انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هنر تلخ

مصاحبه با هادی ضیاالدینی

هادی ضیاالدینی،طراح، نقاش و مجسمه ساز، متولد ۱۳۳۵ در سنندج و در خانواده ای اهل عرفان و شعر است. نقاشی را از کودکی پیش گرفت و به دنبال آن مجسمه‌سازی را بدون آموزش و بصورت تجربی فرا گرفت. در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و به تحصیل در رشته نقاشی زیر نظر استاد هانیبال الخاص پرداخت. دکترای افتخاری وی نیز از همین رشته است. تاکنون نمایشگاه‌های داخلی و خارجی زیادی از او برپا شده است و از لحاظ پرکاری هنرمندی مثال‌زدنی محسوب می‌شود. گواه آن نمایشگاهی ۴۰۰ اثری او در فرهنگستان هنر تهران بود که در آبان امسال توجه جامعه هنری ایران را به خود جلب کرد. از آثار در معرض دید ایشان می‌توان به ساخت و نصب بیش از بیست پیکره در سطح شهرهای ایران و عراق اشاره کرد. همچنین دو کتاب از هادی ضیاالدینی توسط انتشارات یساولی و حوزه هنری به چاپ رسیده که طراحی‌ها و نقاشی‌های او را منتشر کرده‌اند. او از کسانی است که بنیاد آکادمیک هنرهای نقاشی، طراحی و مجسمه‌سازی را در کردستان بنا نهاد.
مصاحبه‌ای که در ادامه می‌خوانید با عنوان “هنر تلخ” گفتگویی با هادی ضیاالدینی در تاریخ ۱۷ آبان ۱۳۹۸در آتلیه هنری ایشان با محوریت موضوع رنج و غم و بازنمود پدیده ظلم در آثار هنری است:

مخاطبان شما در برخورد با کارهای تان عمدتا این سوال برای شان پیش می آید که چرا درد و غم در آثار شما آنقدر خودنمایی می کند؟ آیا انتقال این حس به مخاطبان‌تان ارادی ست؟
ضیاالدینی: خوشحالی و ناراحتی دو وجه زندگی هستند و انسان‌ها غالباً تمایل به خوشبختی و خوشحالی برای خود و دیگران دارند. طبیعتا هنرمندان هم طالب آن هستند. منتها ناراحتی چیزی است که در زندگی خود را تحمیل می‌کند و یقه انسان را می‌گیرد. نمی توانی از آن فرار کنی و باید عکس‌العمل نشان بدهی. هنرمندان در طول تاریخ، درگیر چنین فشارهایی بوده‌اند. منتها مسئله، شیوه برخورد با اندوه است و طرز نشان دادن آن. به دو صورت این برخورد ممکن است و حضور غم در آثار به اصطلاح غمناک به دو شیوه امکان‌پذیر است. یکی غم در آثار به اصطلاح غمناک به دو شیوه امکان‌پذیر است. یکی دامن زدن به آنهاست؛ یعنی بنشینیم به عزای مسئله و دوم این است که یقه اش را بگیریم و حق ماندگاری در زندگی‌های مان را به غم‌ها ندهیم. پس ما با برخوردکردن با غم با آن مبارزه می‌کنیم. یا به بیانی ما هنرمندان از غم استفاده می‌کنیم، آن را سلاحی می‌کنیم علیه خودش. وقتی رنجی را بازنمایی ‌نیم کراهت آنرا نشان می‌دهیم.

من خود، معمولا در هنگام تجربه اندوه است که قلم به دست می‌گیرم و شروع به نوشتن و یا طراحی کردن می‌کنم. شاید چون چیزی از درونم سرریز می‌شود و روی کاغذ آوردنش حالم را بهتر می‌کند. بماند که حاصل کارهایم هم در آن موقعیت ها بعداً لااقل به دل خودم بیشتر می‌نشیند.

