فکوهی، ن.، ۱۳۹۱، انسانشناسی هنر (زیبایی، قدرت، اساطیر)، تهران: نشر ثالث
«در واقع طبیعت با فیزیک درون خود چنان مناسبات و روابط بیپایانی را دارد که نه به یک نظم، بلکه به میلیاردها نظام گوناگون دامن میزند. فاشیسم از میان این مجموعههای بیپایان، تنها یک مجموعه را بهطور ساختگی و بر اساس دستگاه ایدئولوژیک خود انتخاب میکند و آن را «نظم الهی» میشمارد.»
نوشتههای مرتبط
بخش چهارم کتاب، به «هنر و فاشیسم» پرداختهاست. این بخش از بنیانهای نظری و تاریخی ایجاد فاشیم آغاز میشود و با زیباییشناسی فاشیستی در حوزهی عکس، سینما، ادبیات و معماری ادامه مییابد. در واقع فاشیسم واکنشی است ویرانگر که در برابر خشونت و تخریب سالهای پس از جنگ جهانی اول سر بر میآورد؛ واکنشی که برآمده از فضای عمومی اجتماع است. اجتماعی سرخورده، شکننده و هراسان. این شرایط در فاشیسم متبلور میشود و به ظهور گستردهای میرسد. بدین ترتیب، چنانکه در کتاب آمدهاست، با مردمانی مواجهیم که بهشدت اتمیزه و منفردند، اما از دیگر سو بهطرز متناقضی، هرگونه فردیت با برساخت ایدئولوژیک ملت منسجم، کنار زده میشود.
فاشیسم برای بیان و گسترش اندیشههای خشونتآمیز و تخریبکنندهی خود از ابزار هنر بهره گرفت تا هر چه بیشتر با پنهانسازی لایههای ضد انسانی خود، در اذهان جای بگیرد. باید توجه داشت، هنرمندان و نویسندگان نیز برآمده از همان وضعیت تاریخی و اجتماعی، از نظر فکری، آمادگی پیوستن به فاشیسم را داشتند. وضعیتی که پیشتر جنبشهای هنری-ادبی در نقد مدرنیته را رقمزده بود، اکنون خود را با جنبهی ضد مدرن فاشیسم نزدیک میدید، بدین جهت غریب نیست که تعداد زیادی از اهالی اندیشه و هنر بهطور جدی مقابل فاشیسم قرار نگرفتند.
«قدرت اکسپرسیونیسم همانگونه که در بخش نقاشی خواهیم دید، بهویژه در تصویرسازی و صحنهپردازی بود و از این لحاظ در نوعی تقارن با فاشیسم قرار میگرفت. در همین نکته باید ظهور نوعی نیهیلیسم را در فاشیسم نیز مشاهده کرد. نیهیلیسم فاشیستی نیز به جنگ عقلگرایی روشنگرانهی عصر صنعت میرفت، اما بهشیوهای ریاکارانه. دوگانگی نیهیلیسم فاشیستی به ویژه در تضادی نمایان بود که میان ریشههای اقتصادی آن و پایههای تودهایاش، میان عملکرد سازشکارانه و همکاریاش با سرمایههای بزرگ و شعارهای سوسیالیستی و کارگریاش، دیده میشد.»
«نیهیلیسم در ریشههای فاشیستی و اکسپرسیونیستی آن در نقطهای نامعلوم و مبهم پیوندی عجیب بهوجود میآورد.»
مضامین اساسی فاشیسم که در شکلهای مختلف هنری متبلور میشود وجنبهی عوامگرایانه بهخود میگیرد، هر چه بیشتر در مقابله با مدرنیسم و ارزشهای جدید آن خود را بروز میدهد. نوعی بازگشت تحمیلی به گذشتهی آرمانی، زندگی روستایی و ارزشهای سنتی. در همین نقطه، پیوندی با ملیگرایی برقرار میکند که در جهت همان برساخت ملت یکپارچه قرار میگیرد و باز از همین منظر، ویژگیهای مورد تأیید جوان ژرمنیک برجسته میشود.
بدین ترتیب، قدرت سیاسی با فهم ساز و کارها و شیوههای تأثیرگذاری اشکال هنری، عمومیکردن، سادهسازی و عامهپسند کردن مفاهیم ایدئولوژیک، تأثیرگذاری خود بر تودهها و جوانب گوناگون زیست اجتماعی را ممکن میکرد. فاشیسم نه صرفاً یک قدرت سیاسی متمرکز در رأس سیستم که گفتمانی متکثر و پراکنده در لایههای مختلف اجتماعی است، از درون آن برمیآید و دیگر بار در کوچکترین و عمیقترین حفرههای آن نفوذ میکند که ساختارمندترین و منسجمترین شکل آن را در آلمان هیتلری مییابیم.
از دیگر درونمایههای محوری فاشیسم، تقابلهای دوگانهایست که مرزهای خود را با قاطعیت، خشونت و بدون مسامحه رسم میکند. رابطه خود/دیگری به غیرقابل انعطافترین وجه ممکن تعریف میشود و دیگری ناخالص و ناپاک در تمام جنبههای وجودی بیرونی و درونیاش لایق طرد، حذف و اعمال خشونت میگردد. در سوی دیگر شدیدترین شکل خود در چهرهی کاریزماتیکِ پیشوا متبلور میشود که در برابرش تودهها قرار دارند و جماعتهای بینابینی هرچه بیشتر کنار گذاشته میشوند.
«معماری فاشیستی طبقات اجتماعی را نفی میکند و در طبقه و ردهی جامعه تنها به سلسله مراتب، درجهی نخبگی و میزان نزدیکی به پیشوا باور دارد. گرایش به ساخت بناهای عمومی کاملاً بر معماری خصوصی و فردی غالب است. توده بر فرد سلطه دارد و زندگی جمعی بر فردی.»
«ابعاد غولآسای بناها دومین مشخصهی معماری فاشیستی است. ستونهای بلند، طاقنصرتها، و مجسمههای عظیمی که بناها را تزیین میکنند، همگی این هدف را دنبال میکردند که «حقارت فرد» را در برابر «عظمت ایدئولوژی» در زندگی روزمرهی جامعه و در تمام فضاسازی معماری تثبیت کنند.»
آنچه فاشیسم بر آن انگشت میگذارد مفاهیم و جانمایههایی گزینششدهاند که با پایههای زیستی خود، امکان فراگیری میان تودهها را فراهم میآورد، از دیگر سو، این مفاهیم برآمده از وضعیتی است که جامعهی آلمان پس از جنگ از آن به ستوه آمده است. اما آنچه فاشیسم را به توتالیتاریسمی خشونتبار و حذفکنندهی دیگری بدل میسازد، مسائلی نیست که جامعه را آزرده، بلکه شیوهی مواجهه با آن است. شیوهای که برای دریافت مفاهیم و سپس بازنمایی آن انجام میگیرد، مثلاً نقد مدرنیته، نیهیلیسم، اشکال بیان هنری، جنبشهای ادبی و فکری، ملیگرایی و… که پس از بلعیده شدن در این جهانبینی، در خدمت آن در میآیند و این نه چیزی در بطن مفاهیم که حاصل اعمال نفوذ ایدئولوژی بر آنهااست.
«فاشیسم آلمان در طول نزدیک به پانزده سال حاکمیت خود، «آثار هنری» بیشماری خلق کرد. میلیونها جلد کتاب و نشریه و روزنامهی آکنده از شعارهای ایدئولوژیک، هزاران هزار ساعت فیلمهای تبلیغاتی، سیاسی، سرگرمکننده، هزاران تابلو و تصویر و نقش و نگار و پیکرههای بیشمار، صدها و صدها بنای پرعظمت به شکوه بناهای تاریخی رم و یونان باستان و… در کنار این «خلاقیت» لااقل به همان تعداد کتاب و فیلم و تصویر و غیره، نیز به آتش خشم فاشیستها سوختند و خاکستری بیش، از آنها نماند.»