درنده خویی حریصانه آنها را فرونشاند. هیچ مراسم مذهبی اجرا نمی گردد مگر اینکه یکی تکمیل گردد( اگر این کار فراموش شود؛ شخص[ خاطی] ناچارا در حالت جذبه ای سقوط کرده و تحت امر صدای روح خشمگین قرار میگیرد لذا اشتباهش بایستی بلادرنگ تصحیح شود)؛ پاسخ های جمعی به بیماری ناشی از بدکاری(evils-illness)، بی محصولی، فوران آتشفشان، تقریبا همگی شامل چنین مراسماتی هستند. و روز تعطیل معروف بالی، روز سکوت(Njepi)، زمانی است که همگان در تمامی مدت روز ساکت و بی حرکت یک جا می نشینند تا از تماس با نزول ناگهانی شیاطینی که در یک لحظه از دورخ بیرون رانده شده اند؛ اجتناب نمایند؛ یک روز قبل از این تعطیلی، خروس جنگیهای بزرگی( که در این مورد قانونی است) تقریبا در تمامی روستاهای جزیره برپا میگردد.
در خروس جنگی، انسان و هیولا(beast)، خیر و شر، خود و نهاد(ego & id)، قدرت سازنده ی مردانگی برانگیخته شده و قدرت مخرب حیوانیت رها شده؛ در دامی خونین از تنفر، بی رحمی، خشونت و مرگ درهم می آمیزند. چندان جای تعجب ندارد که در تبعیت از دستورالعملی لایتغیر، صاحب خروس برنده، لاشه ی خروس بازنده را درحالیکه توسط صاحبش برای خوردن طناب پیچ شده؛ با خود میبرد؛ مالک خروس بازنده این عمل را با آمیزه ای از شرم ساری اجتماعی، رضایت اخلاقی، بیزاری زیباشناختی، و لذت متوحشی انجام میدهد.

هر مسابقه دقیقا شبیه مسابقه ی دیگر دارای یک الگوی کلی است: هیچ مسابقه ی اصلی ای وجود ندارد؛ هیچ ارتباطی میام مسابقه های مجزا وجود ندارد؛ هیچ تغییری در شکل رقابت پیش نمی آید و هر مسابقه بر مبنای یک پایه ی کاملا خاص ترتیب داده میشود. پس از آنکه مسابقه پایان یافت و جو عاطفی فرو نشست-مبالغ شرط بندی شده پرداخت شده؛ دشنام ها رد و بدل شده؛ لاشه ها به غنیمت برده شده؛ آنگاه، هفت، هشت، و شاید دوازده

مبارزه

جنگ خروسها( teradjen, sabungan) در میدانی به قطر پنجاه پا تشکیل میشود. معمولا از اواخر عصر شروع شده و سه چهار ساعت تا غروب آفتاب ادامه پیدا میکند. برنامه شامل حدود نه یا ده مسابقه ی مجزا (sehet) می باشد. هر مسابقه دقیقا شبیه مسابقه ی دیگر دارای یک الگوی کلی است: هیچ مسابقه ی اصلی ای وجود ندارد؛ هیچ ارتباطی میام مسابقه های مجزا وجود ندارد؛ هیچ تغییری در شکل رقابت پیش نمی آید و هر مسابقه بر مبنای یک پایه ی کاملا خاص ترتیب داده میشود. پس از آنکه مسابقه پایان یافت و جو عاطفی فرو نشست-مبالغ شرط بندی شده پرداخت شده؛ دشنام ها رد و بدل شده؛ لاشه ها به غنیمت برده شده؛ آنگاه، هفت، هشت، و شاید دوازده مرد درحالیکه خروس در دست دارند محتاطانه به درون رینگ آمده و سعی میکنند تا حریفی حسابی برایش پیدا کنند. این فرایند که ندرتا کمتر از ده دقیقه طول کشیده و اجرای مناسبش طولانی تر خواهد بود؛ به شیوه ای آرام، غیر مستقیم و حتی ریاکارانه انجام میشود و آنهاکه بلافاصله در آن شرکت نمیکنند بنحوی پنهانی و زیرچشمی به آن توجه میکنند؛ کسانیکه با دستپاچگی تلاش دارند تا وانمود کنند که همه چیز بنحوی واقعی رخ نداده است.
معرکه بر پا میشود؛ دیگر مدعیان یا بی تفاوتی سنجیده ای کنار میکشند و خروس های انتخاب شده دارای یراقهایی(tadji) بانضمام تیغه ها و تیزی های فولادی جوش خورده به آنها هستند که چهار یا پنج اینچ طول دارد. این وظیفه ی حساسی است که تنها درصد کمی از مردان شاید پنج شش تایی از روستاییان میدانند که چگونه درست انجامش دهند. مردی که مهمیزها را نصب میکند آنها را درست نیز نموده است و اگر خروسی که او آماده اش نموده است؛ مسابقه را ببرد؛ صاحب خروس بعنوان پاداش، مهمیز پای خروس را به او میدهد. مهمیزها با رشته های پیچ در پیچی به دور پای خروس همراهند. به دلایلی که ذکر خواهم نمود این کار تا حدودی از یک مورد به مورد دیگر فرق میکند و یک اقدام کاملا سنجیده و کار شده است. روایتها پیرامون مهمیزها بسیار است؛ آنها تنها زمان خسوف و تاریکی ماه تیز میشوند؛ باید از دید زنان دور نگه داشته شوند و امثال اینها. آنها چه سالم باشند و چه مستعمل با آمیزه ای از پریشانی و شعفی که بالینزی کلا نسبت به اُبژه های آیینی دارد؛ به کار میروند.
مهمیزها اضافه شده؛ دو خروس توسط آنهاکه در دست دارندشان( که میتوانند صاحبین آنها باشند یا نباشند) در وسط میدان با همدیگر مواجه میشوند. یک نارگیل سوراخ شده که روزنه ای در آن ایجاد شده؛ در سطلی از آب قرار داده میشود؛ زمانی که طول میکشد تا نارگیل به زیر آب رود(tjeng) در حدود ۲۱ ثانیه است؛ توسط یک زنگ شکاف دار اعلام میشود؛این زمان آغاز و انجام مسابقه است. طی این ۲۱ ثانیه نگاه دارندگان خروسها(pengangkeb) اجازه ندارند تا به آنها دست بزنند. اگر آنگونه که برخی اوقات اتفاق می افتد؛ دو حیوان طی زمان مسابقه با هم مبارزه نکنند؛ گرفته؛ به شدت تکان داده شده؛ سیخ زده میشوند و در غیر اینصورت مورد بدوبیراه قرار میگیرند و به وسط معرکه بازگردانده میشوند و داستان از نو آغاز میشود. برخی اوقات دو خروس به هیچ عنوان مبارزه نکرده و یا یکی از آنها پا به فرار میگذارد که در اینصورت هر دو را در قفس می اندازند که معمولا سبب درگیری آنها میشود.
