مقدمه:
نظریه های انسان شناسی را بیشتر از هر جا میتوان در تعریفی که از فرهنگ ارائه میدهند شناخت . در علوم اجتماعی و به طور کلی در انسان شناسی به طور خاص هیچ مفهومی را نمیتوان یافت که به اندازه ی مفهوم فرهنگ تعاریف متعدد و گاه متضاد در مورد آن ارائه شده باشد.. در قرن ۱۹ ادوارد برنت تایلر تعریفی از این مفهوم ارائه میکند که با وجود گستردگی اش مورد قبول اکثریت انسان شناسان قرار میگیرد . به نظر او فرهنگ مجموعه ای از توانایی ها ، شناختها ، باورها ، اشیاء ، فنون و قوانینی است که هر انسانی از جامعه ای که عضو آن است دریافت میکند ، این تعریف قدیمی از فرهنگ با وجود کلی بودنش کمتر جایگزینی به خود دیده است . آنچه بعد از آن انجام گرفته دقیق تر کردن نسبی این مفهوم است . اما از اواخر دهه ی ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ قرن بیستم انسان شناسی “نمادین و تفسیری” با رویکرد خاص خود نسبت به فرهنگ در مقابل گرایش های مادی به فرهنگ مانند ماتریالیسم فرهنگی قرار میگیرد . انسان شناسی نمادین و تفسیری بیش از هر چیز با نام “کلیفورد گیرتز” انسان شناس آمریکایی و استاد مؤسسه مطالعات پیشرفته ی دانشگاه پرینستون شناخته میشود . شهرت گیرتز بیش از هر چیز به دلیل رویکرد خاص او نسبت به فرهنگ است که به ویژه در اثر معروف او کتاب “تفسیر فرهنگ ها” نمایان است . وی با بیرون کشیدن فرهنگ از حوزه ی مادیات و قرار دادن آن در حوزه ی نماد و نشانه شناسی ، تعریف خاص خود را از فرهنگ ارائه داده و آن را به روش شناسی ویژه خود منتقل میکند . به باور گیرتز ، فرهنگ نظامی از مفاهیم است که در قالب نمادها بیان میشود به انسان ها امکان میدهد که با یکدیگرد ارتباط برقرار کنند.
نوشتههای مرتبط
سهم نظری کلیفورد گیرتز در شکل دادن به انسان شناسی جدید بسیار فراتر از انسان شناسی امریکا و از حوزه خاص او یعنی انسان شناسی تفسیری و تحلیل فرهنگ های گروهی از جوامع آسیای شرقی و شمال آفریقا بسیار فراتر می رود. گیرتز، نوآوری های خاصی را در روش شناسی انسان شناسی به وجود آورد و در عین حال از خلال آثار خود توانست نشان دهد که چگونه می توان رویکردی اتیک را با مشاهده مشارکتی در جامعه ای بیگانه با پژوهشگر سازش داد. از این لحاظ شاید بتوان کار گیرتز را در تداومی منطقی (اما از جنسی کاملاً متفاوت) با کار برونیسلاو مالینوفسکی به حساب آورد. به همین دلیل نیز باید تأکید داشت که آثار کلیفورد گیرتز در کنار آثار پیر بوردیو در طول دو دهه اخیر بیشترین استنادها را در نزد انسان شناسان سراسر جهان برانگیخته است.
گیرتز دو مفهمو جدید در انسان شناسی وارد می کند و روشی جدید را به همراه دارد.مفهوم اتیک و امیک که در ادامه بیشتر به آنها می پردازیم.این دو مفهمو در آثار کاستاندا نیز به خوبی قابل مشاهده است.
مفهوم اتیک و امیک:
در رویکرد اتیک ، ما به مطالعه مردم شناختی یک اثر یا یک موضوع می پردازیم . در واقع نگاه به موضوع پژوهش ، یک نگاه از بیرون است . محقق تلاش می کند که نه احساسات خود را نسبت به موضوع پژوهش دخالت دهد ونه زبان توصیف و تحلیل خود را مطابق زبان موضوع پژوهش ارائه دهد . به عبارت دیگر محقق برای توصیف و تحلیل داده های خود ، ادبیاتی به اصطلاح علمی ( زبان علم ) برمی گزیند . در رویکرد اتیک یا (دیدگاه محققان ) گروه را از طبقه بندی ها ،اصطلاحات ،توضیحات و تفاسیر محلی به آنچه مربوط به انسان شناسان است منتقل می کنند. رویکرد اتیک می گوید مردم محلی آنقدر با آنچه انجام میدهند درگیر هستند که نخواهند توانست فرهنگشان را تفسیر کنند.محقق باید بر آنچه خودش به عنوان بیننده متوجه می شود تاکید کند.
