قسمت نهم: یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک بازیگر سینما/تیاتر
لیلا حسین زاده، سپهر خدابخش
نوشتههای مرتبط
پیشگفتار: هنر و زبان مادری در ایران، مجموعه مصاحبه با هنرمندانی است که هنرشان به نحوی با زبان سر و کار دارد و فارسی معیار زبان یا لهجه مادری شان نبوده است. این مصاحبه ها پس از انجام، مورد تقسیم بندی تماتیک قرار گرفته اند و هر قسمت این مجموعه، بخش هایی از مصاحبه ها را ذیل یکی از فصل بندی های تماتیک می آورد. این مجموعه شامل ۱۱ قسمت می شود که عبارتند از : صفر. مقدمه ۱. درونی کردن فارسی معیار، پیش از خلق اثر هنری ۲. ذایقه مخاطبین هنر، ذایقه معیار ۳. اندوخته هنر، زبان و لهجه معیار ۴. زبان و لهجه غیرمعیار در جایگاه کهتری ۵. تجربه از خودبیگانگی برای هنرمندان با زبان/لهجه غیرمعیار ۶. ایستادگی ها و بازگشت ها بر سر زبان و لهجه غیرمعیار ۷. دشواری های خواندن و نوشتن در زبان و لهجه غیرمعیار ۸. مساله مجوز در تولید هنر به زبان و لهجه غیرمعیار ۹. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک بازیگر سینما/تیاتر ۱۰. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک شاعر عرب
قسمت ها به تدریج منتشر میشوند و بهتر آن است که برای دریافت بهتر توصیفات این مجموعه مصاحبه، سرفصل ها به ترتیب خوانده شوند. به طور ویژه خواندن قسمت “مقدمه” در شماره صفر برای درک بهتر قسمت های بعدی ضروری است.
- ممنون که این مصاحبه را پذیرفتید لطفا تشریح کنید به عنوان هنرمندی که در روزمره به لهجه غیرمعیار صحبت می کنید چه تجاربی را از سر گذراندید.
من در دوره کارشناسی و ارشد در رشته تیاتر تحضیل کرده ام. از یک شهرستان بسیار کوچکی آمدم و در چند جبهه جنگیدم تا بتوانم وارد کار تیاتر شوم. به عنوان فردی از قومیت غیرفارس وارد دانشگاه شدم. ما در بازیگری یک اصطلاح داریم، زندگی ای که از سر میگذرانی روی تن تو تاثیر میگذارد، جسم و روحت تاثیر میگیرد از آنچه بر تو گذشته. حالا شا میخواهید بدانید قومیت چه تاثیری داشته بر کار هنر من. اینجا مختصات کار بازیگری مهم است. بازیگری مثل خوانندگی نیست. برای اینکه صنعت است. مثل اصول ریاضی، اصول مشخصی دارد.حالا ما همه مشتاق بازیگری هرکدام از جایی آمده بودیم. یکی از تعاریف بازیگری که به ما میگفتند این است که بازیگر، چه زن و چه مرد، نباید نشانهای از جای خاصی داشته باشد. در تعریف یک بازیگر خوب، تو باید بیشکل باشی. بیشکل بودن جسم و روحت دست تو را باز میگذارد که وارد نقشهای مختلف شوی. در این تعریفی که به ما میدادند ما به قومیت کاری نداریم. ما بازیگر بیشکلی میخواهیم که مظروفی باشد که به شکل ظرفش درمیآید. میخواهد کوردی بازی کند، میخواهد گیلانی بازی کند، میخواهد لری بازی کند. مثل مریل استریپ که به قدری قدرت بیان دارد که همهی لهجهها را میتواند درآورد. البته آنها تایم تمرین دارند. در این معنا از بی شکلی، فرد انسانی در یک کاراکتر مهم است و قومیت و طبقه و … ویژگی ها و تزیینات آن کاراکتر است که بازیگر باید با تمرین آنها را بازی کند.
اما اینجا بی شکلی به این معناست که خود به خود از هر قومیتی که باشی خودت را مورد شکنجه قرار میدهی که آن را کنار بگذاری. لر، کورد، گیلک، اگر لهجهای داشته باشی، کنار بگذاری. اگر خالی حتی در صورتت است، برداری. که این صورت آزاد و باز باشد، بنا به تعریف نقش، آن خال اضافه یا حذف شود. وقتی در این تعریف بازیگری جا می گیری و درسش را میخوانی، اولین کاری که میکنی لهجهات را پنهان میکنی. هیچ اشارهای نمیکنی که مال کجا هستی. مگر اینکه وارد دفتری شوی و در آن لحظه ناخودآگاه بیرون بزند که معلوم شود لهجهای و آوایی داری. از همان جا بایکوت میشوی. بارها به من از همانجا جواب نه دادند. تجربه چندین ساله را میگویم. ممکن است شما با بقیه مصاحبه بکنی، مثلا یک مرد افغان، او فقط تبعیض قومی را احساس می کند، نگاه تحقیری که به خاطر لهجه اش می بیند، من به عنوان یک زن غیرفارس، شکل متفاوتی از تبعیض را در بازیگری تجربه کردم.