بسیاری اوقات، که به هر صورت، خروسها بلافاصله به همدیگر می پرند؛ سرشان را به سوی همدیگر پرتاب میکنند؛ به یکدیگر لگد میزنند؛ انفجاری است از خشم حیوانی ناب، در حد کمال، و به شیوه ی خودش زیبا، همچنین انتزاعی، یک مفهوم افلاطونی از تنفر. لحظاتی چند، یکی یا دیگری، ضربه ای محکم به مهمیزش را به خانه ارمغان می برد. نگه دارنده ای که خروسش ضربه را دریافت داشته بلافاصله خروسش را بالا میگیرد طوری که نتواند به لگد پاسخ دهد چرا که نمیخواهد به رقابتی ادامه دهد که احتمالا با یک تساوی مرگبار دوجانبه پایان یافته و دو حیوان همدیگر را تکه تکه میکنند. این امر بویژه زمانی مصداق می یابد؛ اغلب نیز چنین میشود؛ که مهمیز در تن قربانی اش فرو میرود؛ زمانیکه حمله برنده؛ دستخوش خصم مجروح خویش است.
نگاه دارندگان دوباره پرنده ها را می گیرند؛ نارگیل حال سه بار به زیر آب رفته و خروسی که ضربه را وارد کرده باید بنشیند تا نشان دهد که هنوز توان دارد؛ در حقیقت بیهوده اطراف میدان سرک میکشد تا ظرف نارگیل را بیابد. سپس نارگیل دوبار دیگر به زیر آب میرود و مسابقه از نو آغاز میشود.
طی این فاصله، که کمی بیشتر از دو دقیقه طول میکشد؛ نگاه دارنده ی خروس مجروح با شتاب بر روی آن کار میکند؛ مانند مربی ای که در میان دو راند، بوکسور مصدومی را تیمار میکند تا برای آخرین بار سرو شکلی به او بدهد؛ تلاشی نومیدانه برای پیروزی. در دهان خروس میدمد؛ سر خروس را در دهانش گذاشته و خنکش میکند؛ تکانش میدهد؛ با داروهای مختلف بر زخمهایش مرهم مینهد و بطور کل هر کاری که فکر میکند آخرین ذره ی روحی را که شاید در گوشه ای از کالبدش باقی مانده؛ بیدار میکند؛ انجام میدهد. این نگاه دارنده ی خوب به پاداش کارش مدال طلا میگیرد. برخی از خروسها تنها قادرند تا گامهای مرگ را در راند دوم و پایانی تنها به لحاظ معنوی[ برای مالکش] طی کند.
در یک نزاع به اوج رسیده ( در این نزاع، پاره ای اوقات، خروس زخم خورده به راحتی در دستان نگاه دارنده یا زمانیکه مجددا به کارزار باز میگردد از پای در می آید)، خروسی که اولین ضربه را وارد میکند؛ خروس دیگر را تا سرحد میرگ پیش میبرد. اما ضرورتا چنین نیست؛ اگر خروسی بتواند راه برود؛ میتواند مبازه کند؛ اگر بتواند مبارزه میکند؛ میتواند بکشد و این درحالیکه در ابتدا شاید از رمق افتاده باشد. اگر خروس مجروح بتواند خروس دیگر را آنچنان زخم بزند که از پای درآمده و بر زمین افتد؛ رسما برنده اعلام خواهد شد حتی اگر خودش نیز لحظاتی بعد نقش بر زمین شود.
این ملودرام را ازدحام به هم فشرده ای از افراد احاطه کرده است؛ پس از سکوتی کوتاه، بدن هایشان را با همدردی مشتاقانه ای با حرکت حیوانات تکان میدهند؛ قهرمانهای خویش را با حرکتهای بی کلام دست تشویق میکنند؛ شانه های خویش را می جنباننند؛ زمانیکه خروس با مهمیزهای جنایتکارش به یک جانب میدان مایل میشود آنها نیز همگی عقب می نشینند( گفته شده که تماشاچیان برخی اوقات چشمها و انگشتهای خویش را به بی حالی و سستی می زنند)؛ و آن هنگام که خروسها یکدیگر را نشانه می روند بار دیگر به جلو خیز برمیدارند- پیکره ی وسیعی از دستورالعملهای مفصل، عجیب و استادانه.
این احکام، به همراه حکایتهای خروسها و خروس جنگی، بر روی دست نوشته هایی(lontar, rontal) از برگ خرما نگاشته شده که بعنوان بخشی از سنت فرهنگی و عرفی همه گیر، نسل به نسل میان روستانشینان گشته است. در مبارزه، ناظر(saja konong; djuru kembar)- مردی که مراقب نارگیل است- مراقب اجرای شرکت کنندگان است و اختیار تام دارد. هرگز ندیدم که قضاوت ناظر در هیچ موردی به پرسش کشیده شود؛ حتی توسط بازندگان سرخورده؛ و هرگز نشنیدم حتی در خفا که در حق کسی بی عدالتی شده باشد؛ یا در همین رابطه علیه ناظرین شکایتی صورت گرفته باشد. تنها مردان کاملا قابل اعتماد، مقتدر، با مجموعه ای از خصلتهای ویژه، شهروندانی عالم این وظیفه را بر عهده میگیرند؛ و در حقیقت افراد خروسهاشان را تنها تحت ریاست چنین مردانی به معرکه می فرستند. همچنین این ناظر است که هرازگاهی با اتهام تقلب مواجه میشود هر چند که این امر ندرتا پیش می آید؛ و باز این ناظر است که در معدود دفعاتی که رقابت پایاپای است؛ تصمیم میگیرد( البته اگر چنین تصمیمی برای بالینزی اهمیت نداشته باشد؛ میتواند مساوی اعلام شود) که کدام خر.س در ابتدا از پای درآمده است. چیزی شبیه به یک قاضی، پادشاه، کشیش، و یا یک پلیس. او همه ی اینها هست و تحت هدایت اطمینان بخش او، شهوت حیوانی مسابقه تحت قطعیت مدنی قانون جاری میشود. در چندین و چند خروس جنگی که در بالی نظاره گر بوده هرگز ندیدم که احکام و دستورها مورد منازعه قرار گیرد. در حقیقت، هرگز منازعه ی آشکاری ندیدم مگر میان خروسها.
رویدادی با پهنا دولایگی، طبیعت است از آن رو که خشمی است رها شده و فرهنگ است از آن جهت که دارای شکلی کامل بوده بدان معنی که خروس جنگی را بعنوان یک موجودیت جامعه شناختی تعریف میکند. خروس جنگی چیزی است در جستجوی نام برای آنچه که نه از چنان ستون فقراتی برخوردار است که گروه نامیده شود و نه چنان بی ساختار است که انبوهه(crowd) لقب گیرد؛ اروینگ گافمن (Erving Goffman)، نام ” اجتماع گرد هم آمده” ( focused gathering) بر آن مینهد- مجموعه ای از اشخاص معطوف شده به یک جریان مشترک از فعالیت که بواسطه ی آن جریان به همدیگر مربوط میشوند. چنین تجمعی، ایجاد و پراکنده میشود؛ حجم شرکت کنندگان در آن نوسان میکند؛ فعالیتی که سبب گرد هم آمدن میشود؛ احتیاط آمیز است- فرایند ویژه ای که بجای استمرار و تداوم، بارها رخ میدهد. آنچنانکه گافمن خاطر نشان میسازد؛ این تجمعات از وضعیتی که آنها را فرامیخواند؛ شکل می پذیرند؛ زمینه ای که بر آن قرار میگیرند؛ به هر حال شکلی نیز وجود دارد یک فُرم حساب شده. برای وضعیت، زمینه خود به خود بوجود می آید؛ در مشورت هیات ژوری، عملیات جراحی، نشستهای اعتراضی، اعتراضات سازماندهی شده؛ خروس جنگیها، دل مشغولیهای فرهنگی- در اینجا همانطور که خواهیم دید؛ جشنی که بر سر مقام برپا میشود- تنها به گردآوری مربوط نمیشود؛ بلکه کنشگران را یکی میکند؛ صحنه ی نمایش را برپا میکند؛ و در واقع به آن بودن میبخشد.
