انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به مستند « چهره غمگین من»

تدوینگر و کارگردان: فرحناز شریفی؛ نویسنده گفتار متن : فرحناز شریفی / حسین مرتضائیان آبکنار؛ تصویر بردار : رضا تیموری؛ صدایردار : فرشید فرجی؛ تهیه کننده : ارد عطار پور؛ تولید ۱۳۸۷/ ۴۶ دقیقه. ” دیدگان مبهوت ما ”

” چهره غمگین من ” ، فیلمی با ظاهری سراسر شخصی و باطنی سراسر عمومی ، برشی ظریف و خوش ساخت است از فضایی که همه ما ، خواه ناخواه ، و با هر میزان از ابتلا، در آن به سر می بریم.. عوارض افسردگی با هیچ بیماری دیگری ، حتی مهلک ترین ها از قبیل دیابت و سرطان و ایدز ، قابل مقایسه نیست . روند افسردگی به کل متفاوت با آنهاست. دیابت و … تخریب را از جسم شروع می کنند و بعد به ذهن و روان نقب می زنند، ولی افسردگی ، تخریب را از روح آغاز و به فروپاشی تدریجی جسم ختم می کند. فیلم ساختن درباره هر کدام از این بیماری ها ، به مراتب ، بسیار آسانتر است تا فیلم ساختن درباره افسردگی؛ زیرا عوارض آن ، نمودهای عینی و مشهودی که تند وتیز در دیدگان مخاطب بنشیند، ندارد. از تصاویر پای بریده و شکافتن قفسه سینه و سوزاندن بافت ضایع شده با اشعه کوبالت و پوست آویزان بر صورت و پیکر در اثر ویروس موذی قرن، خبری نیست. آدم های افسرده ظاهری معمولی و سالم دارند و مثل من ، تو ، او ، ما ، شما و ایشان، در خیابان ومترو و مهمانی ها راه می روند و کار می کنند و حرف می زنند و … و ظاهرا همه چیز امن و امان است ؛ تا وقتی که صفیر جیغ فاجعه ای ؛از فراز بام یا کنار خیابان و روی تخت بیمارستان، رشته اعصاب را پاره کند و یک بار دیگر، فقط یک بار دیگر مثل دیگر بار ها که آمد و گذشت، پلک های خفته به بیماری را باز کنیم و ببینیم که افسرده ایم . در مورد فیلم ” چهره غمگین من ” ، قضیه از لحاظ زمان، کمی فرق می کند، این بار، مجبوریم چشممان را ۴۶ دقیقه باز نگه داریم و پلک نزنیم . نیروی اعتقاد و حس دردمندی بی تکلفی که در ثانیه ثانیه فیلم است نمی گذارد که لحظه ای دیدگان مبهوت را بر هم بگذاریم و چرت همیشگی را ادامه بدهیم.با توجه به دوبار حضوری که در خانه سینما ( هنگام اولین اکران با حدود ۵۰ نفر جمعیت ) و جشنواره سینماحقیقت در سینما فلسطین ( این بار با حدود ۴۰۰ نفر جمعیت ) ، داشتم. مایلم که ” چهره غمگین من ” را از تاثیر گذار ترین فیلمهای مستند این سال بدانم.( که اتفاقا بعدا فهمیدم که این فیلم جزو سه فیلم محبوب تماشاگران جشنواره سینما حقیقت بوده است) فیلمی برای پائیز افسردگی، زمستان سکوت و شاید تمام فصول. کاری که اگر شخصی ترین فیلم خانم شریفی نباشد، عمومی ترین فیلم اوست و تماشای آن ، محدود به دفعات معدود نیست.

” چهره غمگین من” می توانست فیلمی با حدود چند برابر حجم زمان بیش از این باشد. میتوانست ساعتها درباره این بختک همیشگی زندگی ما در شهر های بزرگ و کوچک ، تصویر سازی و سخن پردازی کند.ممکن است گفته شود این فیلم ، به خاطر این که به فلان و بهمان موضوع مربوط به افسردگی نپرداخته ، فیلم کاملی نیست. اگر این حرف درست باشد ، هیچ فیلمی درباره هیچ موضوعی ، کامل نیست و اصلا کارکرد فیلم مستند، ارائه یک بسته بندی عظیم از اطلاعات همراه با تصاویر تزئینی نیست. کاری که بسیاری از مستند های ضعیف و پریشان و پرگو، نمونه های آن هستند. فیلم مستند، برشی است از یک واقعیت وسیع، لایه لایه، پیچیده و متغیر؛ این جاست که اهمیت ” دیدگاه ” مطرح می شود و اهمیت ” پرداخت ” موضوع، که با تمام محدودیت ها، بایستی غنی و ظریف ، خوش ساخت و بدون لکنت به نظر بیاید. نقاش به چهارچوب بوم خویش محدود است و مستند ساز به زمان، بودجه، عوامل فنی، ممیزهای دولتی و خط قرمزهای شخصی؛فیلمساز در همین محدودیت هاست که با اندیشه و هوش ، عمل می کند تا از کمترین حروف و صداها و تصویرها ، بیشترین معانی را بیافریند. ” چهره غمگین من ” فیلمی است بدون لبخند و بدون اشک. فرآیند افسردگی ریشه دار ، بی تفاوتی است در آخر کار، بی لبخندی و بی اشکی؛ آن چنان که به قول راوی اول (مرد) در اول فیلم ، ” به این نتیجه رسیدم که باید بعد از این چهره ای نداشته باشم ” . قسمت اول فیلم که با عکسهای سیاه و سفید، داستانی از” هاینریش بل ” روایت شده، تاثیری عمیق دارد و در ناخودآگاه تماشاگر جا خوش می کند. ضمنا حرف اصلی فیلمساز در همان قسمت گفته شده است. درست مثل برخی فیلم های کلاسیک سینمای امریکا که کل داستان فیلم را در همان چند دقیقه اول فیلم، در قالب تمثیلی فشرده ، بازگویی می کنند. کاربرد این شگرد را در فیلم های مستند ایرانی ندیده ام و اگر هم بوده باشد، شاید نتوان آنها را از لحاظ تاثیر عمیق روانی در بیننده ، با این کار مقایسه کرد. به نظرم تلخ ترین قسمت فیلم همین تصاویر خاکستری، برفی و ساکت است و نه صحنه های دلخراشی که از بیمارستان و افراد انتحار کرده و بستری شده در آن ، گرفته شده است. اگرچه نیروی نفوذ آن هم در خودآگاه تماشاگر، نباید دستکم گرفته شود. تصاویر و صداها می توانستند خیلی رو تر ، ضربه زننده تر و دلخراش تر تدارک شوند، ولی هوشمندی خاص فیلمساز ، و دانستگی او از حد و حدود کاربرد این ترفند ها ، مانع چنین سقوطی شده و فیلم را از احساساتی شدن بی مورد رهانیده است.

” چهره غمگین من ” در چند لایه از القای معنا و حس کار می کند. درک هر کدام ازاین لایه ها ، بستگی به دقت و فرهیختگی تماشاگر دارد: تحقیق پر و پیمانی که برای غنای بار اطلاعات پزشکی، روانشناسی و جامعه شناسی فیلم تدارک شده، دقت های بسیار ظریف در جزئیاتی که هر کدام می توانند سوزنی باشند فرورونده در شیارهای خوابرفته ذهن های عادتمند شده به کلیشه ها ، ( از جمله تصاویر مات و تار ( فلو) در نماهای مختلف از اشیاء و آدم ها و …، چنان که از چشم هایی مغموم و تار می نگری ، و یا مخزن لباسشویی انباشته از کف و آرام و گردنده در خلاء ، قهوه جوشی که به آرامی پر می شود و گویی سر می رود و … هر کدام از این ها گاه انباشته از غمی متراکم و کاه لبالب از عصبیتی آماده انفجار است ) ، تاکید در نمایاندن میزان پوچی و بیهودگی های روزمره گی ، گویندگی با لحنی یخ بسته و فرو مرده ، بدون خشم ، بدون بغض ، بدون احساس و گاه حتی بدون جنسیت؛ گویی نه زنی و مردی است که حرف می زند ، بل که انسانی است سلب حیات شده و مجبور به ادامه ناگزیر با تمام این انتخاب ها ، “چهره غمگین من ” سرشار از تنوع در مصداق های مربوط با موضوع ( افسردگی ) است: جابه جایی فضاهای داخلی و خارجی، استفاده از نور ، صدا ، رنگ و افکت ، بیان مستقیم و غیر مستقیم ، حد نگه داشتن در اندازه مصرف هر موضوع ، نما و یا حرف ، طوری که از برندگی نیفتد و ملال آور نشود ، تنوع ” ریتمیک ” فیلم ، تفکیک با ظرافت در استفاده توامان از گفتار ، موسیقی و تصویر ، طوری که هیچکدام در کار یکدیگر اخلال نکنند و به طور کامل در ذهن بیننده ، بنشینند. ” چهره غمگین من ” تبعات افسردگی در فرد ، جامعه ، محیط زندگی و … را به روشنی نمایانده است؛ از ذهنی برآمده که به تمامی طعم افسردگی چشیده است ، ولی به بیماری خویش نیک آگاه است و می خواهد از این مرداب بیرون بیاید . گرچه ظاهرا با توجه به فشار عظیم واقعیت های زندگی ، راهی نمی بیند و تنها روزنه او به هوای تازه ، زمانی است که بر این شهر خشکیده و پوک ، نم نم بارانی می بارد و جند لحظه ، بار تن کشیدن را آسانتر می کند. باران ، منزلی که بسیاری از راویان درد آدمی ، آن را به یادآورده اند. از صادق هدایت در داستان ” بن بست ” ، تا بهرام بیضایی در ” شاید وقتی دیگر…” و صدای فرهاد در ترانه جمعه که ” آخ ، اگه بارون بزنه … “.

فرحناز شریفی که پیش از این در دو فیلم دیگر خود ” صدای ماه / ( زندگی قمر الملوک وزیری ) (۱۳۸۲) ” و ” ایران در اعلان ( ۱۳۸۵) ” ، موضوعاتی تک و یکتا را با تکیه بر مستندات آرشیوی فراوان ، دستمایه ساخت فیلم هایی پر کشش و جذاب قرار داده بود ، با ساختن ” چهره غمگین من ” ، از فضای کار تاریخی و اتکا بر آرشیو فاصله گرفته و به موضوعی همه گیر پرداخته است.(گرچه فیلم دیگرش “قسمت” بنا به دلایلی به آرشیو پیوست که خود نمونه کمیابی از پرداختن به زندگی پر از تناقض یک خانواده پرجمعیت ایرانی ست) .استعداد چند وجهی او ، و تعهد قابل توجهی که کمال گرایی در کار خویش دارد ، موفقیت زودرس را برای او به ارمغان آورد. ” خانم شریفی ” دارای توانایی صید سوژه های جذاب است ولی توفیق او ، فقط مرهون سوژه های ناب نیست. مهم تر از همه ، نوع نگاه تیزبین و انسانی او به روابط ، انسانها و حتی اشیاء است و همچنین تسلط بر ابزار کارش. او تنها به غریزه و شم مونث و شهود شخصی خود اکتفا نمی کند و کار او از کلیشه سازی ، روشنفکر نمایی و مغلق گویی و سیاست زدگی دور است. ادبی است قائم به ذات و دور از تقلید و یا کپی سازی ،و به معنای سر راست ، هنرمندی است اصیل و خودکفا. حدود ذوق و شناخت او از موسیقی و کاربرد آن در فیلم را از قطعاتی که انتخاب کرده و برش کوتاه و دقیقی که از نقش اجتماعی موسیقی همیشه افسرده این سرزمین ارائه می دهد، می توان سنجید. بخصوص که از این قسمت ، طعم طنز ظریف او را هم می توانیم بچشیم ( به ویژه وقتی که صدای کورش یغمایی با ترانه ” گل یخ ” روی عکس چهره معصوم و شیرین دختر بچه ای عبور می کند و لبخندی محو را ، همچون سایه موجی بر برکه ایی، بر چهره بیننده فیلم ، عبور می دهد ) . ” فرحناز شریفی ” با این فیلم ، آینه رو به روی همه ماست، که زندگی همه ماست و فضای موجود همه ماست . ” چهره غمگین من ” شعاری و ادعایی برای نمایاندن راه خروج از افسردگی نیست ، تصویر و صدای تولد یک فیلمساز مستعد است که نیل به کمال ، و البته خطر سقوط زودرس نیز در دسترس اوست.