در گام اول به من می گویند تو که عاشق بازیگری هستی باید تلاش بکنی لهجه ات را کنار بگذاری، و برای این که لهجه ات را کنار بگذاری خیلی باید تلاش بکنی، چون در من به دلیل شرایط کودکی ام نهادینه شده.
- وقتی به شما میگویند بدون لهجه باشید، شما دانشآموختهی بازیگری هستید و قطعا در دانشگاه چنین چیزهایی در مباحث درسیتان هم مطرح شده است، وقتی به شما میگویند بدون لهجه باشید، این یعنی چه؟ برای من چیزی که در همین تحقیق بدل به مسئله شد این است که یعنی چه بدون لهجه؟
این بحث زبانشناسی است. اگر وارد بخش تخصصی بشوی من سوادش را ندارم. این بحث تخصصی است. بازیگری خیلی فرق میکند. اما بازیگری فقط زبان نیست. تن است. بازیگری خیلی ریز میشود. این که قدت کوتاه است یا بلند، موهایت سفید است یا سیاه، لهجه داری یا نداری، دماغت عقابی است یا سربالا، فک ات چه شکلی است. چون تمام تنت جلوی دوربین میرود. اگر بیروسری امکان بازی داشتیم، آن وقت دیگر شاید تحلیل ما خیلی علمیتر میشد. الان خانمها به واسطهی روسری و حجاب ۸۰، ۹۰ درصد تنشان پوشانده است. فقط یک صورت را برای بازی دارند. که این خود ضربهی بسیار بزرگی در بازیگری است. برای مثال فیلمنامهای که به تو پیشنهاد میشود، طبقات اجتماعی مختلف دارد. خانمی در تهران بزرگ شده است. دخترهایی که نازپرورده هستند، در طبقات بالای اجتماع هستند، دستهای کندی دارند. دستان نرم و لطیفی دارند. دستانشان آویزان و راحت است. دخترانی که زندگی سختی داشتهاند و از طبقات پایین هستند، بیشتر کار کردهاند، دستهای کارکردهتری دارند. وقتی طبقهی اجتماعی بالا را بازی میکنی، تو نمیتوانی با تن کارکرده، تن سختی کشیده و رنج دیده که ازش درد میبارد، به راحتی بروی در جلد یک خانمی که نازپرورده بوده است. قطعا برای این نازپروردگی انگار بازیگرانی که از خانواده های طبقات بالا می آیند، مناسب ترند. تصور فلان بازیگر تهرانی مرفه در نقش یک زن شمالی رنجوری که ساعتها در مزرعه بوده سخت است. در بازیگری واقعا این تفکیکها مهم هستند. این فقط شامل تن بازیگر نمیشود. شامل بیان بازیگر هم میشود. اگر من باید یک زن شمالی را بازی کنم، باید به آن لهجه مسلط باشم. برای بازی در نقش یک زن کورد، یک سال باید روی لهجه کار کنم. راه رفتن، نشست و برخاست زن کورد همه را باید یادداشت بردارم. انقدر تمرین کنم که در تنم بنشیند و من بشوم زن کورد. آن وقت، وقتی آن زن کورد باشم، آن لهجه را هم در بازی باید استفاده کنم.
- خب اگر شما خارج از بازی و در زندگی روزمره لهجه خودتان را داشته باشید چه می شود؟
باز برمیگردیم به همان تعریفی که گفتم. یکی از چیزهایی که در بازیگری الگو شده این است که نباید نشانهای داشته باشی. حالا بیاییم این تعریف را بشکنیم. متیو مککانهی لهجهی تگزاسی دارد. با لهجهی تگزاسی که کاملا معلوم است اسکار هم گرفته و برنده جایزه بفتا و گلدن گلوب شده. پنهلوپه کوروز لهجهی اسپانیایی دارد، نمیتواند درست انگلیسی صحبت کند، لهجهاش معلوم است. با همان شرایط، با همان لهجه بازی میکند. انگار در غرب یک مقدار حل شدهتر است. کاندید جوایز بازیگری میشود. آنها نمیگویند مثلا یک خانم از آمریکای لاتین با لهجهی اسپانیایی یک خانمی را به انگلیسی بازی کردهای. به قدرت بازیش نگاه میکنند. کاندید میشود و جایزه میگیرد. ولی اینجا اینجور نیست. اینجا ما دو نوع برخورد داریم؛ ۱) بخش سینمای بدنه و سرگرمی که تن زیبا میخواهد، تن یکسان سازی شده میخواهد. آن تن یکسان سازی شده مثل خانمهای دست و با بلندی که الان میتوانند نماد خانمهای جدید باشند.همان بازیگرانی که همواره زیر فلاش دوربین ها می درخشند. اینها آدمهایی هستند که تقریبا میشود گفت در بازیگری نشانهای ندارند. مثلا ترانه علیدوستی که من میگویم بازیگر خوبی است را اگر ببینی، یاد قومیتی میافتی؟ نه!
