عشق را از منظرهای مختلف میتوان تعریف کرد. یکی از این تعریفها را میتوان در حوزه ارتباط «خود» با «دیگری» بازتعریف نمود. در حوزه مطالعات فرهنگی عشق را در سه دسته خاص میتوان طبقهبندی کرد. نوع نخست عشق سنتی است که در آن «خود» در «دیگری» مستحیل میشود. بهزعم عرفا دیگری وجود ندارد و همه پندار و نقش «خود» در جهان است. همانند عشق لیلی و مجنون که چون بر پیکر مجنون تازیانه میزدند،لیلی را درد فرا میگرفت و بلعکس. این عشق در سنت های روایی ایران کهن و اشعار کلاسیک قابل بازخوانی است. اما عشق نوع دوم عشق «مدرن» نام دارد. عشقی که «خود» و «دیگری» در ارتباطی مجزا تر تعریف میشوند.
برای نمونه فیلم کازابلانکا را در نظر بگیرید. در این فیلم هریک از طرفین به فکر موقعیت خویش است،اگرچه در انتها «دیگری» در موقعیت عشقهای کلاسیک قرار می گیرد و اصولا تلخی ماجرا و تلخ اندیشی فیلم از همینجا نشات میگیرد که «خود» باید در این زندگی دوروزه به خاطر محبت «دیگری» بگذرد و شرایط را برای کامروایی او مهیا نماید. اما شاید عشقی که در آن مرزهای «خود» و «دیگری» همانند نوع نخست مخدوش میشود،اما رویکردی متفاوت دارد، عشق پست مدرن است. در عشق پست مدرن مرزهای میان «خود» و «دیگری» بسیار مخدوش میشود،اما اینجا دیگر نمیتوان آنها را درون هم متصور شد. «خود» در عین حال که «دیگری» است،اما بهظاهر موقعیت فردیاش را نیز حفظ میکند که در اینجا میتوان به فیلم «عشق» اثر میشائیل هانکه اشاره کرد. همانگونه که تعریف زیبایی در قرن بیستم تغییر میکند و تناسب جای خود را در مترومعیارهای زیبایی به کژی و ناراستی میدهد که حاصل زندگی مدرن و بخصوص جنگهای جهانی است،در فیلم عشق نیز میبینیم که چگونه پیرمرد در راه محبت همسر ود را از زدگی مشقتبار خلاص میکند. در اینجا خشونت،عین عشق معنی میشود. یعنی مرزهای میان دوتایی شفقت/خشونت کاملا واسازی شده و معانی تازهای شکل میگیرد.
نوشتههای مرتبط
این مقدمه را آوردم تا به فیلم«گاو» ساخته داریوش مهرجویی بپردازم که هم میکوشد معنایی تازه از «عشق» را سامان دهد و هم ارتباط میان «خود» و « دیگری» را برجسته میکند. مش حسن شخصیت اصلی فیلم با یک گاو رابطه ای عاطفی دارد. گاو در این فیلم نشانهای از طبیعت است که بیشک قادر به درک محبت انسانی مشحسن نیست. بنابراین گاو یک دیگری برآمده از طبیعت است که نمیتواند بهمثابه عشق کلاسیک در رابطهای دوسویه پاسخگوی عاطفه مشحسن باشد. اما مشحسن این عشق را نوعی رابطه کلاسیک میبیند. یعنی میاندیشد گاو نیز در این رابطه با او سهیم است. بنابراین یکی شدن «خود» مشحسن با « دیگری» گاو ناشی از نوعی فرافکن کردن رابطه است. حال بد نیست برای ترسیم زاویه از منظری دیگر بیاییم و این رابطه را از دید مردم روستا در نظر بگیریم. مردم روستا چون از بیرون به این رابطه مینگرند، مشحسن را مرز میان «فرهنگ» انسانی و «طبیعت» حیوانی در نظر میگیرند. مشحسن بهدلیل خروج تدریجی از عرف انسانی اندک اندک به حوزه طبیعت وارد میشود که میتواند نشان از نوعی زوال عقل و جنون باشد. مردم روستا نیز این عشق را از بیرون همان عشق کلاسیک در نظر می گیرند،فقط با این تفاوت که ایشان رابطه مشحسن و گاو را نه از منظر «دیونیزوسی» که از منظر «آپولونی» مینگرند. یعنی این رابطه از سوی ایشان تفسیر میشود. اتفاقی که برای مشحسن درون رابطه امکانپذیر نیست.
اما همانطور که میدانید این تمام داستان نیست و گاو از دست میرود. اینجاست که استحاله مشحسن در گاو کامل میشود. یعنی مشحسن کاملا«خود» را به دلیل فقدان «دیگری» در او فنا میکند. این نگاه از منظر درونی و رابطه مشحسن و گاو همان پایان و نتیجه عشق کلاسیک است. اما از نگاه تفسیرگر اهالی روستا داستان چیز دیگری است. مشحسن از مرزهای «فرهنگ» و «طبیعت» عبور کرده و حال کاملا به «طبیعت» تلقی دارد. این نگاه وابستگی به طبیعت از دو سو درون و برون را به یکدیگر متصل میکند. مشحسن خود را گاو میپندارد و از این منظر کاملا به دیگری متصل میشود.اهالی روستا بهواسطه جنونی که مشحسن را فراگرفته او را دیگری و متعلق به طبیعت میانگارند. بنابراین او از مرزهای فرهنگ انسانی عبور کردهاست. این اتفاق برای مشحسن خوشآیند است و برای دیگران ناخوشآیند؛زیراکه قادر نبودهاند مشحسن را در دایره خود نگاه داشته و دیگری او را تصاحب کردهاست.
بنابراین حال میتوان گفت که مشحسن به نظر یک انسان ولی در عمل مجنونی است که درون طبیعت ذهن خود زندگی میکند. همین نکته می تواند کمی مرزها را مخدوش کرده و ناگهان مشحسن را در آستانه واسازی و عشق پست مدرن قرار دهد. زیرا که مش حسن هم انسان است و هم حیوان،در عین اینکه نه انسان است و نه حیوان. البته این نکته به زاویه دید مردم روستا که از سوی زاویه دید عموم مردم در بازی قرار دارند تعبر میشود،زیرا که آنها عموما اطراف را بر پایه تقابلهای دوتایی درک می کنند و این نگاه میتواند در درآمیزی دو دنیای مورد نظر مهرجویی جهانی تازه را سامان دهد. عزت الله انتظامی نیز در بازی که ارائه میدهد این مقوله را منتشر می کند. او در ابتدا رفتاری انسانی دارد،رفتاری که در هیات انسان است،اما عشقبازی او با گاو کاملا مشهود است و این درحالیست که در بخش دوم داستان دیگر می شود. ما با چهرهای افسون زده روبهرو هستیم که از منظر فیزیکی در جهان انسان ها و از منظر احساسی در جهانی دیگر است. چهره مات و نگاه خیره او بهنوعی فاصله ای میان روح و جسمش پدید آورده که این نگاه در تقابل با بخش نخست بیشتر خود را نشان میدهد.