هرج و مرج، در غیبت قانون
بر پل سست و لرزان نمی توان مدت طولانی جست وخیز کرد
نوشتههای مرتبط
مجید الدین کیوانی
دکتر
جدالدین کیوانی از مترجمانی است که سال ها در ترجمه متون فاخر ادبیات دارای تجربه است. کتاب صهبای خرد: شرح احوال و آثار حکیم عمر خیام نیشابوری اثر مهدی امین رضوی و پله پله تا ملاقات خدا اثر زنده یاد دکتر زرین کوب با ترجمه او به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ها ۱۳۸۶ و ۱۳۹۱ معرفی شده است. وی همچنین عضو شورای علمی دایره المعارف بزرگ اسلامی است و چندین مقاله در این حوزه تألیف کرده است.
موجودیت و اعتبار هر نوشته بستگی دارد به سهم واقعی صاحب اثر در خلق آن. این سهم اگر به حد نامتعارفی تقلیل یابد، فرد فقط اسماً صاحب آن نوشته خواهد بود. آن کس که نوشته به نام اوست باید در سرتاسر اثر سیطره و حضور غالب خود را آشکارا حفظ کند. کم رنگ یا پر رنگ بودن حضور مؤلف بستگی دارد به نسبت و درجه ی اتکای او به سرمایه ی تجربه و بضاعت علمی خودش در عرضه ی مطالب. وقتی این اتکا از سطح معینی فراتر رفت، نویسنده رفته رفته به جایی می رسد که به اقتباس بیش از حد، رونویسی، انتحال و سرقت ادبی متهم می شود. در چنین حالتی «مؤلف» عملاً بیشتر در کار «ساخت و ساز» است تا در کار تحقیق، تتبع و آفرینش.
متأسفانه شاهدیم مؤلفان انبوهی از نوشته های دیگران را گاه عیناً و گاه با تغییر جزئی و پس و پیش کردن آن در اثر خود نقل می کند، بدون آن که ذکری از منبع بکند. گاه نوشته ای می خوانید احساس می کنید نه عین عبارت، بلکه اکثر مضامین آن را پیش تر در جایی خوانده اید. سخن از یک یا دو مضمون نیست که بتوان آن را از مقوله ی «توارد» شمرد. اتفاقی که افتاده این است که «مؤلف» ما که اتفاقاً در فارسی نویسی مهارتی داشته مضمون کم آورده، ولی اصرار داشته چیزی بنویسد. لذا تصمیم می گیرد به شیوه ی «دست از من، مایه از تو» روی می آورد، اما بدون حضور و موافقت طرف معامله. این شاید غیر اخلاقی ترین عمل در عرصه ی نگارش باشد؛ سرقت مضامینی که در حقیقت اصل سرمایه نویسنده ی واقعی بوده است.
باری، بهره کشی از دسترنج دیگران برای تألیف یا بهتر بگوییم برای مونتاژ کتاب نوعی استثمار علمی – ادبی و کار نامنصفانه و میان بر کسانی است که می خواهند بی زحمت نام آور شوند. اصولاً در بعضی افراد میل به این که عکسشان و نامشان چاپ شود یا در رسانه های عمومی انعکاس یابد بسیار شدید است. وقتی اسم خود را به عنوان نویسنده، مترجم یا ویراستار روی جلد کتابی یا در صدر مقاله ای می بیینند قند در دلشان آب می-شود. غافل از آن که بلندنامی چیزی است و حفظ و تداوم آن بلندا چیز دیگر. بر پل سست و لرزان نمی توان مدت طولانی جست و خیز کرد. به رغم بلبشو و بی حساب و کتابی بازار نشر، همیشه خطر رسوایی و باز شدن مشت مؤلفان متقلب وجود دارد . پس:
«به راحت نفسی رنج پایدار مجوی/ شب شراب نیرزد به بامداد خمار»
این روزها که بلبشو و بی حساب و کتابی به عرصه ی دانش و دانش پژوهی و صنعت نشر نیز راه یافته، و این حوزه های قابل احترام به دست عده ای فرصت طلب و سودجو به انحراف کشیده شده، نه دستی از غیب بیرون می آید که کاری بکند نه صاحبدل قدرتمندی به فکر چاره ی این درد می افتد، و چنین می نماید که «آن چه البته به جایی نرسد فریاد است». چون نه ضابطه ای در کار است و نه نظارتی بر کیفیت آن چه منتشر می شود، هر کس به خود اجازه می دهد از این نمد هرج ومرج کلاهی دست و پا کند و لذا حکایت زر دوز و بوریا باف هر روز و هر هفته تکرار می شود. در چنین شرایط به ظاهر خواب آلوده ای بعضی ویراستاران نیز، خواننده را چنان از بیخ عرب و از جاده پرت تصور می کنند که او احساس حقارت می کند و از خود می پرسد که چرا تا بدین اندازه دست کم گرفته شده است.
بوریا بافانی که خود را «اهل بخیه» جا می زنند و کارهای ناشیانه تولید می کنند، شگردهای ناشیانه ای هم به کار می بندند به خیال آن که «ایز» گم می کنند. شنیده ایم که یکی از حیله های رقیبان یا دشمنان در حق یکدیگر این است که جهت تابلوهای راهنمایی وسط جاده ها را تغییر می دهند تا طرف از مسیر درست منحرف شود. ویراستار «زرنگ» ما نیز حیله هایی برای فریب دادن خواننده در چنته دارد غافل از آن که بازار آن قدرها هم که او تصور می کند آشفته و هردمبیل نیست. بالاخره روزی گذار پوست به دباغخانه می افتد.
از جمله ی این ترفندها یکی جا به جا کردن اجزاء کار دیگران بدون افزودن مطلبی جدید؛ تشکر از افراد موّجه و شناخته شده بابت کارهایی که نکرده اند و راهنمایی درباره ی ویرایشی که به چشم ندیده یا اصلاً روحشان از آن خبر ندارد؛ سپاسگزاری از افراد رنگارنگ، از جمله ناشران فرهنگ پرور که ویراستار را در انجام کارهای پژوهشی و تصحیح و تـنـقیح آثار ادبی و علمی تشویق کرده اند؛ شکسته نفسی، تواضع های نخ نما شده و خالی از لطف که «بله» به رغم نداشتن اهلیت، و با بضاعت مزجاه تسلیم اصرار لطف آمیز سروران دانشور خود شدم؛ وترفندهای دیگری از این دست. یکی از شگردهایی که به خیال ویراستار بسیار کارساز است و منزلت او را در چشم خواننده بالا می برد و جای شکی باقی نمی گذارد که ویرایشش از لحاظ اصالت حرف ندارد، این است که درباره ی فلان و بهمان مطلب خود را با پژوهشگری بنام یا استاد مورد احترام همگان هم عقیده اعلام می کند. استناد به حرف این یا آن استاد موّجه البته نه تنها عیبی ندارد بلکه به اعتبار کار استنادکننده می افزاید. مسأله در نحوه ی استناد کردن است. ویراستار ناشی که از ظرافت کار خبر ندارد زود خود را «لو» می دهد. فرق است میان این که بگویید «من با نظر علامه قزوینی موافقم» یا «نتیجه گیری فروزانفر را تأیید می کنم»، و این که بگویید «گواه یا مؤیّد نظر اینجانب علامه قزوینی است»، یا «استاد فروزانفر نیر قبلاً به نتیجه گیری مشابهی رسیده بود».
متأسفانه این مشکل تنها در تألیف و ویرایش دیده نمی شود و ترجمه موضوع دیگری است که هر روز از ارزش آن کاسته می شود. اگر دانش مترجم از موضوع کتابی که ترجمه می کند کافی نباشد و در حدّ مطلوب بر آن اشراف نداشته باشد، قهراً محتوا و معنای آن موضوع را چنان که شاید و باید فهم نمی کند. در این حالت مترجم ممکن است یکی از دو راه را انتخاب کند؛ یا بر اساس برداشت ناقص و مبهم خود ترجمه ای گنگ و مبهم عرضه می کند، یاچیزی از خود به عنوان ترجمه ارائه کند که به درجات مختلف با پیام و منظور نویسنده ی اصلی فرق می کند. در هر دو حالت، مترجم کار ناموفقی انجام داده؛ یا باعث گیجی خواننده یا باعث اشتباه فهمی او شده است. تا اندیشه ها و مفاهیم در زبان مبدأ درست و روشن فهم نشود، نمی توان توقع داشت که بازگفتِ درست و روشنی از آن در زبان مقصد یا هدف عرضه شود؛ منظورم از زبان مقصد یا زبان هدف زبانی است که به آن ترجمه می شود، در حالی که مراد از زبان مبدأ یا زبان منبع زبانی است که از آن ترجمه می کنیم. باری، کسی که هگل آلمانی را خوب نفهمیده است قطعاً نمی تواند آثار او را به فارسی طوری برگرداند که برای فارسی زبانان با سهولت نسبی مفهوم باشد. بدیهی است هر چه عمق مطالب بیشتر باشد و هرچه مواد مورد ترجمه انتزاعی تر و ناملموس تر باشد درک آن، و طبعاً، ترجمه ی آن دشوارتر خواهد بود. این بدان معنی نیست که ترجمه ی مطالبی که به محسوس ها و ملموس ها پرداخته اند خالی از اشکال و آسان است. خیر، صِرف نوع نگاه به آن چه درباره اش سخنی گفته یا نوشته می شود، تنظیم و ترتیب اجزاء فکر یا تجربه، و به قول امروزی ها طرز «چینش» عناصر هر آن چه درباره اش می گوییم و می نویسیم- چه انتزاعی و ذهنی و چه ملموس و متعیّن- در زبان-های مختلف یکسان نیست. همیشه و همه جا «رابطه ی یک به یک» میان دو زبان مبدأ و مقصد وجود ندارد. این ها و تفاوت های پیدا و پنهان بسیار دیگر بین زبان ها هر یک بالقوه کار ترجمه را مشکل تر از آن می کند.
مع ذلک، مشکل عموماً با ناآشنایی یا کم آشنایی با محتوای موادی است که به ترجمه ی آن می پردازیم. دانستن زبان فرانسه یا آلمانی به تنهایی تولید یک ترجمه ی بی عیب و پاکیزه را تضمین نمی کند. آشنایی با موضوع آن چه ترجمه می شود نیز به همان اندازه لازم است. آشنایی کافی به ریزه کاری های نحوی و ظرایف صرفی و معناشناسیِ زبان مبدأ از سویی، و آشنایی با پیام و محتوای متن مورد ترجمه شانه به شانه و گام به گام پیش می روند. به نسبت ناآشنایی مترجم با موضوع ترجمه نتیجه ی کارش گنگ، مبهم و گمراه کننده خواهد بود.
اصولاً مشکل اصلی این جاست که رسم نقد علمیِ کارآمد هنوز در ایران به شکل سنّت جاافتاده ای درنیامده است. نقد ترجمه هم تابع همین قانون است، با این تفاوت که نقد ترجمه شاید وقت و نیروی بیشتر و صلاحیت ویژه ای اقتضا می کند که در کم تر افرادی یافت می شود. از دیگر سو، چون قانون «حق التألیف» (کپی رایت) در کشور ما به بازی گرفته نمی شود و این به هر کس فرصت می دهد هر کتابی را که از خارج کشور به دستش می رسد ترجمه کند یا محتویات آن را به نام خود جا بزند.وقتی حقوق افراد چه داخلی چه خارجی رعایت نشد، بازار، هرکی هرکی و به اصطلاح «حسینقلی خانی» می شود، به خصوص اگر ضعف اخلاق علمی و مسؤلیت پذیری هم مزید بر علت شده باشد. غیبت قانون حضور هرج ومرج و بی حساب و کتابی را به دنبال می آورد. نبودِ نظارت حقوقی و علمی دست افراد ناباب و فرصت طلب را باز می گذارد که متاع فکری دیگران را به بازار بی در و پیکر کتاب ببرند و به ثمن بخس بفروشند و هیچ کس متعرّض آن ها نشود. یکی دو سال پیش فرید زکریا مفسّر زبردست تلویزیون در آمریکا به سبب نوشتن مطلبی از دیگری بدون ذکر منبع برای دو سه ماهی از اجرای برنامه ممنوع شد. وقتی اوضاع بی اندازه به هم ریخته و آشفته بود دیگر چه توقع نقد ترجمه دارید. به فرض آن که نقدی هم در کار بود، «گوش سخن نیوش کو؟»
اگر نویسندگان که سودای شهره شدن در عرصه های تألیف، ترجمه و ویراستاری در سر می پزند، ملاحظه ی اعتبار اجتماعی خود را نمی کنند و بی گدار به آب می زنند، ناشران ارجمند به حیثیت شغلی خود بیشتر بیندیشند و برای کتاب و جامعه ی کتابخوان شأن و منزلتی در خور آنان قائل شوند. کتاب با اجناس بنجلی که در بازار به خریداران مستأصل بی گناه تحمیل می شود فرق دارد.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با مجله آزما منتشر می شود.