در هرحال در سینمای بدنه، سینمایی که به فروش نیاز دارد، که همین فیلمنامههای درپیت را مینویسد و میخواهد بفروشد، اصلا نقشهایی که برای زنان نوشته میشود با نقشهایی که برای مردان نوشته میشود قابل مقایسه نیست. خانمهای خوب و خوشگل و همین دست و پا بلندها [را میخواهد]. حالا فلان بازیگر خیلی هم خوشگل نیست ولی بالاخره تهرانی است. و بدون نشانه از جایی و قومیتی است و نماد الگوی برساخته حاکم بر تاتر و سینما است .و البته بازیگر خوبی است و به تکنیک نسلط است ..او به راحتی می تواند برود در جلد دیگری ،و زن کرد ..لر …ترک بشود و حتی به کمک گریم …و لباس و تعریف نقش در فیلمنامه ، دکتر روانشناس و وکیل و غیره باشد. با توجه به بی نشان بودنش، پیشنهاد های بهتری دارد و صدها متر از بازیگر دیگری که او هم خوب است و به تکنیک مسلط است …ولی دارای کَمکی نشانه از قومیتی باشد ، جلوتر و موفق تر است ….. یعنی اینجا من به خوشگلی کاری ندارم. به آدمی کار دارم که در تهران متولد شده، بازیگر شده و در سینمای بدنه فعالیت میکند. اما وقتی من میآیم که قیافهام کمی معلوم است کجایی هستم و لهجه دارم، من همینکه در دفتر میروم جواب رد است. من بابت بازی در یک فیلم کاندیدا بودم، تا رفتم در دفتر و حال و احوال کردم، چون تازه از شهرم آمده بودم و وقتی تو شهرستان باشی خیلی بیشتر به زبان مادری ات صحبت می کنی، تایم می برد تا آن لهجه فراموش شود (همین الان هم که با تو صحبت میکنم این لهجه را دارم چون شهرستان هستم)، درجا کارگردان به من گفت تو همیشه همینقدر لهجه داری؟ به او گفتم من بازیگرم نیاز به تمرین دارم، دیگر مجبور شدم به او بگویم من انقدر جایزه گرفتم، بازیگرم، به تکنیک مسلطم؛ اما با همان مواجهه اول رد کردند. واضح است من احتیاج به تایم دارم تا تمرین کنم لهجه کنار برود، من جزو بازیگرانی هستم که احتیاج به تمرین دارم، من زمانی که کاندیدای {جایزه ای} شدم نقش زنی {با قومیت دیگر} را بازی کردم. قطعا آن نقش را که با لهجه خودم بازی نکردم، ترکیبی از قومیت من و ان قوم هم نبود …و گرنه هرگز مورد قبول واقع نمی شد..یعنی توانسته بودم انسانی با مشخصات کامل یک قوم دیگر را خلق کنم.
