مجید رُهبانی
از فرانکلین تا لالهزار؛ زندگینامه همایون صنعتیزاده. سیروس علینژاد. تهران: ققنوس، ۱۳۹۵. ۲۷۲ ص. مصور. ۱۷۰۰۰۰ ریال.
نوشتههای مرتبط
از فرانکلین تا لالهزار مشتمل است بر مقدمهای از گردآورنده کتاب درباره همایون صنعتیزاده، گفتوگوهای او با صنعتیزاده و همکارانش در مؤسسه فرانکلین، گفتوگو با مهدخت صنعتیزاده خواهر همایون، کتابشناسی صنعتیزاده و تصویرهایی از او.
همایون صنعتیزاده (۱۳۰۴-۱۳۸۸) در خانوادهای متمکن به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین صنعتیزاده تاجر و ملّاک و از نخستین رماننویسان ایران بود. مادرش قمرتاج دولتآبادی خواهر میرزا یحیی دولتآبادی، رجل تأثیرگذار دوره مشروطیت (صاحب کتاب حیات یحیی)، از زنان بافرهنگ و پیشرو زمان محسوب میشد. کودکی همایون در دعوای دائمی میان پدر و مادرش گذشت. کشاکش و اختلاف آنقدر بالا گرفت که همایون خردسال به والدینش اعتراض کرد که وقتی اینهمه با هم درگیرند چرا باز بچهدار میشوند! شرح این اعتراض نامنتظر – آنهم از کودکی دهساله – را در کتاب میبینیم؛ اما این اختلاف خانوادگی به نفع همایون تمام شد، چراکه سرپرستی او را به پدربزرگش که ساکن کرمان بود سپردند. همایون صنعتی همواره با دلبستگی و ستایش بسیار از نیای خود یاد میکرد. حاج اکبر مردی باهوش و دنیادیده، مهربان با کودکان و نیکوکار، و صنعتگری مبتکر بود. او ناشنوا اما رکگو بود و رفتارهایش با عرف و عادت خلق سازگاری نداشت. بخشی از ثروتی را که از کار پارچهبافی گردآورده بود صرف پرورشگاهی کرد که تا امروز پابرجاست. همایون که تحت سرپرستی حاج اکبر (موسوم به «حاج اکبرِ کَر») خردسالی را سپری کرد، از پدربزرگش بسیار آموخت و تأثیر پذیرفت. بر طبق آنچه خود از جدّش توصیف کرده، میشود نتیجه گرفت که بسیاری از رفتارهای نامتعارف همایون صنعتی الگوگرفته از اوست. یعنی او بیش از همه به حاج اکبر شبیه است، یا خود میخواست چنین باشد.
راز پنهانی نیست که حاج اکبر از بابیانِ ازلی کرمان بود. سفر پُرماجرای او به عشقآباد و استانبول هم بیمنظور نبود. در استانبول به ملاقات میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (دامادهای میرزا یحیی صبح ازلی) رفت و بهواسطه آنها با سیّد جمالالدین اسدآبادی و میرزا رضا کرمانی (ضارب ناصرالدینشاه) آشنا شد. چنانکه روایت شده، به افکار آزادیخواهانه و ضداستبدادی دل بست و حتی در بازگشت به وطن مأموریتی را به عهده گرفت و بستهای را مخفیانه به تهران بُرد و به شیخ هادی نجمآبادی رساند. مادر و پدر همایون هم در زمره پیروان صبح ازل محسوب میشدند. اگرچه همایون فرسنگها از این عوالم به دور بود، بااینحال شاید ویژگیهایی چون نهانکاری و احتیاط بسیار، رعایت ظاهریِ رسوم اجتماع و گهگاه بهمصلحتْ همرنگ جماعت شدن نتیجه منطقی تعلق به چنان نیاکانی و پیشگیری از پیامدهای خطرناک احتمالی باشد.
اما همایون جوان که تن به تحصیل دانشگاهی نداد، بهجز جدّش آموزگاران دیگری نیز داشت. چند سال پیش ابراهیم گلستان در یادداشتی در رثای او (در مجله بخار) از پیشینه فعالیتش در حزب توده ایران یاد کرد. به گفته او همایون صنعتی عضو جوانِ مورد اعتماد عبدالصمد کامبخش، از رهبران سرشناس حزب، بود که نقش منشی و پیک مخصوص او را ایفا میکرد. در همین کتاب از قول خواهرش مهدخت میخوانیم که در سن ۱۹-۲۰ سالگی بین اصفهان، شیراز، کرمان و… در رفتوآمد دائم بود و پیامهای محرمانه کامبخش را میرساند. در جایی نیز او را منشی تقی فداکار، رهبر تشکیلات کارگریِ وابسته به حزب توده در اصفهان شمرده است که در سفر لویی سایان، دبیرکل فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری به اصفهان، کنار وی در اتومبیل روباز نشسته بود و نقش مترجم را ایفا میکرد. ابراهیم گلستان بخشی از نظم و دقت و پشتکار صنعتیزاده را حاصل فعالیت حزبی در شرایط نیمهعلنی و زیردست کامبخش میداند. البته بیش از پنجاه سال پیش، جلال آلاحمد در مقاله جنجالیِ «یک چاه و دو چاله» (۱۳۴۳) به این ماجرا اشاره کرد و او را «چاپار حزب» در شعبه تشکیلات کل به ریاست کامبخش خواند که پس از انشعاب خلیل ملکی (۱۳۲۶)، مانند بسیاری دیگر، بیسروصدا از حزب کناره گرفت و به قول او غیب شد.
