گفتگوی دکتر علی بلوکباشی درباره کتاب بازماندههایی از فرهنگ دوران جاهلی در تمدن اسلامی
– نخست درباره نویسنده کتاب، ادوارد وسترمارک بفرمایید که او کیست و از چه سنت های فکری بر آمده است؟ اساتید او چه کسانی بودند و تاثیرش چه بوده است؟
وسترمارک(۱۸۶۲-۱۹۳۹) فیلسوفی انسان شناس، قوم شناس و دین پژوه انگلیسی فنلاندی تبار بود و در فنلاند در رشته فلسفه تحصیل کرده بود. پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه هلسینکفورس( امروزه هلسینکی می نامند)، در همین دانشگاه به تدریس فلسفه اخلاق و جامعه شناسی اشتغال یافت . بعداً به لندن آمد و در دانشگاه لندن به تدریس این دو رشته پرداخت. وسترمارک، در حوزۀ دین پژوهی کار می کرد و به تحقیقات تطبیقی در زمینۀ ادیان روی آورد. مطالعات تطبیقی ادیان در نیمه قرن نوزدهم جایگاه مهمی در اروپا داشت. اساتید او از برجسته ترین نظریه پردازان و متفکرین این مکتب بودند. او شاگردان برجسته ای تربیت کرده که در میان آنها می توان به برونیسلاو مالینوفسکی، از انسان شناسان بزرگ لهستانی تبار انگلیسی و موریس گینزبرگ، جامعه شناس مطرح انگلیسی اشاره کرد. مالینوفسکی رساله دکتریش را با وسترمارک گذراند. یکی از کارهای مهم وسترمارک این بود که بنیاد تحقیقات میدانی در حوزه دین شناسی را بنا گذاشت و پس از او این شیوه مطالعات در میان اهل علم گسترش فراوانی یافت و شاگردانش به او تأسی کردند. وسترمارک ۳۰ سال از عمرش را در تحقیق میدانی گذراند. از این مدت ۹ سالش در مراکش گذشت و کتاب حاضر حاصل تحقیق میدانی او در مراکش است.
نوشتههای مرتبط
– به پیشینه وسترمارک در زمینه های فلسفه و جامعه شناسی اشاره کردید. اصولا چه اتفاقی افتاد که وسترمارک به مطالعات میدانی آن هم در مراکش علاقه مند شد؟
وسترمارک با چند زبان آشنایی داشت و در زمینۀ تحقیقاتش در مسائل اجتماعی از منابع و آثار فراوانی به زبان های گوناگون استفاده می کرد. او دوست نداشت پژوهش های خود را به مطالعات کتابخانه ای و اسنادی منحصر کند. بنابراین برای شناخت و درک فرهنگ و الگوهای رفتاری و اجتماعی مردم و عقاید و باورهای نهفته در پس این رفتارها، رفتن به میان مردم و نشست و گفت و گو با مردم و مشاهدۀ اعمال آنها در زندگی روزانه را لازمۀ پژوهش علمی می دانست. از این رو، در کنار مطالعات و تحقیقات کتابخانه ای تحقیقات میدانی را شیوۀ کار خود قرار داد و سرزمین مراکش را برای کار میدانی انتخاب کرد.
– این میدان چرا مراکش بود؟ چرا به فنلاند و انگلیس علاقه نداشت؟
جامعه و فرهنگ سرزمین های اروپایی برای عالمان اجتماعی آن روز کم و بیش شناخته شده بود، در صورتی که از مردم و فرهنگ سرزمین های دیگر مانند افریقایی و آسیایی آگاهی نداشتند. مراکش عرصۀ تلاقی فرهنگ ها و حوزۀ بکر و خاصی برای مطالعۀ مردم نگاری بود. مردمانش بیشتر بربرهایی بودند که به اسلام گرویده بودند. بربرها از اقوام بسیار کهنی بودند که در حیات تاریخی خود تحت نفوذ فرهنگ های مختلف رومی و مصری و اسپانیایی و عرب قرار گرفته بودند. این فرهنگ ها در ذهنیت جامعۀ بربر و رفتارهای اجتماعی و اعتقادات مردم آن تاثیرات فراوان گذاشته بود. بربرهای مراکش پس از فتح افریقای شمالی به دست اعراب در قرن پنجم هجری قمری/ قرن یازدهم میلادی مسلمان شدند. وسترمارک با مطالعه مراکش می خواست دریابد مردمی که قرنها با فرهنگ بدوی بربری و فرهنگ رومی رشد کرده بودند، پس از گرویدن به اسلام و اخذ فرهنگ عربی- اسلامی، چه تحولاتی در فرهنگ و الگوی رفتارهای ذهنی و اجتماعی آنها روی داده است.
– بعدا کسی مثل ادوارد سعید این دست پژوهش ها را در کتابی که سال ۱۹۷۸ منتشر کرد، «شرق شناسی»(orientalism) خواند و به آنها این نقد را وارد کرد که از دید غربی به مطالعه سایر جوامع می پردازند، آیا وسترمارک هم چنین نگاهی داشت؟
وسترمارک یک افریقا شناس بود. نگاه او نگرشی جامعه شناختی و علمی و تحقیقی و دور از سوگیری های استعماری و بر مبنای علاقه ای بود که به شناخت ادیان، به ویژه دین اسلام داشت. او معتقد بود که هر فکت و واقعه ای را باید با رجوع به مردم و اسناد و آثار مکتوب موجود دربارۀ فرهنگ ها بررسی و تحلیل کرد. مثلاً در بخشی از کتاب که درباره چشم زخم نوشته است، تمام نقوش و طرح های روی پارچه ها و اشیاء و دیوارنگاره هایی که در میان مردم یافته، بررسی کرده و مفهوم هریک از نقش ها را به دست آورده و ارتباطشان را با اعتقادات و باورهای جاری مردم سنجیده و طبق آن به نوعی الگوبندی ذهنی و رفتاری مردم مراکش پرداخته است. تا آنجا که من می دانم او تفکر استعماری نداشت و عالمی بود نظریه پردازی که می خواست از مطالعات خود در یکی از کشورهای مسلمان افریقا به حقایق دست یابد .
– در مورد کتاب بازمانده هایی از فرهنگ دوره جاهلی و اهمیت آن در انسان شناسی بفرمایید.
پیش از پاسخ دادن به این سئوال لازم است در این جا به نکته ای اشاره کنم. در ترجمۀ عنوان انگلیسی کتاب تغییری داده ام. برای مثال در برابر کلمه pagan به معنی « شرک» در ترجمۀ فارسی کلمه «فرهنگ جاهلی» گذاشته ام. کلمۀ «شرک» به معنی بی اعتقادی به وحدانیت خداوند و شریک و انباز قایل شدن برای اوست. در حالی که مردمی که این کتاب دربارۀ آنها نوشته شده است، مسلمانند و به وحدانیت خدا اعتقاد دارند و اعمالی که انجام می دهند شرک و کفر نمی پندارند. بسیاری از اعتقادات و باورهایی که بربرها در زندگی روزانۀ خود به کار می بردند هرچند بازمانده از فرهنگ دوران بربریت و جاهلی بود ولیکن شرک آمیز نبود. فرهنگ جاهلی فرهنگی بسیار غنی بود که تا پیش از ظهور اسلام در جوامع وسیع از اقوام سامی نژاد و عرب سیطره داشت. پیامبر اسلام(ص) چهل و سه سال از زندگانی را در این فرهنگ سپری کرده بودند.
وسترمارک برای تنظیم و تدوین و تحلیل داده های تحقیقی خود در این کتاب به منابع متعدد گسترده ای به زبان های مختلف لاتین و یونانی و آلمانی و فرانسوی و عربی و مانند آنها مراجعه کرده است. فهرست آثار مورد استفاۀ او بخوبی گسترۀ مراجعات او به منابع را نشان می دهد.کتاب حاصل درسگفتارهای او در مدرسه اقتصادی لندن و گزیده ای از کتاب دو جلدی او در مورد باورها و آیین های مردم مراکش است که آن را قبلاً منتشرکرده بود. کتاب را در شش بخش تنظیم کرده و در هر بخش به مباحث مهمی که در زندگی مردم جامعۀ مراکش نقش داشته اند پرداخته است. بخش های ششگانه عبارتند از ۱. جن، ۲. چشم زخم، ۳. نفرین، ۴. فراگیری قداست، ۵. نقش و حساسیت قداست و ۶. آیین ها و باورهای دخیل رومی و بربری در فرهنگ جامعۀ مراکش.
– مشهور است که پیامبر در ۴۰ سالگی مبعوث شده اند.
هر دو روایت هست، برخی روایات می گوید پیامبر در ۴۰ سالگی و برخی دیگر می گوید در ۴۳ سالگی مبعوث شدند. به هر حال چهار دهه از عمر پیامبر اکرم(ص) در این فرهنگ گذشت و از فرهنگ آباء و اجدادی خود پیروی می کردند، تا زمانی که وحی الهی به ایشان نازل شد و به تبلیغ فرهنگ اسلامی پرداختند. در اسلام شماری از اصول و قواعد و رفتارها و آداب و رسوم دورۀ جاهلی پذیرفته شدند و شمار بسیاری تغییر کردند و بسیاری هم مطرود گشتند.
– شما در مورد خود تعبیر «جاهلی» نیز تحلیل خاصی ارائه کرده اید.
مفهوم متعارف جاهلی، همان نادانی و جهل است، اما در اصل به معنای حلم و صبوری و شکیبایی است. عصر جاهلیت بنابر اقتضای زمان نظام فرهنگی و اجتماعی منسجمی داشت که مردم بر اساس آن زندگی و معاش می کردند. از این جهت نمی توان فرهنگ مردم آن دوره را که از آن با عنوان جاهلی نام می بریم مترادف با نادانی و جهل بدانیم. بنابر این جاهلی و جاهلیت در اینجا به معنای متداول عام آن، نادانی و تاریکی و جهالت نیست، بلکه به فرهنگی در دوران تاریخی پیش از اسلام، و به ویژه فرهنگ مردم سامی و اعراب اطلاق می شود. در قرآن کریم نیز اصطلاح و مفهوم جاهلیت در برابر فرهنگ اسلامی عرضه و مطرح می شود.
در فرهنگ جاهلی، شماری از رفتارها و باورها از نظر اسلامی، شرک آمیز بودند و شماری دیگر شرک آمیز نبودند. با بنیان گرفتن دین محمدی در جامعه، شمار بسیاری از احکام و اعمال و باورهای شرک آمیز رایج میان مردم، مانند آفتاب پرستی، ستاره پرستی، بت پرستی، اعتقاد به ارواح شریر، جادوگری، طِیَرَه، زَجر وتَفَاًل، تَبّنّی یا پسرخواندگی و مانند آنها منسوخ شدند؛ شماری آئین ها و سنت های ابراهیمی معروف به سنت های حَنیفی در آن دوره، از جمله حج، ختنه و مانند آنها پذیرفته گردیدند، و شماری از شعائر و سنن و باورها نیز با تغییراتی اصلاح شدند، یا همچنان در کنار فرهنگ عرفی مردم جوامع عرب مسلمان و مردم جوامع دیگر اسلامی جهان، باقی ماندند و با برخی سنن و آموزه های اسلامی درآمیختند و تا این روزگار به حیات خود ادامه داده اند.
از این دست رسوم فرهنگ دورۀ جاهلی بازمانده در میان قبایل بربر مراکش یک سنت بدوی فرزند خواندگی اس. اگر مردی به چادری پناهنده می شد و به دستاس، وسیله خرد کردن گندم آن خانواده دست می زد، یا سینۀ زن صاحب چادر را با دست لمس می کرد، فرزند خواندۀ آن خانواده می شد و حمایت از او برعهدۀ آنها قرار می گرفت. در فرهنگ برخی نقاط ایران مانند گرگان و آذربایجان و مناطق کردنشین نیز تا چندی پیش نوعی رسم فرزندخواندگی به نام «کریب خواندگی» رواج داشت که برآمده از فرهنگ ابتدایی و عشیره ای بود. طبق این رسم، وقتی پسربچه ای به دنیا می آمد و می خواستند او را ختنه کنند، پدرش از مرد خانوادۀ دیگری می خواست که کریب(پدرخوانده) بچه شود. آن مرد هنگام ختنه کردن پسربچه حضور می یافت و دست و پای او را نگه می داشت. پس از ختنه کردن و ریخن قطراتی از خون ختنه بر دامن لباس او، آن مرد پدرخواندۀ بچه می محسوب شد. پدرخوانده موظف بود که از پسرخوانده اش حمایت اقتصادی و اجتماعی کند و بچه های این دو نیز نمی توانستند با هم ازدواج کنند.
– بسیاری از باورها و رسوم و مناسک قدیمی و کهن از جانب امروزی ها خرافات خوانده می شوند، اما گویا نگاه علمی انسان شناسی چنین تعبیری را نمی پسندد.
در انسان شناسی خرافه و خرافات اصطلاحی است که به مجموعه باورها و رفتارها و آداب خاصی گفته می شود که بیشتر ماهیت فرا طبیعی و جادویی دارند و در تقابل با عقل و خرد اند. مجموعۀ این باورها و رفتارها بازمانده از فرهنگ دوره ای است که در آن انسان هنوز به دانش و آگاهی علمی دست نیافته بود و به نیروهایی وهمی در نظام بخشی امور زندگی باور داشت. از این رو خرافات برای جمعی از مردم جوامع در زمانی خاص نقش مهم و تأثیرگذاری در زندگی آنها داشته و پاره ای از کلیت فرهنگیشان به شمار می رفته است. با پیشرفت جامعه و فرهنگ و دستیابی انسان به آگاهی های علمی و فنون و تکنولوژی مدرن و تحول فرهنگ ها، شمار بسیاری از این خرافات به تدریج نقش خود را از دست دادند و از عرصۀ زندگی اجتماعی کنار گذاشته شدند.
– چرا کتابی که به یک جامعه خاص مثل مراکش می پردازد، این اندازه اهمیت می یابد و شما آن را برای ترجمه انتخاب کردید؟
انتخاب این کتاب برای ترجمه به فارسی دلایل خاصی داشت. یکی اینکه اثری معتبر در زمینۀ دین پژوهی تطبیقی مبتنی بر تحقیقات میدانی و اسنادی است که می تواند مرجع مهمی باشد برای جامعه شناس و مردم شناسی و هر دین پژوهی که می خواهد به مطالعات تطبیقی فرهنگها بپردازد. دیگر اینکه محتوای کتاب دربارۀ یک جامعۀ اسلامی است که بخش بزرگی از مردم آن جامعه را قوم بربرشکل می دهند، و عناصر سازندۀ فرهنگ مردم آن آمیزه ای است از عناصر فرهنگ بومی بربرها و فرهنگ های مختلف دیگر از جمله فرهنگ عرب دورۀ جاهلی و دورۀ اسلامی. آنچه مرا به ترجمۀ کتاب برانگیخت یکی جاذبیت مطالب آن در مراجعات مکرر به آن برای تألیف مقالات مربوط به مدخلهای آئینی- مذهبی در بخش مردم شناسی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بود. و دیگر، مشابهت های فراوانی که میان برخی الگوهای فرهنگ نظری و عملی مردم مراکش و مردم ایران در جوامع سنتی وجود داشت.
در تعلیقاتی که برمتن فارسی کتاب نوشته ام به این مشابهت های رفتاری و عقیدتی میان دو فرهنگ رایج در دو جامعۀ مسلمان مراکش و ایران اشاره کرده ام. در تعلیقات موضوعات فرهنگی مختلفی را که وسترمارک در کتاب مطرح کرده با فرهنگ رایج میان مردم خودمان در جوامع سنتی بررسی و مقایسه کرده ام و آنهارا در هزار و یک نکته شرح و توضیح داده ام. تطبیق عناصر فرهنگی در دو جامعۀ افریقایی و ایران بده بستان ها و تعامل های فرهنگی میان جوامع مختلف، و بی مرز بودن حوزۀ جغرافیای فرهنگی را نشان می دهد.
– جالب است که تعلیقات و یادداشت های شما، حتی بیش از متن کتاب است و اتفاقا در آن شاهد شباهتهای زیادی میان فرهنگ ایرانی با فرهنگ مردم آفریقایی هستیم. شباهت ها و نزدیکی هایی که بین فرهنگ ما ساکنان بین النهرین با ساکنان آفریقا از کجا ناشی می شود؟
همان طور است که می گویید. بخش اعظم این کتاب تعلیقات است. این تعلیقات لازم بود چون می خواستم همراه یک کار تطبیقی، مشابهات فرهنگی میان فرهنگ دو جامعۀ مسلمان افریقایی وایرانی را هم نشان دهم، افزون برآن مطالب مبهم و تاریک در نوشتۀ مؤلف را برای خوانندگان ایرانی روشن و درک پذیر کنم. آنچه در این تعلیقات آمده، نتیجۀ ۶۰ سال کار مردم نگاری و پژوهش میدانی من در شهرها و روستاها و عشایر، و سی سال کار مطالعاتی و تحقیقاتی در دایره المعارف بزرگ اسلامی است. نوشتن تعلیقات بر ترجمۀ فارسی این کتاب و تطبیق داده های پاره ای از عناصر فرهنگی مردم دو جامعه با هم سه سال طول کشید. از این کار ناخرسند نیستم، چون معتقدم کسی که دست به ترجمه در حوزه ای تخصصی می زند، باید به آن حوزه کاملا اشراف داشته باشد و موضوعاتی را که ممکن است برای خوانندۀ کتاب ناشناخته باشد، با شرح و توضیح روشن سازد. وسترمارک مجموعه ای از مسائل فرهنگی و آئین ها و اعتقادات در فرهنگ رایج میان بربرهای مراکش را در کتابش مطرح می کند که برخی از آنها برای ما ایرانیان آشنا و برخی دیگر نا آشنا و بیگانه است و خواننده نمی تواند آنها را به درستی دریابد و به مفاهیم آنها پی ببرد.
– امروزه ارتباطات فرهنگی به مدد ابزارهای ارتباطاتی و تکنولوژی پیشرفته، از طرق مختلف صورت می گیرد، در چند هزار سال پیش چطور این ارتباطات اتفاق می افتاد، به گونه ای که این قدر مثلا قرابت فرهنگی میان ایرانیان و مردم شمال غرب آفریقا می یابیم.
ارتباطات فرهنگی بر اثر عوامل سیاسی و نظامی و اقتصادی و از راه داد و ستدهای تجاری و همجواری ملت ها یا مهاجرت های مردم رخ می دهد و پدیده های فرهنگی در عرصۀ جغرافیای وسیعی در طول زمان انتقال و اشاعه می یابند. گاهی هم مشاهده می کنیم که در میان مردم ساکن در سرزمین های دورافتاده و بی ارتباط با یکدیگر، برخی از الگوهای فرهنگی و آداب و سنن کم و بیش مشابه را تجربه می کنند. این نوع تشابه فرهنگی در میان جوامع معمولاً در اثر همانندی های نحوۀ زندگی، ویژگیهای یکسان بوم زیست و نوع کار و معیشت و برداشت ها و تلقیات از پدیده های طبیعی و ماورای طبیعی روی می دهد. اگر برخی تشابهات فرهنگی میان دو فرهنگ در مراکش و ایران مشاهده می کنیم به سبب این است که این دو جامع هردو به دین اسلام گرویدند و فرهنگ اسلامی را از اعراب مهاجم به کشورشان در تاریخ های متفاوت پذیرفتند و آنها را همراه فرهنگ های پیشین خود به کار بستند.
این را هم اضافه کنم که در گذشته های دور هم ارتباطات میان گروه های انسانی پراکنده در نقاط جغرافیایی مختلف ایران از طرقی که به آن قبلاً اشاره شد، برقرار بود. تحقیقات باستان شناختی دورۀ پیش تاریخی و دورۀ تاریخی، و بررسی های آنها بر روی آثار مکشوفه و نقوش روی اشیای زیرخاکی در ایران، ارتباطات فرهنگی میان مردم دور از هم را در فلات ایران نشان می دهند. برای نمونه شباهت های آثار به دست آمده در شوش خوزستان و سیلک کاشان با موهنجو داروی پاکستان مؤید ارتباطات فرهنگی مردم این مناطق دور از هم در آن دوره ها بوده است.
– بنابراین هیچ فرهنگی نمی تواند ادعای سره بودن و ناب بودن کند.
فرهنگ سره و خالص نداریم و عقیده به اصیل و خالص بودن فرهنگ ها یک توهم و فاقد اعتبار و ارزش است. هرچند برخی ها تصور می کنند که ارزش و اعتبار هر فرهنگ به اصیل بودن و آمیخته نبودن آن است. سرشت و رمز دیرپایی و تحول و پیشرفت هر فرهنگ در بده بستان های فرهنگی با جوامع دیگر و وام گیری و وام دهی عناصر فرهنگی به دست می آید. فرهنگی که با سایر فرهنگ ها مراوده نداشته باشد، نمی تواند رشد کند. اصولا قانون صیرورت و رشد یک فرهنگ در این است که با فرهنگ های دیگر در ارتباط باشد و چیزهایی وام بدهد و چیزهایی وام بگیرد. جامعه ای که درهای ارتباطی با جوامع دیگر را به روی خود می بندد، فرهنگش از خط رشد خارج خواهد شد و پویایی اش را از دست خواهد داد و رو به زوال خواهد رفت. در کتاب در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگ های دیگر نگریستن گفته ام که ما اگر بخواهیم فرزند روزگار خود باشیم باید از فراز بام فرهنگ خود به فرهنگ های دیگر نگاه کنیم و آنچه که سبب غنا و پیشرفت فرهنگمان می شود از آن فرهنگ ها اخذ کنیم و پس از ایرانیزه کردن، آنها را به کار بریم.
در مورد والایی و پایینی چطور؟ آیا یک فرهنگ می تواند ادعا کند که والاتر از سایر فرهنگ هاست.
همۀ فرهنگ ها برای جوامعی که آنها را به کار می برند، بنابر نقش مفیدشان در انسجام ارکان جامعه به یک اندازه ارزش و اعتبار دارند. قیاس کردن آنها با یکدیگر و گفتن اینکه این فرهنگ والاتر یا ارزشمند تر از فرهنگ های دیگر است، قضاوتی بی معنا و نادرست می باشد. برای مردم شناس فرهنگ خوب یا بد وجود ندارد. برای او فرهنگ به جهت مقدار بهره وری آن فرهنگ از دانش و علوم و فنآوری می تواند مراتبی داشته باشد و در سطح پیشرفته یا توسعه یافته، و در حال توسعه یا ساده و سنتی قرار گیرد. به هرروی مردم از فرهنگی که در آن رشد کرده و بالیده اند، چه توسعه یافته و چه توسعه نیافته، و سنتی یا مدرن هویت می گیرند و شخصیت اجتماعیشان بر اساس میزان پیشرفت آن فرهنگ ساخته می شود.
زمانی در غرب، افریقایی ها را وحشی می خواندند. گادفری لینهاردت، انسان شناس برجستۀ بریتانیایی در کتاب معروفش الوهیت و تجربه با استناد بر مستندات تحقیقی میدانی خود در جامعۀ افریقایی دینکا در سودان، این نظر استعماری و خودبزدگ بینانۀ غربی ها را در وحشی بودن اقوام افریقایی رد کرد. او نشان داد که مردمان بومی افریقایی برای خود فرهنگی دارند بسیار پیچیده و پر راز و رمز و بسیار کارآمد در گرداندن زندگی و امور اجتماعی آنها در جامعه. او معتقد بود که فرهنگ در جوامع افریقایی همان نقش و کارکردی را ایفا می کند که فرهنگ غرب در جوامع غربی دارد .
– کارکردها هم تغییر می کنند. در مورد باورها نیز چنین است. مثلا هفت سین دیگر آن کارکرد دینی قدیم را ندارد، اما کارکرد هویت بخش دارد.
درست است، کارکردهای مقولات فرهنگی در طول تاریخ و حیات اجتماعی مردم تغییر می کنند. اجازه بدید قبلاً این نکته را بگویم که فرهنگ ها، به ویژه آن دسته از عناصر فرهنگی که به حوزۀ معنایی و مفهومی و ذهنی پیوند دارند، مثل باورها، اعتقادات و … دیرپا هستند. باورها آن قدر می مانند تا زمانی که نفوذ و کارکردشان را از دست می دهند و فقط پوسته ای میان تهی از آنها باقی می ماند. وقتی جامعه ای در فرایند رشد و پیشرفت فرهنگی قرار دارد، عناصر فرهنگ جدید به اقتضای طبیعت نو آوری و عملکرد سودمند اجتماعیشان جایگزین عناصر فرهنگی قدیم ناکارآمد می شوند. این بدان معنا نیست که همه عناصر فرهنگ قدیم وسنتی کلاً از میان می روند یا فراموش می شوند و مردمی که نسل اندرنسل عادت کرده بودند در فرهنگ قدیمی خود زندگی کنند، ناگهان همۀ عقاید و باورها و آداب و سنن قدیم خود را کنار می گذارند. نه چنین نیست، بلکه در این تحول فقط عناصر ناکارآمد و غیر مفید فرهنگ قدیم در جامعه جای خود را به عناصر فرهنگی تازه می دهند.
مثالی می زنم. مردم روستایی های ما تا پیش از ورود ماشین آلات جدید و تراکتور به روستاهایشان، برای دفع چشم زخم و افزایش کارآیی ابزارهای سنتی و بومی کشاورزی خود مانند ورزا و خیش وگاوآهن به آنها تعویذ و اوراد می بستند. وقتی هم که ماشین آلات جدید کشاورزی به روستا آمد، این اعتقاد و عادت را رها نکردند و باز همان تعویذها را به قصد دور کردن چشم زخم و عملکرد بهینۀ تراکتور و وسایل جدید به آنها می بستند.
همچنین بسیاری از الگوهای فرهنگی و باورها که از دیرباز در مراسم شادمانی یا سوگواری مانند نوروز و شب یلدا و محرم و صفر به شکل های مختلف نمود می یافتند، در جامعۀ امروز مفاهیم و نقش و کارکردهای گذشته شان را از دست داده اند. امروزه این مراسم و آداب با انگیزه ها و کارکردهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دیگری برگزار می شوند و بیشتر جنبه و کارکرد هویت بخشی یافته اند. برای نمونه، گستردن خوان نوروزی و هفت سین چیدن روی آن در نوروز برای ایرانیان امروز یک الگوی تقلیدی شده است به پیروی از سنت گذشتگان و حفظ میراث فرهنگی نیاکان. امروزه کسی در پی دریافت راز و رمز هفت گونه خوردنی هایی که قدمای ما روی سفره می چیدند، نیست. انداختن سفرۀ نوروزی در فرهنگ امروزی همان معنا وکارکرد گذشته در فرهنگ ایرانیان را ندارد. امروزه مردم بنابر عادت و آداب و سنن و آئین های نیاکانی خود، برخی از ای مراسم و آئینهای کهن را با مفهوم و عملکردی تازه برگزار می کنند.
– توجیه وسترمارک دربارۀ نهاد ازدواج و نظام مادر تباری چیست؟ معمولا گفته می شود که جوامعی که زیست شان مبتنی بر کشاورزی بود، بیشتر مادرتبار بودند، در حالی که در جوامع دامدار و شکارچی، پدرتباری وجود داشته است.
وسترمارک کتابی راجع به تاریخ ازدواج انسان دارد. این کتاب در سه جلد نوشته شده است و ویرایش های مختلف دارد. او در این کتاب نظریه ای ابراز کرده که سالهای سال مورد بحث جامعه شناسان و انسان شناسان بوده است. او در این کتاب نظریه هرج و مرج جنسی در میان انسان های اولیه را که در زمانۀ او(اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم) نظر غالب بود، نفی می کند و شیوۀ تک همسری را شیوۀ اصلی ازدواج در زندگی آنها معرفی می کند. به نظر او چند همسری بعدها در مرحلۀ دیگری از حیات اجتماعی بشر پدید آمده است. نظریۀ دیگر او دربارۀ خاستگاه ازدواج و علت تحریم ازدواج با محارم است.
دربارۀ نظریۀ مادرتباری و پدرتباری وسترمارک معتقد بود که نظام مادرتباری قبل از نظام پدرتباری در جوامع انسانی معمول بوده است. او می گوید جوامع بشری در فرایند تحولات اجتماعی از نظام مادرتباری به پدرتباری رسیده و در این مرحله است که پدر نقش اجتماعی مؤثر می یابد. سخن او موجی از انتقادات مخالف و موافق را برانگیخت و سالها مورد بحث و جدل میان دانشمندان و نظریه پردازان بود. از نظر او در دوران کهن زن ها نقش موثرتر و نافذ تری از مردان در جامعه داشتند. بسیاری از هنرها، از جمله هنر سفال کاری به دست زن ها پدید آمده است. در آن دوران زن بر خانواده سیطره داشته است.
– نظریات وسترمارک امروز از نظر انسان شناسان چقدر اهمیت دارد؟
امروزه این نظریه اعتبارش را از دست داده و نگرش ها و نظریه های متفاوت دیگری از جانب علمای علوم اجتماعی و انسان شناسان مطرح شده است. اما نظر وستر مارک در آن موقع نگرشی تازه در این موارد بود و بسیار اهمیت داشت.
– به کتاب برگردیم. داده های این کتاب الان چقدر اعتبار دارد؟
برای کسانی که کارهای تحقیقاتی می کنند، این کتاب می تواند یک سند معتبر در دین پژوهی و مردم نگاری تطبیقی ادیان باشد. برای مخاطب عمومی هم کتاب از این حیث جذاب است که خاستگاه های بسیاری از رفتارهای فرهنگی و باورها و رسوم عرفی در جوامع اسلامی را نشان می دهد و چگونگی نقش آنها را در زندگی روزمرۀ مردم آشکار می کند. افزون برآن خواننده با خواندن تعلیقات برکتاب با بسیاری از رفتارها و عقاید مشابه مردم مسلمان مراکشی و ایرانی در دو سرزمین افریقایی و آسیایی آشنایی می یابد. برای نموه مثالی نقل می کنم: در مراکش وقتی کسی خیمه ای جدید بر پا می کرد یا خانه ای تازه می ساخت، حیوانی قربانی می کرد و خون آن را به دیوارۀ خیمه و خانۀ خود می مالید. یا در مواقع دیگری گوسفند یا قوچی قربانی می کردند و خون آن را با پنجه بر پیشانی و جبین کسی که برایش حیوان را قربانی کرده بودند می مالیدند. همین رسم در میان مسلمانان ایران از عشایر چادرنشین گرفته تا مردم شهر نشین معمول بوده و هست. مردم هنوز به هنگام ساختن و رفتن به خانۀ تازه، خریدن ماشین جدید حیوانی قربانی می کنند و خون قربانی را به در خانه و بدنۀ ماشین می مالند. همچنین در روستاهای ایران وقتی قناتی را راه می انداختند برای آن قربانی می کردند و خون می ریختند. یا هنگام ختنه کردن کودک قربانی می کردند و خونش را بر جبین او می مالیدند. حافظ تلمیحاً اشاره ای به مالیدن خون قربانی به پیشانی دارد و می گوید: بر جبین نقش کن از خون دل من خالی/ تا بدانند که قربان تو کافر کیشم. رسم قربانی کردن و خون ریختن از فرهنگ دورۀ جاهلی بازمانده و در فرهنگ بسیاری از جوامع اسلامی نیز تا به امروز ادامه یافته است.
– به اهمیت کتاب برای پژوهشگران اشاره کردید، اما سوال این است که این کتاب برای مخاطبی عادی که رشته مطالعاتی اش ربطی به انسان شناسی و قوم شناسی و دین پژوهی و … نداشته باشد، چه بهره ای دارد؟
در پاسخ به سوال شما باید بگویم که محتوای کتاب همان طور که قبلاً هم اشاره کردم با مطرح کردن خاستگاه و منشاء بسیاری از اعمال و باورهای مسلمانان مراکش به کتاب جاذبیت می بخشد و برای خوانندۀ عادی ایرانی نیز که با چنین اعمال و اعتقاداتی در فرهنگ خود آشنا است، گیرایی دارد،. خوانندۀ عادی با خواندن این کتاب، به ویژه بخش تعلیقات آن در خواهد یافت که بسیاری از رفتارها و عقاید و اعمال امروز ما بازمانده از رسوبات فرهنگ های گذشته و فرهنگ دورۀ جاهلی است و وجوه مشترکی هم با رفتارها و عقاید مردم مسلمان نقاط دیگر جهان دارد. چشم انداز باریک و ظریفی که مؤلف از جهان بینی و فرهنگ عرفی جماعت بزرگی از مردم مراکش در کتاب تصویر می کند خواننده را با قلمرو اندیشه و جهان بینی مردم مسلمان در فرهنگ های سنتی آشنا می کند. او با بررسیهایش نشان می دهد که چگونه این جماعت از مردم می اندیشند، چگونه با ملاک ها و معیارهای فرهنگی و اعتقادی خود پدیده ها و رویدادهای طبیعی و فرا طبیعی را تعبیر و تفسیر می کنند، و چگونه به جهان اطراف خود می نگرند.
*این گفتگو نخستین بار با روزنامۀ اعتماد، صفحۀ اندیشه( ۱۵)، سال هشتم، شمارۀ ۴۵۱۳، دوشنبه۲۷ آبان ۱۳۹۸ انجام شده و دکتر بلوکباشی آن را برای بازنشر در اختیار انسانشناسی و فرهنگ قرار دادهاند.