سه کلمه بالا کلید واژه هایی هستند که ما بین گفت و گوهای روزمره بین اندیشه های متفاوت و همچنین در سخنرانی و اظهارات مسئولین دولتی به وفور مورد استفاده قرار می گیرند. قسمت عجیب و جالب داستان این است که حتی دو طیف فکری کاملا مخالف هم هرکدام خود را وطن دوست معرفی می کنند و مدافع یکپارچگی. بنابراین تامل در باب این کلمات راهگشا خواهد بود.
مفاهیم درون کلمات سیال هستند و این خاصیت سیالیت را از تغییر و تحولات اجتماعی و تکنولوژیکی و … می گیرند. کلمات عدالت، آزادی، عشق و… تاریخ طویلی دارند ولی مفاهیم درون آن یا به عبارتی اطلاع و مفهومی که از این کلمات کسب می شد و ایضا به آن کلمات داده می شد در طول زمان متغییر بوده است. ذهنیتی که مردم از عدالت در دوران آریستوکراسی داشتند و بدان می دادند با دوران حاضر متفاوت هست. به دیگر سخن کلمات مانند ظروفی هستند که به فراخور زمان محتوی آن دستکاری می شود. در این بین با گذشت زمان بسیاری از کلمات معنا و مفاهیمی تعدیل شده یافته اند و ما اکنون بدان مفاهیم انسانی تر می گوییم. اکنون برای تحلیل و بررسی موضوعات مختلف اجتماعی – سیاسی، حقوق اساسی جهانشمول بشر را پایه قرار داده و به دیگر مفاهیم پرداخته می شود. یعنی حقوق بشر هم به عنوان پایه و هم به عنوان هدف قرار می گیرد از همین روست در کشوری که به حقوق بشر و عدالت بیشتر پرداخته می شود آن کشورها از التهاب کمتری برخوردار هستند. به عبارت بهتر آن دو معیار مشروعیت هستند و مشروعیت داشتن یعنی نظم نهادینه شده که با نظم نمادین اما ملتهب فاصله ها دارد.
نوشتههای مرتبط
وقتی از وطن سیاسی گفته می شود دو نوع برداشت می توان از لابه لای گفت و گوها کسب کرد. وطن به معنای اصالت مرز و وطن به معنای دیده شدن هر آنچه در داخل آن مرز هست. این دو برداشت متضاد هم نیستند ولی دارای ترتیبی هستند. مرزهای کشورها در طول زمان تغییر یافته است و این ماشین جنگی و انسانی بوده است که نقش تعیین کننده مرزکشی ها را داشته است، بنابراین مرزها قراردادی هستند. قراردادی بودن یک چیز به معنای کم اهمیت بودن آن نیست بلکه اتفاقا بادر نظر گرفته شدن “شرایطی” می توان با ارزش ترین هم باشد. وطن را اگر صرفا در معنای خاک بگیریم آیا خود خاک قادر هست از خودش و مرزش دفاع کند!؟ مسلما این انسان ها هستند که از مرز و وطن خود دفاع می کنند. آیا خاک کشورها فرقی باهم دارند؟ به طور میانگین هرکدام دارای املاحی تقریبا برابر هستند ولی وقتی انسان هایی در حفظ آن جانفشانی ها می کنند آنوقت با ارزش می شود. طبیعتا مبارزه انسان ها برای حفظ وطن مخصوصا وطن سیاسی برای نیل به سعادت و آسایش انسان های درون آن مرز کشور هست. بنابراین در درجه اول وطن به معنای “انسان های درون آن جغرافیای سیاسی” هست که خود ضامن حفظ تمامیت ارضی نیز می شود. وقتی که از زندگی جمعی انسان ها در یک مرز سخن می گوییم به الطبع رعایت حقوق بشر چه فردی چه گروهی و همچنین عدالت تضمین کننده همدلی بین انهاست و مهمترین فضلیت زندگی جمعی به حساب می آید. رعایت حقوق بشر چه در بعد فردی و چه گروهی و همچنین عدالت را می توان لوزام مشروعیت خواند. در نتیجه گفتمان هایی که از لوازم مشروعیت می گویند در واقع گفتمانی هستند وطن دوست و حافظ تمامیت ارضی.
