انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ویژه چهره ماه اوت: اندیشمندان و متفکرین انسان شناسی توسعه(۲):کلیفورد گیرتز

کلیفورد گیرتز(Clifford Geertz) در بیست و سوم اوت ۱۹۲۶ در سان فرانسیسکو متولد شد. والدینش به هنگامی که تنها سه سال داشت از همدیگر جدا شده و او توسط یکی از بستگان دورش در یک منطقه روستایی کلمبیا بزرگ شد. در ۱۹۴۳ در سن هفده سالگی، داوطلب خدمت در نیروی دریایی شد که به مدت دو سال در آنجا خدمت کرد(۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵). پس از پایان جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۴۶ وارد دانشکده ای که با حمایت مالی دپارتمان امور کهنه سربازان(GI Bill) بنیاد گذاشته شده بود، شد. در Antioch College از آنجا که میخواست نویسنده شود ابتدا به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت ولی پس از مدتی، زبان انگلیسی را بسیار” محدود کننده” یافت و به فلسفه روی آورد آنچنانکه بسیاری از کلاسهایی که در آنها شرکت می جست در این رابطه بود. گیرتز در سال ۱۹۵۰ با درجه ی لیسانس در فلسفه از کالج آنتیوچ فارغ التحصیل شد.
ایشان مدرک دکترای خویش را به سال ۱۹۵۶ در انسان شناسی و از دپارتمان روابط اجتماعی وابسته به دانشگاه هاروارد اخذ نمودند. تمامی تحصیلات گیرتز چه پیش دانشگاهی و چه دانشگاهی بر علوم انسانی تاکید دارد. دپارتمان روابط اجتماعی، انسان شناسی فرهنگی را به روان شناسی و جامعه شناسی ملحق ساخته بود و نه به شرکای سنتی این علم همچون سرآغازشناسی و انسان شناسی فیزیکی. خوانش ژرف علوم انسانی بر گیرتز بسیار تاثیر گذاشت.

گیرتز بخصوص تحت تاثیر دو متفکر بود. نخست لودویک ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein). آنچنانکه خود نگاشته است:

حمله ی ویتگنشتاین به ایده ی زبان خصوصی( (private language و نیز طرح پیشنهادی او تحت عنوان ” فرم های زندگی” ((forms of life که در هر گونه وضعیت بغرنج طبیعی و فرهنگی جهت فهمی خاص از جهان، پیش فرض قرار میگیرد؛ مطالعه ی انسان شناختی ای که من و دیگر افراد هم سنخ من انجام می دهند را ممکن ساخته است.

میتوان هدف نظریه ی گیرتز( فهم افهام دیگران(understanding others’ understandings) ) و نیز روش شناسی او ( آزمون معانی و نمادهای عمومی) را در همین بیان منفرد فوق مشاهده نمود.

