اهالی میگویند در همین کوچه شعبانکردی، چند سال پیش یک لوله آب ترکید و کوچه افکن کرد، رسیدند به قنات «خُمارتاش»؛ سالها پیش از آنکه روسها در قزوین چاههای آب عمیق حفر کنند و آب را با موتور آب و در جویها هدایت کنند، آب در این قناتهای زیرزمینی به آبانبارها هدایت میشد. کوچه که فرو رفت یکی از چیزهایی که در آمد قنات خُمارتاش بود. هنوز هم زیر آسفالت سخت این کوچهها ردی از قدمت و اصالت هست. اما آنطور که در کتابهای تاریخی درباره این محله -پیش از آنکه سودای توسعه به جاناش بیفتد- نوشته شدهاست، محله پر بوده از عمارتها، مدرسهها، مکتبخانهها، آبانبارها، مساجد، گرمابهها، تیمچهها، کاروانسراهای متعدد و حتی زورخانه و سرای ضرابخانه که سالها محل ضرب مسکوکات و… در کشور بودهاست. به جستوجوی آن رونق و صفایی که در کتابها خواندهام به قلب بافت تاریخی شهر قدم میگذارم و متوجه میشوم که خیابانکشی چیزی از آن شکوه باقی نگذاشته و حالا سالها است که مهمترین مرکز محله و شاهراه ارتباطی تودرتوی شهر و گذرهای آن، زیر بستر سخت آسفالت خیابان کوروش دفن شدهاست.
سُکّه شُرَیحان
به عقیده مهدی نورمحمدی، محقق تاریخ قزوین، نام این محله مرکب است از «سُکّه» که به عربی یعنی محله و «شُرَیح» که نام فرد و «ان» که پسوند نسبت است.
نوشتههای مرتبط
هرچند او میگوید اسم محله از اسم شخصی گرفتهشده و احتمالاً فرد مهمی هم بودهاست؛ اما این تاریخ پژوه معتقد است که در حال حاضر اطلاعاتی در مورد این فرد نیست.
نام این محله در گویش عوام امروز به «سرکوچهریحان» تغییر کرده و به نظر نورمحمدی، این نام ریشه تاریخی ندارد.
او محلات «راه کوشک»، «قُی میدان»، «دیمج»، «آخوند»، «قُملاق»، «خندق بار»، «حلاجان» و «بلاغی» را همسایگان این محله میداند که این همجواریها نشان از مرکزیت این محله در بافت تاریخی و دسترسیهای آن دارد.
حدود امروزی این محله وسیع، از غرب و شرق؛ از مولوی تا نزدیکیهای خیابان سپه و پیغمبریه و از شمال و جنوب؛ از انتهای بازار قزوین تا نزدیکی های مسجد جامع است.
همچنین گذر امامزاده اسماعیل(ع) که مرقد این امامزاده است به نظر بعضی از اهالی، گذری جدا است؛ اما به عقیده نورمحمدی بخشی از این محله محسوب میشود.
طبق مطالعات نورمحمدی، این محله حداقل ۱۰۰۰ سال قدمت دارد؛ زیرا در کتیبهای که به امرخُمارتاش، حاکم قزوین در سال ۵۰۹ ه.ق در مسجد جامع نوشتهشده، اسم محله «سُکّه شُرَیحان» در کنار ۸ محله دیگر شهر آمدهاست.
آنطور که این پژوهشگر میگوید قزوین تا دوره صفویه ۹ محله داشته و تعداد این محلات در دوران قاجار به ۱۶ محله رسیده که محله سکه شریحان، جزو ۹ محله اصلی و قدیمیتر است و به نظر میرسد بیش از ۱۰۰۰ سال قدمت دارد.
همچنین براساس سرشماری محلات شهر قزوین در دوره ناصرالدین شاه، این محله با ۷ کاروانسرا، بیشترین تعداد کاروانسرا را بین محلات شهر داشتهاست.
