به نظر میرسد دو دسته تجربه برای اکثریت ماهایی که در ایران زندگی میکنیم، وجود دارد: دسته اول تجربه های مشترک اینست که در برخی محیط ها،با افرادی مواجه میشویم که درباره همه چیز نظر میدهند. در واقع این گونه افراد به هر سوالی پاسخ میدهند و مدعی هستند که نظرشان خیلی هم درست و دقیق است. هرچند معمولا استدلالهای قوی ای برای نظراتشان ندارند،اما نوعی اعتماد به نفس و اصرار روحی در صحت و اعتبار نظراتشان نسبت به همه چیز دارند. دسته دوم تجربه های مشترک آنست که همه ما در موقعیتی که پاسخ پرسشی را نمی دانیم، برای ما خیلی سخت و گاه کلافه کننده است که به ندانستن اعتراف کنیم و اعلام کنیم پاسخی نداریم. گویی اعتراف به ندانستن مایه شرمندگی ما میشود.
این دو تجربه مشترک را باید در رابطه با هم فهمید. اینکه دوست داریم درمورد همه چیز نظر بدهیم و اینکه از اعتراف به نداستن پاسخ یک سوال،حس شرمساری داریم. به نظر میرسد بخشی از این مساله در ساختارهای روانی و شناختی ذهن بشری است که میلی به دانستن امور و حل معماها دارد و حل نکردن معماها و پرسشها نوعی ابهام و سردرگمی را ایجاد میکند که از نظر شناختی برای ما هر فردی ناخوشایند است. اما مهمتر از همه آنست که نظام های فرهنگی عملا نقشی کلیدی در بازتعریف خصایل ذهنی و شناختی و کانالیزه کردن آنها در ساختارهای فرهنگی و زندگی اجتماعی بشر دارند. به همین دلیل نظام های تربیتی همیشه الگوهایی برای مواجهه با این موقعیت های دشوار مواجهه با پرسشی که پاسخش را نمی دانیم، دارند. عمومتا در فرهنگ روزمره ما ایرانیان، شکافی را می توان در این موقعیت ها بین وضع ایده آل فردی و وضع تجربی عملی دید. از یکسو همه ما در سطح اخلاقی می پسندیم که خودمان یا دیگران وقتی پاسخ سوالی را نمی دانیم، اعتراف کنیم ولی در عمل شاهدیم که این اعتراف کردن، گویی اعتراف به گناه است و در عمل بسیار سخت و ناخوشایند است. به همین دلیل در عمل تجربه ما آنست که بیشتر افراد میل به پاسخ دادن به هر پرسشی و پرهیز از اعتراف به ندانستن دارند.
نوشتههای مرتبط
شاید در سنت فرهنگی ما هم این میل نوعی الگوهای خاص خودش را ساخته است. اصولا تصویر ما از دانشمندی در جهان سنت و در جهان جدید، تصویر فردی همه چیز دان است. هنوز تصویرهای فرهنگی ما از دانشمندی (علامه دهر بودن)، تصویرهایی فراگیر و همه چیزدان است. به همین دلیل هرگونه خلل و نقصی در این تصویر عملا نشانه نادانی محسوب می شود. به همین دلیل رفتار عملی افرادی که برای هرچیزی نظر میدهند، از یکسو در امتداد الگوهای شناختی وروانی ذهنی شان است و از سوی دیگر در امتداد الگوهای فرهنگی و اجتماعی مقام و منزلت دانشمندی است. این نوع رفتار اگر در زمینه های روزمره و مسائل پیش پا افتاده باشد، چندان مهم نیست، گاه این اظهار نظرهای دائمی در همه امور، بالاخص وقیت مساله ای جدی برای دیگران رخ داده است، می تواند عواقب خطرناکی داشته باشند. اینکه وقتی ما مشکلی داریم، هرکس از هر سطحی که باشد،به خودش اجازه نظر دادن می دهد، قبل از هرچیز ما را دستیابی به نظرات درست و تخصصی و مفید محروم میکند و سپس منجر به آن میشود که ما بواسطه اتکا به نظرات ناقصو سطحی نادرست، راه به بیراهه ببریم و هزینه های زیادی را بواسطه خطای تشخیص بر خودمان تحمیل کنیم.