در دوران کلاسیک( پیش از یورش آلمان در ۱۹۰۸)، وقتی که هیچ بوروکراتی جهت اصلاح اخلاق عمومی در آن اطراف نبود؛ به روی صحنه بردن یک خروس جنگی آشکارا یک موضوع جمعی بود. بردن خروس به یک کارزار مهم برای یک مرد بالغ، یک تکلیف شهروندی محسوب میشد؛ مالیات مبارزات در بازار برقرار بود و یک منبع مهم برای درآمد عمومی، حمایت مالی از آموزشها و مهارتها وظیفه ی موکد شاهزادگان بود؛ و میدان بازی، یا wantilan در مرکز روستا و در کنار دیگر بناهای تاریخی مدنیت بالینزی، شورای ده، معبد اصلی، محل دادوستد، برج اصلی، و درخت انجیر، قرار میگرفت. امروزه، سوای مواردی خاص، اصول اخلاقی جدیدتر بیان آشکاری است از ربط میان هیجانات زندگی گروهی و هیجاناتی که در بازی خونین حیوانی امکان بیان ندارد یا کمتر بصورت مستقیم بیان میگردد. ربطی که فی نفسه محرمانه و بی عیب میماند. جهت آشکار شدن این مطلب، در هر حال، لازم است تا به وجهی از خروس جنگی بپردازیم که تمامی وجوه دیگر حول آن میگردند و نیروهای خویش را بر آن اِعمال مینمایند؛ وجهی که از این رو من بسیار مجدانه از آن غفلت نموده ام. منظورم بی شک، قمار است.

پول برابر یا نابرابر[ ثابت یا متغیر]

بالینزی هیچ گاه هیچ کاری را به شیوه ای ساده انجام نمیدهد اگر بتواند طرحی برای پیچیده نمودنش تدبیر نماید پس با این تعمیم، شرط بندی خروس جنگی میز استثناء نیست.
در وهله ی اول، دو نوع شرط بندی یا toh وجود دارد. یک شرط بندی مجزای محوری در مرکز، میان حریفها(toh ketengah)، و دیگری شرط بندی فرعی تری که در میان افرادی که پیرامون میدان حلقه زده اند؛ بسته میشود(toh kesasi). اولی معمولا بزرگتر بوده و دومی کوچکتر. اولی گروهی است و شامل ائتلافی از گروگذارانی که در اطراف مالک دسته بندی شده اند؛ دومی فردی است؛ فرد در برابر فرد. اولی بسیار سنجیده؛ آرام و معمولا بی سر و صدا میان اعضای ائتلاف و ناظر که به مانند دسیسه چینان در مرکز دایره ازدحام نموده اند؛ بسته میشود. دومی داد و فریاد است؛ پیشنهاد و قبول آن در ملاء عام توسط افرادی در کناره های میدان. همانطور که خواهیم دید؛ درنوع اول بدون استثنا پول برابری به گرو گذاشته میشود و در نوع دوم پول نابرابر است. در اولی از سکه ای صاف و در دومی از سکه ای کج و معوج استفاده میشود.
شرط بندی اولی رسمی و دارای شبکه ای از دستورات است و میان دو مالک خروس بسته میشود. ناظر بازی بر این شرط بندی نیز نظارت میکند و نقش شاهد را بر عهده دارد. این گروگذاری، برخی اوقات نسبتا و پاره ای اوقات بسیار بزرگ است؛ و تنها توسط مالک خروس بسته نمیشود بلکه میتواند میان پنج، شش، هفت و یا هشت تن از خویشاوندان نزدیک، زوج های روستا، همسایگان و یا دوستان نزدیک باشد. کسی که شرط بندی را برقرار مینماید نه تنها باید این کار را به نحو احسن انجام دهد بلکه باید فردی آبرودار نیز باشد تا نشان داده باشد که اهل هیچ دغل کاری نیست.
از پنجاه و هفت بازی ای که از آنها داده های دقیق و قابل اتکایی در رابطه با شرط بندی مرکزی دارم؛ میزان شرط بندی از پانزده رینگیت( ringgit) تا پانصد رینگیت با متوسط هشتاد و پنج رینگیت در نوسان بوده و دارای یک مدل سه تایی است: مبارزه های کوچک(۱۵ رینگیت تا ۳۵) که شامل ۴۵ درصد کل بازیها است؛ بازیهای متوسط ( ۲۰ رینگیت تا ۷۰ رینگیت) برای ۲۵ درصد بازیها، و بازیهای بزرگ( ۷۵ رینگیت تا ۱۷۵ رینگیت) برای ۲۰ درصد بازیها، همچنین بازیهای بسیار کوچک و بسیار بزرگی نیز هستند که خارج از این طیف قرار میگیرند. در جامعه ای که مزد روزانه معمول کارگران یدی- بلوک زنها، کارگران کشاورزی عادی، باربرها- در حدود سه رینگیت در روز است و با در نظر گرفتن این واقعیت که در همان محلی که من مورد مطالعه قرار دادم مسابقه ها معمولا هر دو و نیم روز یکبار برگزار میشود؛ این واقعا یک قمار جدی است حتی اگر مبالغ گروگذاریها توسط تلاشهای فردی حاصل شده باشد.
شرط بندی کناری، اما همگی فرق میکنند. به جای یک میثاق نامه رسمی و قانونی در مرکز، در این مورد شرط بندی به شیوه ای انجام میشود که زمانی مبادله ی یسهام بودن هیچ گونه ضمانتی انجام میشد. در اینجا پاردایمی شامل یکی سری جفتهای ثابت و شناخته شده ای که بر روی یک طیف ممتد قرار دارند بکار می رود. طیفی از ده – تا – نه در سوی کمتر طیف تا دو- تا – یکی در سوی بیشتر: ۹-۱۰، ۸-۹، ۷-۸، ۶-۷، ۵-۶، ۴-۵، ۳-۴، ۲-۳، ۱-۲. مردی که بر روی خروسی که امید کمتری برای بُرد دارد شرط میبندد؛ اعداد جانب کمتر طیف را لاف زنانه فریاد میکشد و جفتی را که خواهان پرداخت آنها به خود است را نشان می دهد. بدین معنی که اگر ” پنج” را فریاد بزند؛ بدین معنی است که بر روی خروس کم امید تر از پنج- تا – چهار بازی کرده است( در واقع برای او از چهار- تا- پنج)؛ اگر ” چهار” را فریاد بزند؛ بر روی چهار- تا- سه بازی کرده است( بار دیگر، “سه ” مد نظرش بوده است)؛ اگر ” نه” از نه- تا- هشت و به همین ترتیب. مردی که بر روی خروس امید دار تر پول گذاشته؛ اگر جفت عدد فریاد زده شده را به اندازه ی کافی کم ارزیابی نماید؛ این امر را با فریاد متقابلی که حاوی رنگ خروس مورد نظر[ خروس کم امیدتر یا ضعیف تر] است بعنوان مثال، ” قهوه ای”، ” خالدار” و یا هر چیز دیگر، پاسخ میگوید.