اگر مبتنی بر تکنیک به بازیگری نگاه کنی، برای اینکه بازیگر خوبی باشی باید خیلی خودت باشی و من همیشه سعی کردم خودم باشم. اما فضایی که بر سینمای ما حاکم است بازیگران را مجبور میکند به یک شکل شدن. همه بوتاکس میکنند. همه لمینت میکنند. همه فارسی غلیظ. اگر هر قومیتی هم باشند، مثلا فلان بازیگر مال شمال است، سعی میکند فارسی غلیظ صحبت کند. حتی خانم بازیگر دیگری که کورد است، سعی میکند فارسی غلیظ حرف بزند. یکسان سازی به طور کامل تحمیل میشود. بدون اینکه تو متوجه شوی حل میشوی در این فشاری که روی تو است. اصلا عیب میدانی که بگویی مثلا من برای کدام شهرستان هستم. می دانی که اگر وارد دفتر بشوی و مثل من کمی خودت باشی، از همان اول باختی، اصلا طرف به تو فکر نمیکند، که بخواهد به تو فرصت دهد، که به او بگویی بابا جان من درست است که شهرستانیم، ولی لیسانس بازیگری دارم به تکنیک بازیگری مسلطم. همین اتفاق در یکی از فیلم هایی که نهایتا در آن بازی کردم افتاد، من برای نقش مادر نقش اصلی یک فیلم، رفتم به دفتر کارگردان، تا وارد شدم گفت شما لهجه داری؟ می توانی لهجه ات را کنترل کنی؟ شما خیلی لهجه داری. گفتم بله، من اینجا، اینجا، اینجا، جایزه گرفتم، فلان فیلم را قطعا با لهجه خودم بازی نکرده ام. سال ۹۰ فلان متن خارجی ترجمه شده را بازی کردم و جایزه هم گرفاتم. قطعا با لهجه و نشانه های قومیتی خودم آن نقش خارجی را بازی نکردم. اما این را تا بخواهم به آنها ثابت بکنم، چون ظاهر ساده ای دارم و به رنگ آن تیپیک ” خانم تهرانی” در نیامده ام، موهایم را رنگ نمی کنم و … آنوقت اگر کارگردان باهوش نباشد، به من حتی فرصت نمی دهد خودم را معرفی کنم، اجازه نمیدهد نقش را تمرین کنم، تست بدهم. در حالی که در غرب بزرگترین بازیگرها هم تست می دهند. اما این طرف اینطور رخ نمی دهد. میگوید من فرصت ندارم تو تمرین کنی بیایی خوب باشی. من لقمهی حاضر و آماده میخواهم. من یک خانم خوشگل میخواهم، من یک خانم بدون لهجه میخواهم. من کاری ندارم تو چند تا جایزه گرفتهای. تو همین الان باید برای من یک خانم یا مرد بدون شکل باشی. بدون شکل. بدون نشانهی قومیت. من فیلمنامه را به تو بدهم، بخوانی، و فردا بیایی جلوی دوربین. صنعت است. پول است. و وقت برایشان مهم است. به هیچ وجه قبول نمیکنند سادگی تو را.
یکی از باخت های بزرگ من در بازیگری به این دلیل است که همرنگ جماعت نیستم، چهره ام و ظاهرم خودم است. و وقتی خودتی، قومیت خودش را نشان می دهد. خیلی وقت ها من از در دفتر که وارد شده ام از همانجا من را رد کرده اند. از کی من را پذیرفته اند، از وقتی که جایزه برده ام. وقتی یک کارگردان درون مرا دید و چندین کار باهاش بازی کردم و گفت چه اشکالی دارد، مگر یکی شمالی نیست، یکی جنوبی نیست، مگر فلان بازیگر لهجه جنوبی ندارد؟ او لهجه برایش مهم نبود. البته فیلمنامه هایی که می نوشت طبقه اجتماعی اش طبقه متوسط رو به پایین بود، من را به راحتی می توانست در این نقش ها جای دهد.
- یعنی نقش ها طبقه بندی می شوند؟
اصلا یکی از نقدهایی که به بعضی فیلم ها شده، این است که چرا کارگران خانه و خادمین اکثرا قومیت دارند ولی آدمهای دکتر، مهندس تهرانی هستند. یعنی طبقات پایین و بی سود دارای قومیت اند اما طبقات بالا نشانه قومیتی ندارند. فارسی غلیظ صحبت میکنند. کلفتهای خانه ها ولی شمالی هستند. یعنی این تبعیض به صورت بسیار عجیبی حاکم است.
یکی از چیزهایی که شمالیها معترض بودند و حسابی توپیدند در قسمتهای اول فیلم خاتون، این بود که کلفتهای خانه گیلکی حرف میزنند ولی سران خانه که شمالی هم هستند فارسی صحبت میکنند. یعنی قومیت تو را نشانهی تحقیر میدانند. من را که متعلق به فلان شهرستانم، برای نقش های بدبخت انتخاب می کنند. انگار قومیت یعنی بدبختی. حتی در فیلمنامهنویسی هم میخواهند یک آدم بدبخت را نشان بدهند افغان است، کورد است، لر است. ولی همهی تحصیلکردهها و پولدارها مال تهران هستند. تبعیض از همینجا آغاز میشود. ذائقهی مخاطب را تو چگونه تربیت میکنی؟ تو آن وقت ذائقه مخاطب را به دیدن همه نوع فیلم تربیت نمیکنی که فیلمهای روشنفکری هم ببیند. به مخاطب باید بیاموزی که ورای مرزها و قومیت ها به انسان نگاه کند …یعنی صرفا ..