متفکر دوم ماکس وبر (Max Weber) است. گیرتز، ماکس وبر را بواسطه ی ابداع یک علم اجتماعی تفهمی می ستاید و کار خودش را نیز بوضوح یک علم اجتماعی تفهمی میداند. بهره گیری وبر از فرهنگ، دین و آرمانها جهت تبیین مدرنیزاسیون، نیز قویا در اولین کار گیرتز خود را نشان می دهد. تاثیر وبر را می توان در اثر گیرتز با عنوان توان یابی کشاورزی ( Agricultural Involution) و نیز در دوره گردان و شاهزادگان (Peddlers and Princes) مشاهده نمود. در این هر دو اثر، گیرتز با استفاده از یک چارچوب وبری به آزمون مدرنیزاسیون در اندونزی می پردازد.
دوره گردان و شاهزادگان تلاشی است جهت آزمون عوامل فرهنگی توسعه اقتصادی از خلال وارسی کارفرماها در دو شهر اندونزی. پس از توصیف توسعه اقتصادی در این دو شهر، گیرتز به این نتیجه میرسد که در رابطه با توسعه اقتصادی، سه تعمیم ( ” آزمایشی”) وجود دارد که از آن جمله میتوان به رهبری اقتصادی نوآورانه ( کارفرمایی) که به شکل یک گروه کاملا همگن اجتماعی با تعریفی مشخص رخ داده؛ و نیز در سطح ایدئولوژیکی، ادراکات گروه نوآور از خود بعنوان راه برنده ی اصلی برتری اخلاقی و مذهبی در میان یک اجتماع خود رای، فاقد قوه ی فهم و بی اعتنا، اشاره نمود. گیرتز تلاش دارد تا عوامل فرهنگی تبیین کننده ی شرایط قبل از توسعه سریع اقتصادی را تعمیم دهد.
یکی از پارادایمهایی که گیرتز به آن واکنش نشان داد؛ کارکردگرایی بریتانیایی بود. مناسک و تغییر اجتماعی(Ritual and Social Change)، یکی از نخستین مقاله های او که بدوا در ۱۹۵۹ منتشر شد؛ بحثی است در مخالفت با یک رهیافت کارکردگرای ایستا و در حمایت از رهیافتی پویا که فرمهای فرهنگی نمادین را به مانند ساختار اجتماعی مورد ملاحظه قرار می دهد. در این مقاله، او چگونگی ناکامی مراسم تشییع پسربچه ای را به دلیل در هم تنیدگی نمادهای مذهبی و سیاسی و ناجور بودن آنها با ساختار اجتماعی اندونزی ِ در حال گذار، وارسی می نماید. گیرتز بنحو متقاعد کننده ای بیان میدارد که فرهنگ اندونزی یک نظام در حال تعادل و نیز ” از هم پاشیده” نبود. نظام های فرهنگی و اجتماعی در حال تغییر بودند و گیرتز این امر را از طریق یک وارسی از معانی نمادین در خلال زمان، تحلیل میکند.
پس از این گیرتز تاکید میکند که رهیافت معنا شناختی به فرهنگ همچنین میتواند بعنوان واکنشی علیه ساختارگرایی لوی استروس و دیگران، نگریسته شود. درحالیکه لوی استروس همچون گیرتز به تحلیل نمادی علاقه مند بود اما از این حیث که نمادها بایستی چگونه آزمون شوند با استروس تفاوت داشت. گیرتز به نمادها برای خود نمادها علاقه مند نبود بلکه به توانایی نمادها جهت تبیین فراشدهای اجتماعی می پرداخت. این نارضایی در این بیان گیرتز مشهود است که ” نمادها ” بر اساس ترتیبات خودشان” هر چه که هستند و هر کجا که هستند؛ دسترسی تجربی ما به آنها از طریق کاوش در رویدادها، حاصل میشود و نه از طریق ترتیب دادن هستی های منتزع در قالب الگوهایی همسان شده”. نمادها معنی خودشان را نه از طریق روابطشان با یکدیگر بلکه از طریق نقشهایی که در زندگی افراد ایفا می نمایند؛ کسب میکنند.
با گذشت دهه ی ۱۹۶۰، گیرتز، تمرکز خویش را بر فرهنگ و جایگاهش بعنوان یک اُبژه ی انسان شناختی منحصر نمود. و به تفکر پیرامون فرهنگ و معنی پرداخت.
فرهنگ
همیاریهای نظری گیرتز با تعریف و توصیفاتش از فرهنگ آغاز شد. برای گیرتز، فرهنگ عبارت است از ” یک الگوی منتقل شده ی تاریخی از معانی نهفته در نمادها، نظامی از مفاهیم به ارث رسیده که به اشکال نمادی بیان شده و توسط آن، انسانها، دانش خود را درباره زندگی و نگرش خود را نسبت به آن، منتقل نموده؛ جاودانه نموده و بسط میدهند. گیرتز در یک فرمول بندی جایگزین که بارها نقل شده است میگوید که ” با ماکس وبر موافقم که انسان، حیوانی معلق در شبکه هایی از اعتبار که خود تنیده است؛ من همین شبکه ها را فرهنگ و بدین جهت تحلیل آن را نه یک علم آزمایشگاهی در جستجوی قانون بلکه علمی تفهمی در پی معنا، قلمداد می نمایم”.
گیرتز هم آوا با موضع ویتگنشتاین پیرامون زبان، بر این باور است که فرهنگ چیزی نیست که در سر انسانها رخ دهد؛ ” فرهنگ همگانی(public) است؛ چراکه معنی چنین است”. در عین حالیکه نمادهایی که افراد جهت مراوده با یکدیگر به کار می برند متفاوت است؛ شناخت در میان تمامی انسانها کاملا یکسان است. نمادها جهت فراچنگ آوردن فرایندهای ذهنی مطالعه نمیشوند؛ بلکه به عنوان شکل بندیهای(formations) پدیده های اجتماعی بررسی میشوند. این شغل انسان شناس است که شبکه های معنا را آشکار نموده و آنها را تعبیر نماید.
فرهنگ همچنین یک نیرو یا فاعل ایجابی(causal agent ) در دنیا نیست؛ بلکه بستری است که افراد بر آن زندگی خویش را زیست میکنند. این مطلب به تمایز نخستین گیرتز میان فرهنگ و ساختار اجتماعی بازمیگردد. فرهنگ تنها الگویی از معانی نهفته در نمادها است. ساختار اجتماعی، عبارت است از ” روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میان گروهها و افراد”. گیرتز بررسی ساختار اجتماعی را وا نمی نهد اما موضوع مطالعه ی او فرهنگ است.
مردم نگاری
