ساعدی فیلم نامه های متعددی نوشته، که از آن ها توسط کارگردانهای به نامی فیلم ساخته شده است. شاید وارد شدن پدیده ی سینما در عرصه جوامع مختلف را بتوان با دموکراتیزه شدن هنر همراه دانست. تا چندی پیش هنر در اختیار خواص قرار داشت. اما گویی سینما بر خلاف هنرهای متعالی همچون نقاشی، موسیقی در ابتدای تولدش برای مخاطب عام در نظر گرفته شد. البته بماند که ما می توانیم تقسیم های متعددی از مخاطبان این عرصه ی هنر داشته باشیم؛ مخاطبان فیلم های تجاری و تبلیغی، فیلم های معناگرا، مستند، واقعیت گرا و… امروزه از سینما به گونه ایی حرف زده می شود که انگار هر کسی که در مقابل پرده ی سینما قرار بگیرد می تواند عنوان مخاطب را برای خودش داشته باشد. و این در حالی است سینما بیشتر مصرف گرا دارد تا مخاطب. به نظر می رسد برای اینکه یک جامعه بتواند مخاطب آثار هنر داشته باشد باید راه دشواری را بپیماید. هنگامی ما می توانیم از مخاطب سخن بگوییم که گفتگو در یک جامعه به صورت یک فرایند اجتماعی نهادینه شده باشد. همان طور که می دانیم ورود سینما در جوامع جهان سوم بیشتر نقش اطلاع رسانی برای فرایند مدرنیته را داشته، تا اینکه بخواهد طرح یک گفتگو را برای مخاطب در حال شکل گیری ایجاد کند. هنگامی از خلال ارتباط با جوامع دیگر، افراد یک جامعه دچار چالش هایی در ذهن می شوند، بالطبع برای بر طرف کردن یا حل این چالش ها برنامه هایی تدوین می کنند. دوره ی زندگی ساعدی، افراد را می توان گفت درگیر فکر کردن به این گونه مسائل بودند. برای همین درون مایه ی فیلم نامه های ساعدی بر اساس درگیر بودن بین سنت های زندگی ایرانی و مجبور به فهم مدرنیته شکل گرفته اند.
فیلم «گاو» بر اساس یکی از داستان های کتاب «عزاداران بیل » توسط داریوش مهرجویی ساخته شده است. این فیلم در جشنواره ها به شهرت و جایزه های بسیاری دست یافت. این فیلم درباره ی زندگی مردی به نام مشدی حسن در روستای بیل است. مشدی حسن گاوی دارد که علاوه بر زندگی مادیش خودش شدیدا به آن وابسته است. موضوع این داستان حول ماجرای مرگ گاو مشدی حسن شکل می گیرد. به نظر می رسد درون مایه های آثار ساعدی حول این می چرخند که او در ابتدا دچار چالش های در ذهن از خلال ارتباط با فرهنگ های دیگر شده است، حالا می خواهد با پروراندن داستان های که دارای شخصیت های سنتی هستند سخت بودن این درگیری های ذهنی را نشان بدهد. روستای بیل دارای مردمی است که به آرامی در حال زندگی کردن هستند که یکدفعه ماجرایی ناگهانی از بیرون شخصیت ها را نه تنها مجبور به تصمیم گیری می کند بلکه آن ها را به کنش وا می دارد. انجام این کنش نمی تواند فقط بر اساس کنش های ساختار یافته گذشته ی آن ها باشد. همین امر شخصیت های داستان های ساعدی را به حد جنون می برد. ساعدی به نظر میرسد تعمدا اسم های شخصیت ها را هم به گونه ایی انتخاب می کند تا بتوانند مفاهیم درونی شده ی ذهن خودش و جامعه ی ایرانی را به خوبی نشان بدهد. در بیشتر داستان های ساعدی نام مهم ترین شخصیت «اسلام» است، این فرد کسی است که باید برای مشکلات مردم راه حلی پیدا کند. «اسلام: حالا چه کارکنیم؟ کدخدا: واله من که عقلم قد نمیده. اسلام به طرف در طویله می رود. اسلام از طویله بیرون می آید. مردم کنار می کشند. اسلام روی تل خاک کنار طویله می ایستد. اسلام: گوش کنین! وقتی مشد حسن برگشت، هیشکی بهش نمی گه که گاوش مرده. پسر مشدی صفر: هیشکی نمیگه، اما خودش که برگشت و دید که گاوش نیس می فهمه که مرده. همچی نیس مشد اسلام؟ همچی نیس مشدی بابا؟» ……اسلام: عیالش بهش میگه که گاو دررفته و اسماعیل رفته که گیرش بیاره»(ساعدی، ۱۳۵۰)۵. اما مشدی حسن باور نمی کند که گاوش بتواند فرار کند. و کم کم دچار این توهم می شود که گاو شده است. در این داستان دائم از خطر مردمی به نام پوروسی ها حرف زده می شود و کشته شدن گاو مشدی حسن را به آن ها نسبت می دهند. «مشد جبار: حالا من یه چیزی می گم شاید باورتون نشه، این کار، پوروسیهاست»(۵) سینما در دوران ساعدی پدیده ی جدیدی است که مردم رفته رفته دارند با آن آشنا می شوند. گویی مردم ایران از خلال سینما می خواستند با فرهنگ دیگری آشنا شوند. اما ساعدی از خلال آثارش که به فیلم تبدیل شدند می خواهد چالش هایی که افراد هنگام رودررویی با فرهنگ دیگری یا چیزی جدید دچار می شوند را نشان بدهد. هنگامی رویکرد مهرجویی به سینما را از خلال ساخت فیلم هایش بررسی می کنیم، در می یابیم او ترجیح می دهد فیلم های با درون مایه های درون گرایی یا معنا گرا بسازد تا فیلم های با موضوعات اجتماعی. ساخت فیلم گاو از جمله فیلم های است که مهرجویی با رویکرد اجتماعی به سینما نگاه کرده است. اگر سینمای ایران بتواند از وظیفه ی اطلاع رسانی فرایند مدرن شدن، یا نشان دادن چالش های ذهن هنگام بر خورد با فرهنگ دیگری دور شود، بالطبع می توان گفت امروزه سینما از خلال شکل گیری مخاطب توانسته قدم خوبی برای رشد خویش بردارد. اما متاسفانه هنوز سینمای ایران درگیر نشان دادن دعوای مدرن و سنت است. و این دعوا دقیقا” شبیه درگیری شخصیت های داستان های ساعدی است. در فیلم گاو از بیرون، خارج از اراده ی مردم پدیده ایی وارد می شود، شخصیت ها اراده ی خود را در مقابل آن از دست می دهند؛ و امروزه هم گویی مدرنیته همین وظیفه را برای مردم ایران انجام می دهد. شاید در اینجا بشود به نظر آجودانی اشاره کرد:« …. ناگاه مفاهیمی از بیرون بر ما بارید و ما نیز سعی کردیم از درون این مفاهیم جدید، سنّتمان را نقد کنیم. تفاوت در اینجاست که ما از درون تجدّدمان خواستیم سنّتمان را نقد کنیم و چون از درون ایدئولوژی های تجدّدی که بر ما وارد می شد، به نقد سنّت نشستیم، دچار بدفهمی های بسیاری درباره ی سنّتمان شدیم و نتوانستیم آن را درست بفهمیم. به باور من هنوز که هنوز است ما گرفتار این مصیبتیم و بسیاری از این بدفهمی هایی که درباره ی سنّتمان داریم در همین تجدّدمان اتفاق افتاده است. گاه سنّت را به اوج شکوه رساندیم و گاه به قهقرای مذلت. اینجاست که من می گویم باید این نگاه تکه پاره به تاریخ ایران را مورد نقد قرار داد و باید تجدّد را نقد کرد تا راه به نقد سنّت باز شود. فراموش نکنید که منظور من این نیست که سنّت را نباید نقد کرد، بلکه حرف اساسی من این است که بدون نقد تجدّدمان، نمی توانیم به نقد اساسی سنّتمان بپردازیم، چراکه بسیاری از بدفهمی های ما درباره ی سنّتمان در تجدّد ما رُخ داد»(آجودانی، در سایت انسان شناسی و فرهنگ). آیا ما توان فراموش کردن مفاهیمی که تا چندی پیش از “سنت”، “مدرنیته” در ذهنمان شکل گرفته را داریم تا در نتیجه به درک درستی از آن ها برسیم…؟ به نظر می آید جامعه ی ایرانی که هنوز نتوانسته به دموکراتیزه کردن هنرهای والا؛ نقاشی، موسیقی و …برسد، تنها ابزارش برای ایجاد مخاطب در هنر، سینما باشد. سینما بر خلاف هنرهای دیگر ارزان ترین ابزار است. بنابراین شاید بتوان گفت اولین قدمی که سینما می تواند برای داشتن مخاطب بردارد، دور شدن از مفاهیم کلیشه ایی یعنی دعوای سنت و مدرن است. فیلم گاو به خوبی دشواری این امر را نشان می دهد. همان طور که مشدی حسن نمی تواند از خلال ارتباط با سایر مردم روستا به این باور برسد که گاوش مرده و باید ذهنیت شکل گرفته ی خویش را در رابطه با گاوش تعدیل کند، ما هم به راحتی نمی توانیم مفاهیم درونی شده خویش، یادگیری مفاهیم مدرنیته از خلال مفاهیم گذشته مان برای رسیدن به رویکردی دیگر به نقد کشانیم. همان طور که مشدی حسن اگر بخواهد از رهگذر ارتباط با سایر مردم ده گاوش را فراموش کند باید بهای سنگینی بپردازد. چون مشدی حسن نیز باید همانند مردمان دیگر دچار فقر بدتری نسبت به زمانی که گاوش را داشت، شود. ما ایرانیان هم اگر بخواهیم مفاهیم شکل گرفته ی خویش را در رابطه با مدرنیته به فراموشی بسپریم باید فکر کردن را بیاموزیم، بنابراین باید بهای سنگینی بپردازیم. مثلا دانشگاهیان با حفظ کردن متون لاتین راحت تر می توانند به درجات بالای مدرک برسند تا این که بخواهند از خلال مطالعاتی عمیق در ارتباط با فرهنگ خود و غرب، خود و جامعه شان را به نقد کشانند. مشدی حسن حق دارد توهم گاو شدن را به گونه ایی بپذیرد که عاقبتش مرگ باشد.