گلاره کلانتری
هنگامی که در موتور جستجورگر گوگل درباره ابراز همدری پارس آبادی ها با خانواده اسماعیل را جستجو کردم غیر از یک مصاحبه با مادر و برادر قاتل به موردی برخورد نکردم! درست است که اسماعیل قاتل دختر ۷ ساله ای ست که اکنون آمال هایش برای همیشه ناتمام مانده، اما آیا خانواده قاتل نباید مورد همدری اهالی قرار می گرفتند تا بتوانند این ضایعه را راحت تر به فراموشی بسپارند؟! در واقع حکایت به گونه ایی دیگر رقم خورد.
نوشتههای مرتبط
آتنا دیگر زنده نیست و همه آرزوهای این دختر ۷ ساله برای همیشه ناتمام مانده و دختر بعد از تعرض به طرز فجیعی به قتل رسیده است،در این شرایط خبر به خانواده آتنا رسید و خشم اهالی پارس آباد را برانگیخت و گویی ماجرا به تازگی شروع می شود و این اتفاق را به یک شوکی برای آهالی پارس آباد و بلکه مردم ایران، تبدیل کرد به طوری که زن و مرد و پیر و جوان نمی شناسد؛ آنها جلوی مغازه این مرد تجمع کردند و مغازه او را سنگ باران کردند و اگر نبودند ماموران انتظامی چه بسا آن لانه شیطان به آتش کشیده می شد.
اما نکته ایی که به فراموشی سپرد شده خانواده اسماعیل است؛خانواده مظنون مورد دلجویی اهالی قرار نگرفت و در برخی گزارشها آمد که برادرها و خانواده وی شبانه شهر را ترک کردند تا مورد حمله اهالی قرار نگیرند و از مواجه شدن با خشم مردم پیشگیری کنند.آنان شهر و دیار خود را برای مدتی ترک کردند تا وضعیت شهر پارسآباد کمی آرام شود و رفته رفته احساس امنیت بیشتری کنند؛ اما پارس آبادی ها همچنان به خاطر آتنا ماتمزده هستند. پدر و مادر آتنا میگویند اهالی شهر آنها را در این مصیبت تنها نگذاشتهاند و هر روز علاوه بر اقوام و نزدیکانشان اهالی شهر هم به دیدن آنها میآیند.در این ماجرا پارس آبادی ها سنگ تمام گذاشتند و وظیفه انسانی خود را به نحو احسنت انجام دادند.
دختر و پسران اسماعیل دیگر نباید به خاطر اشتباه بیمار گونه پدر به حیات خود ادامه دهند؟ با توجه به جامعه کوچک پارس آباد حتی اگر سالها از این ماجرا بگذرد هر بار فرزندان اسماعیل از کوی و برزن عبور کنند اهالی باید آنان را با انگشت به فرزندان خود نشان دهند که این دختر و پسر، فرزندان اسماعیل هستند بنابراین نباید با آنان رفت و آمد کنید، نباید با آنها دوست شوید، خواسته یا ناخواسته فرزندان اسماعیل از جامعه ترد و در نهایت منزوی می شوند.
این بی مهری های اهالی در ذهن آنان نقش می ببند و در بزرگسالی چه بسا همانند پدرشان رفتارهای بیمارگونه ایی بروز دهند. در این صورت هیچ گاه کسی از خود نمی پرسد که چرا آنان هم چنین شدند؟در جامعه چرا یکی از اعضای خانواده مجرم شناخته می شود؛ دیگر اعضای او از جامعه ترد می شوند و از مزایای حقوق شهروندی بی بهره می ماند.به همین منظور برای ریشه یابی این رفتار با «ناصر فکوهی»« استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ» در این زمینه به گفت و گو پرداخیتم که در ادامه می خوانید:
این گونه شروع می کنم از نظر من این دختر اسماعیل قربانی شرایط موجود خانواده خود می شوند شما با این موافق هستید و دلیل شما چیست؟
فکر می کنم که اگر عمیق بخواهیم به موضوع فکر کنیم و از سطح واکنش های احساسی که کاملا قابل درک هستند_ اما از حوزه این بحث خارجند_ بیرون بیاییم تا به یک تحلیل اجتماعی برسیم، ابتدا باید به دو بُعد در این گونه حوادث اشاره کنم: نخست اینکه اشکال مختلف کودکآزاری و جنایتهای جنسی امروز در سراسر جهان، جزو حادترین گونههای جنایت شمرده شده و نه فقط بیشترین میزان از نیروهای پلیسی و امنیتی علیه آنها بسیج می شوند، سخت ترین مجازاتهای قضایی را نیز درباره آنها وضع کرده اند و بیشترین میزان کار از لحاظ اجتماعی چه برای جلوگیری از آن وقایع و چه برای جبران آنها انجام می گیرد و طبعا مطالعات