اما در رویکرد امیک ، هدف محقق این است که از طریق تکنیک های مشاهده مشارکتی ، غرق در موضوع پژوهش شود . معانی و دلیل های رفتارها و اعمال موضوع پژوهش را درک کند . این اتفاق زمانی می افتد که محقق تا اندازهای در سوژه خود مستحیل شود تا به بتواند به فهم برسد . محقق سعی می کند معانی و دلیل های رفتار واعمال موضوع پژوهش را درک کند. در این رویکرد به این نکات توجه می سود که مردم محلی چگونه فکر می کنند ؟ چگونه درک می کنند؟ چگونه جهان را طبقه بندی می کنند ؟ قوانین رفتاری آنها چیست ؟ چه معانی برای آنها وجود دارد؟ چگونه اشیا را تصور می کنند و توضیح می دهند؟ در رویکرد امیک یا (دیدگاه محلی ) معنا داری هر چیز از دیدگاه مردم محلی بررسی می شود این اتفاق زمانی می افتد که محقق تا اندازه ای در موضوع مورد پژوهش خود غرق شود تا بتواند به فهم برسد . اصطلاح”مشاورفرهنگی ” به افرادی گفته میشود که در میدان برای دانستن اطلاعات از آنها استفاده می شود. این افراد کسانی هستند که دیدگاه امیک را فراهم می آورند.
مثال :
مردم عادی ممکن است معتقد باشند که سرما و کوران مسبب سرماخوردگی هاست، چیزی که دانشمندان معتقدند توسط میکروب به وجود آمده است. در فرهنگ هایی که فاقد تئوری میکروب برای بیماری ها است، بیماری ها بطور امیک با دلایل متفاوتی از جمله، ارواح سرگردان، اجداد و جادوگران توضیح داده می شود. در رویکرد امیک بیماری به درک فرهنگی از فقدان سلامتی برمی گردد، در حالی که در رویکرد اتیک بیماری به توضیح علمی فقدان سلامتی شامل دلایل شناخته شده برمی گردد. مطابق آنچه مردم در هر فرهنگی برجسته کرده اند، ما هم از تمارض (بیماری که فکرمی کنیم داریم) و هم از بیماری (آنچه واقعاً داریم) رنج می کشیم که این دو مانند هم نیستند. فقدان سلامتی هم ریشه های امیک دارد و هم ریشه های اتیک.
علت بیماری:
امیک: ارواح سرگردان، اجداد ، جادو گران و …
اتیک : توضیح علمی فقدان سلامتی ،میکروب ، ویروس و…
مثال دیگر دیدگاه امیک و اتیک واژه شناسی رنگ است. در فرهنگ های مختلف، مردم رنگ ها را بطور متفاوتی شناسائی می کنند. بعضی فرهنگ ها فقط دو نوع رنگ اصلی دارند که برای روشن و تیره استفاده می کنند در حالی که گروهی ۱۱ نوع رنگ اولیه، باضافه رشته ای که برای تمایزات سایه و روشن بکار می رود، را دارا می باشند. با رویکرد اتیک طیف رنگ همه جا وجود دارد اما با رویکرد امیک مردم بطور متفاوتی در جوامع مختلف تقسیم و طبقه بندی می کنند
نمونه ای از تحریفات:
هوویت و اوسو بمپاه در سال ۱۹۹۰شواهد و مدارک معتبری در ارتباط با وجودِ برخی تعصباتِ نژادی در روانشناسی ارائه کردند. آنها پس از بررسیِ تمامیِ مباحثِ مجلههای روانشناسی اجتماعی و کلینیکی بریتانیا طی سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۸۰ با نهایتِ حیرت دریافتند که در بررسیِ شخصیتیِ افرادِ فرهنگهای غیر غربی از تستهای غربی که هیچ تناسبی با فرهنگهای مذکور نداشتند استفاده شدهاست. همانطوری که آنها نشان دادهاند: «هیچ تلاشی در جهتِ فهمِ ساختارهای شخصیتیِ فرهنگهای دیگر (مثلاً غناییها و یا چینیها) از طریقِ دیدگاههای موجود در همان فرهنگها صورت نگرفتهاست و آنچه ارائه شدهاست بررسی این فرهنگها با ملاکهای غربی و نامربوط بودهاست.
