مطالعه موردی محمدامین قانعیراد
مقدمه
نوشتههای مرتبط
دانشگاه ایرانی همیشه با نقدهای فراوانی روبرو بوده است. عموماً این نقدها در ناکارآمدی و عقیم بودن دانشگاه ایرانی سخن گفتهاند. آنچه که اهمیت دارد آن است که علی رغم ناکارآمدی نهاد دانشگاه بطور عام، نمیتوان این نقدها را بصورت تقلیلگرایانه به یک کلیت همسان و یکدست به نام دانشگاه ایرانی منصوب کرد. در این مقاله تلاش من آن است که با بررسی یکی از کنشگران موفق آموزش عالی ایران، یعنی سیدمحمد امین قانعیراد، منطق کنشگری و سوژه بودگی او را مورد کاش و تحلیل قرار بدهم که او چگونه توانست به این موقعیت اثرگذار در سنت دانشگاهی ایرانی برسد.
برای اینکار از مفهوم سوژگی به همراه درکی از نقشهای چهارگانه جامعه شناسی حسب تقسیم بندی مایکل بوراوی استفاده کردهام. نگاهی به آثار و فعالیتهای قانعی را نشان میدهد او با تدوین و استقرار یک برنامه پژوهشی منظم در حوزه جامعه شناسی علم و نهادهای علمی، علم را بهمثابه پدیده اجتماعی تام در جامعه ایرانی طی نزدیک به سه دهه فعالیت علمیمورد کاوش قرار داد و از همین منظر نیز وارد نقد جامعه و سیاستها و حتی وارد عرصه سیاستگذاری و مدیریت علمیدر ایران شد و بطور همزمان در عرصه عمومیو برای مردم نیز فعالیت میکرد. به همین سبب باید قانعیراد را بهمثابه یک پژوهشگر اجتماعی تام مورد بازشناسی قرار داد، کسی که هم پدیده اجتماعی تام را در تام بودگیاش درک کرده و بر مبنای همین درک تام بود که رسالتهای چهارگانه حرفهای، انتقادی، سیاستگذار و مردممدار را ایفا کرد و همه اینها در نهایت مبتنی بود بر تعهد درونی و اخلاقی قانعیراد به جامعه و تلاش برای اصلاح و بهبود زندگی اجتماعی در آن.
بیان مسئله؛ ضرورت تأمل در کنشگران علمی
طی سالهای اخیر در ایران نهاد دانشگاه به یک مسئله عمومیبدل شده است که بسیاری از منتقدان به اشکال مختلف درباره آن به بحث و نظر پرداختهاند. از یکسو در نهادهای دولتی از موفقیتهای دانشمندان ایرانی بالاخص در زمینههای علوم و مهندسی و پزشکی صحبت میکنند و از سوی دیگر منتقدان فضای روشنفکری با تأکید بر وضعیت علوم انسانی، به نقدهای شدید از دانشگاه پرداختهاند. نقدهایی که ذیل ایدههایی مانند کج فهمیما نسبت به علم، پایان دانشگاه یا در تعبیری تندتر، مرگ دانشگاه صحبت کردهاند. این نقدها عمدتاً معطوف به آن است که دانشگاه نتوانسته نقش مورد انتظار خود در تولید علم را ایفا بکند. لذا نوعی ناکامی، انحراف یا نقصان عمیق در عملکردهای نهاد دانشگاه دیده میشود.
اما در این فضای نقدها که مبتنی بر تعمیمهای فراگیر بر نهاد دانشگاه است، نهادی که به شدت متنوع و متکثر و پرجمعیت است، مسئله بر آن است که این نقدها، عموماً در تبیین نهایی، نهاد دانشگاه را مقصر این مسئله دانستهاند که نتوانسته انسان دانشگاهی در معنای مطلوب آن در ایران تربیت کند. به نظر میرسد نگاهی به نمونههای متفاوت در نظام دانشگاهی، نمونههایی که به اذعان همین جامعه دانشگاهی، افرادی مؤثر و خلاق و صاحب نظر بودهاند، میتواند درک بهتری از عاملیت فردی کنشگران علمیدر جامعه ایرانی در وضعیت موجود دانشگاه به ما بدهد. بهعبارت دیگر نقدها عموماً معطوف به فقدان انسان دانشگاهی خلاق در ایران است. اگر این نقدها را معکوس کنیم و از مختصات انسان دانشگاهی خلاق در جامعه دانشگاهی ایرانی بر حسب مصادیقی که همین نظام دانشگاهی آن را پذیرفته است، صحبت کنیم، چه اتفاقی در فهم ما از نهاد دانشگاه خواهد افتاد. به همین دلیل میتوان نگاهی به نحوه عملکرد نخبگان دانشگاهی ایرانی در حوزههای علوم انسانی داشت، تا فهم بهتری از میدان دانشگاهی و انسان دانشگاهی در آن بدست بیاوریم.
لذا این مقاله را میتوان به تعبیری در امتداد کتاب قانعیراد و خسرو خاور (۱۳۹۰) دانست که در آن به جای شناخت نقاط ضعف اجتماعات علمیو موانع تکوین آن، میخواهیم بدانیم که مناسبات علمیکنونی، چگونه از طریق فعالیتهای کنشگران انسانی شکل گرفته است و استادان و پژوهشگران، چگونه با وجود موانع موجود توانستهاند به گونهای فعال در شکل دادن به مناسبات علمیو تولید دانش مشارکت داشته باشند” (قبلی، ۱۳). البته در این مقاله به طور موردی، به یک محقق، یعنی استاد قانعیراد توجه خواهیم کرد تا تأملی بر رویهها و شیوههای کنشگری علمیاو در نظام دانشگاهی ایران داشته باشیم.