قومیت و زبان و گویش ، عامل ایجاد درام و اتفاق برای شخصیت اصلی فیلمنامه نیست ..در فیلمنامه ما فردی داریم که درامی و اتفاقی از سر می گذراند ….می تواند متعلق به هر جایی باشد ..کرد ..لر ..ترک ..شمالی ..کرمانی …یعتی شخصیت درام ارجح است به نشانه های بیرونی . مگر در صورتی که اتفاق و یا حادثه ای بسیار خاص که برخواسته از قومیت و عرف و سنت جایی باشد ، بخواهد مورد نقد قرار گیرد ..که در ان صورت بله قطعا بازیگری باید انتخاب شود که حسابی با تکنیک ..نشانه های ان قوم را بتواند ترکیب کند با شخصیت ساخته شده ی خود و انچه که در فیلمنامه نوشته شده و منبعی برای بازیگر است برای ایفای نقش . اما سینما صنعت تا حدی در ایران اکنون، با فرهنگ اکنون، با تبعیض کشندهی اکنون به سمت تربیت مخاطبی رفته است که خانم زیبا و روشنفکر در آن، ظاهر و جغرافیای خاصی دارد، آن بازیگران شیک و پیک. اگر خواستند بدبخت را کار کنند، معدودی از بازیگران با گریمهای زشت زن بدبخت طبقهی پایین، باید بازی کنند و نقش های بدبخت از قومیتها آمدهاند. پیشنهادات نقش ها به من در بازیگری ام بر همین مبنا بود.۸۰ درصد کارهای تلویزیونی که من به آنها جواب نه دادم، نقش زنهای بدبخت بیچاره بود، و من دوست نداشتم تکرار بکنم که اینها را بازی بکنم. به نظر آنها من یک زن شهرستانی رنجدیده بودم که توانایی ام در فیلم فقط این بود که یک پارچه گل گلی به سرم ببندم، چادر به دندان بگیرم و سه تا بچه را با خودم اینور آنور ببرم؛ مثلا شوهرم مرده زندگی ام را بگذرانم. اینجا دیگر قومیت برایشان مهم نیست، با دل و جان هندوانه زیر بغلم می گذارند: تو بی نظیری، تو فوق العاده ای، تو معتمدآریای دومی، تو مثل مریل استریپ میمانی. چرا این کلمات را می گویند، چون کارشان راه بیفتد و تو آن زن قومیت دار طبقه پایین را بازی بکنی، کارشان راه بیفتد. موضوع تبعیض قومیتی در زندگی روزمره ما هست و در نویسندگی ما هم وارد می شود. ما باید از فیلم سازها بپرسیم که چرا همه بدبخت بیچاره های فیلمهایتان قومیت دارند. متیو مک کاریی با لهجه تگزاسی سه تا اسکار گرفت. من چون هاله ندارم و ساده هستم حتی خوراک تصویری برای عکاسان نیستم. برای اکران یکی از فیلم هایم که به همراه یک بازیگر دیگر، نقش اصلی بودم، رفتم هیچ سایتی عکسی از من منتشر نکرد. حالا این خود بودن من را که قومیتم جزوش است، ببر بگذار در دفتر کارگردان ها، بارها از همان دم در مرا بیرون کرده اند، چون شبیه نرم عادی نیستم، تازه لر یا کورد یا گیلکم، دیگر بدتر. جمعی می گویم که بدانی فقط مساله من نیست. اینها می خواهند من را مجبورکنند که شبیه فلان بازیگر تهرانی باشم. سادگی و قومیت من در سینما به من امتیاز منفی ۱۰۰ می دهد. حالا ممکن است برخی از فیلمسازان درون من را ببینند، بازی من را بتوانند ببینند و آن وقت میگویند چقدر باشکوه و زیبا. دیگر به شانه های پهن من، به قد کوتاه من، به دماغ عقابی عمل نکرده ی من کار ندارند، به صورت کک ومکی من که نشانه قومیت من است کار ندارند که لیزر نکرده ام، صاف نکرده ام.
این مشکلات برای شما از خود دانشگاه شروع شد؟
بله، چون خیلی ساده بودم، به خاطر شرایط زندگیم آن زنانگی طبقات بالای تهرانی را بلد نبودم و با سادگی خودم، وارد تئاتر و بازیگری شده بودم، از همان زمان نگاه تحقیرآمیز بود. خود لهجه، سادگی، اینکه مثل بقیه نبودم، فوری ترحم دیگران برانگیخته میشد. در حالیکه من درونم خیلی قدرتمند و جنگنده هستم. و این آخیها شروع شد و تبعیضهای کاری. از همانجا این اتفاق شروع شد که خیلی از نقشها به من پیشنهاد نشوند، به خاطر داشتن لهجه. در کارهای کلاسی که بچهها میکردند. حتی همین سادگی و یا از طبقه ی اجتماعی خاصی امدن باعث شد که خیلی رفاقتها شکل نگیرد و بسیار دیر شروع شود ..چون مانند بقیه و اکثریت الگوی حاکم نبودم. به همین راحتی که بهت میگویم. چون همه یک الگوی آرمانی در ذهنشان دارند. یک دختر مدرن روشنفکر، یک پسر مدرن روشنفکر، بخصوص هنریها که چهار تا کلمه بلدند فکر میکنند که خدا هستند.