اوسو بمپاه و هویت (۱۹۹۴) مدارکِ آشکاری از تبعیضِ نژادی در متونِ مشهورِ روانشناسیِ آتکینسون، آتکینسون، اسمیت و بم (۱۹۹۳) یافتند. آنها نشان دادند که آتکینسون و دیگران، فرهنگها را بر مبنای غربی بودن یا غربی نبودن دسته بندی کردهاند. در تقسیم بندیِ آنها تمامیِ فرهنگهای غربی در یک گروه و بقیه فرهنگهای جهان در گروه دیگر قرار میگیرند. آنها همچنین متوجه شدند که در بررسی قبایلِ آفریقایی هیچ گونه تلاشی جهتِ مشخص نمودنِ اینکه کدامیک از قبایلِ آفریقایی موردِ مطالعه هستند صورت نگرفتهاست.هوویت و اوسو بمپاه چنین نتیجه گرفتند : «آتکینسون و دیگران فرهنگهای دیگر را بر مبنای تکنولوژی و دستاوردهای فرهنگی اروپا و آمریکا ارزیابی کردهاند». به گفته آنها «فرهنگهایی که دارای استانداردهای مستبدانه اروپامحور نیستند اغلب با عناوینِ ابتدایی و توسعه نیافته و یا در بهترین حالت، در حال توسعه توصیف میشوند. در این دسته بندیِ نژاد پرستانه، تمامیِ اخلاقیات، آیینهای قومی – مذهبی، و… نادیده انگاشته شدهاند. این نوع نگرش نتیجهای جز برتر شمردنِ سفیدپوستان و تاییدِ شیوههای زندگی آنها و از طرفِ دیگر محرومیتِ سیاهپوستان و دیگر اقلیتها و تحقیر فرهنگِ ایشان به همراه نداشتهاست.این نمونه ای روشن برای دیدگاه اتیک و سنجش گروه های دیگر از بیرون و دیدگاه های خود فرد می باشد.
رویکرد انسان شناسی:
در مردم شناسی رهیافت روش شناسی غالب ، ترکیبی از این دو رویکرد ، یعنی اتیک و امیک است . به عبارتی ، و به تعبیر گیرتز ، محقق باید میان دور و نزدیک در رفت و آمد باشد . یعنی باید تجربه دور و نزدیک داشته باشد . در تجربه دور محقق باید ، دیگری ، یعنی موضوع پژوهش را بشناسد و در نزدیک که فرهنگ خودی و به تعبیری موازین علمی است ، آن را مقایسه کند . حاصل این مقایسه ، می تواند به واقعیتی نسبتاً قابل اعتماد منجر شود . اما پارادوکسی که در این میان وجود دارد این است ، تعیین اینکه محقق تا چه حدی باید تجربه دور داشته باشد و تا چه حدی باید پشت مرزهای نزدیک ، یعنی موازین علمی بماند ، فی نفسه دشوار است . چرا که ، حتی با وجود ادعای مردم شناسان ، مبنی بر اینکه هردو رویکرد روش شناختی اتیک و امیک را مدنظر داشته اند ، باز در آخر سر یک سوی طیف بر دیگری پیشی می گیرد . به عبارتی ، مردم شناس ، یا به اندازه کافی نمی تواند سوژه خود را از بفهمد و یا اینکه آنقدر در سوژه خود مستحیل می شود که دیگر زبان علمی قاصر از بیان واقعیت موضوع می شود . دلیل آن هم این است که معرفت شناسی موضوع پژوهش ، گاه از بیخ و بن متفاوت از معرفت شناسی علمی محقق می باشد . این پارادوکس در باره آثار کاستاندا صد چندان است . دلیل آن این است که اولاً تعیین اینکه آیا کاستاندا یکی از دو رویکرد اتیک و امیک را برای مطالعه موضوع خود برگزیده است .
