انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به زبان‏شناسی حوزۀ ادراک؛ رویکردها و مفاهیم

زبان‌شناسی حوزۀ ادراک مطالعۀ زبان و مطالعه شناخت را با هم ترکیب می‏کند؛ این بدان معناست که در این شاخه از علم، زبان با سایر فرایندهای ادراکی در ارتباط قرار می‌گیرد، در نتیجه نظر چامسکی[۱] مبنی بر حوزه‏ای بودن[۲] ساختارها چندان مورد قبول این دسته از زبان‌شناسان نیست. در نظریۀ حوزه‌ای بودن ذهن، زبان مستقل از سایر قوای ذهنی عمل می‏کند و باید آن را به‎عنوان حوزه‏ای مستقل مورد بررسی قرار داد. در واقع، یکی از اهداف زبان‌شناسی صورتگرا آن است که با کمک یک دستورۀ‎[۳] دقیق، که از صورتگرایی موجود در علوم کامپیوتر، منطق و ریاضی به ‏دست آمده است، زبان را با استفاده از ابزار مکانیکی و فرایندهایی که بر اساس این دستوره‎ها عمل می‌کنند الگو‌سازی کند و از این طریق همه جمله­های دستوری ممکن در یک زبان را تولید و از ایجاد جمله­ های غیردستوری جلوگیری نماید.[۴] زبان‌شناسی صورتگرا بیشتر در کارهای چامسکی (۱۹۵۷ ،۱۹۶۸) الگوی[۵] دستور زایشی و همچنین در سنت معناشناسی صورتگرا، و به‏ خصوص فیلسوف معروف زبان یعنی ر. مونتاگ[۶] (۱۹۷۰،۱۹۷۳) تبلور یافته است.

 

در زبان‌شناسی صورتگرا، معمولاً این بحث مطرح است که حوزه‏هایی مانند آواشناسی، معناشناسی و نحو اصول ساختاری متفاوتی دارند. از نظر صورتگرایان، برای مثال، حوزۀ نحو حوزه‌ای از ذهن است که با سامانۀ کلمات در جمله سروکار دارد، در حالی ‌که حوزۀ آواشناسی با سامانۀ آواها و الگوهایی سروکار دارد که پیرو قواعد ویژۀ زبان هستند. دیدگاه حوزه‌ای در ذهن این گمان را تقویت می‌کند که زبان‌شناسی نوین نه بر اساس کارکرد زبانی بلکه با تقسیم مطالعۀ زبان به زیرشاخه‏های مجزا عمل می‌کند. بدین ترتیب در رویکرد صورتگرا، زبان دیگر سطحی از انتزاع نیست که حاصل کارکردهای ادراکی ذهن باشد و به همان گونه­ای عمل کند که سایر قوای ادراکی عمل می‏کنند، بلکه زبان حوزه‌ای مجزا است. ژ. فوکونیه و م. ترنر (۴۰۷ : ۲۰۰۲) درباره کاستی این نظریه می‏نویسند: « رویکردهای صورتگرا نه تنها ما را به تفکر دوباره درباره مسایل سخت وا‌می‏دارند بلکه ما را به ‌سویی جهت می‏دهند که پرسش‏های جدیدی را طرح کنیم، پرسش‏هایی که قبلاً مطرح نبودند یا پاسخی برای آنها وجود نداشت. مطالعۀ سامانمند ز. هریس،[۷] ن. چامسکی و سایر شاگردان آنها این نکته را آشکار می‏کند که صورت زبانی به‌ طرز حیرت‌آوری پیچیده و غامض است. با این که موفقیت چشم‌گیر رویکردهای صورتگرا در عرصه‏های مختلف، ‏اندیشمندان را در بکارگیری این رویکرد ترغیب کرده است […] ولی، هنوز مطالعۀ صورت نتوانسته است مسایل مربوط به معنا را حل کند‌[…] عدم کفایت نظریه‌های صورتگرا در تبیین و توصیف معنا زمانی آشکار می‏شود که درمی‏یابیم انجام کارهایی مانند ترجمه ماشینی خیلی مشکل‌تر از حل مسایل مربوط به ریاضی و الگوریتم‏های به‌ظاهر پیچیده است. بکارگیری صورت می‏تواند الگوهای منظمی تولید کند، اما صورت به تنهایی نمی‏تواند معنا تولید کند.»

 

به این ترتیب، می‌توان یکی از علتهای ظهور زبان‌شناسی حوزۀ ادراک[۸] در دهۀ ۱۹۷۰ را عدم کفایت رویکردهای صورتگرا- که در آن زمان مکتب غالب در فلسفه و زبان‌شناسی به‌حساب می‌آمد، در پاسخ به برخی از پرسش‎های مربوط به زبان دانست. در حالی که زبان‌شناسی صورتگرا تا حد زیادی در ماهیت خود فلسفی بوده، زبان‌شناسی حوزۀ ادراک همواره تحت تاثیر نظریه‏هایی قرار داشته است که بر پایه یافته‏های علوم حوزۀ ادراک در سال‌های ۱۹۶۰ و۱۹۷۰، بویژه روان‌شناسی حوزۀ ادراک، ارائه شده‌اند. این تاثیر بیش از همه جا در پژوهش‎ها و کارهای مربوط به مقوله‌بندی[۹] ذهن انسان در پژوهشهای چ. فیلمور در دهۀ ۱۹۷۰ و ج. لیکاف در دهۀ ۱۹۸۰ و نیز در سنت روان‌شناسی گشتالت نمایان بوده که در اندیشۀ کسانی مانند ل. تالمی[۱۰] (۲۰۰۰) و ر. لنگاکر[۱۱] (۱۹۸۷) پرورش یافته است.

