انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هویت عشق

مقدمه:

عشق مفهومی است که از زوایای مختلف به آن پرداخته شده و اگر نگوییم بیش از مفاهیم دیگر مانند ترس، مرگ، زیبایی و… ، به آن اشاره گردیده، کم تر هم نبوده است. عشق از جمله واژه هایی ست که جزء دغدغه های بشری در دوره های گوناگون محسوب می شده به گونه ای که ریشه تعاریف آن را می توانیم در ادبیات، فلسفه، عرفان و… هر جامعه ای بیابیم. با این وجود؛ این چالش مفهومی انسان هنوز باقی مانده و آن را در زمان کنونی نیز به همراه دارد. و هنوز هم عشق – مطابق گفته های شوپنهاور که چرا امری چنین حقیر نقشی عظیم ایفا می کند؟ – مورد سوال بوده و ریشه بسیاری از مسائل قرار می گیرد. با توجه به رویکردهای حاضر در ایران که به عشق شده و بیشتر نگاهی فلسفی-عرفانی را دربرمی گیرد، مقاله پیش رو سعی می شود که به این چالش مفهومی نگاهی اجتماعی داشته باشد و به آن بپردازد.

هویت عشق:

وقتی صحبت از هویت یک مفهوم مانند عشق می شود ابتدا می بایست این را درنظر داشت که هویت خود یک واژه ای سهل و ممتنع بوده؛ سهل از این نظر که بسیاری به صورت متداول از آن استفاده می کنند. ممتنع از این نظر که در کنکاشی پژوهشگرانه مصداقی، به راحتی نمی توان به توضیح موضوعات مربوط پرداخت(بهزادفر، ۱۳۹۰: ۱۵). این مفهوم پرمناقشه زمانی که به عنوان امری شونده در مسیر شکل گیری پندارها و ساختارهای نوین یا تداوم رویکرد پیشامدرن قرار می گیرد بیش از پیش مجادله آمیز می شود. علاوه برآن هویت به عنوان امری شونده ومدام در حال تغییر تحت تاثیر سبک زندگی و فرهنگ موجود بوده و علاوه بر خاصیت انسجام دهندگی نوعی از عدم انسجام را نیز به همراه دارد. هویت یعنی تمایز خود از دیگری و وقتی ما سخن از هویت مفهومی مانند عشق می نماییم یعنی چیزی که عشق را از غیرعشق مجزا می کند. و مساله دار شدن این امر زمانی پدیدار می شود که این مفهوم همان گونه که گفته شد در حال شدن است. بنابراین ما با عشق به صرف کلمه مواجه نیستیم بلکه مطابق حرکت جوامع و افرادی که در آن زندگی می کنند عشق نیز در حال شدن و تغییر است. در دوره های گذشته ما با نوعی فرهنگ یکپارچه مواجه بودیم اما در دوره های اخیر این یکپارچگی دچار نوعی اختلاط روزافزون سریع گردید که نتیجه آن پاگذاشتن در فرهنگی سیال بوده که خود را در عرصه گفتمان های کثرت گرایانه به نمایش در می آورد و در پیرو آن نیز مفاهیمی مانند عشق هم دچار نوعی سیالیت گردیده و می بایست آن را در گفتمان کثرت گرایانه تحلیل نمود.