بی شماری هم انجام می شوند تا دلایل این جنایات را ارزیابی و تجزیه و تحلیل کنند. سال ها پیش در یک سخنرانی که انعکاس مثبتی نیز داشت نسبت به موضوع شبکه های پورنوگرافیک در فضای مجازی فارسیزبان هشدار دادم و آن را ناشی از نادیده گرفتن مسئولان و خانواده ها نسبت به تغییرات گسترده در نظام های اجتماعی جامعه دانستم که برخی از آنها نظیر؛ کاهش ازدواج و بالا رفتن سن آن، افزایش طلاق، وضعیت نامطلوب جذب زنان در بازار کار، نبود مدیریت مناسب برای رسیدگی به وضعیت کودکان خیابانی و اصولا وجود چنین پدیده ای، عدم توجه به نبود امکان یا نامناسب بودن روابط بین جنسیتی در ایران،به شدت خطرناک هستند. روشن است که این هشدار همچون هشدار سایر جامعه شناسان و متخصصان اجتماعی نادیده گرفته شد و نتیجه آنکه امروز ما با انفجار هرزه نگاری درفضای مجازی و در سطح شهرهایمان (هر چند به صورت زیرزمینی) روبرو هستیم و بازهم از گذشته بیشتر مهار گسیخته شده است. وضعیت در پشت درهای بسته و در آنچه فضای زیرزمینی نامیده می شود، در جنایات جنسیتی درون خانواده ها و بسیاری از روابط نامناسب، نامشروع ، غیر اخلاقی در برخی از حرفه ها که لزوما و برخلاف تصور به حوزههایی مثل سینما محدود نمی شود، امروز تقریبا برای همه روشن و مصیبت باراست. اما گمان نکنیم این آخرین و بدترین وضعیتی است که می تواند به وجود بیاید. مرحله بعدی که ما اکنون با بروز چنین جنایاتی با آن روبرو هستیم، قربانی شدن ضعیف ترین اقشار جامعه و به ویژه کودکان است که می تواند ابعاد بسیار گسترده تری از آنچه در این حادثه مشاهده شده به خود بگیرد. وقتی در یک بافت سنتی و یک جامعه کوچک که هنوز بسیاری از مهارهای اخلاقی و دینی در آن کار می کنند می توان شاهد بروز چنین جنایتی بود، باید دقت داشت که با بزرگ شدن جامعه، با ظهور شهرهای بزرگ که امروزه بیشترین تعداد مردم ما را در خود جای داده اند، با چه فجایعی می توانیم روبرو شویم؟
نکته دوم اینکه، متمرکز شدن نفرت جامعه بر فردی که چنین جنایتی را مرتکب شده است، هر چند کاملا قابل درک است، اما دستکم برای متخصصان باید خود هشداردهنده باشد، بدین معنا که جامعه هنوز نمیتواند درک کند که خود در رفتار تکتک اعضایش مسئولیت دارد. اگر در جامعهای دزدی و جنایت و فساد و هرگونه خلاف دیگری وجود داشته باشد، فقط کنشگری که دست به این اعمال می زند، مقصر نیست، بلکه تکتک افراد آن جامعه به درجه های مختلف مقصرند و باید در خود احساس گناه کرده و کاری در جهت اصلاح جامعه انجام بدهند. خالیکردن نفرت برفرد خاطی وبه خصوص استفاده از روشهای سخت مجازات، هر اندازه هم هولناک و دردناک باشند، لحظه ای نه می توانند جان ازدسترفته یک کودک معصوم را بازآورند و حتی نمی تواند مصیبتی که خانواده مقتول و خانواده مجرم را تا ابد در یک کابوس خواهند کشید، کاهش دهند. اینها همه اشکال مجازات انتقامجویانه جامعه هستند که هرچند در چارچوب قوانین باید انجام بگیرند، اما همه متخصصان می دانند که میزان تاثیرگزاری آنها بر وقوع جرمهای مشابه بسیار محدود و گاه در حد صفر است. اما این مجازاتها به جامعه امکان می دهند به نوعی از خود سلب مسئولیت هم بکند و گناه را به یک فرد تقلیل دهد. باید توجه داشت که مهم ترین عامل اثرگزاری اجتماعی و کاهش دلایل، محیطی است که چنین جرمی را ممکن می کند و در جامعه ما این امر به فروپاشی نظام های اخلاقی و ارزش یافتن فردگرایی و لذت جویی به هر قیمت بدون اندیشیدن به عواقب آن است که موضوع و بحثی دیگر می طلبد. ولی اگر از یک سو فضاهای مناسب را برای تامین نیازهای جامعه جوان از میان ببریم، و از طرف دیگر فقط بخواهیم با نصیحت و اقدامات آمرانه جامعه را اداره کنیم، شک نداشته باشیم که نه فقط جرایم کاهش پیدا نمیکنند بلکه روز به روز افزایش می یابند.