تقریبا همواره نام بردن از جفت اعداد پس از آغاز به سمت و سوی بیشتر طیف حرکت کرده- پنج- تا- چهار، یا چهار – تا- سه و سپس با درجات و سرعتهای مختلفی به سوی کمتر طیف باز میگردد. مردی فریاد میزند” پنج” و بلافاصله جواب ” قهوه ای” میشنود؛ آنگاه ” شش ” را اعلام می کند. اگرتغییری حاصل شود و مادام که شرکا نادر هستند؛ همین روش بار دیگر با حرکت به سوی ” هفت” ادامه می یابد. ندرتا، اگر خروسها آشکارا ناتوان از مسابقه باشند؛ حرکتی به سمت بالای طیف صورت نگرفته و چه بسا به سمت پایین مقیاس طیف، چهار- تا – سه، سه – تا- دو و خیلی خیلی به ندرت، دو- تا- یک حرکت شود. حرکتی که کاهش در مبالغ پولهای گروگذاشته شده را شامل میشود؛ همچنانکه حرکت به سمت بالا مقیاس طیف، دربرگیرنده ی افزایش در مبالغ است. اما الگوی کلی این است که چه به سمت کوتاه و چه به سمت بلند طیف حرکت شود؛ هیچگاه به مبلغی تثبیت شده نخواهد رسید؛ اکثریت قابل توجهی از گروگذاشتنها میان جهار- تا –سه و هشت- تا – هفت جای میگیرند.
گروگذاشتنهای بالاتر در مرکز[میدان]، احتمال اینکه مسابقه به معنای واقعی کلمه یک مسابقه ی یکدست شود را بالا میبرد. در یک مبارزه با مبلغ بالا، فشار بر اینکه مسابقه با پیشنهاد پنجاه-پنجاه، برابر و تثبیت شود؛ بسیار بالاست. و به همین بالایی نیز آگاهانه احساس میشود[ فشاری که ناشی از برنده شدن هر کدام از خروسها با احتمال مساوی و بردن یا باختن یک مبلغ کلان است]. برای مبارزه های متوسط، فشار تا حدودی کم است و برای مسابقه های کوچک، کمتر. اگر چه همواره تلاش بر آن است تا چیزها را حداقل تقریبا برابر سازد؛ حتی برای یک مسابقه ی پانزده رینگیتی( پنج روز کار) هیچ کس حاضر نیست تا یک پول ثابت را برای یک وضعیت بدون برد؛ به گرو گذارد. آمار من نیز موید چنین چیزی است. در پنجاه و هفت مسابقه ای که من شاهد بودم؛ خروس امید دار تر، سی و سه بار و خروس کم امیدتر، بیست و چهار بار، برد؛ یک نسبت ۴/۱ به ۱. اگر کسی نمایشها را در شصت رینگیت به دو نیمه تقسیم کند؛ برای بالای این خط[شصت رینگیت]، نسبت عبارت خواهد بود از ۱/۱ به ۱( دوازده بار خروسهای امیددار، یازده بار کم امیدها)، و ۶/۱ به ۱ برای پایین این خط( بیست و یکبار امید دارها و سیزده بار کم امیدها). یا اگر حد بالا و پایین تقسیم بندی را در نظر گیریم؛ برای مبارزه های خیلی بزرگ، یعنی بالای صد رینگیت، نسبت ۱ به ۱ ( هفت بار امیددارها و هفت بار کم امیدها برده اند) و برای مبارزه های خیلی کوچک، پایین چهل رینگیت، ۹/۱ به ۱( نوزده بار امیددارها و ده بار کم امیدها) می باشد.
تناقض سکه ی صاف در وسط و سکه ی کج و معوج در حاشیه، یک چیز کاملا آشکار است. دو نظام شرط بندی در مرکز و حاشیه، اگر چه از لحاظ ظاهر ناسازگارند اما با یکدیگر در تضاد نبوده و هر دو جزء یک نظام بزرگتر میباشند؛ شاید اندکی عجیب باشد اما شرط بندی مرکزی ،” مرکز جاذبه است”؛ منبع درآمد، هم بزرگتر و هم بیشتر نسبت به شرط بندی کناری که مبالغ آن تمایل به انتهای کوتاه جفتهای طیف دارند. از این رو، گروگذاری مرکزی، ” بازی را بنا می نهد” یا شاید بهتر باشد بگوییم ان را تعریف میکند و به ان چیزی اشاره دارد که به تبعیت از جرمی بنتام، آن را ” ژرف” مینامم.
تلاش بالینزی جهت ایجاد یک مسابقه ی مهیج یا اگر میخواهید بگویم ” ژرف”، بدین گونه است که گروی مرکزی[ شرط بندی وسط میدان] را هر چه بیشتر بالا می برد بطوریکه خروسها نیز هر چه بیشتر و بهتر برابر میگردند[ از لحاظ احتمال برد یا باخت]، و بدین ترتیب نتیجه ی مسابقه هر چه بیشتر غیر قابل پیش بینی میگردد. اما همیشه موفق نمی گردند؛ تقریبا نیمی از مسابقات بی ارزش بوده؛ حساسیتی ندارند؛ و هیجانی بر نمی انگیزند و مطابق با ترمینولوژی عاریتی من از مناسباتی” کم عمق” برخوردارند. اما هیچ واقعیتی با این تعبیر من به مخالف برنخاسته است؛ بیشتر از این واقعیت که اغلب نقاشان، شعرا و نمایشنامه نویسان، بطور میانه ای با این دیدگاه که تلاش هنرمندانه به سمت عمق (profundity) جهت گیری میکند؛ و با بسامدی قطعی به آن نزدیک میشود؛ مخالفت کرده اند. تصویر تکنیک هنرمندانه به راستی دقیق است: گروگذاری مرکزی یک وسیله است یک تدبیر برای ایجاد “هیجان”، مسابقات ” ژرف”، دلیل هیجان آنها و یا حداقل دلیل اصلی هیجان آنها، شعفشان، و جوهره ی ژرفایشان، نیست. پرسش از چرایی واقعی هیجان بخشی مسابقات ما را به خارج از حیطه ی ملاحظات شکلی( formal) ایده های کلان جامعه شناختی و روان-جامعه شناختی و به سوی ایده ی نه چندان محض اینکه ” ژرفا” در بازی چه چیزی به بار می آورد[ چه چیزی به بازی می افزاید]؛ رهنمون میگردد.