انسان دانشگاهی در ایران: مسئله کنشگران علمی
میدان دانشگاهی در ایران را نمیتوان به سادگی ذیل یک مقوله کلی و یکدست قرار داد. این میدان منطقاً تکثرها و تنوعات درونی خودش را دارد. بویژه وقتی که قرار باشد از موقعیت و عملکرد کنشگران علمیدر نهاد دانشگاهی صحبت کنیم، قضیه خیلی متفاوت میشود. زیرا سرشت و سرنوشت هر کنشگر یا به تعبیری که بوردیو مطرح میکند، منش او، متأثر از مؤلفهها و شرایط مختلفی است. بوردیو شاخصهای متعددی را مطرح میکند، مانند ۱- عوامل اجتماعی (خاستگاهها و…)، ۲- عوامل آموزشی؛ ۳- سرمایه قدرت آکادمیک؛ ۴- سرمایه قدرت علمی؛ ۵ سرمایه شأن و منزلت علمی؛ ۶- سرمایه شهرت روشنفکری؛ ۷- سرمایه قدرت سیاسی و اقتصادی؛ ۸- فعالیت و حضور سیاسی در بالاترین سطح (بوردیو،۱۳۹۶: ۱۱۸-۱۲۰). به همین دلیل ترکیبهای مختلفی از این عوامل میتواند موقعیت و عملکرد کنشگران علمیرا توضیح بدهد. بوردیو در جای دیگری به یک دوگانه بسیار مهم و حیاتی در میدان دانشگاهی اشاره میکند: «نکته حائز اهمیت دیگر آن است که شاخصهای گوناگون در سرمایهگذاری بخش پژوهش و اعتلای علمیدر مسیر مخالف تغییر میکند. بنابراین به خوبی به این مهم واقف میشویم که میدان دانشگاهی بنا بر دو اصل متقابل و متضاد که برگرفته از یک نظام سلسله مراتبی است، سازماندهی میشود. در چنین وجهی سلسله مراتب اجتماعی که با اعتباری به ارث رسیده و با سرمایهای سیاسی و اقتصادی که در زمان حاضر بدان تملک دارد، مطرح است. چنین وزنه و جایگاهی در تضاد و تقابل با سلسله مراتب ناب و ویژه فرهنگی قرار دارد که برخلاف موارد یادشده با اقتدار علمیو مرتبت و جایگاه روشنفکری صاحب آن تعریف میشود و همخوانی دارد. این تقابل و تضاد در ساختار فضاهای علمیرسوخ کرده است و در نتیجه میدان دانشگاهی را گاه به مکان رویارویی بین دو جه رقابت مشروع بدل ساخته است (قبلی،۱۳۶). این دوگانه نقش مهمیدر فهم جامعه دانشگاهی ایران دارد. به نظر میرسد بخش اعظم نقدهای دانشگاه ایرانی توسط محققان مختلف، معطوف است به کسانی که در گونه اول سلسله مراتب دانشگاهی مصداق دارد. یعنی مصداق آنها بیشتر کسانی هستند که بواسطه سرمایههای اقتصادی و سیاسیشان موقعیت دانشگاهی دارند. و اتفاقاً این نقدها کمتر مصادیقی را در برمیگیرد که اقتدار علمیو موقعیت روشنفکری دارند. قانعیراد و خسرو خاور یک صورتبندی مفهومیبهتری را برای فهم کنشگران علمیدر نظام دانشگاهی ایران مطرح میکنند. از نظر آنها «اگر در گذشتهای نه چندان دور، «کنشگر اجتماعی» باعث تحرک در روابط اجتماعی میشد، در حال حاضر نوع جدیدی از کنشگر در حال تکوین است که بعد اجتماعی آن ضعیفتر و بعد فردی آن قویتر است. تورن این کنشگر جدید را «سوژه» مینامد… یکی از ویژگیهای سوژه در مقایسه با کنشگر اجتماعی این است که او میتواند بدون وجود یک جنبش اجتماعی، مسائل خود را مطرح و برای حل آنها فعالیت کند. کنشگر اجتماعی بدون جنبش اجتماعی معنایی ندارد، ولی سوژه بدون جنبش اجتماعی مفهوم خود را حفظ میکند اگر چه او میتواند همزمان در بطن یک جنبش اجتماعی نیز خواستههای خود را دنبال کند (قانعیراد و خسرو خاور، ۱۳۹۰:۳۷و۴۰). با این تعبیر، مفهوم سوژه میتواند مفهوم مرکزی خوبی برای فهم کنشگران علمیدر ایران باشد. کاری که قانعیراد و خسرو خاور هم انجام دادهاند.