واژه عشق در لغتنامه دهخدا به کسر اِ یعنی شگفت دوست به حسن محبوب، یا درگذشتن از حد دوستی، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب، یا مرضی است وسوسی که می کشد مردم را به سوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها.(منتهی الارب) یا مرضی است از قشم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می شود و گویند که آن ماخوذ از عشقه است و آن نباتی استکه آنرا لبلاب گویند چون بر درختی بپیچد آنرا خشک کند همین حالت عشق است. برهر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.(از غیاث اللغات). اسم است از مصدر عشق [….] و آن به معنی افراط است در حب از روی عفاف و یا فسق. و گویند اشتقاق آن از عشقه است به معنی لبلاب که بر درخت می پیچد و ملازم آن می باشد. (از اقرب الموارد) بیماری است که مردم آنرا خود به خویشتن کشد و چون محکم شود بیماری باشد با وسواس مانند مالیخولیا. و خود کشیدن آن به خویشتن، چنان باشد که مردم اندیشه همه اندر خوبی و پسندیدگی صورتی بندد و امید وصل او اندر دل خویشتن محکم کند و قوت شهوانی او را بر آن مدد می دهد تا محکم گردد.(ذخیره خوارزمشاهی) به معنی بسیار دوست داشتن است [….].
|| در اصطلاح تصوف و عرفان، عشق به معبود حقیقی. اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فراگرفته به همین مناسبت است. پس کمال واقعی را در عشق باید جست و جو کرد. (فرهنگ فارسی معین). جمعیت کمالات را گویند که در یک ذات باشد و این جز حق را نبود. (آنندراج) تعریف آن نزد اهل سلوک آن است که آنچه ترا از متاع دنیا سودمند باشد ببخشایی به دیگران، وانچه از دیگران بر تو رسد و زیان آور باشد به بردباری بپذیری و تحمل آن کنی و عشق آخرین پایه محبت است و فرط محبت را عشق گویند. و گویند عشق اتشی است که در دل آدمی افروخته می شود و بر اثر افروختگی آن آنچه جز دوست است سوخته گردد. و نیز گفته اند که عشق دریایی است پر از دردو رنج. دیگری گوید عشق سوزش و کشته شدن است. اما بعد از شهادت بالطف ایزدی عاشق را زندگانی جاویدان نصیب گردد. به طریقی که فنا و نیستی را در پیرامون او ره نباشد. و هم گفته اند عشق جنونی الهی است که بنیان خود را ویران سازد، و ونیز گفته اند ثبات و استواری دل با معشوق باشد بلاواسطه و گویند عشق ماخوذ است از عشقه، و آن گیاهی است که بر تنه هر درختی که پیچد آنرا خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی ماند، پس عشق بر هرتنی که برآید جز محبوب را خشک سازد و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و دل و روح را منور گرداند. و گویند در مقام عشق گاه باشد که عاشق از خود بیخود شود به نحوی که معشوق را در حال حضور نشناسد و جویای او باشد [….] و این مرتبه پایان مقامات وصول و قرب باشد. در این مقام است که معروف و عارف متحد شوند و دوئی از میانه برخیزد و عاشق و معشوق یکی گردند، و جز عشق هیچ باقی نماند. پس عشق ذاتیست صرف و خالص که تحت اسم و رسمی و لغت و وصفی داخل نشود…(دهخدا، ۱۳۳۴: ۲۶۴).
با تعاریفی که در بالا ارائه شده در واقع می توان به سه مرتبه از عشق اشاره نمود؛ اولین آن عشق به یک فرد به واسطه زیبایی های جسمانی اوست ( عشق به جمال یا زیبایی ظاهری)، دومین مرتبه عشق به فضائل و مکارم اخلاقی و عقلی است( یعنی عشق به زیبایی باطنی یا کمال) مرتبه سوم هم عشق به امر پایدار و باقی است. در نوع اول درواقع آن کس که دیگری را تنها به سبب زیبایی های ظاهری اش دوست دارد، دیر یا زود درمی یابد که اولا دیگرانی غیر از محبوب او هم از این زیبایی، حتی گاه به مراتب بیشتر بهره مند هستند. در نوع دوم هم با زوال این زیبایی مواجه می شویم. نوع سوم درواقع ایده اصلی عشق بوده که برقرار می ماند و بقیه زیبایی ها مصداق آن به شمار می روند( نراقی، ۱۳۹۰: ۱۱-۱۲).