بازی با آتش

مفهوم بنتام تحت عنوان ” بازی[ نمایش یا تفریح] ژرف” در نظریه ی قانون گذاری او مطرح گشته است. مراد او این است که اگر خطرات ناشی از یک بازی بسیار بالا باشد؛ از دیدگاه منفعت طلبانه ی او، شرکت افراد در آن به هیچ عنوان عاقلانه نیست.
سریعا اضافه میکنم که این مطلب به هیچ عنوان بدین معنا نیست که پول اهمیتی ندارد یا اینکه بالینزی اهمیتی نمی دهد که از پانزده رینگیت گرفته تا پانصد تا را از دست بدهد؛ چنین نتیجه گیری عاقلانه نیست. پول حتی در چنین جامعه ی غیر مادی گرایی اهمیت دارد و از آنچنان اهمیتی برخوردار است که وقتی فرد مقدار بیشتری از آن را ریسک میکند؛ مقدار بیشتری از بسیاری چیزهای دیگر را نیز ریسک کرده است؛ بی طرفی خویش، عدم تعصبش، مردانگی اش، حتی برای یک لحظه اما در پیش چشم همگان. در خروس جنگی های ژرف، مالک و همیارانش و آنچنانکه خواهیم دید تا حد کمتری ولی واقعی، نیز حامیانش در کناره های میدان، در جایی پول میگذارند که مقامشان در آنجاست.
این امر بیشتر بدان دلیل است که عدم سودمندی نهایی ناشی از فقدان آنچنان بالاست که در سطوح بالاتر گروگذاری، شرکت در آن به منزله ی گروگذاشتن خویش عمومی(public self) فرد، بطور رمزآمیز و استعاره گونی، از طریق خروسش است. با توجه به بنتام این امر تنها میتواند به معنای افزایش یک سرمایه گذاری ناعقلایی باشد اما مطابق با دید بالینزی آنچه که واقعا افزایش می یابد؛ معناداری این سرمایه گذاری است. و نیز ( به تبعیت از وبر تا بنتام)، بار نمودن معنی به زندگی، غایت اصلی و شرط نخستین هستی بشری است؛ که آبرو و اعتبار را بسیار بیشتر از حدی که برای جبران هزینه های اقتصادی ایجاد شده؛ لازم است؛ به بار می آورد. در واقع، با فرض کیفیت پولی سرراست(even-money quality) مسابقه های بزرگتر، به نظر میرسد که تغییرات عمده ای در وضع مادی کسانی که بطور مرتب در آنها شرکت میکنند؛ رخ نمیدهد؛ چرا که چیزها[کالاها] کمابیش در بلند مدت، یکنواخت و هم سطح می گردند[ بطور عادلانه در جامعه توزیع میگردند].
این همبستگی مدرج و نشان دار میان قمار مقام(status gambling) با مبارزه های ژرف تر و بعکس، قمار پول(money gambling) با آنهاییکه سطحیترند؛ در واقع، کاملا همه گیر است. بر این اساس، گروگذاران فی نفسه یک سلسله مراتب اخلاقی اجتماعی را شکل میدهند. همانطور که پیشتر خاطرنشان شد؛ در بسیاری از خروس جنگیها، در اطراف معرکه تعداد زیادی از بازیهای قمارگونه ی بی حساب و کتاب و متکی بر شانس محض( رولت، پرتاب تاس، پرتاب سکه، گل یا پوچ) توسط قماربازها اجرا میشود. تنها زنان، کودکان، سالمندان، و دیگر سنخهای مردمی که در مبارزات خروسها شرکت نمیکنند( البته تا به حال)- آنها که به شدت فقیرند، مطرودین اجتماعی، و آنها که خلق و خوی خاص خود را دارند- به این بازیها مشغول میشوند آنهم با مبالغ بسیار ناچیز. مردان خروس جنگی اگر به نزد آنها [ کسانیکه به قمارهای بی مقدار در کناره ی معرکه مشغولند] روند؛ شرمسار خواهند شد. کمی آن سوتر از آن مردان، افرادی هستند که اگر چه نمی توانند به خروس جنگی بپردازند اما در حاشیه به مسابقه های کوچکتر مشغولند. پس از آنها و آن طرف تر، کسانی هستند که به خروس جنگی های کوچک و یا ندرتا متوسط مشغولند اما فاقد شان و مقام لازم جهت شرکت در خروس جنگیهای بزرگ میباشند؛ اگرچه هرازگاهی در خروس جنگیهای حاشیه ای شرکت میکنند. و بالاخره، اعضای واقعی و اساسی اجتماع، شهروندی استواری که گِرد آن زندگی محلی جاری است؛ کسانیکه در مبارزه های بزرگتر پول گذاشته و در آن شرکت میجویند. عنصر تجمع در این اجتماع گرد هم آمده؛ این افراد بطور کلی، بر این ورزش حکم میرانند و آن را تعریف میکنند و بدین سان بر جامعه نیز. وقتیکه یک مرد بالینزی، محترمانه در باب ” خروس جنگجوی حقیقی” سخن میگوید؛ bebatoh(” گروگذار”) یا djuru kurung(” قفس نگه دار”)، مد نظرش است نه انهاکه ذهنیت بازی گل یا پوچ را به بستر کاملا متفاوت و ناسازگار[ با این بازی] خروس جنگی منتقل میکنند؛ عشاق قمار( پولکی، واژه ای در معنای ثانویه ی دزد یا بداخلاق) و حریص به آن. برای چنین مردی، آنچه که در میدان رزم رخ میدهد؛ چیزی است در مایه های کشورداری است( گویا با استعداد بالینزی در تخیل به شیوه ای عملی، خون ریخته شده؛ تصویگر انسان است) تا اینکه به راه انداختن احمقانه و مکانیکی یه ماشین پول خور باشد.
از این رو آنچه خروس جنگی بالینزی را ژرف میسازد؛ پول فی نفسه نیست؛ بلکه فراتر از دخیل بودن پول در آن، چیزی است که پول سبب ساز آن است: کوچ سلسله مراتب مقام بالینزی به پیکره ی خروس جنگی. از لحاظ روانشناختی، یک بازنمود تمثیلی(asopian) از آرمانی/ شیطانی، خودشیفتگی نسبی، خود نرینه، با بازنمود تمثیلی جامعه شناختی از حیطه های پیچیده ی تنش که توسط تعامل کنترل شده؛ خاموش، آیینی، و به واسطه ی تمامی اینها عمیقا محسوسِ خودهایِ(selves) بستر زندگی روزمره، هم ارز میباشد. خروسها میتوانند نماینده ی شخصیت مالکین خویش باشند؛ آینه های حیوانی برای شکلی روحی روانی، لیکن خروس جنگی عبارت است از- یا دقیقتر آن است که بگوییم بنحو فکورانه ای بنا شده است- یک وانمود سازی از ماتریس اجتماعی، نظامی متضمن تقاطعات، هم پوشانیها، گروههای بسیار متعاون- روستاییان، گروههای خویشاوندی، جوامع آبیاری، اجتماعات محلی، ” کاستها”- که در قالب آن فداییان یا هواخواهانش، می زیند. و نیز وجهه است؛ که ضرورت تایید آن، دفاع از آن، تجلیل از آن، و یا تنها آرامیدن در آن( ولی نه جستجوی خصلتی اسنادی و قوی از قشربندی بالینزی درآن)، شاید نیروی پیش برنده ی مهمی در جامعه باشد؛ آنچنانکه- قضیبهای محرک، خون نثاریها و مبادلات پولی در حاشیه- نیز به خروس جنگی وابسته اند. این سردرگمی آشکار و به ظاهر ورزش، با بهره گیری از فراز دیگری از ایروینگ گافمن، یک ” حمام خون مقام” ( status bloodbath) است.