پسازآن، صنعتی دورهای از آزمونوخطا را در حرفههای مختلف سپری کرد و دستآخر، برحسب اتفاق، پا به عالم کتاب و نشر گذاشت و با تأسیس شعبه تهرانِ انتشارات فرانکلینِ امریکا، درخشش حرفهای خود را آغاز کرد. در کارنامه همایون صنعتی فعالیتهای بسیاری را مییابیم که برخی را با موفقیت به سرانجام رسانده و شماری را بینتیجه رها ساخته است؛ اما در میان فعالیتهای مبتکرانه و موفق او، کارهای ماندگار و تأثیرگذار بسیار است که تحسین همگان را برمیانگیزد. ویژگیهای اصلی شخصیت همایون صنعتی را ابتکار، تیزهوشی، پشتکار و جسارت او در تولید و نوآوری دانستهاند. از این نظر کارنامه او بسیار پُربار است: پایهگذاری انتشارات فرانکلین و دائرهالمعارف فارسی (مصاحب)، ساماندهی چاپ کتابهای درسی، تأسیس سازمان کتابهای جیبی (اگرچه مدعیان دیگری هم دارد)، شرکت سهامی افست، کاغذسازی پارس، شرکت رطب زهره، شهرک خزرشهر … و در سالهای اخیر، کاشت گل سرخ در لالهزار کرمان و احداث کارخانه گلاب زهرا. بااینحال خود، بدون تظاهر به فروتنی، میگفت به تعداد طرحهای موفقتآمیزش، طرحهایی هم داشته که به شکست انجامیده است؛ مانند کشت مروارید در جزیره کیش یا طرح سوادآموزی در روستاهای قزوین. صنعتی نگرشی متفاوت با عموم مردم به کار داشت. میگوید: «من هیچوقت به کار بهعنوان کار نگاه نکردهام. یکجور سرگرمی و بازی است برای من. مثل بچهای که کنار ساحل نشسته با شن خانه میسازد. کار دنیا هم برای من همیشه همین بوده. سرگرمی من است. دارم بازی میکنم.» (ص ۱۱۱).
صنعتی در چند مصاحبه مطبوعاتی و در یک فیلم مستند («بانوی گل سرخ»، ساخته مجتبی میرطهماسب) از دورههای مختلف زندگیاش سخن گفته است. اگر کسی همه این حکایتها را کنار هم بگذارد و با هم مقایسه کند به نتایج جالبی میرسد. البته او همواره درباره زندگی و کارهایش حقیقت را گفته است، اما نه تمام حقیقت را. مثلاً تا آنجا که میدانم هیچگاه از همکاری نزدیکش با کامبخش سخنی نگفت یا درباره ملاقاتش با سران زندانیِ جبهه ملّی ایران (۱۳۴۱) و ابلاغ پیام محرمانه شاه و یا اینکه چگونه و چرا او را مأمور چنین کاری کردند توضیحی نداد. از خاطرات برخی از آن زندانیان درمییابیم که این مأموریت و بحث بر سر پذیرفتن یا نپذیرفتن صنعتی باعث اختلافنظرهایی شد؛ اما درمجموع همه او را فردی غیرقابلاعتماد و کارگزار دربار تشخیص دادند. صنعتی از دستکم چند بار دیدارش با پادشاه هم سخنی نگفته است. کسانی که در این سالها با صنعتیزاده مصاحبه کردهاند یا چنین مواردی را نپرسیدهاند یا او از پاسخ گفتن طفره رفته است.