همان طور که می بینیم هر سه مرتبه از عشق، با مفهوم زیبایی پیوند خورده است اما هدف عشق، برخلاف آنچه پنداشته می شود، خود زیبایی نیست بلکه هدف عشق تولیدمثل و تولیدزیبایی است( باومن، ۱۳۸۴: ۲۷). علاوه برآن انسان در مقام عشق ورزی به امر زیبا، مایل است امر زیبا را از آن خود کند و این امر زیبا همان امر نیک بوده که در فرهنگ ایرانی-اسلامی ما رابطه این همانی زیبایی و نیکی در واژه حسن جلوه گر است که هم زیبایی ظاهری را دربرمی گیرد و هم زیبایی باطنی را( نراقی، ۱۳۹۰: ۱۱). ما در حافظه تاریخی خود بیشترین چیزی که از عشق ثبت نمودیم عشق عارفانه و نوع سوم از عشق بوده است. اما در جهان نوینی که زندگی می کنیم بیشتر به عشق هایی برمی خوریم که از نوع دوم یا اول هستند که می توان با عنوان عشق مجازی آن را شناخت. با این حال چیزی که ما هم اکنون با آن مواجهه داریم شکلی از عشق مجازی یا اگر بتوان اینگونه گفت، عشق اجتماعی است. آریستوفان تلقی خود را از این نوع عشق در قالب یک داستان نمادین بیان می کند؛ مطابق این داستان اسطوره ای، در بدو آفرینش، آبای ما انسان ها موجوداتی کروی و کامل بودند، اما خدایان از قدرت ایشان بیمناک شدند و سرانجام زئوس تصمیم گرفت برای مهار آنها هر یک از ایشان را به دو نیمه کند. از آن پس هر نیمه دیوانه وار به این سو و آن سو می دود تا نیمه گم شده خود را بیابد، به آن بپیوندد و کمال از کف رفته خود را بازیابد. مطابق این مدل، عشق همان شوق بازپیوستن و یکی شدن با محبوب یا آن نیمه گمشده است. در این میان شور جنسی هم جایگاه مهمی می یابد و تا اندازه ای ترجمان جسمانی آن شوق روحی تلقی می شود ( همان: ۱۵). مطابق این تلقی دو ویژگی می توان برای این نوع عشق برشمرد یکی؛ تنها یک فرد خاص است که می تواند آن نقش را ایفا کند و نیمه گمشده باشد دیگری؛ اتحاد جسمانی و روحی که در مناسبات جنسی دست می دهد. اما این عشق با تغییراتی که در جهان امروز برایش اتفاق افتاده که همان سیالیت عشق بوده را می توان به شکل نمادین و بهتری در نوشته های سیلورستاین به ویژه در کتاب آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ مشاهده نمود. داستان از این قرار است؛ قطعه گمشده تنها نشسته بود… در انتظار کسی که از راه برسد و او را با خود ببرد. بعضی ها با او جور در می آمدند… اما نمی توانستند قل بخورند. بعضی دیگر قل می خوردند اما جور در نمی آمدند. آن یکی از جور درآمدن چیزی نمی فهمید. دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید. یکی زیادی ظریف بود و تالاپی افتاد پایین و پوپ … یکی او را روی پایه می گذاشت و می رفت پی کارش. بعضی ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند. بعضی ها بیش از اندازه قطعه داشتند. تکمیل تکمیل! و او یاد گرفت که چگونه از چشم حریصها خود را پنهان کند. باز هم با انواع بیشتری روبرو می شد. بعضب خیلی ریزبین بودند. بعضی ها در عالم خودشان بودند و بی خیال می گذشتند. فکر کرد برای جلب توجه خود را بیاراید… فایده نداشت… رفت و در جای چشمگیری ایستاد اما این کار خجالتیها از سرراهش فرار کردند. عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می آمد. اما ناگهان قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن و رشد کرد. من نمی دانستم تو رشد می کنی. قطعه گم شده جواب داد: من هم نمی دانستم. می روم پی قطعه گم شده خودم، که بزرگ هم نمی شود…. روزها گذشت تا یک روزف کسی آمد که با دیگران فرق داشت. قطعه گم شده پرسید: از من چه می خواهی؟ هیچ به من چه احتیاجی داری؟ هیچ قطعه گم شده باز پرسید: تو کی هستی؟ دایره بزرگ گفت: من دایره بزرگم. قطعه گم شده گفت: به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گم شده تو باشم. دایره بزرگ گفت: اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور درآمدن تو ندارم. قطعه گم شده گفت: حیف! خیلی بد شد. چقدر دلم می خواست با تو قل بخورم…. دایره بزرگ گفت: تو نمی توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری. … .