 

پژوهشهای نخستین زبان‌شناسی حوزۀ ادراکِ دهۀ ۱۹۷۰ و آغاز دهۀ ۱۹۸۰ عمدتاً در غرب آمریکا رواج داشت و توسط شمار نسبتاً اندکی از اندیشمندان انجام می‌گرفت. این پژوهشها در طول دهۀ ۱۹۸۰ در شمال قاره اروپا بخصوص در بلژیک، هلند و آلمان ریشه دواند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ حجم زیادی از پژوهشهای مربوط به این گرایش زبان‌شناسی در سراسر اروپا و آمریکای شمالی انجام شد و طی آن پژوهشگران خود را آشکارا «زبان‌شناس حوزۀ ادراک» نامیدند. در سال ۱۹۸۹ کنفرانسی در دوییسبرگ[۱۲] آلمان برگزار شد که زمینه‌ساز شکل‌گیری مجمع بین‌المللی زبان‌شناسی حوزۀ ادراک گردید، این مجمع در سال بعد مجلۀ زبان‌شناسی حوزۀ ادراک را چاپ کرد و بدین‌ گونه بود که این شاخه از علم در غرب آغاز به فعالیت کرد. یکی از پیشروان این مکتب، ر.لنگاکر (۱۵ : ۱۹۹۱)، بر این باور است که باید این گرایش زبان‌شناسی را آغازگر یک «جنبش»[۱۳] دانست و محصولِ پذیرش مجموعه‌ای از الگوها و اصول به‌حساب آورد. در ادامه، در پنج بخش به اختصار به الزامهای این گرایش، رویکردهای گوناگون آن در حوزۀ معنا شناسی و روش­شناسی در حوزۀ معنا شناسی این گرایش زبانشناسی، که نگاهی متفاوت و با ارزش است، می­پردازیم.

 

۱. دو الزام کلیدی در زبان­شناسی حوزۀ ادراک

 

ج. لیکاف در یکی از مقالات خود (۱۹۹۹) بیان می‎دارد که جنبش زبان‌شناسی حوزۀ ادراک با دو الزام بنیادین مشخص می‌شود. به این ترتیب، در هر کجای دنیا اگر پژوهشی بر اساس رویکرد ادراکی در دو شاخۀ اصلی زبان‌شناسی حوزۀ ادراک، یعنی معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکرد ادراکی به دستور زبان[۱۴] انجام شود، آن پژوهش باید پایبند این دو الزام باشد، یکی از این الزامها الزام تعمیم پذیری است و دیگری الزام شناخت­گرایانه، که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.

 

۱.۱. الزام تعمیم‌پذیری[۱۵]

 

اولین الزامِ کلیدی، الزامِ تعمیم‌پذیری است. لیکاف (همان) ادعا می‎کند که طبق این الزام تمامی اصول عام در این شاخه از علم باید قابل اعمال بر همه جنبه‏های زبانِ انسان باشند. البته این هدف تمامِ علوم است که در اصول و نظریه‏های خود به‌دنبال رسیدن به بالاترین حد تعمیم‌پذیری هستند. برخلاف زبان‌شناسی حوزۀ ادراک سایر رویکردها در مطالعۀ زبان غالباً قوه زبان را به بخش‏های مختلف مانند آواشناسی، معناشناسی، کاربردشناسی، واژه‌شناسی و نحو و غیره … تقسیم می‌کنند. این تقسیم‌بندی سبب تضعیف پایه‏های تعمیم‌پذیری در میان این جنبه‏های زبانی و نیز مطالعۀ روابط بین آنها می‌شود. این مسئله به‌ خصوص در مورد زبان‌شناسی صورتگرا صادق است. از سوی دیگر، زبان‌شناسی حوزۀ ادراک براین باور است که شاید غالباً مفید باشد که بخش‏هایی چون آواشناسی، معناشناسی و نحو حوزه‌ای مجزا تلقی شوند، اما طبق الزام تعمیم‌پذیری نمی‏توان پذیرفت که زبان از حوزه‏ها و زیرنظام‏هایی تشکیل شده است که هر کدام از آنها به گونه‎ای متفاوت سازمان یافته‏اند. الزام تعمیم‌پذیری تاکید دارد که نشان ‌دهد چگونه جنبه‌های مختلف دانش زبانی از مجموعه‌های مشترکی از توانایی‌های ادراکی انسان‎ها ناشی می‏شود.

 

الزامِ تعمیم‌پذیری دارای پیامدهای ملموسی برای مطالعۀ زبان است. اول آنکه مطالعات زبان‏‌‏شناسی حوزۀ ادراک برروی جنبه‏هایی از زبان تمرکز دارند که در میان همه زبانها مشترک است. بنابراین پژوهشگران این حوزه در مطالعات گوناگون مربوط به ساختار‏های واژه‌شناسی، نحو و آواشناسی در همه زبان‏ها، اصول یکسانی را بکار می‏گیرند. دوم آنکه، رویکردهای زبان‌شناسی حوزۀ ادراک غالباً رهیافتی عمودی به مطالعه زبان دارند تا افقی. یعنی زبان را به‌مثابه مجموعه‌ای متشکل از لایه‏های سازمان‌یافته و مجزا می‌دانند که به تعبیر د. گیراتز[۱۶] (۲۲ : ۲۰۰۶) شبیه لایه‏های کیک هستند، برای مثال، لایه آواشناسی بر روی لایه واژه‌شناسی و این لایه نیز بر روی لایه نحو قرار گرفته است. در این تعبیر رویکردهای حوزه‌ای زاویۀ دیدی افقی به مطالعه زبان دارند. به این مفهوم که این رویکردها یک لایه را در نظر می‌گیرند و آنها را به‌لحاظ درونی مورد مطالعه قرار می‌دهند. درست مانند بخشی از کیک که به‏صورت افقی برش خورده باشد. در مقابل رویکردهای عمودی برداشت غنی‌تری از زبان دارند چرا که مطالعۀ آنان شامل آواشناسی، واژه‌شناسی، نحو و معناشناسی است. بخش ناشی از برش عمودی زبان ضرورتاً پیچیده‌تر از بخش ناشی از برش افقی آن است چرا که دارای تنوع و لایه‏های بیشتری است و همزمان قادر است تبیین‏های قوی‌تری را ارائه دهد که در دیدگاه حوزه‌ای امکان دسترسی به آنها ‌وجود ندارد.

 

 

 

۱.۲. الزام ادراک­گرایانه [۱۷]

 

دومین الزام، الزام ادراک­گرایی است. لیکاف در مقاله خود (۱۹۹۹) براین باور است که این الزام پژوهشگر را وامی‏دارد که تنها ویژگی‏ها و اصولی از زبان را در مطالعات خود بیاورد که با دستاوردهای علمی دربارۀ مغز و ذهن با سایر رشته‏ها سازگار و منطبق باشد. همین الزام است که زبان‌شناسی حوزۀ ادراک را در ردیف علوم حوزۀ شناخت قرار می‌دهد و آن را به رویکردی ماهیتاً بین‌رشته‌ای تبدیل می‌کند.

