فاطمه رمضانعلی
نگرش هایی که در جامعه امروز ایرانی و در میان عوام جامعه، در میان افکار عمومی نسبت به زن و مرد و مفهوم «زنانگی» و«مردانگی» بیان می شود بر مبنای تفاوت های بیولوژیک زن و مرد بنا شده است. اغلب نشست ها، کارگاه ها و آموزشهای مهارت های زندگی در رابطه زناشویی نیز با این دیدگاه جلو می روند که ویژگی های ثابتی برای جنس زن و ویژگی های ثابتی را برای جنس مرد فرض گرفته میشود که غیرقابل تغییر است. از نظر این کارشناسان برای تعامل درست زن و مرد – مخصوصا میان زوجین باید نسبت به این ویژگیها آگاه بود و نحوه ی برخورد صحیح با آنها را یاد گرفت. هرچند این نگاه، نگاه غالبی است که در میان مردم جا افتاده است اما مسئله ی دیگر که شاید توجه به آن خالی از فایده نباشد این نکته است که آیا ما زن و مرد زاده می شویم؟ یا در طول زندگی بر اساس آموزش ها زن و مرد با ویژگیهای مشخص شناخته شده مورد تربیت قرار می گیریم؟ بر اساس باورهای زیستی یونان باستان از تفاوت جسمی زن مرد و تعبیر آنها از این تفاوت ، زنان به عنوان موجوداتی پست تر از مردان شناخته می شدند. برای مثال آنها کوچکتر بودن سایز مغز زنان را دلیلی بر پایین تر بودن سطح عملکرد در آنها میدانستند در حالی که امروزه علم به ما از تناسب سایز مغز با اندامها خبر می دهد و کوچکتر بودن مغز نمی تواند به معنای پایین بودن عملکرد نیز باشد، همان طور که کلیه، کبد و یا هر کدام از اعضای جنین همان وظیفه ای را بر عهده دارد که در بزرگسالان نیز وجود دارد. |
این فهم زیستی از تفاوتهای زن و مرد در گذر زمان تغییراتی را از سر گذرانده است و باورهایی را برای افراد چه در محیطهای آکادمیک و چه در محیطهای عمومی و میان عامه ی مردم ایجاد کرده است. با توجه به مقدمه ای که از باور رایج در سنت یونانی و رومی بیان کردیم و فهمی که از مفهوم جنسیت بر مبنای جنس- در همان معنای بیولوژیکی – صورت گرفته است، همچنین دورانی که علم بر این باور بود که همه ی ما تحت سلطه و حکومت ژن های خود هستیم، شکل گیری این نگاه اتفاقی طبیعی به نظر می رسد. اما ما برای پاسخ به این سوال که آیا ما از ابتدا زن و مرد به دنیا می آییم و یا تربیت میشویم لازم است چند قدم عقب تر برویم و از دورتر موضوع را مشاهده کنیم. در این مرحله لازم است بدانیم نقش ژنها بر روی رفتارها و عملکرد ما تا چه میزان است؟
جنویو فاکس در نوشته ی خود که گایدن آن را منتشر کرده است با توجه به دیدگاه ریپن بر اساس علوم اعصاب شناختی به تفاوت های مغز زنانه و مردانه می پردازد، او ابتدا با مطرح کردن این مسئله که ما هنگام به دنیا آمدن کودکان، با گرفتن جشن تعیین جنسیت و برچسب های جنسیتی در همان ابتدا مفاهیمی را به آنها القا می کنیم به کلیشه های جنسیتی می پردازد. ریپن به سمت این نکته پیش می رود که وجود رفتاری مشخص میان مردان و یا حتی زنان لزوما به دلیل ساختار متفاوت مغز نیست.
در قرن بیست و یک ما متوجه شدهایم تنها چیزی که سرنوشت ما را تشکیل می دهد ژن و اعصاب ما نیست، همه ی ما توسط فرهنگ و آموزش هایی که محیط خواسته و یا ناخواسته به ما میدهد به شخصیت خود شکل میدهیم و درکی که از ما نسبت به خودمان شکل می گیرد، برخاسته از شرایط فرهنگی ای است که ما در آن زندگی می کنیم. به بیان دیگر ما تحت سلطه ژنهای خود نیستیم، حتی می توان گفت که ساختار و عملکرد مغز ما تحت تاثیر فرهنگ ما کارکردهای متفاوتی را بروز می دهد.
در تایید این نظریه کوردلیا فاین در مقاله ای با بررسی سطح تستسترون که ما آن را هورمون مردانه میدانیم متوجه می شود که تنها تستسترون نیست که باعث بروز ویژگی هایی که ما در دنیای مفاهیم خودمان آنها را مردانه میدانیم مثل شجاعت، ریسک پذیری و خطرپذیری می شود، بلکه این قرار گرفتن در موقعیتهای ریسکپذیری فارغ از جنسیت است که موجب افزایش و یا کاهش سطح تستسترون می شود. (اهمیت آموزش و مهارت آموزی) در حقیقت نکته ی اصلی قابل ملاحظه این جاست که ما باید بین زن و یا مرد بودن بیولوژیکی و بر مبنای تفاوت های آشکار جسمی و تعاریف فرهنگی از مفاهیم زن و مرد بودن تمایز قائل شویم، چرا که در طول این سالها این تعاریف متفاوت ما از زن و مرد بودن است که باعث شکل گیری پیش فرض ها و کلیشه های جنسیتی شده است، کما اینکه از گذشته تا به امروز، درک ما از زن و مرد و تقسیم وظایف و مسئولیت های آنها تحت تاثیر تعریف ما از این دو کلمه بوده است. بر اساس مطالعات جدید علوم اعصاب اگر ما از دیدگاه فرهنگی به این تفاوت ها نگاه کنیم، به خوبی می توانیم تغییرات میان روابط بین زن و مرد را مشاهده کنیم. همان گونه که کوردلیا فاین بیان می کند مغز عضوی ثابت و غیر قابل تغییر نیست.
نادیده گرفتن قابلیت مهم و تاثیر گذار انعطاف پذیری و مهارتآموزی باعث شده است بسیاری از فرصت های تغییر و بروز استعدادها از انسانها به دلیل جنسیتشان گرفته شود، چرا که ما همواره سعی داشته ایم با مرزبندی های جنسیتی میان دختران و پسرانمان با جنسیتی جلوه دادن تمامی فعالیتها و با تکیه بر علاقه ی درصدی از زنان و یا مردان آن مهارت را به نفع آن جنس مصادره کنیم که این اتفاق در نهایت موجب محرومیت های بیجا و غیر منطقی جنس دیگر شده است. درگیری مداوم و پیوسته طبیعت با تربیت، این فرصت را ایجاد می کند که بتوانیم بار دیگر فارغ از کلیشه های جنسیتی که بر مبنای درستی پایه گذاری نشدهاند به نقش مهم و غیرقابل انکار تربیت پی ببریم و در برابر زیر سوال رفتن باورهای پیشین خود مقاومت نکنیم، چراکه ابطال پذیری ویژگی غیرقابل انکار علم شناخته میشود و در مواجهه با علومی که انسانها را مورد مطالعه قرار می دهد هرگز نمی توان با قطعیت از چیزی سخن گفت.
منابع:
زنان در روزگارشان، ۱۳۹۱، مارلین لگیت، ترجمه نیلوفر مهدیان، نشر نی
Meet the neuroscientist shattering the myth of the gendered brain, Genevieve fox
Testosterone rex: myths of sex, science, and society by Cordelia fin