رویکرد اتیک و امیک نیز دو شاخصه تفاوت میان روش شناسی انسانشناسی با جامعه شناسی است . در رویکرد اتیک که بیشتر در جامعه شناسی معمول است محقق واقعیت اجتماعی را از منظرقاعده مندی ها و رده بندی های علمی خود مورد یررسی قرار می دهد و این ظرف جامعه شناسی است که مظروف یعنی واقعیت بیرونی را در خود شکل می دهد . بنابراین تر مینولوژی جامعه شناختی که از قبل تعریف و تصویب شده است عناصر شناختی میدان مطالعه را به تصویر می کشد . اما در انسانشناسی رویکرد امیک و اتیک هر دو ، توا مان ، به عنوان طیفی از مراحل پژوهش اتخاذ می شوند . در رویکرد امیک ، محقق با واقعیت اجتماعی جامعه مورد پژوهش در گیر می شود . “مشاهده مشارکتی” در واقع درگیر شدن محقق با واقعیات ملموس و انتزاعی جامعه مورد بررسی است ، به نحوی که محقق دنیا را از چشم بومیان ببیند . در مرحله بعد محقق از بینش امیک به اتیک رجعت می کند و ترمولوژی و نظریه پردازی انسانشناسی در مورد جامعه میدان تازه شروع می شود . در اینجا این نظریات علمی هستند که که باید از کانال واقعیت واقعی ، یعنی واقعیت حاضر در میدان تحقیق عبور کنند و فیلتر گردند . کیلفورد گیرتز ، از تعبیر مقایسه دور و نزدیک استفاده می کند.
این دیدگاه گیرتز به معنای نقد شدید روش های کمی در علوم اجتماعی است که ادعا دارند میتوانند فرهنگ ها را اندازه گیری کرده و آنها را محک بزنند و یا درباره شان تصمیم گیری کنند . شاید به خاطر اثبات همین روش ها است که انسان شناس ، ناتوان از درک کامل موضوع دست به تقلیل برخی از جنبه های آن زده و یا برعکس با بزرگ نمایی و تعمیم برخی دیگر از زوایای موضوع ، به دنبال اثبات فرضیه ای کما بیش از قبل مشخص ، است .
کلیفورد گیرتز البته این فرایند را به حساب درک ناپذیری مطلق موضوع نمیگذارد و عقیده دارد آنچه غیر قابل درک است کل یک فرهنگ در تمامیت آن است و وظیفه ی انسان شناس آن است که با بررسی پهنه های کوچک به دنبال درک جزئیات موضوع باشد و به این ترتیب کار خود را نه یک کار کامل بلکه بخشی از یک مجموعه بزرگ به حساب بیاورد که به تدریج شکل خواهد گرفت . بدین گونه گیرتز رویکرد ” ذره گرا ” یا ” میکروسکوپی ” را به همراه رویکرد امیک در انجام پژوهش همراه میکند که پیامد ناگزیر آن همان “خاص گرایی ” فرهنگی است .
میتوان گفت ، کلیفورد گیرتز به دنبال یافتن معمایی بر می آید که باید آن را محلی بودن درک انسان شناختی در مقابل جهانشمول بودن ابزارهای ادراکی آن یعنی فلسفه و علوم اجتماعی تعریف کرد .
صحنههای تحقیق
همه فعالیتهای ارتباطی میتواند سرآغاز یک مطالعه و تحقیق باشد. پژوهشگر باید بتواند در هر کجا روشهایش را پیاده کند، به گروهها ملحق شود و با افراد آن رابطه برقرار کند، گویشهای محلی را یاد بگیرد و قوانین قبیله، شهر و هر جامعه را بیاموزد. اولین سوالی که در هر پژوهش باید از خود پرسید درباره صحنه تحقیق است. در اینجا واژههایی وجود دارند که در عین اینکه به هم مرتبط هستند معانی متفاوتی در پژوهش دارند این واژهها عبارتند از: زمینه تحقیق (Field)، مکان تحقیق (Site/Setting)، و صحنه تحقیق (Scene).
زمینه تحقیق به فصل مشترک کلی موضوع و زمینهای که در تحقیق در آن انجام میشود اشاره دارد. مکان تحقیق به طور مشخص بر محل و مکانهای مادیای اشاره دارد که در آن پژوهشگر و بازیگر اجتماعی در کنار هم زندگی میکنند.