درک نمی کردند که بازیگری بر ما ارجح نیست. آدمی بوده، هستی بوده که تیاتر و سینما کشف شده، من بودم که درد کشف شد. یعنی اول درد در آدمی به وجود آمد، شاعری، نویسندهای آن بیرون دید. آن را نوشت. پس آن نویسنده مهمتر از من آدمی نیست. ارزش من آدمی بیشتر از توی نویسنده، کارگردان و بازیگر و خواننده است. آنها به ابزاری مسلط هستند. ابزاری که خلق کردهاند و به آن مسلط شدهاند برای اینکه زندگی ما بهتر شود.
در دانشگاهها تبعیض شروع میشود. از همانجا سادگی و قومیت تو، تو را کوچک جلوه میدهد. تو تلاش میکنی خیلی بخوانی و بدانی که به آنها بگویی من هم میدانم. من با اینکه از شهرستان آمدهام، اما ساده و احمق نیستم. حتی رییس دانشکده می گفت تو با این شرایط چطور آمدی تیاتر بخوانی؟ انگار تیاتر و بازیگری برای پولدارهای مرکز بود. پسر خوشگل ها دختر خوشگل ها، که مادر پدرانشان دکتر مهندس باشند، انگار من بچه شهرستانی از طبقه اجتماعی پایین وارد کار تیاتر شدم، کار اشتباهی کرده باشم. برای همین است که میگویم من در چند جبهه جنگیدم، من با همین جنسیت، با همین قومیت، و همین طبقه اجتماعی پایین که برای گذران زندگی باید بر خودم متکی باشم، حق طبیعی من است که بازیگر باشم و به ابزار بازیگری و تکنیک بازیگری مسلط باشم و برایش جنگیدم. بله از همانجا در دانشگاه تبعیض ها شروع می شود. پیشنهادها کم بودند. جنگیدم تا خودم را به عنوان یک بازیگر تحمیل کنم. تا پیشنهاد داشته باشم. همین جوایزی که گرفتم من را بیمه کرد. در یکی از فیلم هایی که چند جایزه گرفتم و دوتایش بین المللی بود، نقش یکی از طبقات پایین جامعه را بازی کردم و وبخاطر آن جوایز به من احترام بیشتری می گذاشتند.
تو در این شرایط باید خیلی تلاش کنی تا خودت را تحمیل کنی. بخصوص که ساده باشی، قومیت داشته باشی و وارد یک رشتهی هنری بشوی. آن هم تئاتر. باید بجنگی تا بگویی به من به عنوان یک انسان نگاه کنید و به من پیشنهاد بدهید. من امتحانم را پس بدهم. بازیگران تهرانی طبقه بالا از همان ابتدا بازی را برده اند. اما برای من که از طبقهی پایین هستم و نشانهدارم فرصت خطا نیست حتی. اصلا اجازه نمیدهند تو خطا کنی. به همین صراحت که میگویم. چون در این چندین سال خیلی جنگیده ام.
روند کاری شما به چه نحوی بوده است؟
کارهای بسیاری در سینما و تلویزیون و تیاتر داشته ام (اسامی و تعداد کارها حذف شده اند)
کارم را با بازی در فیلمی شروع کردم که در آن فیلم هم اتفاقا قومیت میخواستند. میخواستند که من از فلان قومیت باشم. خوابگاه دانشجوی دختران بود. نه به خاطر توانایی بازیم، که اتفاقا به خاطر قومیتم انتخاب شدم. همان سال اول دانشگاه. جزو نقشهای اصلی بود و خیلی در زندگیم آن کار تاثیر داشت. بابت اینکه از لحاظ مالی من باید خرج خودم را خودم میکشیدم. در این سالهای توانستم چندین جایزه در سطح ملی وبین المللی بگیرم.