آنچه که وجود دارد آن است که عمدتاً در مطالعات دانشگاه در ایران، مسئله کنشگری و سوژهبودگی، در مطالعات جنبشهای دانشجویی مطرح شده است (ر.ک. خانیکی ۱۳۹۶). البته خانیکی در همان کتاب نشان میدهد که چطور سیاست قواعد میدان دانشگاه را بر هم زده، اما در عمل این قواعد نه برای همه وجوه میدان، بلکه اصولاً برای یک وجه از دوگانهای است که بوردیو نقل کرده است، یعنی گروه اول، یا همان کسانی که در مراتب بوروکراتیک علم و مبتنی بر سرمایه اقتصادی و سیاسی و آنچه بدانها ارث رسیده، قرار دارند. اصولاً علی رغم هم نقدها به دخالت سیاست در دانشگاه ایرانی، بخش دوم سلسله مراتب ناب دانشگاهی یعنی کسانی که سرمایه علمیو روشنفکری دارند، هنوز تحت سیطره و مداخله قدرت سیاسی در نیامده است. به تعبیری میتوان گفت حتی نقدهایی که به فساد و انحطاط در دانشگاه ایرانی مطرح است، دقیقاً در همین منطق قابل فهم است، کسانی که بواسطه سرمایههای سیاسی و اقتصادی وارد نظام دانشگاه شدهاند و از این سرمایهها برای تمتع از دانشگاه به نفع منافع فردیشان استفاده کردهاند. اتفاقاً در همین سیستم نقدها به فساد اصولاً سلامت و صلابت شخصیت استادان که سرمایه علمیو فرهنگی بالایی دارند، بیشتر مورد تأثیر قرار گرفته است (ر.ک. محدثی ۱۳۹۷). البته موسی اکرمیدر بحثی درباره واژه استاد، به خلط مفهومیاین واژه و عدم تمایز آن در سلسله مراتب مختلف میدان دانشگاهی اشاره میکند. بطوری که نمیتوان به سادگی سوژه استاد یا محقق دانشگاهی در معنای اصیل چهارمیکه اکرمیبدان اشاره میکند را از سایر کاربردهای متعارف متمایز کرد (اکرمی، ۱۳۹۶).
مجید تهرانیان نیز در متنی که در نقد دانشگاه ایرانی نوشته به آشفتگی قواعد میدان دانشگاهی و مسئله رخوت آن اشاره میکند. او مینویسد: «در دانشگاهها شرایطی پیش آمده است که یک اتحاد مثلث از دانشجوی تنبل، استاد بیسواد و دستگاه اداری محافظه کار(که هر سه منافع خود را حفظ خمودگی موجود میبینند) حاکم بر اوضاع است» (تهرانیان،۱۳۹۶). در همین نوشته هم تهرانیان به طور ضمنی بر کنشگرانی در میدان دانشگاهی تأکید دارد که در طیف گروه دوم موردنظر بوردیو که حضورشان مبتنی بر اقتدار علمیو سرمایه فرهنگی و روشنفکری است، قرار نمیگیرند. بلکه او نیز همآوا با سایر منتقدان همچنان بر گروه اول سلسله مراتب بوردیویی تأکید دارد، یعنی کسانی که بواسطه سرمایههای سیاسی و اقتصادی و میراث خودشان در میدان دانشگاهی هستند. دکتر آزاد نیز در نقد میدان دانشگاهی و کنشگران آن بطور ضمنی این دوگانه بوردیویی را نشان میدهد. او مینویسد: برای حل مسائل در حوزه علوم انسانی باید به دانشگاه و دانشگاهیان توجه کنیم و آنها را معیار عمل تحقیقاتی و تحلیلی بدانیم. باید نگاهمان به علم تغییر کند. وزیر (علوم) ما به جای آنکه سیاستمدار باشد، باید دانشمند باشد. رییس دانشگاه به جای اینکه نیروی امنیتی باشد، باید یک فرد دانشگاهی و دانشمند باشد. رییس دانشکده و گروه به جای آنکه یک فرد تازه کار باشد، باید دانشمند باشد…» (آزاد ارمکی،۱۳۹۶:۱۲۳). او نیز عملاً در نقد دانشگاه و سوژههای دانشگاهی یا به تعبیری عامتر، کنشگران دانشگاهی بر استادانی تأکید دارد که حضورشان مبتنیبر سرمایه سیاسی و اقتصادی و داشتههای انتصابی آنهاست. توفیق نیز در نقد جامعهشناسی آکادمیک در ایران به این تغییر هویت کنشگران علمیاشاره میکند. او نشان میدهد که چطور استادان جامعهشناسی در روند دوران تحصیل، عملاً به دبنال تحقق سوژه بودگی خودشان در میدان دانشگاهی هستند، و خواستهاند «کارشان را با طرحی نوین آغاز کنند اما با ساختار متصلب آکادمیمواجه شدهاند». او نیز به دنبال سرنوشت سوژه یا کنشگر آگاه در دانشگاه ایرانی است. کسانی که بواسطه مواجهه با ساختار متصلب میدان دانشگاهی، در نهایت طی مراحل مختلف به مرحله نهایی مکانیسم استحاله کنشگر در ساختار میرسند و این استادان تبدیل میشوند به مدافعان این میدان بهگونهای که «پس ذهن کنشگر؛ تنها توجیه وضعیت موجود قرار دارد نه مسئله تولید علم» (توفیق، ۱۳۹۶: ۹۷). فاضلی نیز این مسئله را ذیل خرده فرهنگ استادان مطرح کرده است. اینکه شرایط دانشگاه انبوه منجر به آن شده است که استادی در دانشگاه به یک پست اداری در سازمان دانشگاه تقلیل یابد و استادان بیش از آنکه مولد علم و مروجان واقعی معرفت باشند، شاغلان اداری در دانشگاه هستند. بسیاری در این شرایط به فعالیتهای تجاری یا سیاسی برای اشباع ارضای نیازهای خود میپردازند. لذا خرده فرهنگ ناب استادی که حاوی سرمشقهای تولید دانش و علم جدید هستند، اندک بوده و در حاشیه قرار میگیرند (فاضلی،۱۳۹۶: ۸۴-۸۶). نکته مهم در این آثار منتقد وضعیت دانشگاه ایرانی آن است که عموماً بر میدان دانشگاه آن هم بر وجوهی که سرمایههای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک تعیین کنندهاند، تأکید دارند.
در کمتر مطالعهای بر سوژههای دانشگاهی یا استادان خلاق و مؤثر تأکید شده است. این مسئله در کتاب خسرو خاور و قانعیراد تا حدی بحث شده است، البته در نهایت بحث آنها هم در زمینه اجتماعی علمیاست که بعدها در سایر کتابهای مربوط به اجتماعی علمیبسط داده شده است.
در این مقاله تأکید من بر سوژه علمییا کنشگر آگاه در میدان دانشگاهی ایران است، کنشگری که همه سرمایهاش مبتنیبر اقتدار علمیو سرمایه روشنفکری خودش است. اینکه یک استاد در نظام آموزش عالی ایران در حوزه علمیچه نقشهایی را با چه مختصاتی ایفا کرده است. به تعبیر دیگر وقتی یک استاد دانشگاهی در حوزه پژوهش و در مواجهه با نیازها و مقتضیات جامعه و سیاست قرار میگیرد و قرار است در نسبت با همه اینها بیش از همه مبتنی بر اقتدار علمیو سرمایه روشنفکری خودش باشد، چگونه عمل میکند.
اما قبل از این لازم است که مدلی برای فهم موقعیت یک استاد دانشگاه داشته باشیم. برای اینکار از تقسیمبندی چهارگانه مایکل بوراوی در خصوص انواع جامعهشناس استفاده خواهیم کرد. بوراوی چهارگونه جامعهشناسی را مطرح میکند: ۱- جامعهشناسی حرفهای؛ دربرگیرنده برنامه پژوهشی چندگانهای است که هر یک فرضیات، نمونهها، دستگاههای مفهومیو نظریههای رو به تکامل خود را دارند و با سر و کله زدن با معماهایی بسط مییابند که از آشفتگیهای بیرونی یا از تناقضات درونی برنامههای پژوهشی ناشی میشوند. این نوع جامعه شناسی روشهای صحیح و آزموده شده را به همراه چارچوبهای مفهومیمناسب در اختیار سایر شاخههای جامعهشناسی قرار میدهد. ۲- جامعهشناسی سیاستگذار؛ در خدمت هدفی است که کارفرمایش تعیین میکند. این نوع جامعهشناسی در صدد است که یا با دادههای اجتماعی برای مشکلات سفارش داده شده، راهحلهایی بیابند یا به راهحلهای موجود مشروعیت علمیببخشند. ۳- جامعهشناسی انتقادی؛ که صحت و سقم مفاهیم و فرضیههای هنجاری و توصیفی جامعهشناسی حرفهای را بررسی میکند. ۴- جامعهشناسی مردممدار که به دبنال گفتگویی دوجانبه با گروههای مردمیاست. پویایی این نوع جامعهشناسی منوط است به احیاء ایده مردم و خیر همگانی (بوراوی،۱۳۸۷). همانطور که گفته شد، در این مقاله به دنبال فهم سوژه دانشگاهی ایرانی هستیم، البته تأکید من بر سوژه موفقی است که حضور و عملکردش در میدان دانشگاهی مبتنی بر اقتدار علمیو سرمایه فرهنگی و روشنفکری اوست. در این راستا بطورخاص بر استاد محمد امین قانعیراد تأکید خواهیم کرد.
برای این کار بر تألیفات و نوشتارهای ایشان در قالب کتاب متمرکز خواهم بود. حسب تجربه خودم در انتشار بخشی از فعالیتهای علمیایشان در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، و نگاهی با برخی از آثار ایشان در سایر مراکز انتشاراتی تلاش خواهم کرد روایتی از نحوه علمکرد ایشان بهعنوان استاد دانشگاه و مؤلف در نسبت میان دانشگاه، جامعه و سیاست ارائه بدهم.