با این تفاسیری که شما فرمودید در این مورد خاص خانواده قاتل به خصوص دختر ۱۳ سال وی چه گناهی دارند؟
اما به سوال اصلی شما می رسم که به خانواده و به خصوص دختر فرد مجرم برمی گشت. این رفتار انتقام جویانه هر اندازه هم قابل فهم باشد، چیزی از وخیم بودن آن کم نمی کند. این گونه رفتارها البته خاص جامعه ما نیست، ولی در جوامع توسعه نایافته بسیار رایج و در برخی از جوامع توسعه یافته نیز که پهنه های بزرگ توسعه نایافتگی مادی یا غیر مادی دارند(نظیر آمریکا) بسیار دیده می شود. منظورم تقلیل جرم به مجرم و از آن بدتر به خانواده مجرم است که با هر دیدی به موضوع بنگریم در این ماجرا نقشی مستقیم ندارند. این گونه انتقام جویی علیه خانواده فرد مجرم، در جوامع قبیله ای و نظامهای پیش مدرن بسیار رایج بود و هنوز هم در برخی ازپهنه های بسیار قبیله ای و عقب مانده مثلا در پاکستان و برخی از نقاط آفریقا، ما شاهد اینگونه انتقام جوییهای جماعتی هستیم که در آنها گاه حتی مهم این نیست که چه کسی جرم را مرتکب شده، بلکه از خانواده او انتقام گرفته می شود. همانگونه که گفتم در کشورهایی نظیر آمریکا نیز ما شاهد چنین مسائلی هستیم به گونه ای که خانواده مجرم ناچارند شهرِ وقوع جنایت را ترک کنند. این امر بهروشنی خبر از نبود فضای بحث و پایین بودن مدنیت و شهروندی و نبود امکان یا نبود وجود سازمان های مردم محوری است که بتوانند مسائل پیچیده اجتماعی را برای مردم بهروشنی توضیح و ایشان را نسبت به آنها آگاه کرده و واکنش های احساسی را به واکنش های عقلانی تبدیل کنند.
همانگونه که گفتم در چنین ماجرای دردناکی نه فقط یک خانواده بلکه دستکم دو خانواده درون یک کابوس و وضعیت هولناک کشیده می شوند و گاه هرگز نمی توانند این درد و این ضربه را از سر بگذرانند. سکوت و روشن نکردن وضعیت و عدم مداخله نیروهای اجتماعی و مسئولان در این مسائل، نیز بدترین کاری است که می توان انجام داد، زیرا عرصه را برای خشونت های بعدی باز و راه را برای جنایات تازه هموار میکند. کودکی که بدین ترتیب منفور جامعه میشود، خانواده ای که بدین ترتیب طرد می شود، مستقیم یا غیرمستقیم می تواند به یک مساله جدید کشیده شود یا در روابط بعدی خود به آن دامن زند. این امری است که ما از کوچکترین ابعاد تا بزرگترین ابعاد شاهدش بوده ایم. بسیاری از کسانی که کودک آزاری می کنند خود قربانی کودک آزاری بوده اند و همه ما این مثال تاریخی را شنیده ایم که پس از جنگ جهانی اول نیروهای متفقین چنان آلمان را به جرم برانگیختن این جنگ تحقیر کردند، چنان فشار مالی بر این کشور وارد کردند که سبب بروز فاشیسم در آن شد و میلیونها نفر را در جنگ دوم جهانی به کشتن داد. هرگز از یاد نبریم که هر کنشی به یک واکنش منجر می شود و اغلب واکنش ها میتوانند بسیار هولناک تر از کنشها باشند.
علت یا علت های این موضوع چیست که وقتی یکی از اعضای خانواده، جرمی را مرتکب میشود مثل قتل یا حتی دزدی و… انگار این اقدامات را به پای کل اعضای خانواده وی مینویسند؟
علت آن است که در یک سیستم اجتماعی و فرهنگی که اعضای آن نتوانسته باشند شکل و محتوای جهان جدید را درک کنند، یعنی بفهمند که افراد قبل از هر چیز به عنوان فرد در جامعه حضور دارند و نه به عنوان گروه خود، مرزها شکسته می شود. مشکل آنجاست که در جوامع مدرن، افراد به عنوان عضو گروه خود نیز در جامعه حضور دارند و رفتار می کنند اما باید این دو نوع حضور را از یکدیگر تفکیک کرد. در مسائل مربوط به جرایم، این کار ساده ای نیست. به همین دلیل قانون مداخله می کند. مثلا اگر کودکی جرمی مرتکب شود، بنابر ماهیت جرم ممکن است خانواده او ناچار باشند جرم را بر دوش گرفته وخسارتش را پرداخت کنند. این امر شامل جرایم جنایی نمی شود اما همه ما می دانیم که در کشورهای عقب افتاده منطقه ما چنین نیست؛ یعنی خانواده مجرم هم ممکن است مجازات شوند. در دوران باستان این امر تقریبا شکل خودکار داشت و بسیار رایج بود که نه فقط مجرم بلکه خانواده او نابود شوند یا بهای سختی پرداخت کنند. اگر سردمداران یک شهر باستانی علیه قدرت بالادستی خود شورش می کردند، این امری بسیار رایج بود که در جنگی که درگیر می شد اگر شکست می خوردند، همه مردان از دم تیغ گذرانده شوند و کودکان و زنان به اسارت برده شوند. سیاست دولت آپارتایدی اسراییل هنوز هم چنین است؛ یعنی اگر کسی جرمی جنایی مرتکب شود، نه فقط خودش را مجازات می کنند بلکه خانه او را نیز خراب و خانواده اش را آواره می کنند. این یکی از مسائلی است که باعث نفرت شدید جامعه جهانی از این دولت به اصطلاح مدرن اما در واقع یکی از بازماندگان دولتهای باستانی شده است و همچون این دولت ها بر اساس قوانین انتقام جویانه جمعی عمل می کند.