از بین آنها، کاروانسرای «حاج رضا» در قسمت جنوبی بازار اصلی شهر است که به گفته نورمحمدی، برادر «حاج ملاعبدالوهاب دارالشفائی» مجتهد بزرگ دوره قاجار آن را احداث نموده و حالا به محل جمعآوری ضایعات تبدیل شدهاست. از برخی کاروانسراها مثل کاروانسرای «شاهطهماسب» و کاروانسرای «حاج چروک» که در محل فعلی پارکینگ بازار واقع بوده، امروز اثری نیست؛ اما کاروانسراهایی در بازار یا حاشیه خیابان مولوی هنوز باقی هستند.
شاهراه ارتباطی
محمدمحمدی، یکی از ساکنان این محله به خشکهپزی سر کوچه کلانتر که حالا مقابلش یک آنتن مخابرات است و دورتادور آنتن در فضایی سبز، فنسکشی شدهاست، اشاره میکند و میگوید: «جلوی این خشکهپزی در همین فضایی که الآن محصورشده و آنتن مخابرات هست، فضای ورودی آبانبار سرکوچهریحان بود. رسمی قدیمی در این محله بود که مردان، صبح پس از طلوع خورشید، جلوی آبانبار سر کوچه ریحان میایستادند و به هم سلام میکردند. وقتی همه آمدند اول بزرگترها به سرکار میرفتند و بعد بقیه» او توضیح میدهد: «یعنی یک آداب و رسوم خاصی داشت و فقط هم مخصوص همین محله بود.» محمدی که این سنت را تا دهه چهل به خاطر دارد، کمی فکر میکند و میگوید: «اما شنیدهام قبل از آنهم این رسم بوده و در قدیم خیلی هم بزرگتر اجرا میشدهاست.»
اهالی با غرور از محلهشان حرف میزنند و معتقدند
این محله تاریخی برای خودش هویتی دارد. اشرافیگری در آن نبوده، اما آدمهای بزرگمنش و بزرگزادهای داشتهاست.
محمدی از آذین بندی، شیرینی پخش کردن و برگزاری جشنها و شادیها در این مرکز محله میگوید و این گذر اصلی را که برای اهالی پر از خاطرات خوش و محل اصلی مراودات و تجمعها بوده اینطور توصیف میکند: «دو طرف گذر مغازههایی بود و کل گذر سقفدار بود؛ سقفی به حالت شیروانی. این مسیر از قسمت جنوب بازار شروع میشد و تا کوچه حلاجان در جنوب محله ادامه داشت».
محمدجعفر طاهری، یکی دیگر از اهالی قدیمی قزوین، مقابل مسجد «هفتدر جدید» در مورد حال وهوای این فضا وقتی جوان بوده، اینطور میگوید: «اینجا خیابان نبود؛ اما پر بود از کوچههای تو در تو و باریک. درعزاداری، دستهها از آن کوچه پسکوچهها رد میشدند و میرفتند تا سلطانسیدمحمد».
او که معتقد است اصلِ «سرکوچهریحان» جلوی مسجد هفتدر قدیمی بودهاست، از این مرکز محله اینطور میگوید: «جلوی مسجد هفتدر و دم آن قاقپزی طاقی بود، بغلدستش نانوایی، روبرویش بقالی و کنار آن، مسجد هفت در. کنار طاقی آبانبار بود؛ معروف به آبانبار «سرکوچهریحان». از همان کوچه کنارش که مدرسه «شعبانکردی» بود، میرفت به سمت بازار. مدرسه شعبانکردی الان حوزه علمیه خواهران شدهاست».
طاهری میگوید که همه آنچه را که توصیف کرد خیابانکشی از بین برد و تنها همان خشکهپزی ماندهاست. از اهالی قدیمی که میگوید میرسد به اینجا که: «بزرگتر اینجا حاج رحیم لباسچی بود که فامیلشان الان شده «روزبه». بانی مسجد هم او بود که وقتی مسجد قدیمی در خیابانکشی خراب شد، خودش مسجد جدید را این طرف خیابان و با همان نام بنا کرد.» میگویند آقای روزبه، هنوز منزلاش همینجاست و هنوز هم هر سال در عاشورا و تاسوعا در محل خرجی میدهد.