صنعتی خود را اصولاً یک «بچهتاجر» مینامد و تردیدی نیست که در کسب و کار شمّ قوی و توانایی جدّی داشت. اما پیداست که در گذشته، مانند امروز، فراتر رفتن از حدودی در هر کسب و کار اقتصادی، نیازمند نزدیکی به ارباب قدرت و ثروت، جلب رضایت یا شراکت با آنهاست. همایون صنعتی نیز در همین محیط کار میکرد و از این قاعده مستثنی نبود. او به واسطه فرانکلین و افست با مراکز قدرت (مانند سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و رئیس پرنفوذ آن) ارتباط نزدیک داشت و چنین روابطی در فضای روشنفکری چپ و آرمانخواه آن دوران نمیتوانست بیحرف و حدیث بماند. در مصاحبههای سیروس علینژاد با چند تن از همکاران صنعتیزاده در مؤسسه فرانکلین با وجه دیگری از شخصیت حرفهای او آشنا میشویم. در این صفحهها از شمّهای از گرفتاریهای مالی – اداری فرانکلین و باجهایی سخن رفته که همایون صنعتی به عمرو و زید میداد تا کارش بگذرد و چرخ مؤسسهاش بهتر بگردد. امروز درمییابیم که همینها دستمایه جلال آلاحمد در نوشتن «یک چاه و دو چاله» بود و بعدها به کار پروندهسازی برای صنعتی آمد و او را روانه زندان ساخت … اما روایتهای همکاران فرانکلین تأییدکننده اتهاماتی است که آلاحمد با زبانی پرخاشگر و هتاک بیان کرده است. آنها از کتابهایی یاد میکنند که به سفارش فرانکلین ترجمه شد و به نام دیگران انتشار یافت. یک نمونه آن کتاب معروفِ مادر و کودک دکتر بنیامین اسپاک است که ثمینه باغچهبان آن را ترجمه کرد و به پیشنهاد صنعتیزاده به نام اشرف پهلوی منتشر شد. یا کتاب شاهکارهای هنر ایران آرتور پوپ توسط هوشنگ پیرنظر به فارسی برگردانده شد و به نام دکتر پرویز ناتل خانلری به چاپ رسید. اینکه دکتر خانلری با آنهمه فضل و کمال چه نیازی به چنین کاری داشت بر ما پوشیده است. از خریدن و هدیه دادن مغازهای به مدیر مجله سخن برای تأسیس «کتابفروشی سخن» و … نیز به عنوان زد و بند مرسوم و عُرف کسبوکار یاد میشود که ظاهراً همایون صنعتی اِبایی از آن نداشت و بلکه در آن جسور و بیپروا بود. در سیاست حکم پذیرفتهای است که پیروزمند ملزم به توضیح نیست؛ شکستخورده باید دلایل عدم موفقیتش را توضیح دهد. در عالم کسب و کار هم وضع اینگونه است. اغلب به نتیجه کار توجه داریم، نه چگونگی نیل به آن… با این حال برخی روایتها از تقرب جستنهای صنعتی به صاحبان قدرت بهسختی باورپذیر است؛ مانند ادعای پیشنهاد چاپ نفیس شاهنامه در چاپخانه افست و تقدیم آن به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت محمدرضاشاه پهلوی… و پاسخ شاه به صنعتیزاده که «لازم نیست. پولش را به من بده!» (ص ۱۴۳).
در سخنان همکاران همایون صنعتی، در کنار ستایش بسیار آنها از تواناییهای او، آشکارا آزردگیشان هم دیده میشود. برخی رفتارهای نامتعارف و تندخویانه صنعتی را – که ظاهراً جزء عاداتش بوده – باید از نقاط ضعفش شمرد. کسانی که همکاری با او را میپذیرفتند ناچار بودند این رفتارها را تحمل کنند. مشابه همین وضعیت را در روابط او با خواهرش مهدخت صنعتیزاده میبینیم که در واپسین گفتوگوی کتاب، با ترکیبی از ستایش و نکوهش از برادرش سخن میگوید. او تکذیب میکند که در رمان خود (زنان سایهروشن، نشر گردون، ۱۳۹۳) خواسته است با همایون تصفیهحساب کند؛ اما خواننده کتاب میتواند از همین سخنان کوتاه، تفصیل ماجرا را دریابد. پیچیدگی این روابط در کتاب نامههای همایون صنعتیزاده به خواهرش (بهکوشش گلی امامی، نشر چشمه، ۱۳۹۴) هم آشکار است. مهدخت صنعتیزاده برادرش را فردی باهوش و بافراست و درعینحال قدرتطلب و حریص و مالاندوز میخوانَد. از او آزردهخاطر است چون رفتارهای گاه زنندهاش شامل حال او هم میشد. مثلاً میگوید پس از درگذشت مادرشان، که مهدخت از او نگهداری میکرد، ناگهان با شکایت برادرش مواجه شده که او را متهم به دزدیدن جواهرات و اشیاء قیمتی مادر کرده بود! ادعایی که پیداست بیپایه بود. مهدخت صنعتیزاده میگوید: «همایون تا آخر عمرش طرفدار زحمتکشان ماند. ولی شگفت آنکه کارگر خانه خودش را بیمه نمیکرد… همایون در عینحال که ته دنیا را میدید، یک جاهایی نوک دماغش را هم نمیدید.» (ص ۲۲۶).