در ناخودآگاه همه ما، حتی کسانی که نسل های متمادی است که در شهر زندگی می کنند، این موقعیت های باستانی که هنوز سوژه فردی به رسمیت شناخته نشده بود، باقی مانده است و به همین دلیل ممکن است در هر شرایطی بار دیگر این بقایا بیدار شده و تمدن را فراموش کرده و همچون نیاکان خود عمل کنند یعنی بر اساس انتقام جمعی و مجازات جمعی که منطق خودش را داشت؛ زیرا در جهان باستانی همه چیز بر اساس ساختارهای جماعتی اداره می شد، لذا همه میدانستند و می پذیرفتند که اگر کسی در خانواده شان مرتکب جرمی شود نه فقط او بلکه کل خانواده ممکن است، مجازات شوند. قرنهاست که دستکم پس از به وجود آمدن دولت های مدرن، اصول قانونی، تفکیک مجازات را به رسمیت شناخته اما تا امروز هم هنوز آنچه هزاران سال تکرار می شد، در وجود ما از میان نرفته و ممکن است بیدار شود. نفرت های نژادی، نفرت های قومی، ملی گرایی های افراطی، نمونه هایی از این گونه آسیب های درونی شده و آماده برای بیدار شدن هستند. روشن است جامعه ای که بخواهد جلوی این آسیب ها را بگیرد تلاش می کند که در عین مجازات خاطی، از این مجازات یک موقعیت «انتقام جویانه» نسازد، زیرا نسبت به مسئولیت خود در جرم آگاه است، دوم آنکه به شدت از رسانه ای شدن، نمایشی شدن و گسترش دادن خبری و دراماتیزه کردن جرم جلوگیری می کند. این نکته ای اساسی است. در کشور ما اغلب شاهد آن هستیم که افشای یک جنایت، پیش از دستگیری مجرم (مثلا در قتل های زنجیره ای زنان یا کودکان که سالها پیش اتفاق افتاد) انجام نمی شود؛ استدلال همان است که اولا این امر ممکن است ایجاد وحشت عمومی بکند و ثانیا بر این تاکید می شود که ممکن است این امر سبب اشاعه جرایم مشابه شود. همین نکته، امروز هنوز در مورد برخی از جنایت های درون خانوادگی در کشور ما رایج است یعنی چندان چیزی از آنها نمی شنویم تا مبادا ایجاد هراس عمومی یا اشاعه آنها شود. این نکته به خودی خود نادرست نیست اما باید با دقت و وسواس زیادی به آن پرداخت اولا از آن رو که جامعه، اگر به دور از هیجان و احساسات غیر قابل کنترل متوجه مشکلات خود بشود، برای آنها چاره ای نیز می اندیشد و اگر نداند چنین مشکلاتی هست، راه به سوی بدتر شدن آنها می برد. از این گذشته اطلاع از جرم سبب می شود که احتیاط بیشتر شود. اما در هیچ یک از این موارد، نباید اطلاع رسانی به مردم و به قربانیان احتمالی بعدی را با نمایشی کردن، رسانه ای کردن و استفاده و سوءاستفاده از جرایم به ویژه جرایم جنسی که امروزه در کشور ما به شدت در اکثر سایتها و برخی از رونامهها رایج شده است، اشتباه گرفت. تیترهایی که برخی از این سایت ها برای اشاره به یک جنایت می زنند، خجالت آور و خود، آسیبزا هستند و تربیت کننده جانیان آتی. جلوگیری از خشونت و بروز خشونت ولو خشونت زبانی از راه هایی است که می تواند آرامش را در یک پهنه اجتماعی حفظ و افزایش دهد و بی توجهی و نایده گرفتن رفتارهایی ساده و به ظاهر بیاهمیت مثل بی ادبیهای روزمره، لمپنیسم، زن ستیزی، فساد و غیره سبب می شود که اینها خود به جرایم بزرگتر دامن بزنند که لزوما به وسیله خود این افراد انجام نمی گیرد، بلکه می توانند به وسیله کنشگران دیگری در شرایط دیگری انجام بگیرند.