غلطک توسعه بر قلب محله
محمدی، میگوید که محله سرکوچهریحان، به مناطق حیاتی شهر قزوین راه داشتهاست و توضیح میدهد: «این مرکز محله، از شرق از کوچه شلویری راهی داشت تا شهربانی. از شمال و شمال غربی، از کوچههای باریک به بازار راه داشت و از کوچههای شمال شرقی به مسجد پنجعلی میرسید و از جنوب هم به کوچه حلاجان و کوچه داماد و مسیرغربی هم به مولوی راه داشت».
هرچند می گویند که در زمان احداث خیابان کوروش، حفظ این میراث تاریخی تقریبا برای اهالی بی اهمیت بوده؛ اما این روزها کسی نیست که وقتی از تخریب این بخش مهم محله حرف می زند، افسوس نخورد. محمدی در مورد این خیابانکشی توضیح میدهد: «سال ۱۳۴۸ کلنگ این خیابان به زمین خورد. موقع تخریب به آبانبارهایی میرسیدند که زیر آنها، آبانبار دیگری بود. زیر آبانبار هم قنات بود».
او که هنوز هم در محله آبا واجدادیاش، شاغل است، ادامه میدهد: «برای این خیابانکشی از تمام نقاط شهر و اطراف شهر خاک میآوردند و میریختند کف خیابان. آب قنات شاهآباد و آب خیابان سعدی را به خیابان کوروش سرازیر کردهبودند و بستر خیابان مدام افکن میکرد؛ حتی بعد از ساخت، خیابان باز هم افکن میکرد؛ چراکه راههای آبی و زیرساختهای زیادی در زیر خانههای این ناحیه بود.»
محمدی میگوید: «وقتی خیابان را آب میبستند تا یک سال فقط غلطک در آن کار میکرد. مدام آب میبستند؛ افکن میکرد و غلطکها میآمدند کار میکردند، باز آب میبستند و افکن میکرد و روز از نو.»
محمدی که نام خیابان کوروش را خیابان «خیانت» میگذارد، با افسوس از یادآوری آن روزها برای چندمین بار اشاره میکند که: «بافت مهمی از شهر در این خیابانکشی از بین رفت. توسعه و شهرسازی، بافت سنتیِ متمرکز و تو در توی قزوین را از بین برد.»
هزار توی جذاب
او همینطور از روایتهای غیر رسمی،در مورد این محله میگوید: «آلمانیها زمانی که نقشه محله را برای بازسازی کشیدهبودند، معتقد بودند عظمت این بافت از تختجمشید بیشتر است.»
محمدی، در مورد بخش اعظم و مهم بافت تاریخی شهر که دیگر اثری از آن نیست، میگوید: «چنان این کوچهها تودرتو بود که نظیرش با این وسعت در ایران نیست. درب بعضی خانهها را که باز میکردی، به کوچه دیگری میرسیدی؛ کوچه شالی، کاتبی، ولدآبادی، شالباف، یزدیها، اسپرورینی که از بهترین کوچهها بود و… همه در این خیابانکشیها از بین رفتند.»
این ساکن قدیمی محله، در مورد دسترسی و ارتباط این کوچهها اینطور توضیح میدهد: «کوچهها تودرتو و پرپیچوخم بود؛ اما بهراحتی از این مسیرها میتوانستید به هرکجا که میخواهید بروید. از کوچه «حاج احمد چلویی (میربها)» که الآن کوچه هتل «میعاد» شدهاست، به کوچه بنبستی راه داشت که درب خانهای در آن کوچه باز میشد و از حیاط خانه «حاج جعفر محمدرضایی» وارد کوچه دیگری میشدید که به «تل عمریها» میرسید.» میگوید: «درب حیاط همیشه باز بود برای رفتوآمد راحتتر مردم.»