 

همان‌گونه که مقولۀ الزام تعمیم‌پذیری ما را وامی‏دارد که تنها اصولی را بپذیریم که در همه جنبه‏های زبانی تعمیم پذیراند، در الزامِ شناخت­گرایانه تاکید بر آن است که اصول ساختار زبانی باید منعکس‌کننده چیزی باشد که علوم ذهنی و ادراکی دیگر مانند روان‌شناسی حوزۀ ادراک، هوش‌مصنوعی، عصب‌شناسی حوزۀ ادراک و فلسفه آن را در حوزۀ شناخت بشری به‌شمار می‌آورند. در واقع الزامِ شناخت­گرایانه بر این نکته تاکید دارد که الگو‏های زبانی و سازمان زبانی باید منعکس‏کننده ماهیت ذهن انسان باشد نه اینکه صرفاً به جنبه‏های زیباشناسانه­ای از قبیل استفاده از نوع خاصی از صورتگرایی یا بازنمودهای بهینه[۱۸] بپردازد.

 

مهمترین پیامد الزامِ شناخت­گرایانه آن است که این وظیفه را بر دوش زبان‎شناسان حوزۀ ادراک می‎نهد که برای تبیین واقعیت‏های این حوزه از سایر حوزه‏های علم شواهدی همگرا جمع‌آوری کنند و تنها به زبان و پدیده‌های زبانی بسنده نکنند که به این موضوع در بخش روش‌شناسی خواهیم پرداخت. بعد از معرفی دو الزام کلیدی زبان‌شناسی حوزۀ ادراک، اکنون به دو رویکرد مهم این گرایش زبان­شناسی می‌پردازیم.

 

۲. رویکردهای موجود در زبان‌شناسی حوزۀ ادراک

 

با توجه پژوهشهای انجام شده در زبان‌شناسی حوزۀ ادراک می‎توان این حوزه از علم را به دو رویکرد عمده تقسیم کرد: معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکرد ادراکی به دستور زبان. حوزه پژوهشی که به معناشناسی حوزۀ ادراک معروف است، به بررسی رابطه بین نظام مفهومی و ساختار معناییِ رمزگذاری شده در زبان می‏پردازد. به بیان تخصصی‌تر، در معناشناسی حوزۀ ادراک پژوهشگران به بررسی بازنمایی ساختار ادراک (ساختار مفهومی) و سازه معنایی (مفهوم سازی) می‌پردازند. معناشناسی حوزۀ ادراک به‌مثابه ذره‌بینی است که با آن می‌توان پدیده‏های مرتبط با حوزۀ شناخت را بررسی کرد. پژوهشها در معناشناسی حوزۀ ادراک، تا جایی که به معنای زبانی مربوط می‌شود، به ارائه الگوهایی از ذهن آدمی گرایش دارند.

 

رویکرد ادراکی به دستور زبان تلاش دارد تا الگو‏هایی را برای نظام زبانی (دستورِ ذهنی) ارائه دهد و چندان به بررسی ماهیت ذهنِ انسان نمی‎پردازد. اما حتی در رویکرد ادراکی به دستور، معنا دارای جایگاه ویژه‌ای است. همچنان که تالمی (۴ : ۲۰۰۰) ادعا می‎کند مرکزیت معنا در زبان‌شناسی ادراکی یکی دیگر از مسایلی است که نشان می‌دهد این جنبش ضرورتاً در حوزۀ ادراکی است. گفتنی است که اگرچه مطالعۀ معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکردهای ادراکی به دستور زبان بعضاً در عمل جدا از هم هستند ولی این مسئله به هیچ‌ وجه بیانگر آن نیست که قلمروی پژوهش در این دو حوزه باید جدا از هم باشند بلکه برعکس، آنها کاملاً به‌ هم مرتبط‌‌‏‌ند و بیشتر پژوهشها در زبان‌شناسی حوزۀ ادراک نیز بر ضرورت مطالعۀ پیوسته و وابستۀ معناشناسی و سازمان دستوری زبان صحه می‌گذارد. در ادامه برخی از اصول موجود در معناشناسی حوزۀ ادراک را بررسی می‎کنیم تا هرچه بیشتر سمت و سوی پژوهشهای موجود در این گرایش زبانشناسانه را معرفی کرده باشیم.

 

۳. اصول راهنمای معناشناسی حوزۀ ادراک

 

آن دسته از پژوهشگرانی که خود را معناشناس حوزۀ ادراک می‏دانند معمولاً دارای علایق و نقاط تمرکز متنوعی هستند. البته اصولی کلی وجود دارد که حد و مرز رویکرد ادراکی به معنا را مشخص می‏کند. در این قسمت چهار اصل مهم و اساسی معناشناسی حوزۀ ادراک مورد بررسی قرار می‌گیرند که عبارتند از

 

الف. ساختار مفهومی[۱۹] بدن‌مند[۲۰] است (نظریه بدن‌مندی ادراک[۲۱]).

ب. ساختار معنایی[۲۲] ساختار مفهومی است.

ج. بازنمایی معنا[۲۳] دانش­نامه­ای[۲۴] است.

د. ساخت معنا[۲۵] تعیّن مفهومی دارد.

 

الف. بدن‏مندی ساختار مفهومی

 

یکی از دل‌مشغولی‌های عمده معناشناسان حوزۀ شناخت، شناسایی چیستی و ماهیت رابطه بین ساختار مفهومی با تجربۀ حسی جهان خارج است. به عبارت دیگر، معناشناسان حوزۀ ادراک به‏دنبال شناخت ماهیت تعامل انسان با جهان خارج و آگاهی او از این جهان است. آنها در تلاشند تا نظریه‌ای ارائه دهند که تبیین‌کننده ارتباط تجربۀ انسان و ساختار مفهومی موجود در ذهن او باشد. نظریه بدن‌مندی شناخت از جملۀ این نظریه‌هاست. براساس این نظریه ساختارهای مفهومی از تجربۀ انسان مشتق می‌شوند و نهایتاً آنچه که ماهیت سازمان مفهومی را معنادار می‌کند تجربه‌ای است که با آن همراه است.