آسان ترین شیوه جهت آشکار ساختن مطلب و یا حداقل تا درجه ای نمایش آن، استناد به روستایی است که فعالیتهای خروس جنگی آن را از نزدیک مشاهده نمودم؛ همان روستایی که مورد هجوم قرار گرفت و داده های آماری من از آنجا گردآوری شد.
پس جهت تایید این فرضیه ی کلی که خروس جنگی و بویژه خروس جنگی عمیق، اساسا دراماتیزه نمودن ملاحظات مربوط به مقام است؛ وقایع(facts) زیر را مورد ملاحظه قرار دهید:
۱- یک فرد اساسا هیچ گاه علیه خروسی که به یکی از خویشاوندانش تعلق دارد؛ شرط بندی نمیکند. معمولا او احساس خواهد کرد که ناگزیر است تا بر روی خروسی که به جمع خویشاوندان نزدیک تر است و مبارزه را ژرف تر میسازد؛ شرط بندی کند. اگر در ذهن خویش به یقین رسیده است که این خروس نخواهد برد؛ میتواند اصلا شرط بندی نکند؛ بویژه اگر پرنده ی مورد نظر به خویشاوندان دور تعلق داشته و مبارزه نیز سطحی و کم ژرفاست. اما بعنوان یک حکم او احساس خواهد نمود که بایستی از این خروس حمایت نموده و در بازیهای ژرف تقریبا همواره نیز چنین میکند. از این رو اکثر افرادی که فریاد میزنند” پنج” یا ” خالدار” به طریقی نمایشی در حال بیان وفاداری خویش با خویشاوند خویش هستند؛ نه ارزشیابی پرنده اش، یا فهمشان از نظریه ی احتمال یا حتی امیدشان به درآمدی حاصل نشده.
۲- این اصل، فراگیر و منطقی است؛ اگر گروه خویشی شما درگیر نیست؛ شما از گروه خویشی متحد علیه آن یکی که متحد نیست و به تبع آن از خود شبکه های حاوی اتحادهایی که به گفته ی من هر روستای بالینزی را میسازد؛ حمایت خواهید نمود.
۳- همچنین برای روستا بعنوان یک کل. اگر خروسی از بیرون در حال مبارزه با خروسی از روستای شماست؛ شما بایستی از خروس محلی حمایت کنید. اگر، البته این وضعیت نادرتری است اما میتواند حالا و یا بعدها اتفاق بیفتد؛ خروسی از بیرون حوزه ی خروس جنگی شما با خروسی از درون مبارزه میکند شما باید از ” پرنده ی خانگی”(home bird)، حمایت نمایید.
۴- خروسهایی که از فواصل دور آورده میشوند؛ قوی بنیه هستند چرا که به فرض اگر اینطور نبود؛ هرگز فردی جسارت آوردن آنها را آنهم از دوردست نداشت. پیروان فرد ناچارا از او حمایت خواهند کرد و آن هنگام که مبارزه ای بزرگ مقیاس برپا میشود( در روز تعطیل و یا هر روزی)، مردم روستا صرف نظر از مالکیت، بهترین خروسهای روستا را گردآورده و از آنها حمایت میکنند؛ هر چند که یقینا بایستی بر روی آنها پول گذاشته و مبالغ زیادی را شرط بندی کنند تا نشان دهند که روستای خسیسی نیستند. در واقع، چنین ” بازیهای دوری”(away games)، هر چند ندرتا پیش می آیند اما سمت و سویی دارند که گسیختگیهای میان روستاییانی را که مرتبا در سختی ” بازیهای خانگی” دچار دسته بندیهای مخالف و نامتحد گشته اند؛ ترمیم می نمایند.
۵- تقریبا تمامی مسابقه ها بنحوی جامعه شناختی هستند. شما بندرت دو خروس بیرونی[غریبه] را می بینید که در حال مبارزه باشند؛ یا دو خروسی که هیچ دو گروه حامی نداشته باشند؛ یا اینکه گروههایی که هیچ گونه رابطه ی دو طرفه ی آشکاری نداشته باشند. اگر چنین چیزی دیدید حتما یک بازی سطحی، خیلی کند و همه چیز خیلی راکد خواهد بود. هیچ کس به اصول مسلم پایبند نبوده و دو عاشق قمار بی حس و حال هستند.
۶- به همین دلایل، به ندرت دو خروس متعلق به یگ گروه را شاهد خواهید بود؛ یا با درجه ی کمیابی بیشتری، از یک زیر طایفه(subfaction)، یا یک زیر- زیر- طایفه( که در بسیاری موارد یک خانواده ی گسترده خواهد بود)، که در حال مبارزه باشند؛ همچنین در خارج از روستا به ندرت دو عضو روستا علیه یکدیگر مبارزه میکنند؛ حتی اگر در خانه شان درگیر مبارزه ای شدید و سخت باشند.
۷- در سطح فردی، افراد درگیر رابطه ی نهادینه شده ی خصومت آمیزی میشوند که آن را puik مینامند؛ صحبت نمیکنند و هیچ کاری با هم ندارند( دلایل این گسست در رابطه بسیارند: همسرقاپی، مجادلات ارث و میراث، تمایزات سیاسی) شدیدا پول گرو میگذارند؛ برخی اوقات دیوانه وار، بسیار آشکار و مستقیم به مردانگی، زمینه ی نهایی مقام رقیب خویش یورش میبرند.
۸- ائتلاف شرط بندی مرکزی در تمامی موارد غیر از بازیهای سطحی، توسط اتحادهای ساختاری بنا میشود- هیچ گونه ” پول بیرونی” در کار نیست- البته آنچه که بیرونی است به بستر(context) بستگی دارد؛ البته با این فرض نیز هیچگونه پول بیرونی با مبلغ گروگذاشته شده ی اصلی آمیخته نمیشود. اگر اصول[ حاکم بر بازی] نتوانند این پول را تامین کنند هر گز بازی انجام نخواهد شد. شرط بندی مرکزی بویژه از نوع ژرفش، بیانی سرراست و گشوده از تخاصم اجتماعی(social opposition) است و این یک از دلایلی است که هم شرط بندی و هم مسابقه با چنان جو سنگین، نهانی و شرمسارانه ای احاطه شده است.
۹- حکمی که در رابطه با قرض نمودن پول وجود دارد- شما میتوانید برای شرط بندی پول قرض کنید اما نه در یک مبارزه- از ملاحظات مشابهی سربرآورده است( و بالینزی کاملا از این موضوع آگاه است)؛ بدین ترتیب شما تحت کنترل اقتصادی رقیب خویش نیستید. پولهای به قمار گذاشته شده که میتوانند به مبالغ هنگفتی برسند از لحاظ ساختاری همواره به دوستان تعلق دارند و نه به دشمنان.
