انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به تاثیرگذارترین آثار سیاسی (۷): مسکویّه رازی

اولیویه لیمن ترجمه ی محمد رسولی

تهذیب الاخلاق: اثریست از مسکویّه رازی( ۱۰۳۰-۹۴۰ م.). در حالی که «نشاطِ» موردنظرِ مسکویه بالاتر و باارزش تر از صِرفِ کمالات فکریست در عین حال وی از ارائۀ دستورالعمل های عملی جهت شکوفا شدن استعدادهایمان غافل نمی ماند. هنگامی که وی از بهداشت اخلاقی مان صحبت می کند متمایل به ارسطوست زیرا آن را در ارتباط با سلامت جسمانی در نظر می گیرد و سازوکارهای لازم برای حفظ تعادل روحی را در اختیارمان می گذارد. به اعتقاد وی، همواره باید مواظب باشیم احساساتمان تحت کنترل مان باشد و همچنین اعمالی انجام دهیم که به پشتوانۀ آن هم بتوانیم در مواقع خاصی امیالمان را مهار کنیم و هم به رشد شخصیتی مان بپردازیم زیرا از خلال آن امکانش هست که در سراسرِ عمر خود خویشتن دار باقی بمانیم. جهت از بین بردن گناهان مان نیز مسکویه توصیه می کند اولاً از مقاصد و انگیزه های گناهمان سردربیاوریم در ثانی آن ها را با جایگزینی گزینه های صحیح رفتاری، اصلاح کنیم. برای مثال، ترس از مرگ را در نظر بگیرید: این ترس، ترسی بیهوده است چرا که اگر قرار باشد روح مان پس از مرگ جاودان بماند دیگر معنایی ندارد از مرگ بترسیم. البته، بدن ها نابود می شود که البته با توجه به اینکه همه مان در عالَم امکان زندگی می کنیم، اتفاق عجیبی نیست. اگر عالَم امکان را قبول داشته باشیم ولی بدلیل غرور خود را از دایرۀ قلمروش خارج کنیم طبیعی است که ترس بر ما غلبه کند و ما را بازیچۀ خود سازد. بنابراین، اگر از فکر کردن به مرگ دردمند می شویم علتش در نفس مرگ نیست که از ترسِ همراه آن است. مسکویه، همانند الکِندی و همچنین سینیکس و استوایکِس که قطعاً تاثیر فراوان و عمیقی بر افکار و اندیشه هایش داشتند می گوید برای نزدیک کردنِ خود با واقعیت می بایست به فهم سرشت حقیقیِ احساساتمان نائل شویم. اگر بخواهیم بدانیم واقعاً چه باید انجام دهیم و یا چگونه احساس کنیم اول از همه بهتر است خود را به تمرین و ممارست در این موارد عادت دهیم در غیر این صورت امیال و احساساتمان بر ما سوار گردیده و در نتیجه، هر بادی از برون جهتمان را عوض می کند.

تاکید وافری که ابن مسکویّه بر عقل انسانی جهت فهم خوبی ها و هویت دارد یکی از مفسرین سرشناسش را ترغیب کرده که از او به عنوان یک انسان گرا یاد کند و بدین ترتیب، وی را متعلق به حرکت انسان گرایی عصرش بداند. اینکه می گویند ابن مسکویّه در نوشته های خود به اندازۀ کافی به مذهب توجه ندارد، ادعایی گزافه نیست؛ به عنوان نمونه، هنگامی که از اسلام صحبت می کند مناسک و مراسم مذهبی را چیزی بیشتر از یک منطق ابزاری نمی داند. بد نیست بدانیم امام محمد غزالی از ادعای مسکویّه که می گوید مناسک مذهبی صرفاً کارکرد حفظ همبستگی جمعی را ایفا می کند، عصبانی می شود. از نظر غزالی این جور نگاه کردن به پدیده های مذهبی نوعی تحقیر کردن آن است زیرا مراسم مذهبی به خاطر خود مذهب وجود دارند و علت دیگری برای فلسفۀ وجودیشان در کار نیست. منطق آن-ها، بی منطقی است؛ به این معنی که اصلاً فهمشان با توانایی های عقل بشری امکان پذیر نیست. خداوند با تجویز مراسمِ بعضاً سختِ مذهبی می خواهد نشان دهد فاصلۀ عمیقی بین او و انسان وجود دارد و انسان ها همیشه محتاج اویند. اما ابن مسکویه می گوید مناسک مذهبی از این جهت وجود دارند که ما را جهت تطبیق با زندگی در سایۀ مذهب یاری دهند و یا با استفاده از آن ها فرصتی پیدا می شود که بتوانیم احساساتمان را که ریشه در ذاتمان دارند، بروز دهیم؛ بدین ترتیب، به زعمِ مسکویّه طبیعی است قواعد و مراسم مذهبی ماهیتاً قابلیت تبیینی داشته باشند. یا اگر که می بینیم در جامعه سلسله مراتب روحانیت وجود دارد از نظر ابن مسکویه به این دلیل است که روحانیون بتوانند راحت تر و با سرعتی بیشتر، ما را از تکالیف مذهبی مان و اینکه چطور باید زندگی کنیم و یا به چه اصولی اعتقاد داشته باشیم، آگاه سازند. برخی از این اعتقادات مبنای اسلامی دارند در حالی که بقیه اینطور نیستند. با این تفاصیل معلوم می شود که ابن مسکویّه آنقدر که برای فلسفۀ یونانی ارزش قائل است برای روحانیون و اسلام ارزش قائل نیست.

به نظر می رسد افکار ابن مسکویّه تاثیر قابل توجهی بر نسل های بعدی گذاشت. سبک او که در واقع اندیشۀ انتزاعی را با مشاهدات عملی ترکیب می کند تا مدت ها پس از مرگش نیز مقبولیت داشت. او تاکید فراوانی بر بیرون کشیدنِ مضامین عقلی از ادبیات سنتی یونان داشت. گاهی اوقات نیز از مشکلات اخلاقی که اصلاً جنس تحلیلی ندارند، تفاسیر عملی به دست می داد. در قشنگ ترین حالت می-توان گفت فلسفۀ او رنگ و بویی بسیار تحلیلی دارد در عین حالی که انسجام و دوامش را نیز حفظ می-کند. این حقیقت که او فلسفۀ متفکرین مختلف یونانی نظیر افلاطون، ارسطو، پیتاگوراس، گالِن را با هم در یک قالب درست و منطقی ترکیب می کند از ارزش و اهمیت کارش نمی کاهد و حتی نشان می دهد که چقدر برای حلّ مشکلات سعی در استفاده از رویکرد های گوناگون دارد.
ابن مسکویّه به درستی نشان می دهد چگونه مفهوم افلاطونیِ روح با نوشته های ارسطو در باب توسعۀ اخلاقی پیوند پذیر است. وی به درستی توانست ثابت می کند چگونه می توان بنیان زندگی اجتماعی و فکری را به شیوۀ عقلانی پی ریخت درعین حالی که نه کافر شویم و نه وجود عالَمی مافوق را که روحمان در جستجوی آن است، انکار کنیم. ابن مسکویّه هرگز مفهوم رستگاری را جهت رفع دشواری-های تحلیلی پیش نکشید چرا که دیدیم چگونه رویکردش دررابطه با مراسم و مناسک مذهبی غزالی را آشفته ساخت. یقیناً کار وی که مبتنی است بر ادغامِ سبک، ربط عملی و افکار فلسفی سبب نفوذ بیش از اندازه اش در جهان اسلام گردیده است.

این متن برگردانی است از:
OLIVER LEAMAN, (1998), IBN MISKAWAY: Practical Ethics & Humanism, Published in: Routledge Encyclopedia of Philosophy.

رایانامۀ برگرداننده: mohammadrasouli8@gmail.com