دومین همیاری گیرتز عبارت است از آزمون اینکه مردم نگاری چیست و چه میکند. بنابر نقل قول مکرر دیگری از گیرتز، مردم نگاری عبارت است از کارآزمایی ماهرانه در توصیف ژرف. توصیف ژرف، فرازی است که گیرتز از گیلبرت رایل (Gilbert Ryle) وام گرفته است. از این حیث چنین توصیفی از توصیف سرسری تمییز داده میشود چرا که اولی به معنی کنشها نظر دارد. بعنوان مثال فردی را تصور کنید که چشمک میزند و فرد دیگری که چشمش می پرد؛ چشم پریدن یک پدیده ی فیزیکی است درحالیکه چشمک زدن از جنس فرهنگ است. یک مردم نگار بایستی به ثبت و ضبط چشمک زدن بپردازد و نه چشم پریدن. مردم نگاری ها تاویلی هستند. گیرتز خاطرنشان میسازد که در یک مردم نگاری ما با آنچه که بر عهده ی مطلعین هست؛ طریقه ی اندیشیدن آنها، ؛ آغاز نموده و آن را نظام مند می نماییم. معذالک نگریستن به دانش مردم نگارانه چونان یک تعبیر با این بینش همراه نیست که آنچه مردم نگار ثبت میکند؛ نادرست و غیر واقعی است. یک مردم نگاری خوب، تاویلی است که در قلب یک فرهنگ دیگر یا بخشی از آن نفوذ میکند.
فرهنگ به مثابه ی” متن”
گیرتز در مقاله ای با عنوان نمایشی ژرف. یادداشتهایی پیرامون جنگ خروسها در بالی (Deep Play: Notes on the Balinese Cockfight) ایده ی خویش مبنی بر خوانش رویه های فرهنگی بعنوان ” متون” را بسط میدهد. وارسی جنگ خروس بعنوان متن او را قادر میسازد تا وجهی از این نمایش را آشکار سازد که در غیر اینصورت مغفول باقی میماند: استفاده ی این بازی[نمایش] از هیجان در جهت غایاتی شناختی. جنگ خروس، یک آموزش عاطفی برای بالی نشینهاست که واکنشها و هیجانات فرهنگ آنها را در یک متن بیرونی(external)، آموزش داده و تقویت مینماید. گیرتز میگوید که فرهنگ یک ملت مجموعه ای از متون است و خود این مجموعه ها هستند که انسان شناسان تلاش دارند تا بر شانه ی کسانی که مجموعه ها به آنها تعلق دارند؛ بخوانندشان.
نسبیت گرایی فرهنگی
گیرتز مقاله ای دارد با عنوان ” ضد-ضد- نسبیت گرایی” ( Anti-Anti-Relativism). او خاطر نشان می سازد که این منفیت دوگانه به جهت این امر مسلم است که نسبیت گرایی فرهنگی هر چه که هست و یا در ابتدا بوده؛ این روزها قویا بعنوان هشداری عمل میکند که ما را جهت دوری گزیدن از شیوه های معینی از تفکر درباره دیگران زنهار میدهد. ضد-نسبیت گرایی به معنی آن شیوه ی تفکری است ک به انسان شناسان پیرامون جهان درهم برهمی که درون آن قدم می گذارند؛ هشدار میدهد حال آنکه نسبیت گرایی به معنای مراقبت از درغلطیدن در ولایتی گرایی(provincialism) است که به عقیده ی گیرتز خطرناک تر است. بعلاوه بر خلاف مواضع ضد نسبیت گرا، نسبیت گرایی فرهنگی محصول یک نظریه ی یگانه ی کلان نیست؛ بلکه نتیجه ی داده های انسان شناختی است. به عقیده ی گیرتز، تمرکز بر محلی(local) در عین عدم غفلت از جهانی(global)، یک موضع نسبیت گراست.
دین همچون یک نظام فرهنگی
گیرتز تنها به نظریه در ابعاد کلان نپرداخته بلکه به نظریه ای خاص همچون انسان شناسی دین نیز نظر داشته است. گیرتز با تکیه بر نمادها، دین را بعنوان نظامی از نمادها که جهت ایجاد حالات و انگیزش بخش های قدرتمند، نافذ و پایدار در انسانها از طریق فرمول بندی مفاهیم یک نظم فراگیر از وجود، عمل میکند و این مفاهیم را با چونان هاله ای از واقع بودگی می پوشاند که حالات و انگیزش بخش ها به نحو یکتایی واقع گرا به نظر بیایند؛ تعریف میکند. جنبه ی مهم نمادها در این تعریف از مذهب عبارت است از اینکه آنها هم مدلی از (models of ) و هم مدلی برای(models for) می باشند. نظام های نمادها بعنوان مدلی از واقعیت و مدلی برای واقعیت عمل میکنند.
دین همچنین چیزی بنا میکند. این “چیز” از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق میکند اما در هر فرهنگی به معنای این است که زندگی افراد در جریان است. این چیز باید بنحو یکتایی واقع گرا ادراک شود به این معنا که این احساس باید تعبیری زمینی از فرهنگ باشد. فرد ممکن است متدین نباشد؛ اما آن هنگام که نیازمند معنایابی در عمیق ترین سطح خویش است؛ دین، نظامی از نمادها خواهد بود که از آن بهره می گیرد. گیرتز در ادامه و در کتابی با عنوان اسلام مشهود(Islam Observed) به تحلیل تطبیقی دین اسلام در دو تمدن کاملا متفاوت در اندونزی و مراکش می پردازد.
اندیشه ها و نظرورزیهای گیرتز پیرامون، فرهنگ، معنا و مردم نگاری میتواند راهنما و الهام بخش انسان شناسان توسعه باشد که قصد دارند تا با کالبد شکافی و ساختارزدایی از توسعه و نگره های مربوط به آن، قدم در حیطه ی پیچیده و در هم تنیده ی زبان شناختی و متن شوند. تمایزی که او میان توصیف پرمایه( (thick description و توصیف سرسری(thin description ) قایل است؛ گواهی است بر اینکه در نظر او مردم نگاری و تکیه بر فرهنگ بعنوان نمادهای حامل معنی به هیچ عنوان وظیفه ای سطحی و آسان نیست.
گیرتز که نویسنده دوازده کتاب و نویسنده همکار و گردآورنده ی بسیاری دیگر است؛ تا زمان مرگش جوایز و افتخارات فراوانی کسب نمود. از جمله جایزه ی حلقه ی منتقدین ملی کتاب در سال ۱۹۸۹ برای کارها و زندگیها: انسان شناس همچون نویسنده(Works and Lives The Anthropologist as Author).
گیرتز که در ابتدا می خواست تا یک شبه بدل به یک روزنامه نگار و رمان نویس شود؛ زمانی گفته است که انسان شناسان ” تاجرین تحیرند” و یا اینکه ” میخواهم کاری فراتر انجام دهم؛ تلاش دارم تا از برخی تکنیکهایی که منقدین ادبی، مورخین و فلاسفه به کار میگیرند؛ بهره برم تا موضوعات فرهنگی را تصریح بخشم”.
گیرتز در نوامبر ۲۰۰۶ در سن هشتاد سالگی در فیلادلفیا به علت بیماری قلبی درگذشت.
کتابهای او عبارتند از:

• The Religion of Java, Glencoe, Illinois: The Free Press, 1960.

• Agricultural Involution, the Processes of Ecological Change in Indonesia,Berkeley: University of California Press, 1963.

• Peddlers and Princes, Chicago: University of Chicago Press, 1963.

• Person, Time and Conduct in Bali: An Essay in Cultural Analysis, Yale Southeast Asia Program Cultural Report Series, No. 14, 1966.

• Islam Observed: Religious Development in Morocco and Indonesia, New Haven: Yale University Press, 1968.

• The Interpretation of Cultures: Selected Essays, New York: Basic Books,1973, 2000.

• (Editor), Myth, Symbol and Culture, New York: Norton, 1974.

• (with Hildred Geertz), Kinship in Bali, Chicago: University of Chicago Press, 1975.

• (with Hildred Geertz and Lawrence Rosen), Meaning and Order in Moroccan Society, New York: Cambridge University Press, 1979.

• Negara: The Theatre State in Nineteenth Century Bali, Princeton: Princeton University Press, 1980.

• Local Knowledge: Further Essays in Interpretive Anthropology, New York: Basic Books, 1983, 2000.

• After the Fact: Two Countries, Four Decades, One Anthropologist, Harvard University Press, 1995.

• Available Light: Anthropological Reflections on Philosophical Topics, Princeton University Press, 2000.