آیا این فرهنگ فقط در شهرهای کوچک وروستاها موجود است یا در کلانشهرهایی مانند تهران هم ریشه دارد؟ لطفا با یک یا دو مثال این موضوع را توضیح دهید؟
موضوع دستکم از لحاظ علوم اجتماعی کاملا روشن است. گذار از روستا به شهر و از شهر کوچک به شهر بزرگ، گذاری است که از یک موقعیت جماعتی (community) به یک موقعیت اجتماعی (society) انجام می گیرد. این بحث معروف تونیس، جامعه شناس آلمانی بود و از این لحاظ این دو واژه یعنی «گماینشافت» (جماعت) یا اجتماع و «گزلشافت» یا جامعه در همه زبان ها برای این گذار به کار می رود. منظور تونیس آن بود که در یک سیستم کوچک اجتماعی، هنوز حتی پس از دوره صنعتی شدن، ساختار اصلی، یک ساختار جماعتی است یعنی خانوادگی، قبیله ای و قومی و بنابراین اغلب افراد یکدیگر را می شناسند و روابط آنها بر اساس این شناخت انجام می گیرد. مثلا ازدواجهایشان درون خانوادگی است؛ سطح اعتماد بالا است و غیره، ولی در شهر بزرگ و به نسبتی که شهر بزرگتر می شود، ناشناسی افزایش مییابد و جماعتهای قدیمی خانواگی و قومی و قبیله ای از میان می روند و افراد در شکل دیگری از جماعت سازمان می یابند که پیچیده تر است، مثلا بر اساس علایق هنری، سیاسی، اجتماعی و غیره. می توان فرض کرد و شواهد نیز این را نشان می دهند که رفتارهایی از قبیل آنچه به آن اشاره کردید، یعنی مجازات و داغ ننگ زدن به یک خانواده، به دلیل جرمی که یکی از اعضای آن مرتکب شده است، در محیط های کوچک بیشتر باشد و در محیط های بزرگ شهری، کمتر زیرا فرد در محیط دوم به رسمیت شناخته شده و در محیط اول نه فرد، بلکه جماعتی که فرد به آن تعلق دارد به رسمیت شناخته می شود. این نکته را ما هنوز در کشور خودمان نیز در برخی از نقاط قومی در نزاع های جماعتی می بینیم. اما مشکل آن است که اگر شهرنشینی با گونه ای از رشد شهروندی و فرهنگ شهری همراه نشده باشد، ما همیشه در شهر می توانیم شاهد این قبیل از رفتارهای پیش شهری نیز باشیم که تبعات بسیار سختی دارند. زیرا در محیط روستایی و پیش شهری، این رفتارها پیش بینی شده اند و بنابراین جرم، کمتر اتفاق می افتاد چون جماعت روی رفتار فرد، کنترل و سلطه داشت اما در شهر چنین نیست و جماعت، چنین کنترلی را بر فرد ندارد و بنابراین وضعیت در شهرها بسیار خطرناک تر است.
با توجه به اینکه در دهه ۹۰ هستیم ، برخی از جملات کلیشه ای دهه ۴۰ یا ۳۰ را می توانیم در برخی موضوعات شاهد باشیم، مثلا مادر رو ببین و دختر رو بگیر و… چرا با توجه به اینکه حدود ۴۰ سال گذشته اما هنوز برخی تفکرات ما در دهه های قدیمی باقی مانده است؟
همانگونه که گفتم این رفتارهای کلیشهای و این گونه واکنش های احساسی، نه تنها در یکی دو دهه، بلکه ممکن است تا قرنها از بین نروند. کاری که دولت اسراییل امروز در مناطق اشغالی می کند بیرون آمده از سیستم های قرون وسطایی است و هیچ ربطی به منطق یک دولت مدرن ندارد و مردمش نیز این امر را می پذیرند زیرا دولت توانسته است این را در آنها از طریق رسانهها و شستوشوی مغزی و سوءاستفاده از قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، درونی کند. در محیط های شهری مدرن هم، نباید انتظار داشته باشید کلیشه هایی که در طول هزاران سال در افراد درونی شده اند، در طول چند ده سال از میان بروند. ببینید ما امروز چقدر برایمان احساسات ضد عرب یا ضد افغانها طبیعی است و اصلا به یک ایرانی شوک وارد نمی شود که هر بار مثلا در جایی جنایتی رخ می دهد، بشنود:«کار افغانیهاست» و یا دایم به مردمان عرب در همه جا از جمله رادیو تلویزیون رسمی کشور توهین می شود، در حالی که ما میلیونها هموطن عرب تبار داریم، دلیل آن است که اینها کلیشههایی هستند که نفرتهای تاریخی بر جای گذاشتهاند، کاری به پایه دار بودن تاریخی یا بی پایه بودنش نداریم، اما بهرحال این کلیشهها میتوانند به دلایل بحران اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ظاهر شوند. نفرتی که سفید پوستان آمریکایی از سیاهان داشتند ، نفرتی که فرانسوی ها و آلمانی ها از هم داشتند، نفرتی که بسیاری از قبایل آفریقایی از یکدیگر داشته و دارند و … همه کلیشههایی هستند که به بزرگترین جنایات تاریخ دامن زده اند، حال وقتی به سطحی از روابط بین مردم عادی که ممکن است شناخت کافی از جامعه و روابط پیچیده آن نداشته باشند می رسیم، نمی توان از بروز چنین مسائلی تعجب کرد. این وظیفه نخبگان و افراد تحصیلکرده است که همواره، لزوم دوری جستن از کلیشهها را به مردم عادی یادآوری کنند و به آنها نسبت به خطرات تداوم این کلیشهها هشدار بدهند.