ضیاالدینی: خب، این جنبه دیگری است که هنرمند سعی می‌کند برای غمش غمخوار و برای دردهایش همدرد بسازد. اثری که تولید می‌کنی همدردت می‌شود، مخاطبت غمخوارت می‌شود. دردی در جامعه وجود دارد. هنرمند آنرا می‌بیند و حس همدردی به او دست می‌دهد. به نظر من هنرمند باید انسان دوران خویش باشد. یعنی در درجه اول در جامعه حضوری اندیشورانه و احساس‌مند داشته باشد. آگاه از اتفاقات و چند و چون شان باشد. در جریان محیط اجتماعی‌اش باشد و نسبت به آن عکس‌العمل نشان دهد. عکس‌العملی انتقادی از وضعیت موجود. در کارهای من هم هرچیزی که دیده می‌شود عکس‌العملیاست از اتفاقاتی که در جامعه‌ام رخ می‌دهد.
یعنی دو جنبه را می‌شود از هدف هنرمند باز شناخت. یکی ارضای روح خویشتن و دیگری کنشگری اجتماعی.

ضیاالدینی: این دو جنبه ای که اشاره کردید از نظر من قابل تفکیک نیست. یا حداقل در کار من و روند کار من قابل تفکیک نیست. بی معنی است که بگوییم هنرمند فقط دارد برای جامعه اش آفرینش می کند. انسان ماشین نیست. اول از همه خود، تحت تاثیر پدیده ای قرار گرفته، آنرا دریافت می کند، و سپس عکس العمل نشان می‌دهد. هنرمند بستر روحی اش را از قبل فراهم کرده است. انسانی است حساس در برابر اطرافش و متعهد در برابر جامعه اش. پس من حتا اگر برای به قول شما ارضای احساس خودم کار کنم، چون از قبل خودسازی کرده ام در جهت اینکه هنرمندی انسانگرا باشم و نسبت به جامعه حس تعهد و تعلق داشته باشم نتیجه راه حلی مختص به فرد من ارائه نمی‌دهد. اینجاست که این مرز از بین می رود و وقتی من خود را در آثارم بیان کنم، حرف جامعه را بیان کرده ام. وظیفه هنرمند است که فرد گرایی و خودستایی را در وجودش ضعیف کند. درد دیگری را عمیقا درد خود بداند و با مردمش یکی شود، تا آثارش حرف از دردی مشترک بین خودش و جامعه اش بزند. شخصا اصلا ضرورتی حس نمی کنم که بنشینم به این فکر کنم که برای خدمت به جامعه چه چیزی بیافرینم بلکه احساسات من نسبت به چه مسئلهای حساس شده است و عکس العمل نشان میدهم، این عکس العمل در واقع کنشی فردی است درباره چیزی که من احساس کرده ام و برایم اتفاق افتاده است اما این خود من همان دیگران است.

فکر می‌کنید تا چه حد چیزی که گفتید ممکن است؟ آیا خودتان مدعی داشتن چنین خصایصی در آثارتان هستید؟

ضیاالدینی: صحبت‌های من را هر کسی می‌تواند بگوید و به نوعی قبول دارم که شعارگونه به نظر می‌رسد. اما تاریخ زندگی هنری‌ام، شاهد باور من به این مسئله است. بیشتر نقاشان معاصر به دنبال این هستند که مخاطبان شان چه چیزی می‌خواهند. به این معنی که چه چیزی می‌خواهند بخرند و حاضرند برایش پول پرداخت کنند. از چه چیزی می‌شود درآمد کسب کنند و سرنخ مشکل را شاید می‌توان از اینجا گرفت. هیچ کدام از کارهای من را کسی برای تزئین خانه‌اش نمی‌خواهد. اینها نشانه‌هایی است از اینکه تا حدی تلاش من برای شکل دادن خصایصی که گفتم و نهادینه کردن آن در وجودم جواب داده است.

گفتید که آثارتان به نوعی آیینه منعکس‌کننده احساس و واکنش حس‌تان است. اما شما هرساله نمایشگاهی در سالروز اتفاق هلبچه برگزار و آنرا تقدیم به شهیدان شیمیایی این حادثه می‌کنید. در آثارتان هم روایت‌هایی از انفال کردها توسط صدام یا سایر ظلم هایی است که بر قوم کرد رفته است. اینها من را یاد ده‌ها فیلمی می‌اندازد که از داستان فاجعه‌هایی که در سراسر دنیا بر انسان رفته، ساخته شده است. مثل نسل‌کشی‌های هیتلر، بمب هیروشیما، چرنوبیل و … دلیل اصرار بر بازنمایی مظلومیت و بدبختی چیست؟

