شهرام پوررستم
قارههای گمشدهی شعر نوین در کجا قرار دارد؟ آیا با ایدههای اکسپرسیویسم میتوان فلاتهای کور درون را کاوید؟ به قول براهنی: «هنر کودک چموش ازدواج نامیمون انسان با طبیعت است»، در درون هر انسان جهانهای ناهمگونی موج میزند. هنرمند واقعی باید به مراقبههای واقعیتری چشم دل بگشاید، تنها تکنیکهای ظاهری یا مهندسی چیدمانِ واژه و رنگها، کار ساز محض نیست شاید به خاطر همین عدم تدقیق درون و مراقبههاست که …«کلماتی را که فریاد میزنی از پیش آماده نکن» / آندره برتون
نوشتههای مرتبط
قارههای گمشدهی شعر نوین در کجا قرار دارد؟ آیا با ایدههای اکسپرسیویسم میتوان فلاتهای کور درون را کاوید؟ به قول براهنی: «هنر کودک چموش ازدواج نامیمون انسان با طبیعت است»، در درون هر انسان جهانهای ناهمگونی موج میزند. هنرمند واقعی باید به مراقبههای واقعیتری چشم دل بگشاید، تنها تکنیکهای ظاهری یا مهندسی چیدمانِ واژه و رنگها، کار ساز محض نیست شاید به خاطر همین عدم تدقیق درون و مراقبههاست که تفکرات اسکینروفرینک در شعر دههی ۸۰ نمود عینیتری میپیماید. در دههی ۸۰ شعر از سادگی قابل توجهی بهرهمند شده و نیمههایی از شعر، به قول معروف سپید خوانی، هَرَس و ایجاز میگردد اما هنوز شاعر، میان مایههای ناگهانی را به تازگی و بدیع بودنِ وجودی پیوند محکمی نمیزند – کشفیات شعری و زیبا شناسی شعر تنها به واژههای زیبا یا معنای زیبا ختم به خیر نمیشود، شاید یکی از دلایل عدم موفقیت ادبیات مدرن ایران در کل جهان ارائهی آرایههای بیرونی که قابل ترجمه هم نیستند باشد. شاعر نباید به محض ظهور وضعیت و حرکت شعر مجاب شود. شعر باید جاری و جریان داشته و بجوشد و بجوشاند با کانال کشی نمیتوان آب را به سر بالایی کشاند. جریان با الزامات و تبعات زمان و درون اتفاق میافتد و هنرمند مدرن با درون مدرن و نگرش مدرن سعی در جاری و ساری شدن در کشتزاران خشکیدهی انسان معاصر میافتد، او نه تنها باید با ایجاد و چینش مناسب واژهها، بلکه با مراقبهی درون، نکگاهی تیز داشته باشد تا ذهن معتاد و اسلوبهای مخاطب را میخ کوب کند. هنرمند پیشرو مخاطب را با خود قبلیاش بیگانه میگیرد تا بصیرت به زیبایی درآمیزد، تنها صور زیبایی جلوهگر نیست، ما از کان نبجل به سازهای زیبا هم میرسیم. مگر از خاره سنگ الههای زیبا نمیسازیم. شاعر نمیتواند مفعول بیواسطهی مفلوک باشد، یا فاعل قاصر، دربندگیها و بندها، شاعر نمود خالق است برای خلقت.
در سینهی هر انسان سرزمین بکر و بزرگی وجود دارد. تنها با مراقبه و مطالعهی اندرون و بیرون است که میتوان به شعر شریف نایل آمد. جهان در جای خودش میپلکد، شاعر باید توان جابه جایی جهان را داشته باشد.
انکسار مرکز ثقل هنر است، ما این انکسار را در تابلوهای رنوار، پل گوکن یا وان گوگ نیز میبینیم، شاعرانگی حتی در نقاشی و سینما و عکاسی … اتفاق همگونی بوجود میآورد. شعر تنها تقطیع واژهها نیست، شاید به خاطر همین نیما نیز پی به درون بودن، انکسار داشته همان تأویلی که در آثار ریتسوس یا نوستالوژی پابلونرودا آدنیس، شاملو، فروغن و لورکا و … میتوان یافت آن چه شعر اکنون را خدشه دار میکند توجه یا عدم توجه به بحور و ظاهر شعر و معنامندی مستعمل قدیم و ندیم نیست، آنچه مخاطب را فراری میدهد فاکتور جعل از کشفیات گذشته است. طبیعت اکنون با طبیعت دیرین، زمین تا آسمان فرق کرده، علم همان قدر که دست آورد فوق العاده عینی را در زندگی ایفا و ابداع نموده …
همان قدر هم محرب اکوسیستم یا چرخهی زندگی است. درون شاعر، عهد و میثاقی ست برای توجه به این جراحت، شاعر اکنون تا میتواند باید به عمق فردیت خود پی ببرد تا در راستای آن به جزمیت و کنه کل بشر نایل آید، شعر در ناخودآگاه و ته نشینی آموزهها و معرفت به چالش یا پهناوری و درجهای از پرتاب میرسد که گنج جاودانه یا در میگردد.
