انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به مفهوم “عقلانیت” در فرایند توسعه

عقلانیت (rationality) در بسیاری از برهه ها بعنوان هسته مرکزی فرایند توسعه پاس داشته شده وگرایشات و سیستمهای فکری ضدعُقلایی گرچه در غرب ریشه دار بوده اما هیچگاه یارای مقابله و عرض اندام در برابر “پروژه عقلانیت” را نداشته است. در وافع عقلانیت و یکی از مهمترین جنبشهایِ حامی آن- جنبش روشنگری- برغم تمامیِ تناقضات پردامنه اش کماکان با شتابی اِعجاب آور به پیش میرود. مراد از عقلانیت در این نوشتار همان فحوا و یا معنایی است که چارلز تایلور از عقلانیت مراد کرده است( تیلور، ۱۳۸۶). چیزی فراتر از سازگاری منطقی، گونه ای “تعمق” یا “فهمی نظری”. عقلانیت در اینجا معادل است با نظریه یا تئوری. و تئوری همان اسلوبی است که به کار بیان روشن و منظم (articulation)مساله میآید. پس در نتیجه هرجا که بتوان اشیاء و یا امور را به وضوح تشریح کرد با گونه ای از عقلانیت روبرو هستیم هرچند با معیارهای عقلانیت مدرن فاصله داشته باشد. ضدعقلانی یعنی کسی که معیارهای اساسی بیان صحیح و روشن در فرهنگ خویش را نقض میکند (پیشین). در واقع با معیارهای گوناگونی از عقلانیت در فرهنگهای گوناگون روبرو هستیم. بعنوان مثال میتوان در کنشهای مربوط به سحر و جادو – اگر بپذیریم که این کنشها تنها مناسکی و نمادین نبوده و ریشه ها و کارکردهایی دارد- در میان قومی بدوی و کنشها و فعالیتهای یک موسسه مدرن که در زمینه مدیتیشن فعالیت میکند؛ شباهتهای زیادی یافت و کار هردو را عقلانی دانست. کار هردو عقلانی است اگر بتوانند آنرا بصورتی شفاف و منظم بیان نمایند. از این حیث و با مراد چنین معنایی از عقلانیت میتوان در رابطه با عقلانی بودن توسعه –مثابه گفتمانی اندیشگون و به تبع آن فرایندی از اجرای پروژه های متوالی- در فرهنگهای گوناگون قضاوت منصفانه تری داشت. در نظام فکری تیلور ما با فرهنگهای بدوی، وحشی و یا پست روبرو نیستیم بلکه با فرهنگهای نظری و غیر نظری مواجهیم. تایلور اما معتقد است که کثرت معیارها نافی قضاوت در مورد برتری یک فرهنگ عقلانی/نظری بر فرهنگ عقلانی/نظری دیگر نیست. بعبارتی در اینجا برتری وجود دارد اما این برتری یا از آنسو کُهتریِ فرهنگی خود را به حیطه عقلانیت نمیکشاند. از دیدگاه او کنشهای جادویی قوم آزاند که پریچارد آنها را توضیح میدهد تا آن حدی که در توضیح هدف خویش که نه فهم جهان بلکه همنوایی با آن است؛ موفق باشد؛ عقلانی نیز هست.

کنشهای معطوف به “فهم” و کنشهای معطوف به “همنوایی” در اندیشه تایلور با کنشهای معطوف به “عقلانیت” و “عاطفه” در دستگاه فکری وبر تا حدودی قرابت دارد. تایلور کنشهای بسویِ فهم را خاصیت و در انحصار فرهنگهای نظری مدرن و به تعبیری خصلت “توسعه” میداند. البته توسعه ای که او مراد میکند؛ توسعه ایست که به برتری تکنولوژیک می انجامد. توسعه فرایند خاص دوران مدرن است که بیشتر با تسلط تکنولوژیک بر طبیعت خصلتبندی میشود و میتواند پیرامون حقیقت و ماهیت جهان فیزیکی توضیحات شفافتری ارایه دهد. تا جاییکه به فنّاوری و سلطه بر طبیعت از طریق آن مربوط میشود؛ برگ برنده در دست فرهنگ مدرن و توسعه ی برخاسته از آن است؛ اما پیچیدگی زمانی رخ مینماید که توسعه چهره “مداخله گر و رخنه گر” خویش را نشان میدهد؛ فرایندی مشتمل بر یکپارچه سازی مشکلات، حرفه ای شدن و نهادی شدن توسعه آنچنانکه اسکوبار شرح داده است. توسعه ی مدرن، مهاجم و تمامیت خواه است حال آنکه در فرهنگهای عقلانیِ متعلق به دوران ماقبل مدرن نه چنین داعیه ای را شاهدیم و نه چنین خصلتی را. اما باز میگردیم به جملات نخست نوشتار، چرا کماکان توسعه موضوع و مفهومی مطرح و چالش برانگیز است که پیرامون آن میخوانیم و مینویسیم؟ توسعه خود را در خوشبینانه ترین حالتها “مطرح” و در بدبینانه ترین تحلیلها “تحمیل” میکند. چرا چنین است؟ توسعه حتی در سنتی ترین فکرها و فرهنگها “موضوعیت” دارد. و در همه جا با مقاومتهایی روبرو بوده اما آنها را در هم شکسته است. شاید پاسخ به این پرسشها را بتوان در نوعی غایت شناسی یا هستی شناسی از توسعه بهتر درک نمود. توسعه که ناشی از “دستکاری انسان در طبیعت” و گونه ای “فاصله گیری” از آن بوده است؛ عملا اتفاق افتاده و این یک واقعیت است؛ در برخی از ابعاد و حوزه ها به نتایجی به لحاظ اخلاقی “بد”- فی المثل خسارات زیست محیطی یا جنگ و فناوریهای مربوط به آن، گو اینکه در میان اقوام ابتدایی نیز منازعه به اشکال دیگری وجود داشته است- و در پاره ای دیگر به نتایج “خوبی” – مثلا گسترش آگاهیها و ارتباطات-منجر شده است؛ این هم یک واقعیت است. اما توسعه “دست انداز” است؛ و هرچه پیشتر میرویم این خصلت به دلیل انباشت تئوریها و تجمیع قوا درون آن- هر شهروند مدرن خود فی نفسه یک توسعه گر است- بیشتر و قوی تر هم میشود. توسعه را نمیتوان برانداخت چرا که در ذات خویش با فرایند تعمق و عقلانیت همبسته است. لذا کلیه فرهنگهای موجود در جهان، همگی از مواهب ناشی از فرایند عقلانیت- هر عقلانیتی با هر سنخی چه ذاتی/نظری/ارتباطی و چه ابزاری- بهره میبرند تا بر تجلیات و خصلتهای مشترک و نیز متفاوت خویش به یک میزان صحه گذاشته و آن را عقلایی و تقویت نمایند. بعنوان نتیجه گیری از بحث میتوان چنین استدلال نمود که دامن گستری فرایندی به نام توسعه ناشی از خصلت ذهنی و فرهنگی داشتن آن است- مرادم از فرهنگ در اینجا فرهنگ در معنایی است که فروید و اشتراوس به کار برده اند؛ تغییری ذهنی و محدودیت زا در راستای دوری از طبیعت اما در همان حال به دلیل تجارب دگرگونه ای که برای انسان به ارمغان آورده؛ آدمی محدودیتهایش را با جان و دل پذیرفته- از این نقطه نظر، و ازآنجاکه تک تک انسانها خود حاملان تفکر، فرهنگ و عقلانیتند توسعه به پیشرفت و دست اندازی اندیشگون و مثبت خویش در صور و اشکال گوناگون ادامه خواهد داد- حتی سنتها نیز تمایل به عقلانی شدن پیدا میکنند- اما از سویی دیگر، در برابر توسعه مقاومت نیز خواهد شد؛ و توسعه کماکان اثرات مخرب و ویرانگر به بار خواهد آورد؛ که این امر به جنبه تکنولوژیکی آن و مسائلی همچون “کمیابی” منابع و در واقع اقتصاد توسعه باز میگردد نه آنگونه که در مکتب فراکنفورت برگونه ای “امحای عقلانیت” و یا قیام عقل علیه خویش تاکید شده است. توسعه یا در واقع عقلانیت هیچگاه علیه خویش نمیشورد چراکه از مکانیسمهای زیادی برای خود-گردانی و خود-تنظیمی برخوردار است. آنچه احتمال میرود؛ دست تطاول به خود گشاید؛ تکنولوژی است که ماحصل یکی از مسیرهای فعالیت نظری و عقلانی است. شاید برخی از انواع فنآوریها جنبه های ویرانگر داشته باشند که بطور حتم چنین است؛ اما تکنولوژی نیز در بسیاری از انواع خویش و آنهنگام که تابع عقلی جمعی باشد؛ خدمتگزار بشر خواهد بود؛ به مانند تکنولوژی ای که نوشتن و خواندن این مطلب را برای من و شما میسر ساخته است.

منابع:

تیلور، چارلز، عقلانیت، ترجمه مراد فرهادپور، چاپ شده در فصلنامه ارغنون، شماره ۱۵، تهران: پاییز ۱۳۸۶

آزاد ارمکی، تقی، جامعه شناسی فرهنگ، نشر علم، تهران: ۱۳۸۷.

ای میل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com

وبلاگ نویسنده: alhamra9617.blogfa.com