در یکی از کارها که قرار بود ایفای نقش کنم ..قرار بود زنی از قومیتی دیگر را بازی کنم ..با دوستی مشورت کردم ..ان دوست نظرش این بود که به طور مثال تو می توانی ان قومیت دیگر را براحتی بازی کنی چون نشانه های قومیتی تا حدی ممکن است مشترک باشتد و تو راحتر ایفایشان کنی و البته به گمانم به این ویژگی به عنوان نقص در بازیگری می اندیشید ..که این نشانه های قومیتی گاهی ادم را محدود می کند ، ،که تنها از طبقه ی نزدیک به خود پیشنهاد داشته باشد و بازی کند منظورم بازی تنها در نقشهای نشانه دار قومیتی است ..نه بازی در نقشهای زنان مدرن و پیشرو…
- با این حساب شما بازیگر کم کاری هم نبودهاید در سالهای فعالیت؟
اصلا. ولی به خیلی از کارها نه گفتم. مگر اینها چه مینویسند برای سریالهایشان؟ زنهایی که در خدمت مردان هستند. برایشان مختصات من به این زنها میخورد. آخی … مهربان … . میگویند خب زنهایی هم که قومیت دارند بدبخت هستند. طبقهی اجتماعی پایین هستند، تمام نشانههای فداکاری هم که در تن او هست. قومیت هم که دارد. پس چرا برای بازی در نقشهای بدبخت و فداکار به او (یعنی من) پیشنهاد ندهیم. در یکی از سریال ها، خواهر مهربان من بودم. یعنی برادر پول ما را خورده بود. من خواهری بودم که میگفتم خوب کردی خوردی. کم خوردی. بیا کل زندگی من را بخور. این چیزی است که الان در فیلمنامهنویسی و فضای ما حاکم است و حقنه میشود در تصویر ما. فضای تصویر را ببینید، این نقش های نالان توسری خور بدبخت چای ببر چای بیار را باید من بازی می کردم. مدام نقش مادرها را به من می دهند. هیچ وقت بخاطر نشانه های قومیتی که داشتم با این که می دانستند تحصیلاتم بازیگری است و با سوابق کاری و جوایزم اشنا بودند ، پیشنهاد های متنوع نداشتم ..به طور مثال از طبقه ی اجتماعی بالا .و یا حالا نقشی که معشوق کسی باشد از طبقه ی اجتماعی بالا ….چرا یادم امد ..تنها یکبار در تله فیلمی چنین نقشی را ایفا کردم ..تنها یک بار ….. یک دفعه به یک کارگردان گفتم: یعنی یک آدم معمولی، آدمی که قومیت دارد و ساده است، قابلیت الگو بودن را ندارد که مردی عاشقش بشود؟ در یک فیلم دیگری که بازی کردم هم باز من عاشق شده بودم.
یعنی تو قیافهات معمولی باشد و قومیتی هم داشته باشی، انگار قابلیت معشوق بودن را حتی نداری. چون معشوق بودن یعنی انگار زیبا بودن، دست و پا داشتن، بدون لهجه بودن، خوشگل بودن. در یکی از فیلم ها که جایزه گرفتم، یک خانم چادری و مذهبی بودم که پدر نداشتم، عاشق یک پسر مذهبی موجه شده بودم. فقط همین یک بارنقش یک دخترعاشق بازی کردم. بعد از آن مادر بودم. مادر مهربان که میگفت بچهها خیلی کم بلا سر من آوردید. هر چه میخواهید سر من بیاورید. ای زندگی! ای هستی! ای خدا! ای فلک! خیلی خوشحالم که مرا در طبقهی پایین آفریدی و همهی بدبختیهای عالم دارد سر من میآید. در بیشتر نقشهایم معشوق نبودم، خوشحال نبودم. در بیشتر نقش هایم نخندیدم. همیشه از من گریه خواستند. بدون تعارف میگویم که بدانی چه فضایی حاکم است. البته این تنها به من و بحاطر قومیت من بر نمی گرد ..کلیت فضای پر سانسور حاکم ، نولیدات ما را بخصوص در تلویزیون به سمت اشک و اه و زاری می برد و این اه و ناله طبعا در طبقات اجتماعی پایین ، بواسطه ی فقدان ها بیشتر است ..در نتیجه به خاطر مختصات ظاهری ام بیشتر به من پیشنهاد می شود ..که البته در چند سال اخیر به بیشتر انها نه گفته ام
به یکی از فیلم سازها گفتم که یعنی یک خانم معمولی با تن معمولی که قومیت هم داشته باشد، درس نمیخواند؟ لیسانس و فوق لیسانس و دکترا نمیگیرد. من الان فوق لیسانس دارم. چرا شما این الگو را نمیسازید که یک زن اینچنینی هم قابلیت معشوق بودن را دارد و زیبایی درون دارد؟! حتما باید دست و پا بلند و چشم عسلی باشد؟! گفت: آخر جذابیتهای تنانه مهم هستند برای مخاطب. بازیگر زن باید زیبا باشد از لحاظ بدنی که مخاطب دنبالش کند. بازیگر مرد باید خوش هیکل و خوشتیپ باشد که دختران مخاطب نگاهش کنند و دنبالش کنند. یعنی اروتیک تنانه برای دوربین مهم است در سینمای بدنه. به خاطر همین قومیت پوئن منفی است برای این سینما. برای سینمای روشنفکری نه. از تو استفادهی ابزاری میکنند برای جشنوارههای خارجی. در سینمای روشنفکری و مستقل، فیلم که برای مخاطب ساخته نمیشود. ساخته میشود که جایزه ببرند. آنجا هم یکجور دچار ظلم میشوی. آنجا هم انسانی به تو نگاه نمیکنند. آنجا از مختصات قومیتی تو، طبقاتی تو، طبقهی اجتماعی پایین تو که در تن تو پنهان است یا در بازیگری قابلیت ایفای آن را بهتر داری تا مثلا یک زن آلامد، استفادهی ابزاری میشود که آن فیلم را بسازند و بفرستند جشنوارهی خارجی که بدبختی این قومیت را نشان بدهند. انگار هر چه بدبختی بیشتر نشان بدهی آنوریها بیشتر دوست دارند و حالا جایزه و این حرفها. یعنی سینمای مستقل و روشنفکری هم انسانی نگاه نمیکند به نظر من. حالا با استثناها در فیلمهای کوتاه یا فیلمهای بلند مستقل کاری ندارم. من به کلیت نگاه حاکم کار دارم. چون فیلمنامههایی که به من پیشنهاد میشوند و جواب رد میدهم، میبینم که از چه بابتی پیشنهاد می شوند. مختصات من انگار قومیتم هست.