 

برای روشن شدن این نظریه مثالی می آوریم. انسانی را فرض کنید که در یک اتاق زندانی است. اتاق دارای ویژگی‌های ساختاری مکان محصور[۲۶] است، یعنی دارای حجم و نیز فضای محدود و بسته­ای است، به این معنا که انسان نمی‌تواند اتاق را ترک کند. واضح است که این نمونه از محصور بودن تا حدودی در پیوند با ویژگی‌های فیزیکی انسان معنی می یابد؛ بدان معنا که انسان نمی‌تواند مانند گاز یا حشرات از درز و منافذ موجود در در و دیوار عبور کند. محصورشدگی[۲۷] نوع ویژه­ای از رابطه فیزیکی و معنادار است که ما در تعامل با جهان خارج آن را تجربه می‌کنیم. مفاهیمی که با محصورشدگی تداعی می‌شوند نمونه‌ای است از آن چه که زبان‏شناسان حوزۀ ادراک آن را طرحواره تصوری[۲۸] می‌نامند. در الگوی ادراکی، مفاهیم طرحواره‌ای تصوری نمایانگر یکی از راه‌هایی هستند که از طریق آنها تجربه‌های ما، مفاهیم معناداری را به‌وجود می‌آورند.

 

همان‏طور که نشان داده شد، مفهوم محصورشدگی مستقیماً از راه تجربه زمینۀ‌ حضور پیدا می‌کند، ولی نکته مهم اینجاست که ساختار مفهومی موجود در طرحواره تصوری می‌تواند به نوع انتزاعی‌تری از معنا امکان بروز دهد. این بدان معناست که مفاهیم بعد از متولد شدن به کمک تجربیات، در سطح انتزاعی‌تری به‌کار برده می‌شوند. این مثال‌ها را در نظر بگیرید:

 

۱. احمد دیروز از کما بیرون آمد.

۲. رضا گرفتار عشق مریم است.

۳. ما از مشکلات سرفراز بیرون آمدیم.

۴. به سمت رستگاری رفت.

۵. از کلیسا خارج شد.

 

لیکاف و جانسون (۱۹۸۰) معتقدند که از طریق فرافکنی استعاری،[۲۹] در مثالهایی از این دست، این امکان به طرحوارۀ حجمی[۳۰] داده می‌شود تا به قلمروهای مفهومی انتزاعی‌تری، مانند حالت، عشق، مشکلات، کلیسا و غیره فرافکنده شود. این کار باعث می‌شود تا استعارۀ مفهومی که بنا به آن «حالات، ظرف هستند» به ‏وجود آید و امکان کاربرد پیدا کند. در واقع فرافکنی استعاره­ای، ساختار معناداری از تجربه است که به مفاهیم ملموسِ شبیه به طرحواره‌های تصوری حجمی امکان ظهور و کاربرد می‌دهد، که آن نیز به نوبه خود زمینه‌ساز بروز ساختار قلمروی مفهومی انتزاعی‌تری می‌شود. به‌ این ترتیب است که ساختار مفهومی بدن‏مند می‌شود.

 

ب. ساختار معنایی ساختاری مفهومی است

 

این اصل بیانگر آن است که زبان به جهان خارج اشاره ندارد، بلکه به مفاهیم موجود در ذهن سخنگو مربوط می‌شود. به گفتۀ دیگر، معناشناسان ادراکی مدعی‎اند که معناهای تداعی شده با کلمات تنها زیرمجموعه و بخشی از مفاهیمی هستند که در یک زبان به‏لحاظ قراردادی رمزگذاری می‌شوند. برای مثال، لنگاکر (۷۸: ۱۹۸۷) می­گوید ما واژه­ای برای جایی در صورت که زیر بینی و بالای لب است و در آنجا سبیل می‌روید نداریم، البته منظور واژۀ غیرتخصصی و روزمره است. این درحالی است که ما باید مفهومی برای آن قسمت از صورت داشته باشیم تا بتوانیم بفهمیم مویی که در این قسمت از صورت رشد می‌کند «سبیل» نامیده می‌شود نه «ریش». با توجه به این نکته می­بینیم که مجموعه‌ای از مفاهیم واژگانی که در ذهن سخنگویان وجود دارد، زیرمجموعه‌ای از مفاهیم کلی‌تری به شمار می­آیند.

 

این اصل که ساختارِ معنایی نمایانگر بخشی از ساختار مفهومی است، دو پیامد به‏دنبال دارد. در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که معناشناسی حوزۀ ادراک مدعی آن نیست که زبان تنها به مفاهیم درون ذهن گوینده مرتبط است؛ چرا که در غیر این ‌صورت تعیین معنا و مفهوم یک کلمه به ذهن‌گرایی[۳۱] منتهی خواهد شد و مفاهیم از جهانی که به آن مرتبط‌‌‌ند جدا می‌شوند. ولی در دیدگاه معناشناسی حوزۀ ادراک فرض بر این است که معماری شناخت بشر بر عهدۀ مفاهیم است و کاربردی‌ترین راه برای فهم جهان خارج، داشتن گروهی از مفاهیم است. به این ترتیب، معناشناسی حوزۀ ادراک در مقابل دو رویکرد عینیت‌گرایی و ذهن‌گرایی قرار می‌گیرد و مدعی است که مفاهیم به تجربۀ ما در زندگی مربوط می‌شوند.

 

دومین نکته به ساختار معنایی برمی‌گردد. فرض بر آن است که می‌توانیم کلیه معناهای مربوط به یک واژه را تعریف کنیم ولی گاهی اتفاق می‌افتد که معنای واژه همه تنوعاتی را که با مفهوم واژگانی آن واژه همراه است دربرنمی‏گیرد. به‌همین دلیل معناشناسان حوزۀ ادراک دیدگاه تبیینی یا واژگان‌نامه‌ای[۳۲] معنای واژه را رد می‌کنند و قائل به دیدگاه دانش­نامه­ای معنای واژه‌ها هستند که دربارۀ آن در ادامه می­نویسیم.