یادمان باشد، شاعری که تنها در فرم و وزن در میماند و کلنجار میرود به اصلیت یا شناسایی ذات زمان پی نخواهد برد. ما میبینیم، چقدر شعرهای مخنث زیادی در گوشه و کنار ما چراغانیاند اما از چراغ رابطه خبری نیست. این همه ترافیک شعر و شاعری؟!
جهان را نمیتوان ناشیانه محبوس خود کرد. تنها موضوع یا مضمون و معنا و واژه اعتبار هنر نیست شاید رند قونیه به خاطر همین گفته: قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خود مغز شعرا
مجالی برای پاسخ نیست، شاعر سوال است. شاعر التزام بازیافت است نه ظهور مالیخولیایی محض، در جهانی که به مالیخولیا میانجامد. هنرمند اصیل بازتاب همان قارهی گمشدهای است که انسانهای عادی توان دیدنش را بر نمیتابند، شاید بدین خاطر باشد که شاعرانِ پیشرو غیر عادیترین موجودات خاکاند.
شعر پیشرو قاعدتاً عدول از محافظههاست، هر چند پایههای علمی نقد شعر به نوعی افول و بحران رسیده باشد، بخصوص بحران رهبری نقد. اما نمیتوان از دست آورد و رواج نوعی زیبا شناختی شعر جدید که به یقین دنبالههای انکسار و شیوههای حاصله قدیم است. به سادگی گذشت. ما از گذشته درس میگیریقم تا اکنون و آینده سیر کنند. تا حدالمقدور منجر به لرزانیدن بنیادهای مستعمل قدیم باشیم. سرشت طبیعی شعر اکنون بر تحول ساحات مختلف ادبیات است، شاید به همین خاطر است که شعر آکادمیک یا آرکائیک همیشه چندین سال از شعر پیشرو عقبتر میماند. بسیاری از اساتید بزرگ ما هنوز حسیت و روحیه انقلابی را ندارند، یا طاقت شنیدن شعر جدید را بر نمیتابند. چون غرق د ر آموزهها و لبریز آموختههای خود آگاهند. اما شاعر پیشرو تداعی سره یا ناسرهی ناخودآگاهی خود است. هنر تلخیص پذیر نیست که شاعر خود را مقید به کوتاهی کند. شعر کوتاه مجذوب واژهها نیست بلکه محدود به جهانبینی و نگرش شاعر شکل شکن و مدرن است. شاعر مدرن فرزند ساختار عقلی و نقلی نمیتواند باشد، ساختار باید در ناخودآگاهی شاعر نقش ببندد شاعر در بند فرم، شعر یا چالش فرمیک میزاید و شعر فرمیک نمیتواهند حلال کلیت ذات شعری یا بشری باشد.
بعد از رسیدن موج فردیت گرایی به جامعه ما، نوعی خمودی و جمودی و اسلوب زدایی یا آرمان زدایی، جامعهی مدنی یا کلان جامعه را فرا گرفته است. شاید تاویل همین فاکتور کافی ست که بدانیم هیچ شاعری نمیتواند شاعرانگی، شاعری دیگر را بر بتابد و باور کند، شاعران با شروط خاصی همدیگر را باور میکنند یا اصلاً باور نمیکنند، اینجا اهمیت و بحران نقد علمی آشکار میشود. چون شاعر با طیف و انگارههای خود و فردیت و جزیی نگری به کلیت مینگرد که این نگاه خالی از عقدهها و ایرادها نیست. آیا با دیدگاه شعری خود میتوان شمول قابل توجهای ارائه داد؟! آیا کاویدن بوطیقای شعری وظیفه شاعر است؟
آیا از سنت میتوان به تجدد نایل آمد؟ آیا از تجدد میتوان به مدرنیسم دست یافت؟ آیا از مدرن میتوان به فوق مدرن یا پسامدرن رسید؟ اصلاً آیا شاعر میداند یا میفهمد که باید خود را به چالش بکشاند تا به شعر و ظرفیت نابی مبدل گردد؟!