اما چه چیزهایی این رفتار را تسهیل یا تشدید میکند؟ می توان دلایل زیادی را برشمرد اما به نظرم دو دلیل بسیار مهم است.
یکی فقدان مسئولیت پذیری ما در برابر حرفهایمان. گویی حرفهای ما یا نظراتی که میدهیم، هیچ مسئولیتی برای ما در پی ندارند. اینکه ما یک فرد عادی و عامی باشیم یا یک مقام مسول،در عمل متوجه شده ایم که حرفهایمان مسئولیتی را متوجه ما نمی کنند. لذا به راحتی نظر میدهیم و وقتی این مساله در یک مقام مسئول رخ بدهد که برای جامعه عوارض بسیار دارد هم ما شاهد این مسئولیت پذیری در قبال حرفهایمان نیستیم. به همین دلیل هرکس در هر موقعیتی باشد، در مواجهه با یک مساله،بیش از آنکه به پیماد حرفهایش فکر کند، به شهوت سخن گفتن و نظر دادنش توجه میکند.
دلیل دوم،فقدان مهارتهای ارتباطی ما نیز در تشدید این وضع مهم است. ما به ندرت یاد گرفته ایم در مواجهه با یک مساله،استدلال یا مستندات نظر را بخواهیم. اگر هرکس بداند برای نظر دادنهای بی پایان باید استدلال کافی بیاورد یا مستندات لازم را ارائه کند، آنوقت هم صاحب نظر دائمی اندکی از نظرهای بی پایان باز می ایستد و هم مخاطبش یاد میگیرد باید هرنظری که می شنود را بر حسب مبادی اش و استدلالهایش بپذیرد یا رد کند.
البته در فضای جدید و بواسطه شبکه های اجتماعی و حجم انبوه اطلاعاتی که از طریق نوشته های فضای مجازی به افراد منتقل میشود،این حس کاذب در افراد شکل میگیرد که گویی همه چیز را همی دانند و این موقعیت سطحی و کاذب، نیز زمینه یا پشتوانه رفتار همه چیز دانی افراد است. لذا بخشی از این مساله ریشه در نظام آموزشی ما دارد که ما را با پرسشگری درست،شیوه های عمیق و جدی دانایی و دانستن به جای شیوه های سطحی آن، آشنا نکرده است.
در نهایت باید دقت کرد تخصصی شدن علوم و دانش ها در طح معرفتی و خاص بودن مساله هرشخص برای خودش در سطح فردی و روانشناختی، مستلزم آنست که ما بیاموزیم دانایی نزد یک کس نیست، همه چیز را همه گان دانند و همه گان هنوز از مادر زاده نشده اند. این موضوع بیانگر آنست که نه تنها باید منتظر یک انسان دانای کل باشیم (همه آدمهای زمینی، آدمهای ناکاملی هستند، ادعای دانای کل بودن، نشانه نقص آنها و نقص خرد پذیرنده این ادعاست)، بلکه باید بیاموزیم با دانش و پاسخ به هر سوالی بصورت تخصصی مواجه شویم. امور بهداشت و سلامت را از پزشکان متخصص هر حیطه، امرو اجتماعی و روانی را از متخصصان این حیطه و امور اقتصادی را از متخصصان اقتصادی بیاموزیم. ساحتهای زندگی هم پیچیده اند و هم بسیار شتابزده. فرصت زیادی برای آزمون خطا بر حسب نظرات خام و سطحی دیگران نداریم. ضروری است قبل از همه چیزی یادبگیریم با مساله هایمان تخصصی مواجه بشویم، پیش متخصص برویم و نظراتی که منطق و استدلال مناسب دارند، را بپذیریم. همه چیزی دانی روی دیگر نادانی و متوهم بودن است.
این مطلب بازنشر است.