صحنه تحقیق بافتی است که کنشهای بازیگران اجتماعی در آنجا روی میدهد و معنا پیدا میکند. و در واقع دامنهای است که بازیگران اجتماعی برای کنشهای اجتماعی خودشان تعریف کردهاند.
زمینه تحقیق، مکانهای تحقیقی بسیاری را شامل میشود اما همه مکانهای تحقیق برای مطالعه صحنههایی که ساختار واقعیت یک گروه اجتماعی را شکل میدهند، ارزش برابری ندارد.
برای چارچوب یک صحنه پژوهشی، محقق باید از دو منظر امیک و اتیک به موضوع بنگرد. وقتی ما نگرش امیک داریم از میان معناهایی که اعضا به فعالیتها و کنشهای ارتباطی خود نسبت میدهند، به موضوع نگاه میکنیم. هنگامی که از دریچه اتیک به موضوع مینگریم صحنههای پژوهشی را از میان دستهبندیهایی میبینیم که دانشها و نظریههای قبل آنها را دستهبندی کردهاند. با این روش است که محقق میتواند به جهان اجتماعی مانند ناظری هدفمند بنگرد نه یک شرکتکننده.
نظر هریس در مورد رویکرد اتیک و امیک:
هریس، این ساختار سه لایه را بر مبنای شیوه خاصی از نگریستن به واقعیت بیرونی توضیح میدهد. به این منظور، هریس چهار بعد متفاوت از واقعیت بیرونی را در قالب دو تقابل پیشنها میکند: بعد ذهنی در مقابل بعد رفتاری و بعد امیک- نگاه از دورن- در مقابل بعد اتیک – نگاه از بیرون-. هریس معتقد است انسانشناسی اصولا یک رویکرد اتیک یا از بیرون است یعنی تنها از طریق روشهای علمی و تجربی میتوان بهدرستی شیوههای تولید و بازتولید را بررسی کرد. به این ترتیب رویکردهای امیک و معنیهای ذهنی بومیان در درجه دوم اهمیت قرار میگیرند. با این توضیحات طبیعتا رویکرد هریس به زیرساختار و ساختار، رویکردی اتیک و مادیگرا یا رفتاری است و تنها در روساختار است که هریس، ذهن بومی و رویکرد امیک را مورد توجه قرار میدهد.
نتیجه گیری:
رویکرد اتیک و امیک در علوم و رشته های گوناگون به کار می رود.برای مثال در زبان شناسی نیز ما استفاده از رویکرد اتیک و امیک را داریم.در این رشته این دو رویکرد در دو معنا به کار می روند . در معنای اول که مشابه انسان شناسی می باشد نگاه از درون و از بیرون به زبان ها و گویشوران انها مدنظر است و در معنای دیگر گرفتن مقوله های اصلی و رسیدن به مقولات فرعی معنای اتیک را دارد.
در معنای کلی تر می توان گفت این دو رویکرد،رویکردهای غالب زندگی همه ی ما را تشکیل می دهند و نگاه های ما در زندگی روزمره به موضوعات گوناگون خارج از این دو نمی باشد و همین موضوع بر روی قضاوت های شخصی هر کس نیز موثر است.به خصوص برای یک انسان شناس که میخواهد وارد میدان تحقیق شود و موضوعات را مورد مداقه قرار دهد بسیار اهمیت دارد که این دو رویکرد را شناخته و بر آن تسلط داشته باشد.
برای تمام ما ضرورت دارد که در مواقع گوناگون بدانیم که نسبت به موضوعات و مسائل مختلف چه دیدگاه و رویکردی داریم و سعی کنیم تا دیدگاه اتیک و امیک را با هم همراه کرده تادید درست تر و متناسب با ان قضاوت صحیح تر و تصمیم گیری بهتری داشته باشیم.
منابع:
-دوروتیه ، ژان فرانسوا ، ۱۳۸۲ ، علوم انسانی گستره شناخت ها ، نشر نی
-روزنامه شرق ، ۱۵/۱۰/۱۳۸۲ ، تکههای انسان شناسی شماره ۵ ، فکوهی ، ناصر
-ریویر ، کلود ، ۱۳۸۲ ، در آمدی بر انسان شناسی ، نشر نی
-فکوهی ، ناصر ، ۱۳۸۲ ، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی ، نشر نی
ایمیل نویسنده: n.mollahasani@gmail.com