آیا شاعران به نوعی بحران لجبازی رسیدهاند؟ …. یعنی خوب میدانند شعرشان توانمند و بالقوه نیست اما دست نمیشویند از عادتها. شاعران بسیاری هنوز دوست دارند چیزی را خلق کنند که بازآفرینی محض نیست بلکه تکراری مخنث گونه از طرزی نگاه و بعد دیگر است. نه آن چیزی که باید وجود داشته باشد. آیا حل این مقوله همان اصالت بیبدیل نیست که در اشعار بسیاری از شاعران ارکان نیر، جادوی جاودانگی ست و موج میزند؟ اصالتی که در تاراس بولبا میتوان دید یا حماسهی تراژیک رستم و سهراب یا کوهلین یونانی واقعاً همان پسر کشان فروید است؟
عصر ما چنان با استرسها و موجها همسو میتازد که به نظر تنها شعر پیشرو توان سدگونهگی و مواجعه داشته باشد، شاعر در دهکدهی جهانی باید اندیشه جهانی داشته باشد. شاعر باید به باوری برسد که این التزام طبیعت نیست که ماناست، بلکه آفریدهی اوست که جاودانگی خواهد یافت، حال چه حرکت از ظاهر و عینیت باشد و یا ذهنیت در خدمت شعر و شعور. آنچه عمیقاً ساختار شعر اکنون است سوای ایسمیسم یا ایسم زدگی، ژورنالیسم یا کاتالیزور جوهرهی اندیشه به واژههای بنجل یا ماکت زدگی است.
بازآفرینی خلجانها، تأثرات ملموس صنعت و سنت، به چالش کشاندن امیدها و نومیدیهای انسان عقب افتاده از سرعت و حیرت روزمرهگیها، این زمانی و آن زمانی، دورانی که سخت تکان خورده، شعر باید توان تکاندن را و ناموزونی زمان را با نقشی جدید و زبانی نو ایفا کند. در گذشته و قدیمها ما با ارزشها و هنجارهای گوناگونی سر و کار داشتیم و شاید اکنون دیگر ارزشهای مطلق رنگ به رنگ شدگی خاصی یافته باشند، برای شکل گیری حقایق نو – اصالت و مراقبهای نو لازم و بایسته است جستجو برای حقیقت خود نوعی حقیقت عجیبی است.
شاعر اگر به دردی درونی آگاهی داشته باشد، بالطبع ناخودآگاه پر شوری خواهد داشت هنوز بسیاری از شاعران ما مشغول لعاب زدن به الههی دستمالی شدهاند.
شعر شتاب زده یا عینیت زدهی ما هنوز فرصتی برای استحاله و ته نشینی نیافته است شاعر اکنون گاه به نعل و گاه به میخ میزند تا مرکبی در خور و رهوار داشته باشد. دریغا این سناریوی ست که بسیاری از شاعران از ورطه مانده یا ورشکسته را به خاک سیاه نشانده، ما با وسواس بیرون، درون را از یاد بردهایم. ما هنوز گول سادگی اشعار دیتسوسها تروداها یا گوشههای خلوت شاعران شگفتی سازیم. زیبایی پوستهی صدف هیچ نشانهای برای مروارید سیاه نیست. فتوریستها یا فرمالستها، این را ثابت کردهاند، توان غایی شعر در سادگی محض نیست. سادگی و تراوت در درون اتفاق میافتد. تا زمانی که شاعر، شاعرانه در خیابان و پس کوچهها، جلوی گیشه و صفها زندگی نکند، به یقین شعر مبدل به زندگی نخواهد شد. شاعر امروز نباید منتظر گستردگی فضاهای حسی و عینی یا ترغیب شاعران باشد، روزگاران سخت، فلسفهی ذاتی و جوهرهی شعری را سختتر و برانتر میکند. هر چند شاعر اکنون باید خود را از قید کلان مخاطبان به مثل دههی چهل یا پنجاه برهاند، زمانی که شعر از توانِ استقبال عمومی نسبتاً مناسبی بهرهها برده، اما اکنون شاعر تنها برای شهرت نمیتواند بجنگد چون آرمانگرایی عمومی دستخوش تحول و فردیت مدرن گردیده، زمانی عضوی از خانواده، کتاب شعری میخرید و برای چندین نفر از اعضای خانواده خود میخواند، اما اکنون زندگی محدود به آپارتمانهای نقلی شده، روزمرهگی سفرهی گستردهای ندارد تا استقبال گسترده داشته باشد. شاعران اکنون نباید برای ابر انسان بودن تلاش کند که رهی ست به ترکستان – او باید به فضاهای هستی و انسانی و هویت از دست رفته و بحرانی انسان ماشینیسم نایل آید. ما به عیان میبینیم، بسیاری از شاعران مهاجر ما در غرب دمکرات و دمکراسی و آزادی بیان هم نتوانستهاند جهانی بسرایند چرا؟! آیا بوم شناسی در شعر اولویت دارد؟
آیا جغرافیای خاص برای شناخت شعر مدرن لازم است؟ آیا با خاصیتهای اکوسیستم میتوان برای شعر تاویلها و فایلهای جداگانهای قایل شد؟
ما در کلان شهر، دیدگاه مدرنی خواهیم یافت و در شهرهای کوچک، روستاها میتوانیم با گوشت و پوستمان تصادم و تلاقی صنعت و سنت را احساس کنیم. آیا تعهدات شاعر با دوران عوض میشود؟! تعهدات شعری مدرن یعنی چه؟
آیا ارگانیک شعر با فضای حاکم بر جغرافیای فکری و مرزی تأثیر گذار است؟
آیا ما مردمان جهان سومی در ذهنیت خود و باورهای خود زندگی میکنیم و شعر میگویم؟
ما همیشه پیش فرضهایی برای جاودانگی خود داشتهایم حتی از زمان خضر، اما انسان عنیت گرای کشور صنعتی در اکنونها و عینیت زندگی میکند و خود را مسافری موقت و ملموس میپندارد … شاید بهمین خاطر است که بسیاری از شاعران غربی شعرهایی ملموس و عینی میگویند و شعر به نوعی با سازهها و محصولات ملموس صنعتی یا اشیا مچ میشود. لابد این همه گوشهای از همان تعهد مدرن شعری، باشد.
آیا هنری هنر دیگر را میبلعد؟ نمایش با بیش از دو هزار و پانصد سال قدمت به صورت علمی ۷۰ سالی در ایران حضور دارد که میبینیم به نوعی سینما جایش را محدود نموده و یا در شرف بلعیده شدن باشد. آیا این اتفاق برای شعر ایران هم حادث میشود. شاید یکی از دلایل شاعرانگیهای ایرانیت، دشواری دسترسی به هنرهای دیگر و یا عدم شناخت و معرفت بر الویتهای هنری ست. ما هنوز به شایستگیهای گذشته خود درشعر مینازیم، پی آمد آن شاید جبران ناپذیر باشد، برای شعر مدرن. شاید ادبیات ما از بدو تولد هیچ وقت تمام اضلاعش را یکجا نداشته و آن استقلال ماهوی را به نوعی صور صوری تحمل نموده مثلاً تحولات شعری دههی ۴۰ و پنجاه ناگهان با شروع انقلاب و مباحث سیاسی، به شعر سیاسی صرف نازل میگردد که نه تنها باعث بر درماندگی شعر در سطح شعار گردید بلکه باعث بر متوقف شدن دروند طبیعی شعر شد و تبعات آن هنوز به چشم بسیاری از شاعران خلاق فرو میرود. بسیاری از نسلهای سوخته منتظر نزول این گونه شعرند، غافل از این که دنیا به شدت عوض شده و شعر هم برای بقا باید ایزوهای خود را بگیرد، شاید عدم اقبال شعر مدرن، در ماندن از ملموسیت محصولات صنعتی باشد. ما هم به سرعت تشخیصهای ذاتی خود را مدرن میکنیم.
شاعر باید به اصالت شعر بیاندیشد. دیگر در خیابان به پای کسی چاروق نمیبینیم خیلی وقت است که از کاروانسرا و بوسه بر یار شکر سخن درگذشته. شعر رای ماندن برای ظرفیت اکنون را دریابد، همان کاری که دنیس لورتاف یا آنا اخماتوا یا فروغ و شاملو یا ارهان ولی ترک انجام داده شعر مدرن امروز و اکنون دیگر از بنیانهای نیم نگاه کلاسیم رویایی یا مشیری و حمید مصدقها و …
یا مسجع کردن واژههای شاملویی یا متغیر حجم و حرکت و موجهای نو وشعرمان و شعرهای فرمیک و مکانیکی یا ضد شعر و فضای پسامدرنیسم هم خیر چندانی نمیبیند یا با توازی تاریخی هم نمیتوان به فلسفه ذاتی مدرن نایل آمد. شاعر امروز باید بتواند خودش باشد، خود، خودش … با افزودنیهای مجاز و ایجاز که به آن باید برسد شاعر امروز باید بداند فرصتهای زیادی برای رهایی و شکستن بن بست ندارد. ما واژهها و سوژههای انباشتهی زیادی داریم که هنوز به شعریت درنیامدهاند امروز باید شاعر جهانی فکر کند جهانی زندگی کند و جهانی شعر بگوید به زبان جهان. چون جهان باید بیداری شعر ایران را باور کند.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آرما بازنشر می شود.