ضیاالدینی: آرزوی همه جوامع انسانی است که در خوشبختی و آسودگی زیست کنند. در واقع این خوشبختی در عدم ظلم و بدبختی است که در زندگی‌هایمان پررنگ می‌شود و خودمی‌نماید. توده مردم خواهان بدی نیستند. خواست توده مردم خوبی کردن و خوبی دیدن است. انسان سالم از آزار لذت نمی‌برد. من وظیفه خودم می‌دانم که در برابر این پلیدی‌ها بایستم، حضور بدبختی و رنج در آثارم تاکید روی بدبختی نیست، حمله به آن است. بله اگر کار ما بشود بازنمایی صرف بدبختی، مردم را مستاصل و بی‌دفاع کرده‌ایم. آنها را عادت داده‌ایم به رنج کشیدن. این توضیح را هم اضافه کنم که من گزارشگر نیستم، خبرنگار نیستم. اصلا ًکار هنر گزارشگری نیست. ببیند چه اتفاقی رخ می‌دهد و بلافاصله آن را به نقاشی، موسیقی، و یا فیلم تبدیل کند. هنر، مفاهیم عامی که در طول تاریخ ماندگار شده‌اند را خواهان است. چرا که در طول تاریخ اتفاقاتی رخ می‌دهد که این مفاهیم را به طوری در خود دارد. وقتی دانشجو بودم روی موضوع آواره‌های کرد کار می‌کردم و با همین عنوان یک نمایشگاه برگزار کردم. ولی همان موقع و حتا همین حالا، رسانه‌ها را که دنبال می‌کنیم می‌بینیم همین نوع اتفاقات در آن سوی دنیا نیز روی می‌دهد. من روی موضوعی با زمان و مکان مشخص و محدود کار کرده‌ام که دارای مفهومی عام است. با شعاعی فراقومی که بشریت را شامل می‌شود.

فکر نمی‌کنید راوی غم بودن هنرمند جامعه را به سمت غم‌انگیز بودن ببرد؟

ضیاالدینی: اشاره کردم که خوشبختی و بدبختی در تقابل با یکدیگر معنا پیدا می‌کنند. ما در طول زندگی خود با هردوی اینها برخورد داریم و هردو را کمابیش تجربه می‌کنیم. همین تابلو هایی که الان در اطراف‌مان به دیوار آویخته شده‌اند از روی خوش زندگی حرف می‌زنند. [یکی یکی به تابلو ها اشاره می‌کند] نشان از جایگاه والای زن، عشق، زیبایی‌های طبیعت، فولکلور دارند. من زندگی در اندوه و بازتاب صرفا اندوه را قبول ندارم. تمام وجوه زندگی می‌تواند موضوع هنر باشد. اما در کار من، غم عمده است. چراکه هرکسی ویژگی‌هایی دارد. حساسیت من نسبت به ظلم و جنایت بیشتر است و مرا بیشتر تحت تاثیر می‌گذارد. البته باید این را اضافه کنم که شیوه ترسیم رنج و غم و نگاه به آن هم مهم است. همیشه در جواب چنین سوال‌هایی که شما مطرح کردید به مخاطبانم توصیه می‌کنم بهتر به کارهایم نگاه کنند. در آثار من بدبختی هست، ظلم هست. انسان‌های آثار من بسیار تحت فشارند. اما هیچیک زیر بار فشار پشت خم نکرده‌اند. سیر من در عالمی است که شما آنرا اندوه‌ناک خطاب می‌کنید اما چیزی در من و در آثارم مدام نهیب می‌زند که در برابر نابسامانی باید ایستاد و با آن مبارزه کرد.

تا اینجا غم و رنج و مفاهیم شبیه به آن راکه در گفتگوی‌مان استفاده کردیم بار منفی داشتند. اما در ستایش رنج ، از انسان‌های بزرگ چیزهای زیادی شنیده‌ایم. اینکه حتا شاید مقام والای خود را مدیون زندگی در شرایط سخت و تحمل رنج دانسته‌اند. آیا هرگز برای شما بار مثبتی در این مفهوم وجود داشته است؟