چرا در فرهنگ ایرانی جا افتاده خانوادهای که یکی از اعضایش دچار حادثه شده اینقدر مورد همدردی قرار میگیرد اما خانواده فردی که آزار و اذیت کرده رها می شود؟آیا این اقدام طبیعی است و اصلا باید اینگونه رفتار کرد یا نه و باید به فکر هر دو خانواده بود؟
این به فرهنگ ایرانی ربطی ندارد. این یک امر تقریبا جهانشمول است که گفتم در دوره پیش از انقلابهای صنعتی کم تر بود، زیرا زندگی جماعتی قوانین خودش را داشت و کنترل شدیدی روی اعضایش اعمال می کرد و حتی اگر این کنترل از بین می رفت، راههایی داشت که از گسترش خشونت جلوگیری کند، راههایی که به نظر ما امروز ممکن است غیر عادلانه و بسیار خشونت بار بیایند اما به آنها باید در منطق دوران پیش شهری نگاه کرد، مثل رسم «خون بس» در غرب ایران؛ اما وقتی فرهنگهای مدرن شهری از راه می رسند و وقتی دنیای مدرن، ایجاد نوعی همنشینی میان گروههای اجتماعی می کند که لزوما با یکدیگر رابطهای هم سطح نداشتهاند یعنی در سیستمهای دموکراتیک، روشن است که پیش داوریها به سرعت بر عقل و منطق پیشی می گیرند. در ذهنیت آمریکاییها هنوز خاطره کشتار سیاه پوستان و سرخپوسان این کشور در مجازات های جمعی زنده است، اروپاییان می دانند چه جنایاتی علیه کولیها، علیه پروتستانها و علیه یهودیان در این کشورها در دوره پیش صنعتی و حتی پس از آن اتفاق افتاد. ایران نیزاستثنا نیست، ما دچار نوعی متافیزیک شر می شویم که گویی خانواده ای که در آن فردی گناهی کرده است، این گناه سبب آلودگی همه اعضای خانواده شده، این یک تفکر اسطوره ای است و ربطی به منطق ندارد و بنابراین برای آن نباید به دنبال دلایل منطقی بود. هانا آرنت این موضوع را در مقاله معروفش «ابتذال شرارت» و در کتابش «توتالیتاریسم» به خوبی تشریح کرده است و نشان می دهد که چگونه افرادی متعارف در شرایطی خاص می توانند به هیولاهایی واقعی تبدیل شوند، زیرا شرارت به موقعیتی مبتذل تبدیل می شود. در جنایتهایی از این دست آنچه خطرناکترین مساله را تشکیل می دهد بی تفاوت شدن نسبت به شرارت و به قول آرنت، عدم توانایی یا عدم اراده به «اندیشیدن» است. بدین ترتیب همه چیز به صورت امری بدیهی در می آید؛ هم جنایت اولیه و هم چرخههای باطلی که از دل آن بیرون می آید، می تواند نه فقط روستا و یک شهر کوچک، بلکه همانگونه که دیدیم کل جهان را به یک سیر قهقرایی بکشد. از این رو باید همواره نسبت به این اشباح شرارت هشیار بود. بزرگترین مصیبت در اینجا، تنها از دست رفتن یک کودک معصوم نیست، بلکه از میان رفتن معصومیت همه کودکان و همه قربانیانی است که به آتش بیخردیها و توحش ما می سوزند و زندگی آنها فدای زندگی دیگرانی میشود که هیچ نقشی در آن نداشتهاند. کودکان آلمانی که بعدها بزرگ شدند و به واقعیت واقف شدند که پدرانشان، جنایتکاران بزرگی بوده اند که هزاران تن از کودکانی همچون آنها را به قتل رساندهاند، تنها با اندیشیدن به این نکته بدیهی که فردیت فرد او را از جماعت، چه در بُعد مثبت و چه در بعد منفی جدا می کند، توانستند با زندگی کنار بیایند ولی با کمک به بالابردن خرد و عقلانیتی که از تکرار جنایتهایی مشابه برای همیشه جلوگیری شود. جان از دست رفته یک کودک معصوم بازگرداندنی نیست اما هزاران کودک معصوم دیگر هستند که همه ما وظیفه داریم با بازگشتمان به خرد جمعی از آنها محافظت کنیم.
به نظر شما چه اقداماتی می توان انجام داد تا از این فرهنگ عبو کنیم؟ در این سوال میخواهم فقط شهروندان جامعه مورد بحث باشد و در سوال بعدی سازمانها مورد توجه قرار بگیرد.
اقدامات زیادی می توان کرد که به صورت مستقیم بر اینگونه جنایات و پیش گیری از آنها موثر واقع شوند. این اقدامات بیش و پیش از هر چیز به بازاندیشی در روشهایمان در مدیریت جامعه برمی گردد و درک اینکه جامعهای که جرمزا است، باید دلایل این جرمزایی را در خود بیابد وگرنه همواره می تواند سبب تکرار جرایم و بدترشدنشان شود. آزادی و گسترش فضاها و ظرفیت بحث درباره موضوعهایی که در جامعه ما تبدیل به تابو شده اند و یا هنوز در حوزه بحثهای تابویی هستند، مثل مسائل جنسی، مشکلات خانوادگی و خشونتهای جنسی، مثل مهارگسیختگی جوانان و ارزش شدن هنجارشکنیها و… مسائلی جدی هستند که باید به آنها پرداخت. وجود تیمهای مشاوره برای همه خانوادههایی که در این قبیل حوادث درگیر می شوند و به خصوص جلوگیری از دخالت مردم دیگر به این ماجراها و رسانهای و نمایشی کردن و حفظ آبروی همه افرادی که خواسته و ناخواسته به این ماجرا کشیده شدهاند، جزو وظایفی است که باید مسئولان مراقب آن باشند که کنترل آنها از دستشان خارج نشود. احترام به قربانیان این جنایات تنها با اشک ریختن به پایان نمیرسد بلکه باید با اندیشیدن به زندگی سالم برای بازماندگان و سلامت آنها و سلامت کل جامعه به تحقق برسد.
برای عبور از این فرهنگ، چه سازمانها و مراکزی باید فعالیت کنند؟ آموزش و پرورش،رسانهها،روانشناس و جامعه شناس و… هر کدام از این سازمان ها چه فعالیتهایی را باید انجام دهند تا از این فرهنگ بگذریم؟
در همه این نهادها وکنشگران بیش از هر چیز باید ارادهای عمومی چه از جانب مردم و چه از جانب مسئولان وجود داشته باشد که به این متخصصان، فرصت دخالت بدهند و به خصوص رسانههای غیر مسئول را که به دنبال خوانندههای بیمار می گردند از این ماجرا دور کنند و افرادی را که این جنایات را فرصتی برای دامن زدن به خشونت و نفرت در جامعه می پندارند بر سر جای خود بنشانند. همه اینها نیاز به آرامش و وقار و احترام گذاشتن به خانوادهها و جانباختگان و کسانی است که تا پایان حیات خود باید غم این حوادث را بر دوش بکشند و دیگر خبری از دارودستههای وحشی که امروز فریادهایشان در همه جا به گوش می رسد، نیست. بنابراین باز هم برای چندمین بار تکرار می کنم باید برخوردی بسیار جدی و سخت با رسانههای زردی کرد که چه در این مورد و چه در موارد دیگر، قصد بهره برداری از غم و اندوه و مصیبت انسانها را دارند . اینها جنایتکارانی هستند که دستکمی از جنایتکار اصلی ندارند.
وقتی در جامعهای به سر می بریم که دم از حقوق شهروندی میزند اما خانواده جانیان همانند جاده یک طرفه از این حقوق شهروندی بی بهره هستند، به نظر شما در جامعه کنونی ما حقوق شهروندی معنا و مفهومی دارد؟ با توجه به اینکه هر کسی مسول رفتار خودش است.
بدون شک همه باید از حقوقی مساوی برخوردار باشند اما این بهرهمندی نیاز به جامعه ای آرمانی دارد که هنوز حتی در پیشرفته ترین کشورها نیز ایجاد نشده است؛ اما فکر می کنم فراتر از حفظ حقوق افرادی که در یک خانواده نباید به دلیل جرم فردی دیگران زیر فشار قرار بگیرند، ما نیاز به بازاندیشی جدی بر استوارکردن نهادهای مهمی مثل خانواده و گروهها و جماعتهای جدید شهری را نیز داریم. همانطور که گفتم آنچه درجوامع باستانی، جماعتها را از خطای اعضایشان حفظ می کرد ، یکی این نکته بود که هریک از اعضا کاملا نسبت به مسئولیت خودش به عنوان عضوی از آن جماعت، آگاهی و به آن پایبند بود؛ یعنی می دانست اگرخطایی مرتکب شود، بهایش را صرفا نه او، بلکه خانواده و جماعتش پرداخت می کنند. ما نیاز به ایجاد انسجام در نهادهای جماعتی مدرنمان داریم. در این صورت بعید می دانم در خانوادهای منسجم که افراد به یکدیگر وابسته باشند، یک فرد با آگاهی به اینکه بهای جرم او را همه خانواده اش خواهند داد، باز هم با همان آرامش خاطر دست به جنایت بزند. دقت داشته باشیم که آنچه گفتیم، ابدا بدین معنا نیست که در جامعه مدرن، چون جرم امری فردی است، بنابراین باید از همبستگی گروهی ضروری درون نهاد صرف نظر کرد. چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب. اما عوامل محیطی همچون فقر، اعتیاد، کمبودهای گوناگون ، سوءمدیریتهای مختلف یک جامعه، البته سهم خود را در چنین مصیبتهایی دارند.
چرا در نظام آموزشیمان ، کمک به انسانها؛ به خصوص خانواده افراد بزهکار، آموزش داده نمی شود. آیا این آموزه با آموزههای دینی در تعارض است یا نه، و یک غفلت بزرگی روی داده است؟
این آموزه نه فقط با آموزههای باستانی بلکه با آموزههای دینی نیز هیچ تضادی ندارند و اتفاقا همانطور که گفتم در سیستمهای باستانی همواره پیش بینی شده بود که چگونه با خانوادههای بازمانده رفتار شود. اسارت امروز به نظرما امری بی رحمانه می آید اما در دوران باستان، نوعی حفاظت برای کسانی بود که اگر اسیر نمی شدند از گرسنگی می مردند یا خوراک گرگان بیابان می شدند. وقتی در پهنه ای پس از یک جنگ، گروه مغلوب به هردلیلی اسیر نمی شدند یعنی نیازی به اسیر وجود نداشت، مثلا وقتی قبایل کوچنده به جایی حمله می کردند( نظیر مغولها) می دانیم با چه فاجعه ای روبرو می شدند: همه از دم تیغ رد میگذشتند. مشکل ما نظامهای باستانی بیرحمانه که در همه جا وجود داشته نیست، مشکل ما یک مدرنیته ناقص و تحمیلی است که به بدترین شکل ممکن پیاده شده و تبعات آن را ما امروز باید تحمل کنیم؛ مشکل در وجود ماشینها نیست که باید هوای آلوده را تحمل کنیم. باید در این باره بیندیشیم که ضدیت با مدرنیته یا تسلیم بدون شرط به مدرنیته، هر دو خطرناک هستند. مدرنیته را نه فقط در مدرسه بلکه بیشتر از آن باید در جامعه به افراد آموخت. هر فردی در زندگی و رفتارهای روزمره اش، آموزگاری برای دیگران است و بنابراین همه ما باید برای این مسئولیت خود آماده باشیم. اینکه مدارس ما چنین نمی کنند، جای خود، اما ما نیز چنین چیزی را از مدارسمان نمی خواهیم و خودمان درس همبستگی و دلسوزی به کودکانمان نمی دهیم و برعکس به آنها درس برترشدن و بردن در رقابتها و جایزه گرفتن و سر بیرون آوردن از جمع و بر دیگران حاکم شدن می دهیم که نتیجهاش همین است که هر روز شاهدش هستیم.
سازمانهای مسئول مانند بهزیستی یا وزارت بهداشت هم متاسفانه فقط به خانواده قربانیان رسیدگی کرده و از خانواده جانیان چشم پوشی می کنند، این کج سلیقگی ریشه در کجا دارد؟
همه شهروندان یک شهر باید از حقوق برابر برخوردار باشند و اگر چنین نباشد، همان قدر ظالمانه رفتار کردهایم که از حقوق خانوادههای قربانی دفاع نکنیم. این از جمله سوءمدیریتهایی است که باید به آن رسیدگی کرد اما باز هم تکرار می کنم جای بحث درباره راه حل این مسائل، لزوما در صفحه حوادث روزنامهها نیست. ابتدا باید اجازه داد که مسائل احساسی کنار بروند و یا در جهان خود سیر کنند. کار قانونگذاری و مدیریت آسیبهای اجتماعی را نمی توان با جریانهای احساسی جامعه اشتباه گرفت وگرنه ما وارد چرخههای خشونت بی پایانی می شویم که هیچ کسی از آن سالم بیرون نمیآید. سازمانهایی نظیر بهزیستی برای کمک به همه مردم ساخته شدهاند و نباید کاری به اینکه منشأ این فرد چیست یا عقایدش کدام است داشته باشند. برای هر امری نهادی هست که اگر هر نهاد و گروهی کار خودش را درست و انسانی انجام بدهد، ما بسیار کمتر مشکل خواهیم داشت.
روزنامه قانون ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
لینک ها در روزنامه
http://www.ghanoondaily.ir/fa/news/detail/49309/
http://www.ghanoondaily.ir/fa/pdf/main/1026/1
http://www.ghanoondaily.ir/fa/pdf/main/1026/11