انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به رمان جان شیفته(۲)

آنت: تجرد، عشق، مادرانگی و «اخلاق مراقبت» 

با وجود اینکه آنت تا پایان عمرش به ازدواج تن نمی‌دهد اما این تنها چیزی نیست که رولان از ازدواج نشان می‌دهد. مارک پسر آنت و آسیا عاشق هم می‌شوند و با یکدیگر ازدواج می‌کند و با همه فرازونشیب‌هایی که زندگی آنها داشت تا زمانی که مارک کشته شود این عشق پابرجا می‌ماند و حتی بعد از آن. آنت نقش کلیدی در رسیدن این دو به هم و پایداری این عشق و ازدواج داشته است. انس و الفتی غریب بین آنت و عروسش از همان ابتدا رخ می‌دهد. آنت نه‌تنها هیچ‌وقت در میان آنها سنگ‌اندازی نمی‌کند بلکه مداوم در تلاش است که شعله عشق بین آنها را گرم نگه دارد. رابطه مادرشوهری و عروس آن باور همیشگی دشمنی میان مادرشوهر و عروس را به چالش می‌کشاند. اعتماد مهم‌ترین هدیه‌ای بوده که آنت به آسیا رنج‌کشیده ارزانی داشته است و این ارزشمند‌ترین در نزد او است:

آسیا (به آنت): …. آنچه شما به من داده‌اید، هیچ کس به من نداده است… منظورم عشق نیست: این را من داشته‌ام، دارم، و خواهم داشت… خیلی بیش از آن:- اعتماد. شما باورم کرده‌اید. و آیا نتیجه را می‌دانید؟ شما ایمانم را به من باز داده‌اید- اگر بتوان گفت که هرگز آن را داشته‌ام… من اکنون ایمان دارم، ایمان به خودم. ممنونم! از نو زنده می‌شوم… (رولان (جلد ۳ و ۴)، ۱۳۸۱: ۱۱۹۲)

این حس مادر و دختری بین این دو آن‌قدر بود که آنت، آسیا را بیشتر از مادر حقیقی خود مادر خودش می‌دانست، این جملات حسی است که آنت در ساعت‌های پایانی عمر آنت به او دارد:
و خدا می‌داند که او چه دلبستگی سودایی برای آنت داشت! این یگانه زنی در جهان بود که او دوست داشته بود. در آنت او مارک را دوست می‌‌داشت. در آنت مادر را – که بیش از مادر تنی مادر حقیقی او بود- دوست می‌داشت. آسیا دوست را در او دوست می‌داشت، زنی را دوست می‌داشت که به وی اعتماد کرده بود. زنی که گرانبهاترین چیز خود، پسر و گنجینۀ صمیمت خود را به دست بیگانه، یک آواره، یک وازده سپرده بود، زنی که به وی ایمان داشته بود، بیش از آنچه او خود هرگز نداشته بود،- زنی که دوبار او را از خاک برگرفته گل و لای پایش را سترده بود، – زنی که او نجات داده بود. سرانجام، نمی‌توان یقین کرد که آسیا او را بیش از مارک دوست نمی‌داشت، و در مارک این آنت نبود که او بیش‌تر دوست می‌داشت. دست کم، آن دو در این ساعت چنان تنگ به هم چسبیده بودند که آسیا دیگر از هم تمیزشان نمی‌داد. (همان: ۱۷۲۳)
آنت حتی فراتر از حس مادری به فرزند خود، نوعی اخلاق مراقبت و شفقت در او هست که برجسته‌ترین نمونه‌اش همان همدلی شگرفی است که با آسیا، عروسش، دارد و این حس را به پسران و دختران زیادی تعمیم می‌دهد، او خطاب به پسرانی که در جنگ پیکار می‌کند حس عطوفتی وافر دارد و بارها خودش را برای کمک به آنها به خطر می‌اندازد، این حس مراقبتش را حتی نسبت به سربازان دشمن هم دارد که موجب خشم دیگران می‌شود:
آنت: شما همه پسران منید. پسران خوش‌بخت و بدبخت، شما یکدیگر را می‌درید. ولی همه‌تان را من در آغوش می‌گیرم. میان بازوان خود، برای نخستین خواب و واپسین خوابتان لالایی سر می‌دهم. بخوابید! من مادر همگانم… (رولان (جلد ۱ و ۲)، ۱۳۸۱: ۶۴۵)
او اطرافیان و دوستان خود را چون مارک خود مادرانه دوست دارد و به آنها عشق می‌ورزد و آنها را از وجود خود می‌داند:
خود را مادربزرگ سه و بلکه- با به حساب آوردن ژرژ- چهار خانواده می‌بیند؛ و او این جوجه‌های چهارگانه را، که یکی هستند و گونه‌گون‌اند، در گرمای پرهای خود پناه می‌دهد. و در پی آن نیست که میان این پرندگان آن‌ها را که قانون یا پاکدامنی مجاز می‌دارد از دیگران تمیز دهد. همه‌شان از او بیرون آمده‌اند. و همان نیرویی که او را به حرکت می‌کشاند، همۀ آن‌ها را، از چپ و راست، در آسمان، بزرگ به سوی همان هدفی که تیر خود او بدان نخواهد رسید پرتاب خواهد کرد. (رولان (جلد ۳ و ۴)، ۱۳۸۱: ۱۶۸۴)
نگاه رولان به مادرانگی نگاهی متفاوت است، رولان مرتب از زاییدن آنت سخن می‌گوید، اما نه زاییدن طبیعی که تنها یک بار آن را تجربه کرده است، بلکه از زاییدن افرادی که با روحش آنها را زایید و از ذهن و روح خود در آنها دمید آنگونه آنها را از پوست و گوشت خود کرد. آنت ژولین را با اندیشه‌اش ساخت، آسیا را، ژرژ (دختر ژولین) را:
مارک فرزندش بود، فرزند حقیقی‌اش بود،- بیش از بچه‌اش وانیا: – این بچه یک بار برای همیشه زاییده شده بود؛ ولی آن بچۀ بزرگسال، آسیا همچنان او را در شکم خود داشت، می‌ساختش، زیر بال خود می‌گرفتش، با محبت و با خون خود شکلش می‌داد… (همان: ۱۳۵۱)
مادرانگی در جان شیفته، صرفا حسی نیست که مادر به فرزندی که به دنیا می‌آورد، مادرانگی به اندیشه‌ای است که آنت در دیگرانی مانند ژولین می‌کارد و او را فرزند خود می‌سازد. تولید فقط در زاییدن فرزند نیست، کاشتن بذر اندیشه در دیگران مادرانگی است که زایش و رشد را در خود دارد. قبل از آنکه بعد از سال‌ها آنت باز ژولین را ببیند و رابطه‌ دوستانه‌ای ببین او و ژولین و دخترش شکل بگیرد، آنت از طریق کتاب‌های ژولین با تفکر او آشنا می‌شود، تفکری که در گذر زمان دگرگون یافته است و آنت می‌تواند ریشه‌های وجودی خودش را در این تفکرات دریابد:
و در آن زمان که ژولین خود هنوز تا نیمه بی‌خبر بود، آنت، که در بستر نقاهت کتاب‌های او را می‌خواند، به همان نخستین نگاه بدان پی برد. و قلبش را شادی در سینه لبریز کرد، و عشق کهن که همچنان جوان بود پستان‌های او را پر نمود. او نیز زاییده بود!… آن کس را که دوستش داشت زاده بود. ژولین خود را … ژولین کمانگیر… (همان: ۱۳۹۷)
ژولین در جایی اغراق می‌کند که ساخته دست اوست:
ژولین یکه خورد:
من… هرچه هستم… هرچه من شده‌ام… اثر خود شماست!… آن را در پایتان می‌گذارم.
اینک نوبت آنت بود که یکه بخورد.
من چه کاری برای شما کرده‌ام؟
درستم کرده‌اید. (همان: ۱۴۶۰)
آنت، حتی مردان (شوهر، معشوق) را همچون فرزندی از آن زن می‌داند که باید با جان و روح خود او را بپرورد:
این سخن را آسیا هنگامی که با آنت تنها بود یادآوری کرد:
راست است. حتی در همآغوشی، نیرومندترین احساس- (مبهم‌ترین احساس؛ ولی من امروز به روشنی در آن می‌بینم)، احساس مادر بودن است. او در درون ماست؛ و در نهایت خوشی در آن است که او را، آن که ما را تصرف می‌کند و خود تسلیم می‌شود، آن کودک بزرگسالمان را، درون تن خود بجنبانیم و برایش لالایی بخوانیم. (همان: ۱۳۵۱)
آنت به آسیا در مورد مارک می‌گوید:
او یک بچه است. بچۀ تو است. مردی که دوستمان دارد بچۀ ماست. باید لالایی برای خواند. پستان به او داد. (همان: ۱۲۱۳)
اعتماد به نفس آنت، غررور، آزاداندیشی، سرسختگی و شجاعتش از او زنی ساخته است که مردان را مجذوب خود می‌کند. آنت در عشق به دنبال هم‌فکری و همدلی است و وقتی اینها به وجود می‌آیند وابستگی بدنی شکل می‌گیرد، آنت دوستی می‌خواهد که وارد رابطه‌ای برابر با او شود و یکی شدن را با او بچشد، آنت به دنبال ارتقای روح و روانش است. رومن رولان تصویری ترسیم کرد که عدم ازدواج لزوما باعث عدم پایبندی به خانواده و هرزگی نیست، آنت زمانی با مردی می‌آمیزد که عشق را در او بیاید. آنت ازدواج را نوعی مالکیت می‌داند و این چیزی نیست که پذیرفته روح و جان آنت باشد:
آنت دانست که می‌توان فرمانروای جهان بود و کم‌تر از کسی که هیچ ندارد آزاد بود. بدان شرط که آن کس که هیچ ندارد روحی داشته باشد- یا (و این خود همان است) باور داشته باشد که دارد. از آن بویی نبرده‌اند. آنت در تصرف روح بود (بدان‌گونه که می‌گویند رد تصرف شوهر). اما نه آن که در آن مسالۀ بقای زندگی ببیند، یا تضمینی برای پس از مرگ. کسی که به راستی دارای روح است، دیگر منش چرکین مالکی را ندارد که به ملک خود چسبیده همواره در ترس و لرز است که مبادا آن را از او بدزدند. (همان: ۱۰۷۷)
آنت یک انسان است با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش، عشق و نفرت و حسادت و شهوت و غیره با هم در او وجود دارند. آنقدر روح زنانه داستان قوی است که باور اینکه آنت زاییده ذهن مردانه‌ای است دشوار می‌آید، رومن رولان نه تنها بر این ادعا که حتما باید در چارچوب ازدواج و همچنین در قالب مادر طبیعی عشق مادرانه را تجربه کرد خط بطلان کشید بلکه تصور اینکه باید زن بود تا بتوان از فراز و نشیب‌های روح زنانه نوشت هم به چالش کشید. آنت از اجتماع، از سیاست، از جنگ، سردر می‌‌آورد و در عین حال زنی است که کار می‌کند به خانه و فرزند خود هم می‌رسد. آنت سراسر استقلال است، تا جائیکه به مارک می‌گوید:
هرگز ترس آن در میان نیست که من استقلال کم داشته باشم. پسر عزیزم، برای به دست آوردن استقلال من احتیاج به هیچ کس ندارم. خیلی بیش‌تر، یکی را می‌خواهم که آن را از من بگیرد. (همان: ۱۵۱۲)
برخلاف تصور سنتی که زن را از مرد و از تبار و ریشه او می‌دانند، رولان به‌زیبایی مارک را از وجود آنت می‌داند:
مارک نسخۀ دوم او بود، «من» حقیقی او بود، بهترین بخش او بود. مارک، چه می‌خواست و چه نمی‌خواست، چه دوستش می‌داشت و چه دوستش نمی‌داشت، این همه راست می‌بود یا نمی‌بود، این ایمان نهانی او بود، ایمان مداوم و در بیان نیامدۀ او بود. – این ایمان اکنون با این دریافت کننده بیان می‌شد که پس از پسر، دیگر هیچ چیز باقی نمانده بود. (همان: ۱۵۸۳)
کاش می‌شد بذر ذهن ارج گذاشتن زنانه رولان را در همۀ ذهن‌هایی که زنان را دمدمی مزاج‌هایی می‌بینند که از عقلانیت به دور هستند، تکثیر کرد، روح انسانی رولان زن را به دنبال پاکی می‌بیند:
آنت: زن دمدمی است… این است آنچه که مردها دربارۀ ما می‌گویند. نمی‌فهمند که در یک زن حقیقی، آنچه حقیقی است تغییر نمی‌کند. هیچ چیز از آنچه بر ما گذشته است، اگر به زندگیمان خوراک داده باشد، نابود نمی‌شود: از آن پس بخشی از خون ماست؛ و ما جز آنچه بی‌فایده است و ناپاک است چیزی را از خود دفع نمی‌کنیم… (همان: ۱۱۹۱)
زن گرمابخش و هستی‌بخش زندگی است:
اما در این ساعت مارک نیاز به یک زن، یک رفیق، داشت تا آنچه را که بر او فشار می‌آورد در قلب او (اگرچه بدخواه) بریزد. زن همیشه زن است، مادر است، خواهر است: هر قدر هم که مغزش سرد باشد، شکمش گرم است، با همۀ سوداهای مرد به لرزه می‌آید، همدردی می‌کند؛ می‌توان پیشانی خود را، گاه بر سنگین است، بر آن نهاد. زن آشیانه است. (همان: ۱۱۰۵)
آنت به دنبال خوشی و آسایش و آرامش و خوشبختی نبود، آنت در جستجوی آزادگی جان و روح بود، مادر انسان‌ها بود و از شیر جانش آنها را می‌پرود و رهنمون انسانیت و شرف می‌کرد و هنگامی که به زمین باز می‌گشت، تکه‌ای از وجودش را در آنها کاشته بود و خودش را تکثیر ساخت.

منابع
باقری، خسرو (بهمن و اسفند ۱۳۹۷). «انسان و جستجوی حقیقت نگاهی به«جان شیفته»؛ متن سخنرانی در شب رومن رولان و م.ا. به آذین»، بخارا، شمارۀ ۱۲۹، ۲۱۰- ۲۳۰.
حسنی، طلیعه (بهمن و اسفند ۱۳۹۷). «انسان و جستجوی حقیقت نگاهی به«جان شیفته»؛ متن سخنرانی در شب رومن رولان و م.ا. به آذین»، بخارا، شمارۀ ۱۲۹، ۲۴۷- ۲۵۴.
رولان، رومن (چاپ یازدهم ۱۳۸۱). جان شیفته ترجمۀ م.ا.به آذین، جلد اول و دوم، تهران: دوستان.
رولان، رومن (چاپ یازدهم ۱۳۸۱). جان شیفته ترجمۀ م.ا.به آذین، جلد سوم و چهارم، تهران: دوستان.
هادوی، حسین (۱۳۸۶). «تحلیل اجتماعی رمان جان شیفته»، نقد و نظر، شمارۀ ۲۵۲، ۵۲- ۵۵.
یاوریان، مرتضی (اسفند ۱۳۸۵ و فروردین ۱۳۸۶). «آنت و جان شیفته»، شماره ۱۲ و ۱۳، ۷۱- ۸۲.