وقتی از یکپارچگی می گوییم باید دقت کنیم که خود یکپارچگی هدف است . عده ای با تساهل و تسامح فکری مفهوم حفظ وضع موجود را در ظرف یکپارچگی گذاشته اند. به عبارت دیگر اگر حرفی زده بشود که طی آن خواستار تغییر در سیاست های کلی در جهت رعایت حقوق فردی یا گروهی بشر باشد، آن را مخالف یکپارچگی می دانند. اگر وضع موجود مشکلی نداشت آنگاه هیچ وقت مفاهیم تمامیت ارضی، یکپارچگی، حقوق اتنیک ها و مفاهیم مرتبط با این ها در جامعه تکرار نمی شد. انسان تشنه حرف از آب می زند یعنی احساس نیاز و کمبودی او را به سمت آب می کشاند، مفاهیم مورد مناقشه در جامعه نیز نشان دهنده یک نیاز و کمبودی در قسمت مربوطه است. بنابراین برای بررسی یکپارچگی ابتدا باید به ” امر واقع” یعنی شرایط جامعه نگریست و با توجه به واقعیت های جامعه مانند تنوع فرهنگی و زبانی اقداماتی را در جهت محترم شمرده شدن این تنوع یا به عبارتی اقداماتی در راستای لوازم مشروعیت انجام داد تا به خروجی آن برسیم که همانا یکپارچگی است. به طور خلاصه سیاست های تفاوت نگر که لازمه یک جامعه متنوع است نه تنها در مقابل مفهوم یکپارچگی نیست بلکه در راستای نیل بدان نیز هست و قویا باید مورد تاکید قرار گیرد.این نکته ای است که عده ای متاسفانه از آن غفلت کرده و تفاوت را ضد یکپارچگی می انگارد در حالی که عدم دیده شدن تفاوت ها و به طبع آن محترم شمرده نشدن حقوق برامده از این تفاوت ها مصداق ضد یکپارچگی می باشد.
از توضیحات فوق می توان به مفهوم و مصداق تجزیه رسید. وقتی از تجزیه می گوییم یعنی به گسستگی اشاره می کنیم. در تجزیه عامل اراده هست و گسستگی نتیجه آن عامل، یعنی تجزیه عبارت است از گسستگی همراه با اراده. دو مفهوم تجزیه و استقلال با انکه به یک موضوع اشاره می کنند ولی می توان تفاوت هایی را برای آنها قائل شد. دو تفاوت از لحاظ دارا بودن یا نبودن هژمونی و در نتیجه بار اخلاقی- ارزشی متفاوت داشتن و همچنین عرضی بودن استقلال است. استقلال وقتی به کار می رود که گروهی بدون اندکی هژمونی و ناامید از تغییر وضع موجود باشند. تفاوت دیگر آنها در عرضی بودن استقلال است. به عبارت دیگر اگر به خواسته های منطبق با حقوق بشری گروه مفروض پاسخ مثبت داده شود آنگاه منطقا و عقلا داستان گسستگی منتفی شده و یا حداقل بسیار ضعیف می شود بنابراین دول خارجی نیز چشم طمع خود را فرو می گیرند. ولی در تجزیه عکس این ها صادق است یعنی خود سیاست هژمونی دار به عنوان فاعل اولی به گونه ای می تواند باشد که ذاتا بذر گسستگی بکارد. درواقع کسانی و یا سیاست هایی که از لوزام مشروعیت فاصله داشته باشند به همان میزان می توان بدان ها تجزیه طلب گفت حتی تاکید بر حفظ وضع موجود نیز در اصل مصداق تجزیه طلبی است چراکه نتیجه ی جز محترم شمرده نشدن حقوق تنوعات نخواهد داشت. تجزیه مصداق سیاست های یکسان گر فاعل هژمونیک است.
سخن آخر اینکه اجرای لوازم مشروعیت ضامن وطن دوستی و یکپارچگی آن است.