ضیاالدینی: در اینجا تداخل پیش می‌آید بین این مفاهیم و اصطلاحات که من نمی‌خواهم وارد بحث بشوم. اما رنج در نظر من هم می‌تواند مقدس باشد. نه به معنای غم. بلکه به معنای تلاش. تلاش برای رسیدن به وضعیت مطلوب. برای رسیدن به اهدافی که هر انسانی دارد. هر انسانی طبیعتا در راحتی و سکون بهترین وضعیت را دارد. کسی که لم می‌دهد راضی است به وضعیت موجود که معمولا جنبه فردی دارد. اما آنکه رنج تقبل می‌کند خواهان تغییر است. تغییری در جهت بهبود وضعیت خود و دیگران. معمولا این تلاش همراه است با فشارها و هزینه‌هایی که انسان خواهان آن نیست اما باید پرداخت کند. ولی چون دورنمای مثبتی دارد می‌تواند لذت بخش هم باشد. مفهوم دیگری که می‌توانم آنرا به غم ربط بدهم و همزمان با آن متفاوت بدانم چیزی است که آنرا “سوز” می نامم. گاهی آدم با خواندن شعری قوی یا دیدن اثر هنری فاخر متاثر می‌شود، اشک می‌ریزد. آیا این ناراحتی ست؟ نه. بیشتر مردم در مواجهه با آثار هنری مثل نقاشی و مجسمه اصرار دارند آنرا توسط دوگانه غم و شادی جای دهند. اما برای من حس‌های دیگری هم وجود دارد. در موسیقی شاید بشود راحت‌تر این دو را از هم جدا کرد. این روزها آهنگ‌‌های مبتذلی می‌شنویم که دارای بار سنگینی از بدبختی و ناکامی عاشقانه است. این را مقایسه کنید با آهنگ‌های فولکلوری که از همان موضوع عشق حرف می‌زند. شاید غم عشق و شیدایی در هردو حضور داشته باشد اما متفاوتند. عامه مردم موسیقی ایرانی را غم‌انگیز می‌دانند! از آنجایی که هیچ انسانی طبیعتاً خواستار غم و اندوه نیست پس چرا می‌شود از این موسیقی فاخر آن قدر لذت برد؟ به نظر من چیزی که در موسیقی ایرانی به غم تعبیر می‌شود همین ” سوز” است. مثال مشابه را در کارهای خودم می‌توانم آن پدر و مادرانی ببینم که در جنگ یا شرایط نامساعد دیگر فرزندان خود را محکم در آغوش کشیده‌اند. در این نقاشی‌ها عطوفت است که لابلای رنجی که آن پدر و مادر می‌کشند و تلاشی که برای حفظ جگرگوشه‌های شان دارند به مقابله با ظلم و تجاوز برمی‌خیزد.

لطفا درباره کنشگری اجتماعی که هنرمند می‌تواند از طریق آثار خود داشته باشد و دید انتقادی خود را نشان بدهد، توضیح دهید.

ضیاالدینی: خود فاجعه و رنجی که مردم مورد ظلم متحمل می‌شوند یک طرف قضیه است. به تصویر کشیدن ظلم ظالم و مسببان یک طرف دیگر. هنرمند ماهیت مسبب فاجعه را زیر سوال می‌برد. چهره کریه او را به مردم نشان می‌دهد و همچون سرمشقی در برابر مخاطبان قرار می‌دهد که ظالم را بشناسند، ظلم را بشناسند. شدت ظلمی که برای مثال افرادی همچون صدام و هیتلر بر انسان‌ها کردند را نمی‌شود در یک گزارش وصف کرد و انتظار داشت همه مردم دنیا از آن متاثر شوند. نفرتی که جامعه انسانی از ظالمان و دیکتاتورها دارند حاصل خواندن این جمله نیست که: (دیکتاتور بد است.) بلکه تاثیرات حسی و عاطفی و زیبایی‌شناسانه هنر است که ذهنیت ما را نسبت به هیتلرها و صدام‌ها شکل داده است. اینکه هنر با توان تاثیرگذاری خویش روی کریه ظلم را نشان بدهد باعث بیداری و روشنفکری جوامع و کینه‌ای است که تبدیل می‌شود به انگیزه‌ای برای مقابله.

مصاحبه گر ژیلوان ضیاالدینی است و این مطلب قبلا در نوروزنامه ۱۳۹۹ انسان‌‍شناسی و فرهنگ منتشر و اکنون بازنشر می شود.

 

 

نمونه آثار نقاشی هادی ضیاالدینی: