انتشارات نگاه، چاپ ۱۳۸۲ ، نویسنده مقاله: محمود پوراکبری
فیلمنامه “قیصر” به نویسندگی “مسعود کیمیائی” (تاریخ انتشار فیلم به سال۱۳۴۸) تقریباً اوج فرهنگی بوده که از سال ۱۳۲۰ شمسی به بعد به دقت و با استراتژی بر ذهن اجتماع ایران آن روزگار کوبیده میشد و امتداد این استراتژی، جامعه را به انقلاب اسلامی رساند و این فرهنگ تا سالیان بعد ادامه یافت و حتی امروز نیز میتوان آن را مشاهده نمود.
نوشتههای مرتبط
فرهنگی که سینمای ایران را در آن روزگاران تسخیر کرده بود و تقریباً در تمامی فیلم فارسیهای آن دوران، سوپراستارهای ایران، نقشش را بازی میکردند. فردی از پائین بازارچه، از کوچه پس کوچههای جنوب شهر، دزد، چاقوکش، قالپاق دزد و … اینان همگی در کالبد سوپراستار ایرانی نمایان میشد و مقابلشان، آن رئیس کارخانه یا تاجری بود که فیلمنامه آنان را مسبب سیه روزگاری سوپراستارها میدانست. اسطوره سازی و تقدس این لاطها و اوباشهای فیلمنامه از یک ایده زاده شدند. ایدهائی که اکثر محافل و رسانههای روشنفکری را جهت میدادند. ایده مرگ بر امپریالیسم و سرمایهداری، ایده زنده باد طبقه کارگر و فرودست. هر چند که این ایده، رقیبی نیز داشت که میخواست با بوسه زدن بر دستان کارگر، آن جاهل زیر بازارچه را از آنِ خود کند.
در آن دوران که ساز فکری اجتماع اینچنین کوک میشد، تا هر پایگاهی اکثریت و عوام را با بت سازی و سخنان فریبنده متعلق به خود گرداند، نویسندهای زندگی میکرد که ساز مخالف مینواخت. «چون یک سیاسی نبود. و در جو سیاست زده دهه سی و چهل نتوانست مخاطبان انقلابی را به داستانهایش دعوت کند. دنیای او دنیایِ روسپیها و لاطها و عربده کش ]ها[ و رانندههای کامیونی بود که جادههای بارانی را برای ملاقات با معشوقه و شاید فرزندشان تا صبح میرانند. میگفتند او “غیر متعهد” است و دارد ترویج فساد میکند. اما به قول رضا براهنی حد فاصل بین فقر و جهل را میفهمید و شاید همین رمز ماندگاری او باشد.» ] رک : مقاله مرضیه جعفری، صادق چوبک، انسانشناسی و فرهنگ[ آری در اجتماعی که برای ورود به حلقه روشنفکران باید با حاکمیت مخالفت مینمودند و دشنام مینوشتند، چوبک غیر متعهد بود و آنرا روشنفکر نمیدانستند. یا دقیقتر بگوئیم او را روشنفکر لایق و قابل نمیشناختند. به هر روی او تحسین شده صادق هدایت و پرویز ناتل خانلری بود حتی تا قبل از نوشتن داستان قفس مجله “پیام مردم” که از مجلات حزب توده بود نیز با صادق چوبک مدارا مینمود و بزرگ علوی نیز نظر خوبی نسبت به وی داشت اما داستان “قفس”، چپیها را بر افروخته کرد.
«در سالهای ۲۰ تا ۴۰ ارزشهای یک نویسنده چیزهایی بود که کمتر در آثار چوبک به چشم میخورد. او مانند نویسندگان دیگری چون ساعدی نه علنی مبارزه کرد و نه به زندان رفت. همین امر سبب شد که مهر نویسنده متعهد از طرف عوام براو زده نشود. از طرف دیگر دولت هم با او برخورد مستقیم نمیکند و این از محبوبیت او میکاهد. در دورهایی که هر نویسنده باید دست کم یکی از پایههای پشتیبان را دارا باشد، چوبک توسط هیچ قشری حمایت نمیشود. مردم، او را نویسندهای “غیر متعهد” و “غیر سیاسی” میدانند. روشنفکران درگیر سیاست هستند. حکومت، هرچند که با او مستقیماً درگیر نمیشود، او را همراه خود نیز نمیبیند. خود چوبک هم که علنی در داستانهای خود، خدا و مذهب را زیر سؤال میبرد و دین ستیزی میکند. پس محکوم است به تنهائی … وقتی چوبک به قشر پائین دست جامعه مینگرد و از زنهای روسپی، لاطها، فقیرها و دزدها میگوید، مستقیماً از آن قشر تقدس زدائی میکند. چرا که در آن دوره “فقر” با “تقدس” و “ثروت” با “ظلم” برابر بوده است. مردم از این کار خوششان نمیآید. حکومت هم که نمیخواهد جامعهی ایران در نظر ممالک دیگر جامعهای فقیر و کثیف معرفی شود چندان دل خوشی از آثار چوبک ندارد. چوبک پایگاههای محبوبیت را از دست میدهد. مذهبیها میگویند: “چوبک در حال تضعیف ارزشهای دینی در جامعه است.” و روشنفکران معتقدند: “برای ترقی و رسیدن به تمدن، یکی از راهها این است که سنتها را از بین ببریم. مدرنیسم زمانی حاکم میشود که سنتها ریشهکن شوند.” (در یک تعریف کلی، سنت مجموعه اعتقادات، رسوم و باورهایی است که توجیه علمی نداشته باشد.)» ]رک: مقاله میلاد صادقی، نگاهی به زندگی و آثار صادق چوبک / کانون فرهنگی چوک، انسانشناسی و فرهنگ[
اکنون شاید بتوان حس کرد یا درک نمود که چرا صادق چوبک اهل هیچ مصاحبهای نبود تا آنجا که روزی روزنامه نگاری برای نوشتن شرح و حالی از وی به دیدارش میرود و چوبک از او میپرسد که برای نوشتن شرح و حالش، مدیر روزنامه چه مقدار پول برای نویسنده مقرر نموده و روزنامهنگار میگوید هزار تومان و چوبک بلافاصله یک برگ چک به مبلغ ۵۰۰۰ تومان برایش مینویسد تا روزنامهنگار را از نوشتن شرح و حالش منصرف کند. ]رک : صدر الدین الهی، تابستان ۱۳۷۲ ، با صادق چوبک در باغ یادها (در سایه روشن کلام)[
راز این انزوا در چیست؟ چرا نوابغ و بزرگان این سرزمین اهورائی، تنهائی و در خود شکستن را انتخاب نموده بودند؟ چرا گوشه نشستند و تنها خواص معدودی هم صحبتشان شد؟ چرا خالق رمان تنگسیر اواخر عمرش چنین بود؟
«همسرش قدسی چوبک (همان که رمان تنگسیر به او تقدیم شده بود)، اواخر زندگی این نویسنده نامدار را اینگونه روایت میکند؛ صادق راه میرفت و تمام مدت گریه میکرد و مرتب میگفت: “قدسی، آیا ممکن است که من یک بار دیگر ایران را ببینم؟” ]شهرام میریان، یادی از نویسنده بوشهری صادق چوبک / وبلاک بوشهری- صادق چوبک؛ یازده سال پس از مرگ[
این نوشتار را به یاد و روان صادق چوبک ارمغان کرده و امیدوارم روزی روزگاری اجتماع ایرانی دچار فرگشت روانی شده تا بتواند بزرگان و عاشقان خود را در سینه ایران گردآورده و نگه دارد و آیندگان شیوه عاشق کشی پدران خود را رها کنند و اجازه ندهند بزرگانی همچون صادق چوبک، همچون گنجی در دل خاک ناپدید شوند.
«صادق چوبک زاده تیر ۱۲۹۵ بوشهر – در گذشته تیر ۱۳۷۷ برکلی، نویسنده ایرانی بود. او را همراه بزرگ علوی و صادق هدایت، پدران داستاننویسی نوین ایران میدانند. از آثار مشهور وی میتوان از مجموعه داستان “انتری که لوطیاش مرده بود” و رمانهای “سنگ صبور” و “تنگسیر” نام برد. از روی رمان تنگسیر فیلمی به همین نام به کارگردانی امیر نادری و بازی بهروز وثوقی ساخته شده است.» ]رک: ویکیپدیا دانشنامه آزاد مدخل صادق چوبک[
« اکثر داستانهای وی حکایت تیره روزی مردمی است که اسیر خرافه و نادانی و پایبند به مذهب خویش هستند. چوبک با توجه به خشونت رفتاریای که در طبقات فرودست دیده میشد سراغ شخصیتها و ماجراهائی رفت که هر کدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و به شدت به درّه تاریکی میبردند. او یک رئالیست تمام عیار بود که با منعکس کردن چرکها و زخمهای طبقه رها شده فرو دست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت. به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بی چیز، گرسنه و فاقد رؤیا ارائه میدهد، نه تنها مبنای آرمان گرایانه ندارد بلکه نوعی رابطه دیالیکتیکی است بین جنبههای مختلف خشونت. او در اکثر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستیای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترّقی را نمیدهد. از این منظر طبقه فرودست هر چند به عنوان مظلوم اما به شکل گناهکار ترسیم میشود که هرچه بیشتر در گل و لای فرو میرود.» ] یزدانی خرم، کشف دوزخ- چوبک ایده رئالیست بودن، صفحه ۱۲۰[
در این میان “زائر محمد” تنگستانی در حالیکه در کوچه بازار “زار ممد” نامیده میشد در رمان تنگسیر چوبک از گل و لای فرا میرود و همچون نیلوفر آبی از دل تاریکیها و سیاهیها به شکوفایی رسیده و در انتهای رمان به همان “شیرمحمد” داستان “رسول پرویزی” در کتاب “شلوارهای وصلهدار” بدل میگردد هرچند که در رمان تنگسیر چنین نام و صفتی را نمیخوانید. بن مایه رمان تنگسیر شاید به یکی از داستانهای رسول پرویزی در کتاب شلوارهای وصله دار مربوط باشد و آن هم خود شاید به فردی تنگسیر که هم رزم رئیسعلی دلواری در نبرد با انگلیسیها بوده باز میگردد. اما جدای از اینها هر آنچه که بوده ما را افسون میکند.
افسونِ داستانی حماسی، اساطیری. «زارمحمد بر خلاف کاراکترهای دیگر چوبک نمایانگر بهترین و درخشانترین ویژگیهای سلحشوری و جوانمردی است و از نادر آدمهای نوشتههای چوبک است که آگاهانه و به رغم ایمان دینی استوار خود برای انتقام آماده میشود و آن را به خداوند واگذار نمیکند.»[رک: ویکیپدیا دانشنامه آزاد، مدخل تنگسیر]
این رمان به ۱۸ زبان مختلف ترجمه شده است. [رک: سعید دهقان نصیری، ۱۱ آبان ۱۳۹۴، خلاصه رمان تنگسیراثر صادق چوبک قسمت اول] بد نیست که نظر یکی از بزرگان آن روزگاران را در رابطه با این رمان بدانیم. احسان طبری در نامهای راجع به رمان تنگسیر مینویسد:
« تنگسیر، نخستین رمان ایرانی است که نه فقط فانتزی نویسندگی در آن، آن هم به حد جدّی وجود دارد، بلکه دارای تکنیک صحیح و مدرن نویسندگیست. بر خلاف “شوهر آهو خانم” که باید اعتراف کنم نتوانستم جز کمتر از ثلث آن را بخوانم. “تنگسیر” به علّت صحّت تکنیک و مبتکرانه بودن زبان و کُنکرت بودن محاورهها… احساسها و واکنشهای انسانی، چهرهها و غیره برای من نیروی جاذبه واقعی داشت. روشن است که “چوبک” نویسندهی پختهای است و یکی از بهترین پروردگان مکتب “هدایت” (ولی بدون شک با مختصات و ویژگیهای original خود). “تنگسیر” در ادبیات معاصر ما منزلگاهیست… روح اجتماعی “تنگسیر” ، طغیان مرد غول پیکری مانند “محمد” بر ضد پلیدیهای ثبت است. رمان، در خور آن است که دربارهاش یک اتود وسیع نوشته شود و جوهر زمان در زبان nuance (معنای واژه :«فحوا-تفاوت ظریف-معنی یا آهنگ ظریف» [آریانپور کاشانی،فرهنگ گسترده پیشرو آریانپور اینگلیسی-فارسی، جلد دوم]) و کُنکرت (= مشخص-انضمامی) آن است که شاید گاه به سوی آنورمالی میرود، ولی خیلی به ندرت. ولی همیشه به حد شگرفی، بلیغ، کوتاه، تصویر انگیز و کوبنده است و مانند مشتی ریگ خشک و براق، با جسمیت و حجم روشن و معین روحم را صدا میکند.» ]رک: مقاله صدرالدین الهی ، ۱۳۷۲ ، با صادق چوبک در باغ یادها[
و به راستی تنگسیر در ادبیات معاصر منزلگاهی است. این مرد جنوبی به ما نشان میدهد چگونه میتوان در جهان معاصر نیز همچون پهلوانان شاهنامه اندیشید و عمل کرد؛ آنجا که بهرامِ گودرز یکی از پهلوانان حماسی چوبدست چرمی خود را در میدان نبرد با دشمن جای میگذارد و فقط به دلیل آنکه نام و اعتبارش بر آن چوبِ بستهِ دوال که تازیانهائی بی قیمت مینمود نوشته شده است به میدان نبرد باز میگردد و به حرف برادران گوش نمیدهد که به او میگفتند از تازیانهات چشم پوشی کن و ما برایت تازیانههای جواهرنشان میآوریم و او در پاسخ، با کلامی آمیخته به غیرتی اساطیری میگوید:
«نبشته بر آن چرم، “نام” من است سپهــدار پیــران بگیـرد بدسـت
مـرا ایـن بـد از اختـر آیـد همــی که “نامم” به خاک اندر آید همی» [رک: شاهنامه فردوسی]
همچنین وقتی برادران از جواهرات و گوهرهای گرانبهای آویخته به تازیانههای پیشکشی خود به بهرامِ گودرز میگفتند، گویی آنها نمیدانستند که وی چه میگوید و بار دیگر تکرار میکند که:
«شما را ز رنگ و نگار است گفت مرا آنک شد “نام” با “ننگ” جفت» [همانجا]
نام در مقابل ننگ قرار میگیرد و در جهان معاصر دیگر چنین داستانهائی اجتماع را افسون نمیکند اما زائر محمد تنگسیر، گویا ضربان گنگ و مبهمی از “ناخودآگاه جمعی” خود را میشنود و آنرا دنبال میکند و همین ضربان کوتاه و مبهم او را به انسانی حماسی و اساطیری بدل میسازد و پُتکی میگردد برای اجتماعی که به دنبال حقیقت و رهائی میگردد. اگر بخواهیم داستان تنگسیر صادق چوبک را در یک جمله خلاصه کنیم؛ تلاش و مبارزه مردی از دل اجتماع برای پاک کردن ننگ و بیآبروئی از خود و فرزندان و همسرش و به دست آوردن نام و اعتبار و حیثیت برای خود و تبار خود. در یک کلام “نامجوئی”. اینکه داستان را بر محور پول و سرمایه از دست رفتهاش تعبیر کنیم، دقیقاً سطح آب را دیدهایم.
رمان تنگسیر به ریزبینی و وسواسی بیش از نوشتار پیش رو نیازمند است اما در این مقاله سعی بر نشان دادن تنها یک طیف از بسیار طیفهای موجود در رمان شده است.
ادامه مطلب را در فایل پیوست مطالعه کنید.tangsir