محمد امین قانعیراد: پژوهشگر اجتماعی تام
سید محمدامین قانعیراد، زاده ۱۳۳۴ – درگذشته ۲۴ خرداد ۱۳۹۷- جامعهشناس برجسته ایرانی، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران و عضو هیئتعلمیو استاد جامعهشناسی مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور بود. وی در سن ۶۳ سالگی و پس از دورهای تحمل بیماری سرطان در شامگاه ۲۴ خردادماه ۱۳۹۷ درگذشت. قانعیراد در سال ۱۳۳۴ در کهریزک به دنیا آمد. پدر او رئیس امور مالی کارخانه قند کهریزک بود. پس از تعطیلی این کارخانه، قانعیراد به همراه خانواده به شهر ری مهاجرت کرد. او دوره دبستان و دبیرستان خود را در این شهر به پایان رساند. قانعیراد دیپلم طبیعی خود را در دبیرستان عظیمیه شهرری اخذ کرد. سپس کنکور داد و در رشته پزشکی ارتش پذیرفته شد. پدرش با ثبتنام او در ارتش مخالفت کرد. به همین دلیل او راهی خدمت سربازی شد؛ جایی که با آثار شریعتی بیشتر آشنا شد. آشنایی با آثار شریعتی او را به رشته جامعهشناسی علاقهمند کرد. او در یکی از مصاحبههایش اشاره میکند که در رشته جامعهشناسی، او مسئولیت و تعهد اجتماعی را دید و این باعث شد که این رشته را به پزشکی ترجیح دهد. پس از پایان دوره سربازی، او در سال ۱۳۵۵ در رشته انسانشناسی در دانشگاه تهران پذیرفته شد. رشتهای که با ادغام در رشتههای دیگر پس از انقلاب فرهنگی عنوان علوم اجتماعی به خود گرفت. پس از فارغالتحصیلی در رشته علوم اجتماعی با گرایش پژوهشگری اجتماعی، قانعیراد با کسب رتبه اول به تحصیل در رشته جامعهشناسی در دانشگاه تهران در مقطع کارشناسیارشد ادامه داد. او پایاننامه خود را زیرنظر دکتر غلامعباس توسلی نوشت و به عنوان نفر اول در این رشته فارغالتحصیل شد. در ورودی دکتری او باز هم رتبه اول را کسب کرد و پایاننامه خود را تحت عنوان «عوامل معرفتی و اجتماعی رشد و افول علم در ایران دوره اسلامی(قرن سوم تا پنجم هجری)» تحت نظر دکتر غلامعباس توسلی و دکتر محمد توکل به نگارش در آورد. قانعیراد در اصل عضو هیئتعلمیمرکز تحقیقات سیاست علمیکشور بود، علاوه بر آن او عضویتها و مسئولیتهای متعددی داشته که برخی از آنها عبارتند از:
- رئیسانجمن جامعهشناسی ایران در دورههای هفتم (۱۳۹۲-۱۳۸۹) و هشتم (۱۳۹۵-۱۳۹۲)
- مدیر گروه مطالعات علم و جامعه در مؤسسه عالی آموزش و پژوهش در مدیریت و برنامهریزی (۱۳۸۳-۱۳۸۰)
- معاون مطالعاتی کمیسیون ملی یونسکو در ایران (۱۳۸۵-۱۳۸۴)
- عضو هیئتعلمیو مدیر گروه پژوهشی علم و جامعه (۱۳۹۳-۱۳۸۵)
- معاون پژوهشی مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور (۱۳۷۹)
او جوایز علمی متعددی گرفت که همه آنها نشان دهنده آن هستند که قانعیراد، اقتدارش را از کارهای علمیخودش بدست آورده بود و سرمایه اقتصادی و سیاسی، زمینه اصلی پیشرفت او نبود. برخی از این نشانهای اقتدار علمیاو، جوایرش بودند که میتوان به این موارد اشاره کرد:
- برنده جایزه ترویج علم از انجمن ترویج علم ایران (۱۳۹۵/۸/۲۰)
- جایزه از رئیسجمهور به عنوان دانش آموختۀ ممتاز کارشناسیارشد جامعهشناسی (۱۳۶۸/۷/۵)
- جایزه به عنوان دانش آموخته ممتاز دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران (۱۳۷۶/۷/۲)
- جایزه نقد کتاب علوم اجتماعی (۱۳۹۴/۳/۱۳)
- جایزه کرسی یونسکو در آموزش سلامت روان (۱۳۹۵/۱۲/۱۷)
- جایزه جشنواره بینالمللی فارابی به عنوان پژوهشگر برگزیده (۱۳۹۶/۱۰/۲۴) (به نقل از ویکیپدیا)
حضور جدی او در جامعه دانشگاهی ایران، بعد از آن بود که آن قدر سرمایه علمیو روشنفکری داشت که امکان نادیده گرفتنش نبود.
قانعیراد از اواخر دهه ۷۰، در دوره دکتری خودش به تدریج روی یک مسئله متمرکز میشود، یعنی حوزه علم و معرفتشناسی. به عبارت دیگر حوزه اصلی فعالیت ایشان در دوران دکتری، در جامعهشناسی علم و نهاهای علمیتعریف میشود. آنچه که از مرور مجموعه آثار ایشان بر حسب روند تاریخی نگارش آنها میتوان فهمید آن است که قانعیراد به تدریج یک ایده – مسئله در باب ماهیت علم و بحث مطالعات جهانی و مطالعات داخلی ـ پیدا میکند. مسئله علم و تولید علم در ایران با رویکردی جامعه شناختی. او این پرسش را در ابتدا در یک دوره تاریخی به محک بررسی و آزمون تحلیلی و نظری میگذارد. در این دوره ایشان کتاب اخلاقیات شعوبی و روحیه علمیرا مینویسد. بهمثابه یک جامعهشناس حرفهای سعی میکند رویکرد اجتماعی به علم را در جامعه ایرانی صورتبندی کند. با همین نگاه جامعهشناختی به تدریج ابعاد دیگری از مسئله علم را علاوهبر ریشههای تاریخی، مورد بررسی قرار میدهد. او بهمثابه جامعهشناس حرفهای، نسبت علم و جامعه، مسئله علوم انسانی در ایران، اجتماعات علمیو تعاملات و ارتباطات علمیدر میان دانشگاهیان و کنشگران علمیدر جامعه ایرانی و همچنین مسئله جنسیت در دانشگاه ایرانی و زنان در آموزش عالی ایران را بررسی میکند. او امر علمیرا به مثابه پدیده اجتماعی تام بررسی مینماید، و سعی میکند همه ابعاد اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و مذهبی و روانشناختی آن را مورد کاوش قرار بدهد تا بتواند جامعیت جامعهشناختی این پدیده را در پژوهشهای حرفهای خویش ترسیم و تحلیل کند.