 

ج. بازنمایی معنایی دانش­نامه­ای است

 

سومین اصل اساسی معناشناسی حوزۀ ادراک این است که ساختار معنایی ماهیتاً دانش‎نامه­ای است. این بدان معناست که واژه تنها نمایانگر مجموعه‌ای از عناصر معنایی نیست. مثلاً در معنای واژگان‌نامه‌ای می‌بینیم که »پرنده» این‌گونه تعریف می‌شود: [+ جاندار، +حیوان، – انسان، + پردار، + تخمگذار و…]. اما از منظر معناشناسی حوزۀ ادراک واژه به‌ مثابه نقطه دسترسی[۳۳] در نظر گرفته می‏شود؛ واژه وسیله‌ای برای دستیابی به دانشی است که به مفاهیم ویژه یا قلمروی مفهومی ویژه­ای مربوط می‌شود[۳۴]. مثلا معنی واژگان­نامه­ای واژۀ «پرنده» در این دو بیت از منطق الطیر عطار تنها آغاز دریافت مفاهیم ویژۀ عرفان و نمادهای آن است:

 

جملۀ پرندگان روزگار قصۀ پروانه کردند آشکار

جمله با پروانه گفتند ای ضعیف تا به کی دربازی این جان شریف

 

با این وجود، نباید از این واقعیت غافل شد که واژگان دارای معناهای قراردادی نیز هستند. در ادامه مثال‏هایی ارائه می‌شود که معناهای قراردادی واژۀ «سالم» را نشان می‌دهند. معناشناسان ادراکی این بحث را مطرح می‌کنند که معنی قراردادی‌ای که با واژۀ ویژه­ای تداعی می‌شود تنها انگیزه‌ای برای فرایندِ فهمِ ساختِ معنا[۳۵] است؛ یعنی انگیزه‌ای برای انتخاب تعبیری مناسب براساس بافت پاره‌گفتار[۳۶]. برای مثال، واژۀ «سالم» دامنه‌ای از معانی را دربرمی‏گیرد و معنای انتخاب شده با توجه به بافتی که واژه در آن به‏کار رفته است تعیین می‌شود:

 

۱. این آب سالم است، یعنی آب باعث بیماری نمی‌شود.

۲. این بچه سالم است، یعنی بچه دچار بیماری نشده است.

۳. انتخابات سالم برگزار شد، یعنی انتخابات طبق مقررات برگزار شد.

 

این مثال‏ها نشان می‌دهند که ویژگی ثابت و واحدی از واژۀ «سالم» وجود ندارد که در هر بافتی بتوان آن را حفظ کرد و برای فهم منظور سخنگو و تعیین معنای مناسب، به شناخت دانش­نامه­ای مربوط به بافت و دانش مربوط به معنای واژه نیاز است.

 

د. ساخت معنا تعین مفهومی دارد

 

این بخش جزئیات فرایند معناسازی[۳۷] را مورد بررسی قرار می‌دهد. چهارمین اصل معناشناسی ادراکی آن است که زبان معنا را رمزگذاری نمی‌کند بلکه این کلمات و سایر واحدهای زبانی هستند که انگیزشی برای‏ ساخت معنا به‌شمار می‌روند. طبق این دیدگاه، معنا در سطح مفهومی[۳۸] ساخته می‌شود و ساختنِ معنا معادل مفهوم‌سازی است. مفهوم‌سازی فرایندی پویاست که از طریق آن واحد زبانی گروهی از عملیات‌ مفهومی و نیز دانش پیش‌زمینه‌ای را برمی‌انگیزاند. در این دیدگاه دیگر معنا چیزی مجزا نیست که توسط زبان بسته‌بندی[۳۹] شود بلکه یک فرایند محسوب می‌شود.

 

۴. نظریه‏های مطرح در معناشناسی حوزۀ ادراک

 

در این قسمت به ‌طور مختصر دو نظریه مهم و مطرح در معناشناسی ادراکی را معرفی می‌کنیم.

 

۴.۱. نظریه طرحواره‏های تصوری

 

نظریه طرحواره تصوری با پژوهشهای م. جانسون پا گرفت. وی در کتاب کلاسیک خود در سال ۱۹۸۷ به نام بدن در ذهن[۴۰] این پیشنهاد را مطرح می‌کند که طرحواره تصوری یکی از راه‏هایی است که تجربه بدن‏مند از طریق آن در سطح مفهومی خود را نشان می‌دهد. توجه شود که مفاهیم طرحواره‌ای مفاهیمی انتزاعی نیستند بلکه اساساً از تجربه‏هایی حسی- ادراکی نشات می‌گیرند.

 

روان‌شناس رشد ج. مندلر[۴۱] در آثار سالهای ۱۹۷۷، ۱۹۸ و ۲۰۰۴ خود پیشنهادهایی در این‌باره ارائه داده است که چگونه طرحواره‏های تصوری از تجربه‏های بدن‌مند انسان نشأت می‌گیرند. وی معتقد است که از سنین آغازین زندگی، نوزادان به اشیاء موجود در محیط اطراف خود و شکل آنها توجه می‌کنند. مندلر می­گوید که همین توجه دقیق به اشیاء است که کودک را قادر می­سازد تا از طریق انواع تجربه‏های مشابه، الگوهای معنایی متفاوتی را که درمی‌یابد به‏صورت انتزاعی دربیاورد. برای نمونه طرحواره تصوری حجمی یک بازنمایی هندسی- فضایی است. این موضوع را می‏توان نظریه‏ای دانست درباره نوع ویژه­ایی از بدن‏مندی که در آن یک شئ توسط شئ دیگری که آن را دربرمی‏گیرد درک می‌شود. به عبارت دیگر، طرحواره حجمی معنادار است چرا که در تجربیات روزمره ما حجم‏ها معنادار هستند.

 

لیکاف در آثار سالهای ۱۹۸۷ و ۱۹۹۳ استدلال می‏کند که مفاهیم بدن‌مند اولیه‌ حکم خشت‌های مفهومی را دارند که برای ساختن مفاهیم پیچیده‌تر به‌کار می‌روند، آنها می‏توانند به نحوی نظام‌مند گسترش یافته و ساختاری را برای مفاهیم انتزاعی‌تر و قلمروهای مفهومی ایجاد کنند. طبق این نظر، دلیل اینکه ما می‏توانیم عبارت‏هایی مانند «به فکر فرو رفتن»، «در سختی بودن» و یا «در بحران بودن» را در مثالهای زیر بکار ببریم این است که مفاهیم انتزاعی مانند بحران، فکر یا سختی توسط مفاهیم بنیادینی مانند طرحواره‏های حجمی ساختاربندی و درک می‌شوند.

 

۱. مریم در فکر فرو رفت.

۲. او غرق سختی‏های زندگی است.

۳. دولت در بحران به ‌سرمی برد.

 

طبق گفته جانسون، این دقیقاً به‌خاطر آن است که حجم‏ها قادرند تا فعالیت‏ها را محدود کنند و به همین دلیل است که اگر ما مفاهیم انتزاعی مانند بحران، فکر و سختی را توسط طرحواره حجمی مفهوم‌سازی کنیم معنادار خواهند بود.

 

مندلر (۵۴۱ : ۱۹۸۴) فرایند تشکیل طرحواره‏های تصوری را با توجه به توصیف دوباره تجربه‏های فضایی از طریق فرایندی که آن را تحلیل معنای ادراکی[۴۲] می‌نامد تعریف می‌کند. او می گوید: « یکی از دلایل وجود ظرفیت مفهوم‌سازی، طرحواره‏های تصوری هستند که در آنها ساختار فضایی بر ساختار مفهومی منطبق می‌شود» (همان :۵۹۱). او در ادامه می افزاید که «تجربه‌های پایه‌ای که نتیجه تعامل کودک با جهان است پایه‌های معناشناسانۀ کودک را شکل می‌دهد، این انتظام در کودک قبل از شروع به تولید زبانی شکل می‏گیرد.» (همان: ۵۹۷). به عبارت دیگر، تجربه‏ای که از طریق بدن‏مندی برای ما معنادار می‌شود پایه‏های مفاهیم بنیادی‌تری را در ما شکل می‌دهد. به هر حال، نظریۀ طرحواره تصوری تلاشی با ارزش در جهت ایجاد ارتباط بین ساختار مفهومی و ماهیت بدن‏مندی تجربه به‌حساب می‏آید. می‏توان گفت که نظریۀ طرحواره‏های تصوری منعکس‌کننده اولین اصل معناشناسی ادراکی، یعنی نظریۀ شناخت بدن‏مند است.

۴.۲. معناشناسی دانش­نامه­ای[۴۳]

 

دیدگاه سنتی در زبان‌شناسی صورتگرا بر این باور است که معنا را می‌توان به دو بخش واژگان‏نامه‏ای و دانش­نامه­ای تقسیم کرد. طبق این دیدگاه، تنها بخش واژگان‏نامه‏ای است که به ‌گونه­ای شایسته مطالعه معناشناسی واژگانی را موثر می‌سازد: یعنی شاخه‌ای از معناشناسی که با مطالعه معنای واژگان سروکار دارد. در مقابل شناخت دانش­نامه­ای نسبت به دانش زبانی، امری خارجی و بیرونی است که در قلمروی «دانش ما از جهان» قرار دارد. البته این دیدگاه با فرضیۀ حوزه‌ای بودن که مورد قبول زبان‌شناسی صورتگرا است سازگار است. در مقابل، معناشناسان حوزۀ شناخت معمولاً رویکرد دانش­نامه­ای به معنا را اتخاذ می‌کنند. معناشناسی دانش­نامه­ای قایل به فرضیه‏های زیر است:

الف. تمایزی اساسی بین معناشناسی و کاربرد شناسی وجود ندارد.

ب. دانشِ دانش­نامه­ای ساختمند[۴۴] است.

ج. معنای دانش­نامه­ای در بافت تکوین می‏یابد.

د. واژگان، نقاط دسترسی به دانش دانش­نامه­ای هستند.

ه. دانش دانش­نامه­ای پویا است.

 

الف. تمایزی اساسی بین معناشناسی و کاربرد شناسی وجود ندارد

 

معناشناسان حوزۀ شناخت این نظر را رد می‌کنند که بین معنای هسته‌ای واژگان و معنای کاربردشناسانه یا همان معنای فرهنگی و اجتماعی تمایزی اساسی و اصولی وجود دارد. این بدان معناست که معناشناسان حوزۀ شناخت قایل به مرزی قاطع بین دانش معناشناسانه و کاربردشناسانه نیستند. از نظر آنها دانش مربوط به معنای واژه و دانش مربوط به کاربرد واژه هر دو جزء لاینفکی از دانش معنایی به‌شمار می‏روند. معناشناسان حوزۀ شناخت قایل به ‌وجود یک واژه‌نامۀ ذهنی و خودکار که دربردارنده دانش معنایی مجزایی از سایر دانش‏های زبانی و غیرزبانی باشد نیستند. این بدان معناست که نزد این گروه از معناشناسان تمایزی بین دانش واژگان‌نامه‌ای و دانش دانش­نامه­ای وجود ندارد.

آنها بر این عقیده‏اند که بافتی که واژه در آن به‌کار می‌رود، راهنمای ساخت معنا است. به عبارت دیگر، معنای یک واژه نتیجه کاربرد آن واژه در زبان است. بنابراین می‏توان گفت که از نظر معناشناسان حوزۀ شناخت معنای واقعی یک واژه همان معنای کاربرد شناسانۀ آن واژه محسوب می‏شود و معنای رمزگذاری شده، که همان مفاهیم واژگانی ذخیره شده در ذهن هستند ماهیتاً طرحواره‏ای‌اند؛ اسکلت بازنمایی معنایِ یک واژه از تجربه کاربرد زبانی آن انتزاع می‌شود. اگر ساخت معنا نتواند از کاربرد زبان جدا شود، پس می‏توان گفت که معنا به‌لحاظ اصولی در طبیعت و ماهیت خود کاربردشناسانه است. طبق این دیدگاه، در مثال‏های (۱) تا (۳) بخش پیشین [آب سالم/ بچه سالم/ انتخابات سالم] تنها شاهد طرحواره‌ای از معنای واژه «سالم» هستیم و بافتِ کاربرد این واژه است که معنای قطعی آن را تعیین می‌کند. طبق این دیدگاه بین دانش واژگان‏نامه‏ای و دانش دانش­نامه­ای تمایزی وجود ندارد و دانشِ دانش­نامه­ای دانشِ واژگان‏نامه‏ای را نیز دربرمی‏گیرد.

 

ب. دانشِ دانش­نامه­ای ساختمند است

 

قایل بودن بر دانشِ دانش­نامه­ای الزاماً به این معنا نیست که دانش متداعی با واژگان دستخوش نوعی بی‌نظمی و آشفتگی[۴۵] است. معناشناسان حوزۀ ادراک بر این عقیده‏اند که دانشِ دانش­نامه­ای نظامی ساختمند از دانش است که شبکه‌ای منظم از اطلاعات را دربردارد. البته همه جنبه‏های دانشی که توسط یک واژه منفرد قابل دسترس قرار می‏گیرد دارای وضعیت یکسانی نیستند. برای مثال، بخشی از دانش ما در مورد واژه «سیب» مربوط به شکل، رنگ، بو، مزۀ این میوه است و بخشی نیز دربردارندِ این اطلاعات است که سیب کدام یک از شهرهای ایران مرغوبتر است و یا این میوه چه فوایدی دارد. البته برخی از جنبه‏های این دانش، مهم‌تر از سایر جنبه‏های معنایی واژه «سیب» است.

 

واژگان نقاط دسترس به دانشِ دانش­نامه­ای هستند. درالگوی دانش­نامه­ای، واژگان به عنوان نقاط دسترس برای دانشِ دانش­نامه­ای در نظر گرفته می‌شوند. طبق این دیدگاه واژگان دیگر به مانند ظروفی نیستند که دربردارندۀ بسته‌ای از اطلاعات از پیش‌‌تعیین‌ شده باشند، بلکه آنها امکان دسترسی به شبکه وسیعی از دانشِ دانش­نامه­ای را فراهم می کنند.

 

ج. معنای دانش­نامه­ای در بافت تکوین می‏یابد

 

معنای دانش­نامه­ای یک واژه از بافتی که واژه در آن به‌کار می‌رود ناشی می‏شود، بنابراین انتخاب معنای دانش­نامه­ای توسط عوامل بافتی میسر می‏شود. همان‌طور که در جمله‏های (۱) تا(۳) دیدیم، واژه «سالم» بسته به بافتی که در آن به‌کار می‌رود می‌تواند دارای معانی مختلفی باشد. برای مثال این واژه در بافت مربوط به عبارت «سالم سازی ساحل دریا» به معنای امن بودن ساحل دریا برای شنا کردن است و در بافت مربوط به «انتخابات سالم» می‌تواند به معنای این باشد که انتخابات به درستی و بر پایۀ قوانین و مقررات جاری برگزار شده است.

 

در مقایسه با دیدگاه واژگان‏نامه‏ای که معنای هسته‌ای واژه را از معنای غیر‌هسته‌ای آن (کاربردشناسانه) جدا می‌کند، دیدگاه دانش­نامه­ای نظری کاملاً متفاوت دارد. طبق این دیدگاه نه تنها معناشناسی دربردارندۀ دانش دانش­نامه­ای است بلکه به‌نحوی بنیادین معنا توسط بافت تعیین می‌شود.

 

د. واژگان، نقاط دسترسی به دانش دانش­نامه­ای هستند

 

لنگاکر (۱۵۴ : ۱۹۸۷) می‏گوید در رویکرد دانش­نامه­ای، واحدهای واژگانی به‌ مثابه نقاط دسترسی به دانش دانش­نامه­ای محسوب می‏شوند و بر این اساس، واژگان ظرف‏هایی نیستند که دربردارندۀ بسته‏های از پیش تعیین‌شده‌ای از اطلاعات موجود در یک واژه باشند بلکه آنها به‏صورت انتخابی، دسترسی به قسمت‏های ویژه­ایی از شبکۀ وسیع دانشِ دانش­نامه­ای را ممکن می‌سازند.

 

ه. دانش دانش­نامه­ای پویا است

 

ا. بارسلونا[۴۶](۲۰۰۳:۶۸) معتقد است در حالی‌که معنای هسته‏ای تداعی شده توسط یک واژه نسبتاً ایستا است معنای دانش­نامه­ای، که هر واژه دسترسی به آن را ممکن می‌سازد، معنایی پویا است. برای نمونه تعامل روزمره ما با ماشین همواره مفهوم واژگانی «ماشین» و دانش ما نسبت به این واژه را تغییر می‌دهد.

 

۵. روش‌شناسی در معناشناسی حوزۀ ادراک

 

در این بخش به‌ اختصار روش‌شناسی پژوهشها در معناشناسی ادراکی را بررسی می‏کنیم. نخست، باید گفت که معناشناسی ادراکی با ساختار مفهومی و فرایندهای مفهوم‌سازی سروکار دارد. معناشناسی ادراکی صرفاً به دنبال یافتن معنای زبانی نیست، بلکه این شاخه از مطالعۀ معنای زبانی در پی آن است که ماهیت نظام مفهومی را آشکار سازد. به این ترتیب، فرضیه‏ها و نظریه‏های معناشناسی ادراکی بیشتر با ماهیت و سازمان نظام زبانی سروکار دارند.

 

معناشناسان ادراکی، که در مطالعۀ زبان برای تعیین و تبیین الگوی انتظام مفهومی بر روش‌شناسی جستجو بر اساس شواهد همگرا[۴۷] متکی هستند، آن دسته از الگوهای زبانی مربوط به ساختار مفهومی را پیدا می‌کنند و به جستجوی شواهد مربوط به این الگوها در زمینه‏ها و علوم دیگر می‌روند. برای مثال، الگوهای زبانی مربوط به مفهوم زمان، الگوی مفهوی ویژه­ای را ارایه می‌دهد که در آنها زمان گذشته پشت سر و آینده جلوی رو قرار دارد. نکته جالب این جاست که شواهد به دست آمده از مطالعات مربوط به حرکات بدن نیز مؤید این الگوی مفهومی پیشنهادی هستند. در حرکات بدن، زمانی‌که سخنگویان درباره گذشته صحبت می‌کنند غالباً به پشت سر خود اشاره دارند و وقتی درباره آینده سخن می‌گویند به روبه‌روی خود اشاره دارند. شواهد همگرا از دو شکل مجزای ارتباط، یعنی زبان و حرکات بدن، الگوی مفهومی مشترکی را ارائه می‌دهند که دارای زیربناهای متفاوتی هستند. این نمونه مبین آن است که چرا معناشناسان ادراکی در ارائه نظریۀ نظام مفهومی مورد استفاده انسان از شواهد و مستندات موجود در سایر رشته‏ها، به ویژه علوم انسانی استفاده می‌کنند. در ادامه به یکی از نظریه‏های غالب در معناشناسی ادراکی با نام نظریه آمیختگی مفهومی[۴۸] خواهیم پرداخت که به یکی از ظرفیت‌‌های ذهنی انسان اشاره دارد و اخیراً تاثیر فراوانی بر مباحث علوم حوزۀ ادراک داشته است.

 

 

مخلص کلام

 

نظریه‌پردازان صورتگرا بر این باورند که زبان‏ها را می‏توان به مانند زبان دیجیتال رایانه، سامانه­ای از نشانه در نظر گرفت. این نشانه‏ها اطلاعاتی را به‏ صورت نمادین بازنمایی می‏کنند و می‏توان آنها را برای خلق بازنمایی‏های جدید به کار گرفت. البته، این کار تنها روساخت و معنای سطحی زبان را شکل می‌دهد. ولی زمانی‌ که زبان از زاویه دید ادراکی بررسی می‌شود درمی‏یابیم که چگونه دانش زبانی با اجزاء شناخت ارتباط می‌یابد و در ذهن بازنمایی و بکارگرفته می‏شود. یافته‌های جدید نشان می‌دهند که معنا نه تنها به‏ صورت نمادهای صوری بلکه به‏ صورت ادراکی و بافتی ساخته می‏شود. این ‌گونه است که مطالعات ادراکی زبان می‌تواند ما را قادر سازد تا نه تنها دانش زبانی را به عنوان بازنمایی صوری توصیف کنیم، بلکه بینشی صحیح از ماهیت واقعی معنای زبانی و بازنمایی این دانش داشته باشیم. همچنین باید گفت دستاوردهای جدید علوم حوزۀ شناخت نشان می‌دهند که فرایند ساخت معنا انطباق ساده بین شکل و معنا نیست و در این میان فرایندهای ادراکی نقش مهمی را برعهده دارند. علی‌رغم عدم آگاهی ما از وجود این فعالیت‌های ادراکی باید گفت که آنها از مدت‌ها پیش در زندگی ما وجود داشته‌اند و در تار و پود آن رخنه کرده‌اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کتابنامه

دبیر مقدم، محمد (۱۳۷۹)، زبانشناسی نظری پیدایش و تکوین دستور زایشی، تهران، سمت.

Barcelona, A. (2003), Metaphor and Metonymy at the Crossroads, A Cognitive Perspective. Berlin: Mouton de Gruyter.

Chomsky, N. (1957), Syntactic Structures. The Hague, Mouton.

– (۱۹۶۸), Language and Mind. New York, Harcourt Brace Jovanovich.

 

Fillmore, Ch ) 1975), “An alternative to checklist theories of meaning”. Proceedings of the First Annual Meeting of the Berkeley Linguistics Society. Amsterdam, North Holland, pp. 123–۳۱.

– (۱۹۷۵), “An alternative to checklist theories of meaning”, Proceedings of the First Annual Meeting of the Berkeley Linguistics Society. Amsterdam, North Holland, pp. 123–۳۱.

– (۱۹۷۷), “Scenes-and-frames semantics”, in A. Zampolli (ed.), Linguistic Structures Processing. Amsterdam, North Holland, pp.55–۸۲.

 

Fauconnier, G. and Mark Turner (2002), The Way We Think: Conceptual Blending and the Mind’s Hidden Complexities. New York, Basic Books.

 

Geeraerts, D. (2006), Cognitive Linguistics: Basic Reading. Mouton De Gruyter.

 

Lakoff, G. (1987), Women, Fire and Dangerous Things: What Categories Reveal About the Mind. Chicago, University of Chicago Press.

– (۱۹۹۳), “The contemporary theory ofmetaphor”, in A. Ortony (ed.), Metaphor and Thought, 2nd edn. Cambridge, Cambridge University Press, pp.202–۵۱.

– (۱۹۹۹), Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought. New York, Basic Books.

– & Johnson (1980), Metaphors We Live By. Chicago, Chicago University Press.

 

Langacker, R.(1987), Foundations of Cognitive Grammar, Volume I. Stanford, CA, Stanford University Press.

 

Mandler, J. (1977), “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text, pp. 79-124. Trans. Stephen Heath. New York, Hill and Wang.

– ( ۱۹۸۴), Stories, Scripts, and Scenes: Aspects of Schema Theory. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.

– (۲۰۰۴), The Foundations of Mind, Origins of Conceptual Thought. Oxford: Oxford University Press.

 

Montague, R. (1970), “Universal grammar”. Theoria, 36, pp. 98-373.

– (۱۹۷۳), “The proper treatment of quantification in ordinary English”, in K.

 

Rosch, E.(1975), “Cognitive representations of semantic categories”. Journal of Experimental Psychology, General, 104, pp. 192-233.

 

Sinha, Ch. (1999), “Grounding,mapping and acts ofmeaning”, in T.Janssen and G Redeker (eds), Cognitive Linguistics, Foundations, Scope and Methodology, Berlin Mouton de Gruyter, pp. 223-56.

 

Talmy, L. (2000), Toward a Cognitive Semantics. (2vols), Cambridge, MA, MIT Press.

[۱] N. Chomsky

[۲] Modularity

[۳] Formula

[۴] نک. دبیرمقدم، ( ۱۳۷۹)، ص. ۴۹

[۵] Paradime

[۶] R. Montague

[۷] Z. Harris

[۸] نک. (۱۹۷۵) Fillmore، Lakoff و Johnson (1980) و Rosch (1975).

[۹] Categorization

[۱۰] L. Talmy

[۱۱] R. Langacker

[۱۲] Duisberg

[۱۳] Enterprise

[۱۴] Cognitive approach to grammar

[۱۵] Generalization commitment

[۱۶] D. Geeraerts

[۱۷] Cognitive commitment

[۱۸] Optimal representation

[۱۹] Conceptual structure

[۲۰] Embodied

[۲۱] Embodied cognition theory

[۲۲] Semantic structure

[۲۳] Meaning representation

[۲۴] Encyclopaedic

[۲۵] Meaning construction

[۲۶] Bounded landmark

[۲۷] Containment

[۲۸] Image schema

[۲۹] Metaphorical projecion

[۳۰] Containment schema

[۳۱] Subjectivism

[۳۲] Definitional or dictionary view

[۳۳] Point of access

[۳۴] نک. R. Langacker (1987)، ص. ۱۲۲

[۳۵] Meaning construction

[۳۶] Utterance

[۳۷] Meaning construction process

[۳۸] Conceptual level

[۳۹] Packaging

[۴۰] Body In The Mind

[۴۱] J. Mandler

[۴۲] Perceptual meaning analysis

[۴۳] Encyclopedic semantics

[۴۴] Structured

[۴۵] Chaos

[۴۶] A.Barcelona

[۴۷] Converging evidence

[۴۸] Conceptual blending theory

 

ویژه نامه ی «زبان و متن»
http://www.anthropology.ir/node/18342

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139