وقتی که دیکتاتورها قلم به دست میگیرند
دانیل کالدر
نوشتههای مرتبط
ترجمه پرتو شریعتمداری
یادداشت مترجم: در موزه تاریخ، پیکر بیجان سده بیست میلادی پوشیده است از زخمهای بهجامانده از تبر و تازیانه دیکتاتورهای دیوانه و سرمست قدرت. ژوزف استالین، آدولف هیتلر، بنیتو موسولینی، ایدی امین، اسلوبودان میلوسویچ، پلپوت، کیم ایل سونگ، فرانسیسکو فرانکو، آگوستو پینوشه، صدام حسین، معمر قذافی… فهرستی بس دراز از انساننماهایی که گوشه و کنار جغرافیای زمین را به سمّ خودخواهیهای جنونآمیز خود آلودند و خوف پلیدی جنایتهایشان را در همهجا گستردند. اما شماری از آنها به این بسنده نکردند و جاهطلبی سیریناپذیر یا میل به روشنفکرنمایی برخی از آنها را بر آن داشت که افزون بر زخمهای التیامنیافتنی بر پیکر سرزمینهای خود و دیگران، آثار قلمی چندی نیز برای نسلهای آینده به یادگار بگذارند.
در روزگاری که استفاده از سایهنویسان هنوز در میان سیاستمداران چندان رایج نشده نبود، شماری از دیکتاتورها به توهم خودنویسندهپنداری دچار شدند و استعداد خود را در نگارش سبکهای گوناگون از گفتارنویسی و خاطرهنویسی گرفته تا رماننویسی آزمودند. هرچه باشد گسترش سوادآموزی کارکردی دوگانه دارد و اگر بهدرستی از مظاهر پیشرفت زندگی بشری به شمار میآید، صدام حسین را هم برمیانگیزد تا در خلوت خود رمان عاشقانه بنویسد. البته میل دیکتاتورها به هدایت افکار عمومی به سمتوسوی دلخواه خودشان و دیکته کردن قرائتشان از تاریخ به دیگران را نیز نباید در این میان بیتأثیر دانست.
موضوع دلبستگی دیکتاتورهای معاصر به آفرینش ادبی آنقدر برای دانیل کالدر، نویسنده اسکاتلندی ساکن آمریکا، جالب بوده است که سالها به مطالعه آثار قلمی دیکتاتورها پرداخت و حاصل پژوهش خود را بهتازگی در کتابی به نام کتابخانه دوزخی: در باب دیکتاتورها، کتابهایی که نوشتند و دیگر فجایع ناشی از باسوادی منتشر کرد. جا دارد که دیکتاتورهای بدنام قرن بیستم از کالدر سپاسگزار باشند، چون کمتر پیش میآید که خواندن شرح احوال آنها لبخندی بر لبان اهل کتاب بنشاند؛ اما او با نثر نیشدار و نگاه طنزآمیزش این کموبیش ناممکن را ممکن کرده است.
آنچه در زیر میآید برگردان یادداشتهایی است که کالدر در معرفی کتابش نوشته است:
۱. هیتلر میدانست که نویسنده خوبی نیست. درست است که امروزه کسی هیتلر را به صفت فروتنی نمیشناسد و جناب پیشوا دو جلد نبرد من را بهزور به خورد مردم آلمان داد (حتی یک چاپ بریل برای نابینایان و یک چاپ فاخر ویژه هدیه دادن به عروسها و دامادها هم از این اثر منتشر شد). شواهد نشان میدهد او در مورد استعداد نویسندگی خود و شاهکارش به تردیدهای جدّی دچار بوده است. سالها پس از انتشار نبرد من، هیتلر نزد وکیلش اعتراف کرد که اگر میدانست روزی صدراعظم میشود آن کتاب را نمینوشت. او با صداقتی شگفتآور به وکیلش گفته بود: «نویسندگی کار من نیست.»
۲. در شمال عراق خرسهای ماده با انسان نرد عشق میبازند. دستکم این چیزی است که صدام حسین در رمانش، زبیبه و شاه، ادعا کرده است. اما خبر خوب این است که به گفته دیکتاتور پیشین عراق خرسهای ماده (که در این نوع روابط پیشقدم میشوند و ابتکار عمل را به دست دارند) بسیار مهربان و باملاحظهاند؛ به این معنا که وقتی چوپانی را میپسندند و برای عشقورزی به لانه خود میکشانند، نخست میکوشند با دادن بادام و مغزهای خوراکی، پنیر و «حتی کشمش» دل او را به دست آورند.