او با حسرت ادامه میدهد: «خیابان را که کشیدند سرکوچهریحان را از بین بردند. خانههای زیبا و مشهوری مثل شلویریها، باغهای گیلاس، بوتههای اقاقیا و چنارهای بلند حیاطها، همه از بین رفتند. همان موقع دلالها و سوداگران اشیای عتیقه به جان خانهها افتادند و اُرُسیها و بسیاری از دربها و پنجرهها و هر چیزی که میشد را از خانههای مخروبه کندند و از شهر خارج کردند.»
سهتار زیر عبا
محمدی که چندین نسل است خانوادهاش در این محله ساکن هستند، از خاطرات قدیمیهای خانوادهاش، چنین میگوید: «پدربزرگم میرفت پیش «حاج میرزا آقا»، سهتار یاد میگرفت. سهتارهای کوچکی بود به اسم سهتار زیرعبایی، آن را زیرعبایش پنهان میکرد و در نزدیکی منزل حاج میرزا آقا، عبا را روی سروصورتش میکشید و به آنجا وارد میشد.»
او در مورد علت این مخفیکاری، توضیح میدهد: «چون آن زمان موسیقی حرام بود، کسانی که خیلی متدین بودند؛ ولی به موسیقی هم علاقه داشتند، مخفیانه آموزش میدیدند.»
میگویند حالا منزل میرزا آقا خرابهای هست در نزدیکی منزل آسِد ابوتراب از بزرگان محله و مجتهد معاصر. منزل آسد ابوتراب هم حالا به دست وراث او به حسینیه تبدیل شدهاست. محمدی میگوید: «پدربزرگم هم چون خودش خواهرزاده آسِد ابوتراب بود، عبا را میکشید روی سرش تا داییاش در این رفتوآمدها او را نبیند.» با خنده میگوید: «اتفاقاً بعدها هم داماد آسِد ابوتراب شد.»
گویا این محله از دیرباز محل زندگی موسیقیدانان و مکان برپایی کلاسهای درس آنها بوده؛ چراکه به نقل از کتاب سرشماری، این محله مکان زندگی «ملاعبدالکریم جناب»، از موسیقیدانان برجسته دوره قاجار هم بودهاست.
در کتاب «مینودر» به نوشته محمدعلی گلریز، در مورد او که از خوانندگان طراز اول تکیه دولت در زمان ناصرالدینشاه بود، چنین آمده: «ملاعبدالکریم جناب نخست قاری بود، سپس [در تعزیه] امامخوانی میکرد و سرانجام تعزیهگردان شد. وی به موسیقی آشنایی کامل داشت و صاحب صدایی رسا بود، چنانکه هنگام خواندن اوج، مَردَنگی و اینگونه اسباب شیشهای از تَموج صوت او میترکید. غالباً دسته تعزیهخوان خود را به تبریز میبرد و در ایام محرم و صفر در حضور ولیعهد تعزیه درمیآوردند. یکبار ظاهراً درنتیجه صدای وی، مظفرالدین میرزای ولیعهد ترسیده، دچار حالت اغما میشود که میخواستهاند جناب را بکشند؛ ولی به سبب بهبودی مورد عفو واقع میشود.»
همینطور در کتاب «سرگذشت موسیقیدانان قزوین» نوشته مهدی نورمحمدی، به نقل از نصرتالله فتحی به ششدانگ خواندن این هنرمند در کهنسالی اشارهشده است: «در سن ۱۲۰ سالگی آواز را ششدانگ میخواند.او در همان سن مرکبخوانی میکردهاست… مرحوم جناب اواخر عمر به علت ثِقَل سامعه از شنیدن صدای تار عاجز بوده، فقط از راه نگاه و گردش انگشتان ساززن با او همآهنگی میکرده.»