- بیشتر چه نقشهایی را به شما پیشنهاد میدهند؟
همین بدبختی دیگر. طبقهی پایین. چون قومیت است. انقدر نقشهای مربوط به قومیتم را گفتهام نه. از قصد گفتهام نه. هرگز اشاره نمیکنم که کجایی هستم. در فیلمی نقش مکمل میخواستند چون نزیک شهر مادری من قصه اش میگذشت. من بخاطر قومیت آن نقش را قبول نکردم. گفتم فیلمنامهی تو فیلمنامهی خوبی است. من نقش مکمل این قومیت را در فیلم تو بازی نمیکنم. چون فیلمنامهی تو را همه خواهند دید. چون میدانستم فیلم خوبی خواهد شد بازی نکردم.
- چرا نه گفتید؟
چون نمیخواستم قومیت خودم را بازی کنم. چون میدانستم پشتش چه اتفاقی میافتد. چون فیلم، فیلم خوبی میشد و همه میدیدند. آن وقت میگفتند: این فقط به درد این نقش میخورد. میخواستم آن قومیت را بشکنم و از آن فرار کنم. من هنوز هم فرار میکنم. هیچ لذتی نمیبرم که بیان کنم کجایی هستم. هم به خاطر خاطرات شخصی و هم به خاطر تبعیضی که در کارم دیدهام. به خاطر تبعیضی که در کارم دیدهام درهای برایم خوشایند نیست که اشارهای کنم که کجایی هستم. که اتفاقا خیلی هستم. چون در تار و پودم تنیده شده. ولی به شدت ازش فرار میکنم. در بازیگری دیگر کوچکترین فیلمنامهای پیشنهاد شود که قومیت در آن برتر باشد به نقش، نخوانده همان اول میگویم نه. می خواهند من سادهی قومیتدار از همان اول مادر بازی کنم. در تئاتر هم مادر بودم. در برخی کارها نقش مادر ۶۰ ۷۰ ساله را به من داده اند که سالها با سن م فاصله دارد.
اگر صحبت و توضیحی باقی مانده لطفا بگویید:
من در کار بازیگری، بسیار جنگیدم. به خاطر خود بودن و به خاطر حل نشدن در نظمی که زندگی و وجود تو را می خواهد یکدست کند جنگیدم، موفقیت ها و دردهای زیادی را تجربه کرده ام و آگاهم که در یک رقابت کاملا نابرابر به اینجا رسیده ام. وقتی فلان بازیگر مثلا در سالهای دور در المان متولد شد و رشد یافت از طبقه ی بالا .من همزمان در شهری دور با فقدان های بسیار اساسی که ناشی از طبقه ی اجتماعی و موقعیت خانوادگی بود ، دست و پنجه نرم می کردم….و قطعا هزاران کیلومتر عقب تر بودم از بسیاری از بازیگران هم سن و سالم ..و برای بازیگری ابتدا باید این فاصله ها را پر می کردم ..تا بعد بشود به چیزهای دیگری فکرد کرد ..در پر کردن فاصله های طبقاتی .قومیت در مراحل بعدی است ...و بعد که بازیگری اگر دسترسی پیدا کنی ..بعد از پر کردن ان فقدان ها ، تازه باید بپردازی به نشانه های قومیتی تا کنار برود ، تا با بازیگر به طور مثال تهرانی .یر به یر بشوی و تازه ان وقت جنگ دیگری اغاز می شود که در ان مسابقه ی بازیگری ..بتوانی خودت را تحمیل کنی تا بتوانی نقشهای مختلف را ایفا کنی .. ترجیح می دادم فرصت های برابری وجود می داشت تا اگر بنا به سنجش استعدادهاست در آن شرایط می بود. اما در شرایط نابرابری جنگیده ام. من در شرایط بسیار بسیار بسیار ناعادلانه برای بازیگر شدن و بازیگر ماندن جنگیدم …….و نمی دانم که انتهای این مسیر چه خواهد بود .