۳. استالین در روزگاری که هنوز نوجوانی ساکن تفلیس بود، در یک نشریه ادبی معتبر به نام ایوریا، سرودههای خود را منتشر میکرد. یکی از شعرهای او چنان ستایش خوانندگان را برانگیخت که حتی پیش از آنکه سرایندهاش به رهبری اتحاد جماهیر شوروی برسد و نامش بر سر زبانها بیفتد، در یک کتاب درسی دبستانی منتشر شد. این واقعیت نشانگر آن است که استالین بهراستی استعداد ادبی داشت، هرچند که یکباره شاعرپیشگی را رها کرد تا یک انقلابی حرفهای و عامل کشتارجمعی شود. چند دهه بعد، این «باغبان شادمانیِ انسانها» سردمدار عظیمالشأن اتحاد جماهیر شوروی بود، اما حتی گرداندن دولتی فراملّی و تمامیتخواه مانع آن نشد که وقتی نسخهای از تاریخ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (که با نام دوره مختصر نیز شناخته شده است) سر از میز کار او درآورد، سطر به سطر آن را ویرایش نکند.
۴. ما اختراع چرخ را مرهون جمهوری ترکمنستان در آسیای مرکزی هستیم. من این نکته مهم را از لابهلای صفحات رُخنما کشف کردم. رُخنما مجموعهای است درهمبرهم از خودزندگینامه، شعر، تبارشناسی، اساطیر و جعلیات محض به قلم صفرمراد نیازف، از کارگزاران سابق اتحاد جماهیر شوروی که بعدها شد «ترکمنباشی» (پدر همه ترکمنها). نیازف رفتهرفته دچار چنان کیش شخصیت پُرکبکه و دبدبهای شد که همانندش را فقط در هر یک از دیکتاتورهای کره شمالی میشد یافت و رُخنما هم در شکل بخشیدن به این کیش شخصیت نقشی محوری داشت. نسلی از دانشآموزان ترکمنستان که این کتاب به عنوان کتاب درسی برایشان تدریس میشد، میفهمیدند که آنها اخلاف بیواسطه نوح (همو که کشتی داشت) هستند. گفتنی است که نسخهای از رُخنما به فضا هم فرستاده شد، احتمالاً برای آنکه فرازمینیها از موهبتهای این کتاب بیبهره نمانند.
۵. یادداشتهای روزانه موسولینی از جنگ واقعاً خوب است. درست است که شروع این یادداشتها چنگی به دل نمیزند و موسولینی شرح خاطراتش از جنگ جهانی اول را با همان خودشیفتگی و خودبزرگبینی معمول دوچه [پیشوا] آغاز میکند، اما کمی بعد که به توصیف کشتارها و صحنههای دلخراش میرسد، قلم رهبر جنگسالار آینده فاشیستهای ایتالیا روانتر میشود و در رویارویی کموبیش یکراست با نومیدی هرچه ژرفتر در سیاهی فرو میرود. کتاب موسولینی از رجزخوانیهای معمول او عاری نیست، اما در مواقعی که نویسنده توانسته از پوسته پیشوایی خود بیرون آید و به توصیف واقعیت عریان سرما، گرسنگی و مرگ بپردازد، نثر مینیاتوری او قدرتمند و تأثیرگذار است.
۶. «متخصصان امراض زنان میگویند که زنان هرماه یا نزدیک به ماهی یکبار قاعده میشوند، اما مردها چون مرد هستند قاعده نمیشوند و از گرفتاری خونریزی ماهانه فارغاند. زن اما، چون زن است، طبعاً هرماه دچار خونریزی است. وقتیکه زنی قاعده نشود، باردار است. اگر باردار باشد، تحرّک او، به دلیل بارداری، به مدت حدوداً یک سال، کاهش مییابد. بهعبارتدیگر، از همه فعالیتهای طبیعی او به مقدار چشمگیری کاسته میشود تا وقتیکه فرزندش به دنیا بیاید.» برگرفته از کتاب سبز، به قلم معمر قذافی.