نتیجهای که خواننده کتاب از این گفتوگوها میگیرد بهناگزیر این است: همایون صنعتیزاده ستایشگران زیادی داشته و دارد، ولی ظاهراً هیچگاه دوستی نداشته است.
درباره کارنامه درخشان همایون صنعتی و هوشمندیها و ابتکارات او بسیار گفتهاند و خواهند گفت. در کتاب از فرانکلین تا لالهزار هم از اینها سخن رفته است. اما شاید اهمیت کتاب در تصویر واقعیتری است که از شخصیت کمنظیر این کارآفرین عرصه فرهنگ و تولید ترسیم میکند. شخصیتی که به قول امروزیها خاکستری است و نه سیاه و سفید.
همایون صنعتی پس از انقلاب سختیهای بسیاری را تحمل کرد. چند سال به اتهاماتی نامعلوم به زندان افتاد و داراییاش مصادره شد. بعدها توانست اموالش را بازپسگیرد، اما همواره از زندان ناروایی که رفته بود گلهمند و آزردهخاطر بود. او در روزهای جنگ عراق علیه ایران به همراه شماری از جوانان پرورشگاه صنعتی کرمان به جبهه رفت و چند ماه در پشت جبهه با ابتکارات و تواناییهای چشمگیر خود منشأ خدمات گوناگون شد.
او به تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران باستان، نجوم و بهویژه گاهشماریهای کهن ایرانی علاقهمند بود و آثار بسیاری در این زمینهها ترجمه و منتشر کرد که کتابشناسی آنها را در کتاب حاضر مییابیم. در شعر هم طبعآزماییهایی داشت که در دو دفتر شور گل و قالی عمر منتشر کرد؛ ولی بعید است که آیندگان آنها را در بخش «موفقیتها»ی کارنامه صنعتی جای دهند. او در عقایدش فردی علمگرا جلوه میکرد با رگههایی ناروشن از اعتقاد به متافیزیک (دستکم در سالهای پس از انقلاب و به شهادت نامههای انتشاریافتهاش).
ایراندوستی همایون صنعتی – بهرغم پرهیزش از تظاهر به آن– در کتابها و گفتوگوهایش هویداست. او به واسطه تجارب بسیار و سفرهایش به گوشه و کنار ایران و شناختی که از جوامع همجوار و همزبان داشت، درباره ایران و حوزه زبان فارسی و مسائل جامعه ایرانی آرای خاصی را بیان میکرد که برخی همچنان قابلتأمل است. در گفتوگوهای این کتاب ازایندست اظهارنظرها را مییابیم:
«توی تاریخ اقوام بسیاری از بین رفتهاند؛ این دریای خزر اسم قومی بوده که هیچچیزش باقی نیست. فقط اسم دریای خزر مانده، از آشور هیچچیز نمانده، کارتاژ دیگر نیست. ایرانی هم نسلش بر خواهد افتاد. این دولتهای بزرگ قدرتمند دنیا تمام علاقهشان این است که کشورهای نسبتاً بزرگ هرچه ممکن است کوچک شوند. روسیه را دیدید چه کارش کردند. یوگوسلاوی را دیدید…» (ص ۱۳۶).
«زبان وسیله ابراز مکنونات شخصی است. اگر آن مکنونات چیزهای سطحی باشد، چه اهمیتی دارد؟ اما اگر از این زبان برآید که دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند، زبان اهمیت پیدا میکند. ما ظرفیم. ملّت ظرف است. قوم ظرف است. شیره این قوم اندیشه است. اگر اندیشه ما فارسیزبانها اندیشه مهمی باشد، زبان فارسی میماند، اگر نباشد، نمیماند. چرا زبان فارسی در هند رشد میکند؟ به خاطر اینکه لهجه شیرینی دارد رشد نمیکند، به خاطر حافظ رشد میکند. برای خاطر سعدی. برای خاطر مطالبی که در زبان فارسی بود. اگر کتاب خوب به زبان فارسی نوشته شود، این زبان همهجا را فرامیگیرد. اشتباه میکنید که فکر میکنید آن یکی دارد میآید جلو. نه، شما دارید عقب میروید…» (ص ۱۳۸).
سوتیتر
درباره کارنامه درخشان همایون صنعتی و هوشمندیها و ابتکارات او بسیار گفتهاند و خواهند گفت. در کتاب از فرانکلین تا لالهزار هم از اینها سخن رفته است. اما شاید اهمیت کتاب در تصویر واقعیتری است که از شخصیت کمنظیر این کارآفرین عرصه فرهنگ و تولید ترسیم میکند. شخصیتی که به قول امروزیها خاکستری است و نه سیاه و سفید.