۱۰- وقتی که دو خروس اساسا نسبت به هم بی تفاوت و بی ربط هستند( گویا بطور کلی اقدامی نسبت به هم انجام نمیدهند)؛ نباید از دوست یا آشنایی بپرسید که بر روی کدام خروس شرطبندی کرده چون اگر بدانید و او نیز بداند که شما میدانید؛ و همچنین شما بر روی خروس دیگر شرط بندی کرده باشید؛ این مایه ی ننگ خواهد بود؛ حکم کاملا واضح و متقن است؛ کاملا سنجیده؛ حتی برای پرهیز از زیرپا گذاشتنش احتیاط کاریهای تصنعی اجرا میگردد. حداقل نباید به آنچه او میکند و او به آنچه شما میکنید؛ تظاهر کنید.
۱۱- واژه ی خاصی برای شرط بندی نادرست و غیرمعمول وجود دارد؛ ” متاسفم” (pardon me)(mpura). چیر بدی تلقی میشود اگر بخواهید مدام در یک شرط بندی مرکزی کوچک شرکت کنید. اما اگر شرط بندی بزرگ باشد و شما مدام بدان مبادرت ورزید[ منظور یک شرط بندی بزرگ و اشتباه است] و مدام اصطلاح ” متاسفم” به کار رود؛ این امر میتواند به شکاف اجتماعی منجر شود.
۱۲- در واقع، یک رابطه ی خصومت آمیز نهادی شده؛ puik، اغلب با همین ” متاسفم” در یک شرط بندی عمیق آغاز میشود( هر چند در هر جایی ممکن است رخ دهد)؛ و بطور نمادین آتش به پا میکند. پایان چنین رابطه ای و از سرگیری یک هم آمیزی متعارف، اغلب با حمایت هر کدام از طرفین متخاصم از پرنده ی دیگری برجسته میگردد( البته در واقع به وقوع نمی پیوندد).
۱۳- در وضعیتهای، دشواری که باید وفاداری به طرفین نشان داده شود؛ بعنوان مثال در همین نظام پیچیده ی اجتماعی فرامعمول، مواردی هست که فرد میان دو موضع وفادارانه ی کمابیش متعادل گیر می افتد؛ در اینصورت ممکن است به پرسه زدن و خوردن یک فنجان قهوه جهت پرهیز از شرط بندی متوسل شود؛ شکلی از رفتار که یادآور رفتار رای دهندگان آمریکایی در وضعیتهای مشابه است.
۱۴- افرادی که در یک شرط بندی مرکزی درگیر هستند؛ بویژه جایی که مبارزه ژرف است؛ اساسا اعضای گروه خویشاوندی خودشان، روستای خود را رهبری میکنند. بعلاوه، آنها که در حاشیه گروگذاری میکنند( شامل همین مردم)؛ همانطور که پیش از این گفتم؛ اعضای بلافصل روستا- شهروندان قطعی می باشند. خروس جنگی برای آنهایی است که در سیاست روزمره ی وجهه(politics of prestige) درگیر هستند؛ نه برای جوانان، زنان، حومه نشینها و…
۱۵- هنگامی که از پول صحبت می شود؛ نگرش نسبت به آن بوضوح چونان است که انگار یک موضوع ثانویه است. من گفته ام که اینطور نیست؛ بالینزی به مانند هر فرد دیگری هرگز خوشحال نمیشود که درآمد چندین هفته ی خودش را از دست بدهد. لیکن عمیقا وجوه پولی خروس جنگی را بعنوان خود موازنه گر( self-balancing)، چیزی که پول را به خوبی میان یک گروه کاملا تعریف شده از جنگجویان به گردش در میاورد. اهمیت واقعی بردها و باختها جور دیگری نگریسته میشود؛ و نگرش عمومی نسبت به شرط بندی، از میان بردن و یا کشتن( آنچنانکه معتادان قمار انتظار دارند) نیست؛ بلکه آن چیزی است که اسب سوار دعایش میکند:” آه، خدایا، بگذار تا تنها به سرانجامش برسانم.” از دیدگاه پرستیژ، معذالک، شما نمیخواهید که تنها چیزی را به اتمام رسانید بلکه میخواید راهی را طی کرده و در نهایت ببرید. صحبت( آنچنانکه اغلب مطرح میشود)، صحبت مبارزه علیه این خروس یا آن خروس و نیز چنین و چنان چیزی است که خروس شما از پای درآورده است و نه طریقه ی بردن شما، در حقیقت مردم حتی برای شرط بندیهای بزرگ چنین چیزی را به یاد نمی آورند؛ انچه که به یاد می اورند؛ که بهترین خروس همه سالها را داشتند.
۱۶- صرف نظر از ملاحظات مربوط به وفاداری باید بر روی خروس گروه خودتان شرط ببندید؛ چرا که اگر چنین نکنید مردم خواهد گفت” چی! آیا ازینکه شبیه به ماست؛ احساس غرور نمیکند؟ آیا اونقدر آدم مهمیه که باید بره جاوه یا دن پاسار(Den Pasar)[پایتخت] شرط بندی کنه؟” از اینرو فشار زائدالوصفی جهت شرط بندی وجود دارد تا نشان دهید که نه تنها عضوی از جامعه ی محلی هستید بلکه آنقدرها مهم نیستید که از دیگرانی که آنها را شایسته ی حتی دشمن بودن ندانسته اید؛ بهتر باشید. همچنین، افرادی که به یک تیم خانگی تعلق دارند باید علیه خروسهای غریبه شرط بندی کنند و الا غریبه ها[ بیرونیها] آنها را متهم خواهند نمود که – یک اتهام جدی- تنها به جمع آوری مبالغ اکتفا نموده بدون اینکه علاقه ای به خروس جنگی داشته باشد؛ یا غرور و جسارتی.
۱۷- در نهایت، دهقانان بالینزی خود بطور کامل از تمامی اینها آگاهند و میتوانند اغلب آن را تقریبا با تعابیر یکسانی با واژه هایی که من به کار میبرم؛ حداقل برای مردم نگار، بیان کنند.
۱۸- جنگ خروسها، به گفته ی هر بالینزی که بعنوان سوژه(subject) با او سخن گفتم؛ مانند بازی با آتش است؛ تنها نمیسوزاند. تخاصمات و عنادهای خویشاوندی درون روستا را فعال میکنید؛ اما به شکل” نمایش”، نمایشی که شکلی خطرناک و بسیار نزدیک به بیان گشوده و مستقیمی از پرخاشگری میان گروهی و میان شخصی( چنین چیزی هیچگاه در دوره های عادی زندگی معمولی رخ نمیدهد) پیدا میکند؛ اما نه کاملا چون به هر حال ” این تنها یک خروس جنگی است.”
مشاهدات بیشتری از این نوع میتواند صورت پذیرد؛ اما شاید عمومی ترین نکته این باشد که کل بحث را بنحوی مفید بتوان در پارادایم شکلی ذیل خلاصه نمود:
مسابقه فراتر است اگر ….
۱. میان کسانی باشد که از نظر مقام، همتا و به هم نزدیک هستند( و/یا دشمنان شخصی )
۲. میان افرادی با مقامهای بلندمرتبه باشد.