کوچه حلاجان
درب یکی از خانههای قدیمی، در بنبستی در کوچه حلاجان را میزنم، ساکن خانه خانم مسنی است که میگوید بهجای همه این خانهها تا کوچه پایینی باغ بود؛ باغهای باصفا پر از درختان گیلاس، بادام و گردو.
زهرا حاج رفیعی، مالک باغ را «حاجحسینیعقوبی» معرفی میکند که حالا سالهاست مرحوم شدهاست.
سال دقیقش را نمیداند؛ اما میگوید حدود ۶۰ سال پیش، نزدیک به انقلاب بود که باغ را تقسیم کردند و فروختند. او توضیح میدهد: «اول ته کوچه یک خانه ساختند که الآن کسی در آن زندگی نمیکند و خانه بعدی که ساخته شد، خانه ما بود.»
اهالی یادشان هست که محله چندین عمارت داشت که در میان باغهای زیبایی بنا شده بودند. به مرور همه آنها تقسیم شدند و فروخته شدند. باغی هم بود که الان به مدرسه تبدیل شدهاست.
کوچه خُرخُری
پیرمردی عصازنان طول کوچه «داماد» را از سمت «مسجد آقا» تا جلوی درب منزل قدیمیاش طی میکند. منزلاش واقع در تقاطع بین کوچههای داماد و «صمدیه» است؛ جایی که اهالی میگویند «خُرخُری» بود.
ابوالفضل نداف، از خرخری اینطور میگوید: «سالها بعدازاینکه رودخانه مولوی خشک شد، آب مصرفی حمام و آبانبارها، با موتور آبی که سر خیابان کار گذاشتهبودند، از کوچه «صمدیه» در جوبی به عرض کمتر از نیم متر، وارد این تقاطع شده و اینجا تقسیم میشد و از سه کوچه دیگر به سه سمت محله میرفت.»
او در مورد این اسم توضیح میدهد: «چون جوبی که آب را میآورد بالاتر بود و آبی که به معابر پایینتر میریخت صدای خُرخُر میداد، به آن خُرخُری میگفتند و به اینجا هم میگفتند کوچه خُرخُری.»
نداف توضیح میدهد: «جوبی که به کوچه شمالی میرفت برای مصارف حمام «قوشه» بود که الان خرابه است. دیگری که به کوچه شرقی میرفت برای آسیدجمال و مسجد جامع و آبانبار آن بود و بخشی هم که به کوچه جنوبی میرفت به سمت مسجد و آبانبار آقا بود.»
خانه ۱۲۰ ساله ابوالفضل نداف که سه نسل از متولیان مسجد اقا؛ او، پدر و پدربزرگش در آن زندگی کردهاند و حالا بین او و برادرش تقسیم شده، سقف شیروانی و دیوارهای آجری دارد و از سطح کوچه حدود ۱۲ پله پایینتر است.
قدیمیها میدانند که به در گذشته همه خانهها را پایینتر از سطح کوچه میساختند تا آب بهتر به آنها راه پیدا کند. گوشه حیاطِ منزلِ نداف، هنوز جای آبانبار قدیمی که حالا پرشده مشخص است
*
میگویند توسعه با خودش عمران میآورد و آبادانی، اما «غلطک» توسعه چنان به جان سُکّه شُرَیحان افتاد که تنها غبطه از آن دوران پرآوازه باقی ماندهاست و همواره این سئوال را در ذهن باقی میگذارد که چرا چشم آبیها و مو بورهای آن طرف آب، مدرن بودن را در تخریب ندیدند و هر آنچه از گذشته مانده با جان و دل حفظ کردند؛ اما ما مدرن بودن را در نابودی میراث ارزشمندمان میدانیم.
• این مطلب نخستین بار در نشریه پیام شهر قزوین منتشر و جهت بازنشر در اختیار موسسه انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.
• عکسها: مهدی معتمد