به نظر میرسد که مسئله قانعیراد صرفاً پژوهش در باب پدیده اجتماعی تام علم در جامعه ایرانی نبوده است و در همین فضای علمیو پژوهشی به اهمیت سیاستگذاریها و برنامههای توسعه در وضعیت علم و دانشگاه در ایران نیز توجه داشته است. لذا اسناد بالادستی و سیاستگذاریها را بررسی کرده است. او در این مرحله به مثابه یک جامعه شناس سیاستگذار وارد عمل میشود. حسب طرحهایی که بر عهده میگیرد، و حتی مسئولیتی که در مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور بر عهده داشته، مسئله سیاستگذاری برای علم مورد توجه و تمرکز او قرار میگیرد. با درکی که از جامعهشناسی علم و رویکرد اجتماعی و فرهنگی به علم داشته، به نقد اسناد و برنامههای توسعه در حوزه علمیمیپردازد و سعی میکند رویکردهای نوینی را در «شبکه سیاستی علم و فناوری» و مهمتر از همه در کتاب «سیاستگذاری علمیو توسعه در ایران» و حتی کتاب «الگوی چهاروجهی برای ارزیابی توسعه علمی» و «ساختار مدیریت نظام علمیکشور» مطرح کند.
روش کار قانعیراد آن است که هر مسئله یا هر بعد جدیدی از مسئله را مفصل و جدی مورد کاوش قرار میدهد. شیوه او اینگونه نیست که یک تأمل کوتاهی بکند و یک یادداشت بنویسد؛ بلکه بصورت مقالات علمیو پژوهشی یا در قالب کتاب متون عمیق و دقیقی را تولید میکند. هرچند در عمل نمیتوان آثار قانعیراد را به سادگی در تقسیمبندی چهارگانه بوراوی از جامعهشناسی حرفهای، سیاستگذار، انتقادی و مردم مدار، طبقهبندی کرد، بلکه در عمل این کارها ترکیبی از این رویکردهای مختلف جامعهشناسی هستند. با اینحال میتوان گفت در هر اثر یک وجه غالب است.
او در مقام جامعهشناس انتقادی، سعی میکند نه تنها دستگاههای سیاستگذار، بلکه حوزه عمومیو فکری را نیز مورد نقد و تحلیل انتقادی قرار دهد. در نخبگان دانش سعی میکند کج فهمیهای جامعه ما از مفهوم نخبگی را بازاندیشی کند و برخلاف کلیشه رایج، که نخبه کسی است که مهاجرت میکند، او تعریفی جدید ارائه میدهد، و نخبه را کسی میداند که بماند و عاملیت و سوژهبودگی خود را اعمال کند، برای تغییر وضعیت موجود و بهینه کردن آن. در همین فضای انتقادی است که کتاب «گفتمانهای دگرواره در علوم اجتماعی» از فرید العطاس را ترجمه میکند. در این سنت روشنفکرانه است که او به تبعیت از علی شریعتی، وارد نقدهای اجتماعی میشود و کتابهایی مانند «روشنفکری گفتگویی» را تألیف میکند. او در آثارش علاوهبر رویکردهای بدیعی که دارد، سعی میکند از کلیشه رایج در باب امور مانند زنانه شدن آموزش عالی، درک عمیقتر و بدیعتری ارائه دهد. از این رو میتوان گفت او در همه آثارش به نوعی در گفتگویی انتقادی با وضعیت رایج و جاری علوم اجتماعی و جامعه و نهادهای سیاستگذار است.
قانعیراد استادی نبود که معتقد به محدود کردن خود در چارچوبهای سازمانهای بوروکراسی علم باشد. لذا حضور در جامعه و نهادهای مدنی و تلاش برای دعوت از دیگران برای مشارکت در نهادهای مدنی علم و حوزه عمومیبرای او اهمیت بسیاری داشت. قانعیراد به حسب تقسیم بندی بوراوی از جامعهشناسی مردممدار، به دو گونه سنتی و ارگانیک، یک جامعهشناس مردممدار سنتی بود. او معتقد بود باید از دانش و تخصص خود برای حوزه عمومیو فرهنگ مردم کمک گرفت تا بتوان به مردم در چالشهای زندگی امروزی، فهم و بینش عمیقتری از آنچه در حال رخ دادن است، ارائه داد. حضور گسترده او در فضاهای عمومیو رسانهها و فعالیت خلاقانه او در شبکههای اجتماعی، بخشی از این بینش او در خصوص نسبت جامعهشناسی و مردم بود. در این دوره بود که مصاحبههای فراوانی با رسانهها داشت و عملاً به ندرت پیش میآمد که درخواست رسانه یا روزنامهای را نپذیرد. در این فضا بود که «زوال پدرسالاری» و بخشهایی از «پیدایش روشنفکری گفتگویی» را مینویسد.
شاید نتوان قانعیراد را در هر مقطعی در یکی از این نقشهای چهارگانه علمیاش تقلیل داد، اما میتوان گفت که او قبل از هر چیز با جامعهشناسی حرفهای شروع کرد و وقتی درک و بینش خود از جامعهشناسی علم و نهادهای علمیرا تدوین کرد و تعمیق داد، وارد سایر عرصهها هم شد، برای همین در مرحله دوم وارد جامعهشناسی سیاستگذار میشود که همزمان است با حضور او در پستهای اجرایی در مراکز سیاستگذاری علمی. اما از همان آغاز فعالیتهای علمیاش، قانعیراد وجه انتقادی را در بطن کارهای خود داشته است. در اواخر فعالیتهای علمیشان در دهه نود، عمده تمرکز او در جامعهشناسی مردممدار بود.
نتیجهگیری: لزوم بازاندیشی در نظام دانشگاهی ایران از منظر مفهوم پژوهشگر اجتماعی تام
دکتر قانعیراد در وهله اول یک جامعهشناس حرفهای بود. چون جامعهشناس حرفهای باید مبنای مفهومیو نظری و ابزاری اولیه را برای سایر انواع جامعهشناس فراهم کند. ایشان یک برنامه پژوهشی خیلی مدون و مستقلی در حوزه علم داشت و از قبل آن کل جامعه ایرانی را نقد و بررسی میکرد و لذا این برنامه پژوهشی را شروع و ادبیات آن را تولید و از آن دفاع کرد، مرزهای آن را گسترش داد و دیدگاههای جدیدی را آورد و خود وی پژوهشها و نتایج و تزهای جالبی هم در باب وضعیت علم در ایران ارائه داد. در نتیجه یک پژوهشگر حرفهای دانشگاهی در حوزه مطالعات علم و نهاد علم بود. البته در سایر حوزهها هم وارد شدند که آنها تبعی این رسالت اصلی و حرفهایی بود که برای خود قائل بودند.
این خیلی سخت است که کنشگران اجتماع علمیبتوانند همزمان چهار سطح جامعهشناس بودن را داشته باشند و در همه سطوح بتوانند با قدرت وارد بشوند. یعنی با یک انسجام و صلابتی که پشتوانه نظری و اطلاعاتی و تحلیلی قوی دارد و تعهد اخلاقی و دغدغهمندی خیلی عمیقی هم نسبت به جامعه و حل مسائل زندگی مردم داشتند. قانعیراد همیشه فردی امیدوار بود، به همین دلیل خود را به ساختارهای اجتماعی و حتی جنبشهای اجتماعی تقلیل نمیداد. او به مفهوم دقیق کلمه، یک سوژه یا کنشگر آگاه بود. خصیصه امیداوری ایشان به گونهای بود که در نهایت میتوان ایشان را یک منتقد مصلح یا یک مصلح منتقد دانست که همه فعالیتهایش در نهایت به دنبال تعهد اخلاقی او به جامعه و تلاشش برای بهبودی زندگی مردم بود. به عبارتی ایشان خیلی ابایی نداشت که بخواهد به حکومت یا یک نهاد دولتی مشاوره بدهد. چون همیشه امیدوار بود که با اصلاحات کوچک میشود اثرات بهتری را ایجاد کرد. به همین خاطر مجموعه کارهایی که ایشان در نقد اسناد بالادستی و ارائه راهکارهای سیاستی داشت، همان تلاشی است که ایشان برای رفع نیاز دستگاههای بیرونی با هدف بهینه شدن امور انجام میداد و معمولاً هم در نوشتههایش در مورد اسناد بالادستی راهکار میداد. ایشان در جامعهشناسی مردممدار هم تلاش میکرد که این کار و خدمت را برای جامعه داشته باشد؛ جامعهای که همیشه به آن امیدوار بود. دکتر قانعیراد هیچ وقت از یأس صحبت نمیکرد. همیشه آن نیمه پر لیوان را میدید. همیشه کورسوهای امید را حتی اگر هم نبود، به تعبیری خودش سعی میکرد ایجاد بکند. ایشان در مقام یک جامعهشناس سیاستگذار اصولاً خیلی معتقد به قهر با نهادهای رسمینبود. با همه گروهها، تعامل داشت. هرچند دانشگاه ایرانی، به سختی و با دشواریهای فراوان توانست مشروعیت و اقتدار روشنفکرانه قانعیراد بپذیرد، و عملاً او برای رسیدن به این موقعیت اقتدار علمی، سختیها و گاه زجرهای فراوانی کشید، اما در نهایت اقتدار علمیو سرمایه روشنفکرانه او بود که در ترکیبی از تعهد به جامعه و امیدواری برای اصلاح، میتوانست از قانعیراد یک شخصیت چندوجهی بسازد، شخصیتی که بطور همزمان بتواند موضوع تخصصی خود را بهمثابه یک پدیده اجتماعی تام، در تامیت خودش بررسی کند و در عین حال بتواند همزمان نیز نقشهای چهارگانه جامعهشناسی را ایفا کند. به نظر میرسد موفقیت قانعیراد حداقل در عرصه جامعهشناسی علم و نهادهای علمی، ناشی از هم افزایی متقابل نقشهای چهارگانه جامعه شناسانه او و فهم عمیق او از پدیده اجتماعی تام بود. یعنی در فضای علوم اجتماعی ما، مفهوم پدیده اجتماعی تام به این درک از فلسفه علوم اجتماعی ختم شده که ما ذکر میکنیم پدیده اجتماعی تام چیست و در نهایت هر محققی حسب محدودیتهای خودش چند وجه آن را مبسوطتر بررسی میکند. ولی به نظر میرسد اگر به کارهای محققان بزرگ علوم اجتماعی نگاه کنیم، خواهیم دید که پدیده اجتماعی تام به مثابه یک بینش نظری و روشی، مستلزم مجموعهای از مطالعات مستمر، مداوم، پیوسته و متمرکز است. یعنی پدیده اجتماعی تام را پژوهشگری که عمری صرف تحلیل مستمر و متمرکز حول یک حوزه و برنامه پژوهشی بکند میتواند بفهمد. به نظر میرسد در ایران آقای دکتر قانعیراد کسی است که ایده پدیده اجتماعی تام را تحقق داد. از این روست که میتوان قانعیراد را یک پژوهشگر اجتماعی تام نامید. اصطلاح پژوهشگر اجتماعی تام را از ترکیب مفهوم پدیده اجتماعی تام و نقشهای چهارگانه جامعه شناسی ایجاد کردهام. پژوهشگر اجتماعی تام کسی است که در یک برنامه پژوهشی عمیق حول یک موضوع جامعهشناختی به طور مستمر و متمرکز کار کند، و صرفاً به نقش حرفهای جامعهشناسیاش رضایت ندهد، بلکه این بینش عمیق خود از ابعاد مختلف پدیده اجتماعی را در عرصههای انتقادی، سیاستگذاری و در نهایت مردممدارانه به کار گیرد.