۷. فیدل کاسترو از ستایشگران سرسخت ارنست همینگوی بود. او دو بار با این نویسنده برنده نوبل ادبی دیدار کرد. و همواره عکسی امضاشده از «پاپا» [لقب همینگوی] روی میز کارش بود. اما هرقدر که همینگوی بر کمگویی و ایجاز اصرار داشت، کاسترو برعکس، ساعتها پیاپی سخنرانی میکرد. سخنرانی مشهورش در سال ۱۹۶۰ در مقر سازمان ملل متحد چهار ساعت و ۲۹ دقیقه طول کشید. مخاطبان هموطنش را در کوبا حتی با سخنرانیهایی بهمراتب طولانیتر میفرسود. پس چه چیز این سیاستمدار پُرگو و خستهکننده را شیفته استاد کمگو و گزیدهگو کرده بود؟ دیکتاتور کوبا در خودزندگینامهاش از این راز پرده برداشته است. او در داستانهای همینگوی شیفته تکگوییها بوده است، یعنی «بخشهایی که شخصیتها با خودشان حرف میزنند».
۸. ایکاش یک نسخه از کتاب تاریخچه و فن جودو نوشته ولادیمیر پوتین را همان هنگام که منتشر شد خریده بودم. این روزها مشکل میتوان نسخهای از آن را به قیمتی کمتر از ۱۳۰ دلار یافت و من یکی بههیچعنوان حاضر نیستم چنین مبلغی از جیب مبارک بپردازم تا عکسهای رئیسجمهور روسیه در لباس جودو را تماشا کنم. شاید بتوانم استیون سیگال [بازیگر آمریکایی و از ستایشگران پوتین] را راضی کنم که نسخه خودش را به من قرض بدهد.
۹. در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی چند کتاب پرفروش از رئیس مائو به بازار آمد. درست در همان زمان که جوانان سرکش غربی با گوش دادن به ترانههایی چون «همدردی با شیطان» [ترانهای از گروه رولینگ استونز] و «من همون شیرماهی هستم» [ترانهای از گروه بیتلها] بر اعصاب پدران و مادران خود راه میرفتند، همسنوسالهای آنها در چین گفتاوردهای مائو را در قالب آواز همراه با موسیقی میخواندند. این هم دو نمونه از جملات ترانه شده: «آن نیرویی که پیش برنده آرمان ماست حزب کمونیست چین است» و «هرچه میتوانید بکوشید که ادبیات و هنر چون دو جنگافزار نیرومند برای نابودی دشمن عمل کنند».
۱۰. نویسندههایی سخت گمنام و سخت باورمند به باورهای سیاسی واپسگرایانه ممکن است روزی سرزمین شما را تصاحب کنند و شما وقتی خبردار میشوید که دیگر کار از کار گذشته است. نیازی نیست که آثار آنها خواندنی باشد؛ واقعیت این است که وقتی نثری غیرقابلدرک باشد (اگر آنطور که باید نوشته شود) یاوهگوییها و نارواپردازیها در پس آن پنهان میمانند و خواننده میپندارد که با دریایی از ژرفاندیشی روبهروست. به همین دلیل است که لنین با آن جنون قلمفرسایی خود توانست در سال ۱۹۱۷ یکشبه نردبان پیشرفت را بپیماید و از ریاست یک فرقه سیاسی گمنام به رهبری بزرگترین کشور جهان برسد. این فرآیند در مورد مائو کمی به درازا کشید و مدتی زمان بُرد تا او از نوشتن گفتارهایی درباره ورزیدگی و تناسباندام برای نشریهای سراسری به جایی برسد که همچون خدایی نابغه در چین پرستیده شود… اما سرانجام به آن جایگاه رسید. بیگمان روشن است که به صرف نوشتن یک کتاب بیمایه نمیتوان این مسیر را پیمود. شرایط تاریخی باید فراهم باشد و اگر شما هم بیکموکاست سنگدل و ستمگر باشید که دیگر بهتر. اما یادتان باشد این متفکران حاشیهنشینی که امروز دستشان میاندازید فردا اربابانی قدرتمند خواهند شد که خدا میداند به چه کینهجوییها دست بزنند.
این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود.