انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هابرماس، کنش ارتباطی و پروژه ناتمام مدرنیته

طرح مسئله

ظرف چند قرن اخیر که از ظهور و توسعه‏ نظام سرمایه ‏داری می‏ گذرد، عامل تهدیدکننده‏ جهان بشری، تاکید بر مدرن ‏سازی اقتصادی و در پی آن عقلی ‏سازی دولت و جامعه بوده است. عمل انسانی در این دوران از قابلیت ‏های فزاینده‏ نوع انسان حکایت دارد. این قابلیت ‏ها درعین حال که دستاوردهای مادی فراوانی را به لحاظ بهبود زندگی و رفاه بشر عرضه داشته است، اما نیروهای مخرب و مهیبی را نیز گرد آورده که آثار و تبعات آن بر پیکر انسان و جوامع بشری وارد شده و جامعه بشری را به طور فزآینده عاجز و درمانده ساخته است. رشد نیروهای مولد رشد نیروهای مخرب را در پی داشته است. نیروهایی در جامعه بشری برساخته شده که از هر سو ما را با قدرت اهریمنی ‏شان به محاصره گرفته و آدمی را مقهور و تهی کرده است. قدرت سازندگی انسان ناتوانی او را رقم زده است. بشریت از این قدرت عقلانی شده‏ خود ساخته بیش از پیش، خود ویرانگر، طبیعت ویران‏گر و زمین‏ ویران‏گر گشته است.

با طلوع عصر نوزایی و به دنبال آن عصر روشنگری و پیدایی طبقات اجتماعی جدید، بشریت مدرن امیدوار بود با مدد عقل و دانش به آزادی، عدالت، صلح، امنیت و رفاه و خوشبختی دست یابد. روشنفکران بورژوا با فردگرایی فرد خصوصی و اقتصاد بازار آزاد نوید بهروزی انسان را سر می ‏دادند و روشنفکران کمونیسم، رهایی بشر را از دست نظام سلطه‏ جدید در پرولتاریای منجی جست و جو می‏ کردند. اما هر چه از عمر این نظم جدید می‏ گذشت، نه تنها بشارت روشنگری میسر نگردید، بلکه رنج ‏ها و مصائب بشری ابعاد و تبعات تازه ‏تری به خود گرفت. از اواخر قرن نوزدهم و به ویژه از آغاز قرن بیستم به این سو با وقوع جنگ جهانی اول، رکود اقتصادی دهه‏ی ۳۰، شکست انقلابات کارگری در اروپا، ظهور فاشیسم و برآمدن جنگ جهانی دوم و برپایی کارخانه ‏های آدم‏ سوزی آلمان هیتلری و هم چنین به قدرت رسیدن نظام تمامیت ‏خواه و سرکوب‏ گر سوسیالیسم دولتی شوروی و اردوگاه های کار اجباری( کولاگ ها) و مرگ تدریجی تهیدستان درآن و سرخوردگی از کمونیسم روسی،‏ هم ارزش ‏های دمکراتیک تمدن لیبرال رو به سستی و زوال نهاد، (سیدمن،‏۱۶۲:۱۳۹۲) و هم آرمان‏ های برابری خواهانه‏ سوسیالیستی به زیر سئوال رفت. بدین ‏سان چشم‏ انداز مدرنیته و آمال و آرزوهای انسانی به زخم چرکینی تبدیل شد، زخمی که پوست و گوشت و جان و روان آدمی را مثل خوره می ‏خورد.

در میانه‏ چنین اوضاع و احوالی بود که مکتب انتقادی فرانکفورت دست به نقد جدی جامعه‏ مدرن زد و سلطه‏ حاصل از عقلانیت و تفکر تکنوکراتیک را به جای بهره‏ کشی اقتصادی به منزله‏ مسئله حاد جهان امروز مطرح کرد(ریتزر،۲۰۲:۱۳۹۳). به نظر آدرنو و هورکهایمر فرآیند عقلانیت ابزاری ، علم و فن‏ سالاری و سازمان‏دهی بورکراتیک جامعه که بر وسیله نیل به هدف و کارایی تاکید دارد،‏ جهان مدرن را غرق در بی ‏خردی کرده است. رسالت عقلانیت انتقادی است که به روی عقلانیت ابزاری نورافکن انداخته و هدف سرکوب‏ گری آن را که خدمت به نیروهای سلطه است، برملا سازد. عقلانیت انتقادی با توسل به معیارهای ارزش غایی و روشنگری مانند عدالت، صلح و خوشبینی است که ماهیت جامعه سرمایه‏داری را روشن می‏سازد. در این جاست که خرد وجهی رهایی ‏بخش پیش رو دارد(ریتزر،‏ ۱۳۹۳: ۳۸۵- ۳۸۴ ).

بسیاری از اندیشمندان انتقادی چنان در جامعه مدرن حاکمیت عدم بلوغ، توهم، بی‏ خردی، ترس و وحشت و بربریت را می ‏دیدند که دست آخر برای آن چیزی جز انحطاط و سیر قهقرایی تصور نمی ‏کردند. به باور آنان روشنگری و رهایی به شکست کامل رسیده است و این چنین خوشبینی آغازین ‏ آنان ناامیدی پایانی را در پی داشت (شرت، ۱۳۹۲: ۲۸۹-۲۷۷ ). بدین سان در دهه‏ ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته در اثر ناامید انگاری درون مکتب انتقادی و نادیده شمردن جامعه نسبت به نقد آنان از مدرنیته ، این مکتب تا حدودی به حاشیه رانده شد.

اما یورگن هابرماس از اعضای متاخر مکتب فرانکفورت در همان سال‏ ها دغدغه‏ دوباره زنده کردن پروژه روشنگری و دانش انتقادی را در ذهن داشت. پرورش اندیشه‏ هابرماس در زمانه‏ ای بود که جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و آلمان پس از جنگ در حال بازسازی دمکراتیک بود و اقتصاد غرب نیز رونق گرفته بود و اعتراضات دانشجویی دهه شصت، اروپا را فراگرفته بود. شرایط تازه‏ ای که دنیای سرمایه ‏داری در آن قرار گرفته بود، نقش به سزایی در خوشبینی توام با احتیاط وی درباره‏ پیشرفت و رویای روشنگری داشت (سیدمن، ۱۶۵:۱۳۹۲). هابرماس در حالی که ناامیدانه نظار‏ه‏ گر جهان مدرن است،‏ اما در پی تبدیل آن به طرح امید است. وی با وفاداری به برنامه روشنگری می ‏خواهد امکانات سرکوب شده رهایی را بازسازی کند (آوتویت و باتامور،‏۴۳۶:۱۳۹۲). او در حقیقت به دنبال یافتن محمل نوینی است که گذر از وضعیت شی ‏گون در جامعه سرمایه ‏داری را امکان‏ پذیر سازد و آزادسازی ظرفیت عقل از سلطه‏ اشکال باز تولید اجتماعی میسر شود(بشیریه: ۱۳۷۶، ۲۲۳و۲۱۲). هابرماس در طرح پروژه ناتمام خود این پرسش اساسی را به میان می‏ گذارد که چگونه می‏ توان علی‏رغم تسلط عقلانیت ابزاری گام در دنیای اجتماعی بهتر نهاد؟ (ریتزر، ۱۳۹۳: ۷۵۲ و ۲۶). در این راه جامعه بشری از چه ذخایر و مواهبی بهره‏ مند است؟ و با چه رهیافتی می ‏توان این ذخایر را در راستای پیشرفت و تکامل اجتماعی به کار گرفت؟ هابرماس در این راه نقد می‏کند و می‏سازد و اول به سراغ مارکس می‏ رود.

نقد درونی مارکس و پیدایش نظریه کنش ارتباطی

هابرماس کارش را با مارکس آغاز می ‏کند و هدفش را بازسازی مادی ‏اندیشی تاریخ قرار می‏دهد. نقطه‏ شروع مارکس ظرفیت بشری یعنی استعدادها، توانایی‏ ها و فعالیت ‏های انسانی است. مارکس ظرفیت بشری را در کار خلاق و فعالیت ‏های تولیدی خلاصه می‏کند. اما هابرماس ظرفیت سازنده نوع انسان را هم در کار (کنش معقول و هدفدار ) و هم در کنش ارتباطی (کنش متقابل) می‏ بیند (ریتزر، ۲۱۱:۱۳۹۳).

کنش ارتباطی چیست؟ همان توانایی و ظرفیت ارتباط و تعامل انسان‏ ها با یکدیگر که از طریق زبان میسر است. زبان در هر جامعه ‏ای از قواعد و ساختارهای پایه‏ ای برخوردار است و ما به کمک آن می ‏توانیم همدیگر را بفهمیم و به هم بفهمانیم. جهان را، همدیگر را و زندگی اجتماعی را به کمک زبان معنا کرده و این معنا را برای یکدیگر بازگو کنیم. با کمک آن است که مسائل مان را شادی ‏های‏مان را، غم ‏های‏مان را، اهداف‏ مان را و در یک کلام زندگی اجتماعی را با هم در میان می‏ گذاریم(هابرماس، ۸:۱۳۹۲). پس ظرفیت و قابلیت بشری دو نوع است. یکی برخورداری انسان از عقلانیت هدف‏مند و کنش ابزاری و دیگری بهره‏ مندی انسان از عقلانیت ارتباطی و کنش ارتباطی زبانی. در حالی که مارکس بر کار تکیه می‏ کند ، هابرماس بر ارتباط تاکید دارد. مارکس بر تاثیر مخرب ساختار سرمایه ‏داری بر کار انگشت می‏ گذارد و خواهان دنیایی است که کار از تحریف و بیگانگی رهایی یابد و خلاقیت کامل کار آدمی شکوفا شود. ‏هابرماس اما بر نحوه تخریب ساختار جامعه مدرن بر ارتباط و کنش انسانی متمرکز است و خواهان دنیایی است که از ارتباط و کنش تحریف شده و جعل معانی رها باشد. کار خلاق و خود شکوفا هدف پروژه مدرنیته‏ مارکس است و ارتباط آزاد و باز هدف پروژه ناتمام هابرماس (ریتزر،۱۳۹۳: ۷۹۶،۳۹۴ ،۳۹۳). به نظر هابرماس حل مسئله بیگانگی کار در گرو حل مسئله‏ تحریف ارتباط است. به بیان دیگر راه حل مسئله عقلانیت کنش معقول و هدفدار در عقلانیت کنش ارتباطی نهفته است. بدین ترتیب وی در پرتو نظریه کنش ارتباطی گام در بازسازی نظریه‏ ارزش کار مارکس می‏ گذارد و در بستر آن جامعیت دو وجهی عقل را به کرسی می ‏نشاند و چشم‏ انداز هنجاربخش نوپدید و رهگشا را پیش روی مدرنیته قرار می ‏دهد.

جهان زندگی و نظام (پیشرفت نظریه کنش ارتباطی)

هابرماس یک متفکر بزرگ تلفیق‏ گرای تمام عیار است. او در اثر سترگ خود «نظریه‏ کنش ارتباطی» با نقد عقل و خرد پیشینیان جامعه ‏شناسی درباره‏ جامعه مدرن مانند وبر، مارکس، لوکاچ، آدرنو، هورکهایمر، پارسونز، مید و مصلحت ‏گرایی امریکایی دست به بازسازی اندیشه‏ های گذشته با تعاملات روشمند می ‏زند. گفتگوی نقادانه‏ هابرماس با اندیشه‏ های گذشته‏ جامعه ‏شناسی به او این امکان را می ‏دهد که نظریه ‏های آن‏ها را در قامتی جدید ترکیب کرده و در پیکری واحد تجمیع نماید و حاصل این عقلانیت تلفیقی را در خدمت نقد عمیق‏ تر و همه جانبه‏ تر آسیب‏های جامعه مدرن و در راستای تداوم پروژه ناتمام امید قرار دهد (هابرماس، ۱۳۹۲: ۱۸، ۱۰، ۵).

وی در کتاب نظریه‏ کنش ارتباطی سه هدف مرتبط به هم را فرا روی خود قرار داده است. نخست پردازش مفهومی از عقلانیت که دیگر متکی به پیش فرض‏های ذهن باورانه در فلسفه و علوم اجتماعی مدرن نباشد و از انگاره‏ های فردگرایانه دوری گزیند. دوم مفهومی دو وجهی از جامعه به دست دهد که پارادایم ‏های زیست جهان و نظام را در یکدیگر ادغام کرده باشد و سوم این که با نظریه‏ ای انتقادی به مدرنیته بپردازد که ضمن تحلیل آسیب ‏های مدرنیته حاوی پیشنهاد برای اصلاح روشنگری باشد(همان،‏۷۸۴،۷۸۳، ۷۶۱، ۶۹۵، ۵،۴). تحقق اهداف اول و دوم امکانات لازم را جهت دستیابی به هدف سوم که همان ترمیم پروژه‏ روشنگری است، مهیا می‏ کند. این مقاله بیشتر رابطه و نسبت میان هدف دوم (کنش ارتباطی) و هدف سوم (پروژه نیمه تمام مدرنیته و اصلاح روشنگری) موضوع کار خود قرار داده است.

هابرماس ابتدا از مفهوم جامعه آغاز می‏کند و آن را به دو شیوه متفاوت می‏ نگرد: جهان زندگی و نظام(نوذری،‏۱۳۸۹: ۳۴۸). وی مفهوم زیست جهان را از آلفرد شوتس اقتباس می ‏کند.به نظر شوتس زیست جهان آن جهان زندگی روزمره ‏ای است که در میان ذهنیت ‏ها روی می‏دهد. اما هابرماس بیشتر به ارتباط میان شخصی در زیست جهان می ‏پردازد(ریتزر، ۲۲۳:۱۳۹۲). هابرماس جهان زندگی و کنش ارتباطی را به عنوان مفاهیم مکمل در نظر می‏ گیرد. به طوری که وقوع کنش ارتباطی را می‏ توان در جهان زندگی دید. هابرماس در این باره می‏گوید: «جهان زندگی محل متعالی است که گوینده و شنونده ملاقات می ‏کنند و اینکه متقابلاَ ادعا می ‏کنند، سخن آن ها با جهان تطبیق می‏کند و این که می ‏توانند ادعای اعتبار را نقد و تصدیق کنند و مخالفت شان را حل و فصل کنند و به توافق برسند» (ریتزر،۱۳۹۳: ۷۱۷). جهان زندگی «زمینه ساز فرآیندهای نیل به تفاهم» از طریق کنش ارتباطی است. جهان زندگی شامل طیف وسیعی از پیش‏ فرض‏های ناگفته درباره فهم و درک متقابل است که باید وجود داشته باشد و متقابلاَ درک شود، تا ارتباط برقرار گردد(همان، ۱۳۹۳: ۷۱۸). بنابراین نزد هابرماس زیست جهان جای وقوع ارتباط است و به لحاظ آرمانی، آن ارتباطی خصلت باز و آزاد دارد که به دور از هرگونه سلطه است. ارتباط باز و آزاد به معنای عقلانی شدن ارتباط درون جهان زندگی است. به لحاظ آرمانی آن هایی که با یکدیگر به کنش متقابل می‏ پردازند، به لحاظ عقلانی ترغیب می‏ شوند تا ارتباط باز و آزاد برقرار کنند و به فهم متقابل برسند. روش‏های عقلانی در این موقعیت آرمانی برای رسیدن به اجماع به کار گرفته می ‏شود. بدین معنی که در این گفتگوی باز و آزاد آن وضعیتی موفق می‏شود که قوی‏ترین استدلال، بیشترین شواهد و متقاعد کننده‏ ترین بیان را عرضه کند. از این گفتگوی اجماعی حقیقت پدیدار می ‏شود. پس حقیقت از اجماع و اعتبار اجماعی برمی ‏خیزد(ریتزر: ۱۳۹۲، ۲۲۷و۲۲۳). در اینجا کنش ارتباطی و گفتگوی تعاملی به مثابه ذخیره اساسی و نهفته در جامعه بشری معرفی می ‏شود که هابرماس با آن کار دارد.

در گفتگوی باز و آزاد در حالی که مردم با یکدیگر ارتباط برقرار می ‏کنند؛ به چهار ادعای ارتباط هم توجه دارند. فهم ‏پذیری ، حقیقت ، صحت اخلاقی و صمیمیت . به نظر هابرماس هیچ انگیزه درونیِ سرکوفته یا خودفریبی ناشی از ملاحظات بیرونی نباید مانع گفتگو شود. به بیان دیگر بحث باز و آزاد ضمن آن که «ادعای اعتباری» طرفین گفتگو را فراهم می ‏آورد، به دور از تهدید یا تطمیع است. بحث و گفتگویی که منصفانه، اخلاقی و شرافتمندانه است. اقناعی و مجاب‏ سازی است. حاصلش دستیابی به حقیقت اجماعی است. (الیوت و ترنر،۱۳۹۳: ۱۶۵-۱۶۲). هدف این گفتگو تنها تحلیل واقعیت نیست. بلکه جنبه ‏های اخلاقی را هم دربر می ‏گیرد و این که چه تصمیم ‏گیری‏هایی به نفع و صلاح عرصه عمومی و همگانی است (همان: ۱۶۵). بنابراین در یک وضعیت آرمانی، زیست جهان برای فرآیندهای کنش معطوف به حصول تفاهم، افقی را فراهم می‏ سازد که در آن مشارکت‏ کنندگان درباره چیزهایی در جهان عینی، در جهان اجتماعی مشترک، یا در جهان ذهنی معینی به گفتگو می ‏پردازند و به توافق می‏ رسند (هابرماس، ۱۳۹۲: ۱۵۶).

 

ادامه مطلب را از لینک زیر مطالعه کنید.

———۱