نگاهی اجمالی به شخصیت و منش قانعیراد و آثار و فعالیتهای او، نشان میدهد که نقدهایی که بر دانشگاه ایرانی وارد کرده را باید با تخصیص به ابعادی از میدان دانشگاهی معطوف دانست که در آن اقتدارهایی عمل میکنند که ناشی از سرمایه اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک هستند. اما در فضایی که میدان علمیهنوز منطق خود را حتی در حاشیهها برپا نگه داشته است، ظهور اقتدار ناشی از سرمایه علمیو روشنفکری نشان میدهد که دانشگاه ایرانی هنوز زنده است و از درونش زمینههای امیدواری همچنان جریان دارد. در شرایط فعلی کسانی مثل قانعیراد به مثابه پژوهشگر اجتماعی تام، قابلیت آن را دارند که سرمشقهایی باشند برای اصلاح وضع موجود و بهینه کردن آن. در این سنت است که میتوان نقش کنشگری اصلاحگرانه یا سوژگی مصلحانه را بهتر و بیشتر قدر دانست. در علوم اجتماعی کسانی مانند مرتضی فرهادی، جواد صفینژاد، ناصر فکوهی، مقصود فراستخواه، نعمتالله فاضلی را میتوان در این سنت فهمید. کسانی که نقشهای چهارگانه جامعهشناسی و انسانشناسی را همراه با درک عمیق از پدیدههای اجتماعی تام ایفا میکنند. و در عین حال رسالت حضور کنشگران و سوژگی خودشان را اصلاح و بهبود زندگی جامعه میدانند. در این رویکرد است که میتوان گفت حیات نظام دانشگاهی در ایران منوط است به حضور بزرگانی از این نوع از انسان دانشگاهی.
منابع:
آزادارمکی، تقی (۱۳۹۶). دانشگاه و چالشهای جامعه ایرانی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
بوراوی، مایکل (۱۳۸۷). درباره جامعه شناسی مردم مدار؛ نازنین شاهرکنی؛ در مجله جامعه ایران، دوره هشتم، شماره یک، بهار ۱۳۸۷؛ ص ۱۶۸-۲۰۱
بوردیو، پیر (۱۳۹۶). انسان آکادمیک؛ رضاکاویانی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
توفیق، ابراهیم (۱۳۹۶). درباره نظام دانش؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
تهرانیان، مجید (۱۳۹۶). دانشگاه، ارتباطات و توسعه ملی در ایران (به کوششهادی خانیکی). تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
رحمانی، جبار (به کوشش) (۱۳۹۶). پرسش از دانشگاه ایرانی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
العطاس، فرید (۱۳۹۷). گفتمانهای دگر واره در علوم اجتماعی آسیا؛ محمد امین قانعیراد و ابوالفضل مرشدی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
فاضلی، نعمتالله (۱۳۹۶). علوم انسانی و اجتماعی در ایران؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
قانعیراد، محمدامین و خسرو خاور، فرهاد (۱۳۹۰). جامعهشناسی کنشگران علمیدر ایران. تهران: نشر علم.
قانعیراد، محمد امین (۱۳۹۵). پیمایش علم و جامعه؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۸۲). ساختار مدیریت نظام علمیکشور؛ تهران: مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور،
—— (۱۳۸۲). ناهمزمانی دانش: روابط علم و نظامهای اجتماعی – اقتصادی در ایران؛ تهران و مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور.
—— (۱۳۸۸). تحلیل فرهنگی صنعت؛ تهران: پژوهشگاه هنر، فرهنگ و ارتباطات.
—– (۱۳۹۶). الگوی چهاروجهی برای ارزیابی توسعه علوم انسانی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۹۶). زوال پدرسالاری: فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؛ تهران: نقد فرهنگ.
—— (۱۳۹۶). شبکه سیاستی علم و فناوری؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۹۶). نخبگان دانش: مشارکت یا مهاجرت؟ ؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۹۷). اخلاقیات شعوبی و روحیه علمی؛ تهران: انتشارات علمیو فرهنگی.
—— (۱۳۹۷). پیدایش روشنفکر گفت و گویی در ایران؟؛ تهران: نشر آگه.
—— (۱۳۹۸). اجتماعات علمیو دانشگاه ایرانی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۹۸). جایگاه زنان در آموزش عالی؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
—— (۱۳۹۸). سیاستگذاری علمیو توسعه در ایران؛ تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
——(۱۳۸۲). نظام علمیکشور در برنامه سوم توسعه؛ تهران :مرکز تحقیقاتسیاستعلمیکشور.
این مطلب بازنشر است.