مسابقه ی ژرف تر

مسابقه ژرف تر است اگر
۱. هویت فرد و خروس به هم نزدیک باشد( یا: صحیح تر آن است که بگوییم؛ در مسابقه ی ژرف تر، فرد بیشترین تلاش خویش را میکند و به شدت با خروس خویش یکی میشود).
۲. هر چه خروسهای بهتری شرکت داده شوند؛ دقیقتر و کاملتر مسابقه خواهند داد.
۳. هر چه احساس بیشتری در مسابقه خرج شود؛ گیرایی آن بیشتر خواهد بود.
۴. هر چه مبالغ به شرط گذاشته شده در مرکز و حاشیه توسط افراد بیشتر باشد؛ جفت اعداد حاشیه تمایل به کوتاه تر شدن داشته و شرط بندی بیشتری[ از لحاظ تعداد] د رآنجا صورت خواهد پذیرفت.
۵. هر چه نظرگاه اقتصاد کمتر و ” مقام” بیشتر، نسبت به بازی، لحاظ گردد؛ شهروندان قابل اتکا تری در بازی شرکت خواهند جست.
بر مبارزه ی سطحی قیودی زده شده است که در مورد سرگرمیهای پرتاب سکه و تاس به اوج خود میرسد اما در مورد مبارزات ژرف، حد بالای مطلقی وجود ندارد؛ البته قیودی کاربردی وجود دارند؛ افسانه های اسطوره گون بسیاری در رابطه با نزاعهای عظیمی همچون مبارزات دوئل در آفتاب[ Duel-in-the-Sun ، عنوان فیلمی ساخته ی کینگ ویدور و با شرکت گریگوری پک در سال ۱۹۴۶] میان لردها و شاهزاده ها در دوران باستان( چرا که خروس جنگیها همواره علاقه ی نخبگان بوده است تا عوام)، اما امروزه خروس جنگیهای ژرفی در هر کجای بالی برپا میشود حتی بسیار ژرف تر از خروس جنگیهای آریستوکراتها.
در حقیقت، یکی از قهرمانهای بزرگ بالی، شاهزاده ایست که پس از مصائبش برای این ورزش، ” خروس جنگجو” نام گرفت؛ او پس از مبارزه ای بسیار جدی و ژرف با شاهزاده ی همسایه، آن هنگام که تمامی خانواده اش، پدر، برادرها، همسران و خواهران توسط به تاراج برندگان فرومایه ی تخت و تاجش به قتل رسیدند؛ از همه چیز چشم پوشید؛ بازگشت تا نوکیسه گان را بکشد، تاج و تخت را بازستاند؛ سنتهای والای بالینزی را از نو بنا نماید و حاکمیتی فرخنده، مقتدر و شکوهمند برقرار نماید. در کنار هر آنچه که بالینزی در جنگ خروسها، فی نفسه می بیند؛ نظم اجتماعیشان، تنفر مطلق، مردانگی، نیروی شیطانی- همچنین کهن الگوی فضیلت مقام را نیز می بیند؛ تکبر، استواری، بازیگری مجنون افتخار با هیجانی ناب، شاهزاده ساتریا(ksatria).

نتیجه گیری

آنچه که خروس جنگی را از دوره های عادی زندگی سوا میکند؛ از قلمرو مناسبات دم دست روزمره فرا می بردش؛ و با هاله ای از اهمیت بسط یافته؛ می پوشاندش؛ آن چیزی نیست که جامعه شناسی کارکردگرا در چنته دارد؛ تقویت تمایزات مقامی( چنین تقویتی در جامعه ای که هر کنشی آن را فریاد می زند؛ از ضرورت اندکی برخوردار است)؛ بلکه خروس جنگی، تعبیری فرااجتماعی از کل موضوع دسته بندی(assorting) افراد انسانی در رتبه بندی ای سلسله مراتبی و تثبیت شده؛ ارایه داده و آنگاه بخش عمده ی هستی جمعی را پیرامون آن دسته بندی سازمان میدهد. کارکردش، البته اگر میخواهید آن را کارکرد بنامید؛ خوانش بالینزی از تجربه ی بالینزی، داستانی درباره ی خودشان که آنها برای خودشان تعریف میکنند.
آنچه خروس جنگی میگوید؛ با واژگانی از احساس بیان میشود- رعشه ی ناشی از خطر، یاس برآمده از ضرر، لذت سربرآورده از فتح. با این حال، آنچه او میگوید؛ صرفا مهیج بودن خطر ؛ نومید کنندگی ضرر، یا لذتبخشی فتح، زیاده گوییهای پیش پا افتاده درباب عاطفه، نیست؛ بلکه این مطلب است که از همین عواطف است که جامعه ساخته شده و افراد به یکدیگر می پیوندند. حضور به هم رساندن در خروس جنگیها و شرکت در آنها، برای بالینزی، نوعی آموزش شورانگیز است. آنچه که او آنجا می آموزد؛ آداب و رسوم فرهنگی اش است؛ و حساسیت شخصی اش( یا در هر حال جنبه های مهمی از آنها)، چونان که به شکلی برونی در یک متن جامع هجی میشوند؛ و اینکه این دو آنچنان شبیه اند که در نمادهای یک چنین متن واحدی گنجانده شوند؛ و- بخش اضطراب انگیز- متنی که در قالب آن این مکاشفه به سرانجام میرسد؛ دربردارنده ی ضربات بی پروای پرنده ای به پرنده ی دیگر است به قصد قطعه قطعه کردنش.
ضرب المثلی میگوید که هر کسی شیوه ی خشونت خویش را دوست دارد. خروس جنگی بازتاب بالینزی خشونت آنهاست: سیمایش، کاربردش، نیرویش، اشتیاقش. و تمامی سطوح تجربه ی بالینزی را ترسیم میکند؛ خروس جنگی- توحش حیوانی، خود شیفتگی مردانه، قماربازی رقابتی، تخاصم مقامی، هیجان توده ای، خون نثاری- را یکجا گرد هم می آورد؛ که ربط اصلیشان، مشحون بودنشان با خشم و ترس از خشم، مقید بودنشان به احکامی که هم آنها را پاسداری میکند و هم جاریشان میسازد تا ساختار نمادینی بسازند که در آن بارها و بارها، واقعیت پیوستگی درونیشان میتواند بوضوح احساس شود؛ میباشد. اگر، به قول نورثرپ فرای ( Northrop Frye)، به دیدن مکبث میرویم تا بدانیم که یک مرد پس از تصاحب پادشاهی و از دست هشتن روحش، چه احساسی دارد؛ بالینزی به خروس جنگی میرود تا دریابد که یک مرد معمولا، چه چیزی تصنیف میکند؛ از چه چیزی کناره میجوید؛ خویش اندیشی آزار دهنده اش پیرامون چه چیزی است؛ یک نوع خود گرفتاری اخلاقی، احساسی همچون، مورد تاخت و تاز قرار گرفتن؛ معذب بودن، به چالش کشیده شدن؛ مورد توهین واقع شدن؛ و تحریک شدن در نتیجه ی نهایتهایی از جنون، او تماما فاتح گشته است یا به زیر کشیده شده.