در مجموع ما از عشقی صحبت می کنیم که در دهه های اخیر رخ نموده یعنی نوعی از عشق رمانتیکی که در غرب سالها قبل از این اتفاق افتاد. به دلیل همین ریشه مشترک می بایست ابتدا پیدایش چنین مفهوم نوینی را که نتیجه تغییر اجتماعی بوده در بافت و زمینه آن (غرب ) جست و جو کنیم و سپس ورود و تغییرات آن را در جامعه خود مورد بررسی قرار دهیم.
عشق رمانتیک و ریشه های تاریخی آن:
عشق رمانتیک مفهومی بسیار جدید است و سابقه آن به قرن هجدهم می رسد و دربردارنده ایده های خاص درباره سکس، جنسیت، ازدواج معنای زندگی و نیز محرکات بیولوژیک پایدار است. این عشق بخش جدایی ناپذیر نهضت رمانتیسیسم که نهضتی کاملا مدرن بوده، است. این نهضت اعتقاد فوق العاده استواری نسبت به حریم خصوصی و خودمختاری فردی دارد، و به نحو بی سابقه ای عواطف را صرفا از آن حیث که عاطفه اند بزرگ می شمارد. و به نحو مبالغه آمیزی وحدت را پاس می دارد. این نهضت در واقع مقابل این اندیشه که لذت و مسائل جنسی مورد نکوهش قرار می گرفت پدید آمد. تلقی امروزینی که از عشق وجود دارد بخش عمده ای از ایدئولوژی این مکتب برخاسته و از جمله فضائل آن به شمار می رود که من فرد را چندان بسط دهد که دیگری را دربرگیرد. اصل مطلب این است که عشق رمانتیک محصول پیدایش جوامع تازه صنعتی شده ای ست که موجب گسترش خانواده هایی به لحاظ اقتصادی مستقل و به لحاظ اجتماعی کوچک و هسته ای شد، محصول دورانی ست که زنان نیز همچون مردان تا حد زیادی امکان یافتند شریک زندگی خود را خود برگزینند، محصول روزگاری ست که رمان های عاشقانه رمانتیک آن حقیقت ایده عشق رمانتیک را در میان خیل عظیمی از زنان طبقه متوسط پراکند و سرانجام به لحاظ فلسفی فاصله چند صد ساله میان عشق حقیقی و مجازی درهم شکسته شد و در قالبی عرفی تلفیق و رواج یافت. عشق رمانتیک قائم به چیزی بود که روبرت استون فردگرایی عاطفی نامیده است( نراقی، ۱۳۹۰: ۱۲۶). بنابراین در نتیجه این امر در مسیر تغییراتی که رخ داد و اندیشه تنظیم خانواده و جمعیت (دستکاری انسان در تولیدمثل) عشق ورزی از تمایل جنسی جدا شد. و بنابراین می توان همه را دوست داشت اما رابطه جنسی برقرار نکرد و دوست داشتن اعم از ازدواج که یکی از ورطه های ظهور یکی شدن در عشق، گردید. و مهم ترین عنصر مفهومی عشق رمانتیک چیزی جز شوق به ساختن هویتی مشترک نیست. اما این ایده آشنا می بایست تعریف شود که در جوامع گوناگون متفاوت تعریف شده است. در ایران امروزه هم که در دهه های اخیر شکل نوینی از سبک زندگی را تجربه می کند می توان این نوع مواجهه با ایدئولوژی عشق رمانتیک را دید که پرداختن به آن در حوصله این مقاله نیست.

منابع:
v مولفان، ترجمه آرش نراقی، ۱۳۹۰، درباره عشق، تهران: نشر نی
v باومن، زیگمونت، ترجمه عرفان ثابتی، ۱۳۸۴، عشق سیال(در باب ناپایداری پیوندهای انسانی)، تهران: ققنوس
v دهخدا، علی اکبر، ۱۳۳۴، لغت نامه، تهران: چاپخانه دانشگاه تهران
v سیلورستاین، شل، ترجمه رضی خدادادی، ۱۳۸۰، آشنایی قطعه گم شده با دایره بزرگ، تهران: نشر هستان