ساعدی در سن ۱۷ سالگی همزمان با سه روزنامه همکاری می کرد. بعد از آن نیز در سال های ۵۶ تا ۵۸ دوباره به روزنامه نگاری روی آورد. موضوع اصلی روزنامه ها نوشتن اتفاقات به روز جامعه است. ممکن است نویسنده ایی خودش را درگیر زندگی روزمره یا مسائل حاد جامعه نداند، در نتیجه او نوشتن در روزنامه ها را نپسندد. همان طور که می دانیم نویسندگان متخصص نوشتن در سبک ژورنالیسم را دون شخصیت خویش می دانند. در اینجا ضمن پرداختن به روزنامه نگاری های ساعدی، این نکته هم مورد توجه بوده که چه چیز باعث می شود بین نوشتن مسائل حاد جامعه و تخصصی نوشتن یا توجه به ذهنیت، دوپاره گی به وجود بیاید. به نظر می آید این موضوع به ساختارهای شناخت انسان مربوط می شود؛ انسان به راحتی نمی تواند پیوند بین کنش و نظریه را درک کند. از آنجا که انسان برای ساختار مند کردن بازنمودهای اجتماعیش به زبان نیاز پیدا می کند، مجبور می شود از خلال مفاهیم ذهنیش کنش واقعی در جامعه را بررسی کند. همان طور که می دانیم جامعه ی ما با ارتباط برقرار کردن با جوامع دیگر خواست رویکرد مدرنیته را وارد زندگیش کند؛ این فرایند باعث می شود جامعه خویش را، به دو دسته تقسیم کنیم؛ کسانی که با وارد شدن رویکرد مدرنیته به زندگی موافقند و کسانی که نیستند. روزنامه پدیده ایی است که همه ی گروه های مردمی با آن به طور مستقیم ارتباط برقرار می کنند؛ بنابراین روزنامه عرصه ایی نیست که هر کسی هر گونه دوست داشت به راحتی از نقطه نظرات خود سخن بگوید. شاید بعضی ها تصور کنند که آزادی مطبوعات مقوله ایی است که صدرصد در دست دولت است، اما این گونه نیست. در اینجا ما می بینیم که روزنامه در ایران موقعیت خطرناکی دارد چون هر لحظه امکان دارد به عرصه ی دعوای بین دو تفکر متضاد که توان گفتگو با هم را ندارند، تبدیل شود. برای همین خیلی طبیعی است که در ایران کسانی که دوست دارند به مسائل عمیق تر فکر کنند خودشان را از نوشتن در روزنامه ها که ارتباط مستقیمی با دو رویکرد متفاوت نسبت به مدرنیته دارد، کنار بکشند. این افراد همان طور که می بینیم دارای مجله های تخصصی هستند که حتی افراد تحصیل کرده هم به راحتی نمی توانند با آن ها ارتباط برقرار کنند. روزنامه ها مجبور به در نظر گرفتن عقاید پایین ترین قشر جامعه هم می شوند، وگرنه باید با نوشتن خداحافظی کنند. اما نویسندگان مجلات تخصصی ممکن است در این جا دچار توهم شوند، یعنی هنگامی که می خواهند خودشان را از دعوای سطحی روزنامه ها عقب بکشند کنش واقعی مردم را به فراموشی بسپرند. اما این دو گروه متفاوت ممکن است این احساس را در نوشته های خود نشان بدهند که ما باید مستقل از نیروهای غربی افکار خود را شکل دهیم. اوج این ادعا را می توان در نوشته های اوایل انقلاب دید. روزنامه نگاری های ساعدی هم به اوایل انقلاب بر می گردند. اگر خواسته باشیم از روزنامه نگاری های ساعدی یک تقسیم بندی داشته باشیم در دو بخش قرار می گیرند؛ مقالات سیاسی و نوشته های ادبی. ساعدی در مورد نوشته های سیاسیش نظر مساعدی ندارد و آن ها را به گونه ایی ضایع شدن وقت و انرژی می داند. ساعدی همان طور که فرهنگ مردم عامه برایش مهم است نوشتن در روزنامه ها را هم در نظر دارد. نوشته های ادبی ساعدی به شناخت هنر در جامعه می پردازند. او مقالاتی تحت عنوان «نقاشی، مظلومترین هنر در ایران امروز»، «هنر زدایی مهلک ترین ضربت بر پیکر فرهنگ فردا» و «تئاتر مستند» دارد. ساعدی در مقاله ی “نقاشی، مظلومترین هنر در ایران امروز” از این انتقاد می کند که نقاشی چنان در پیچ و خم تعاریف نامعقول و پیچیده گیر کرده و آن چنان در انحصار جماعت خاصی در آمده که از دسترس مردم واقعی فاصله گرفته است. ساعدی به خوبی دوپاره گیی که بین افرادی که خود را خاص می دانند و مردم درگیر زندگی روزمره وجود دارد، را درک کرده است. هنر در جامعه ایی هنگامی به وجود می آید که سوژه شکل بگیرد. شکل گیری سوژه هم مربوط به درک ارتباط بین ابعاد مختلف انسان است. ساعدی بر این باور است که حتی آشنایی با هنرهای غربی در دست عده ی خاصی است نه در دست همه ی مردم.
«دیگر جواب گلوله گُل نیست» عنوان متنی است که ساعدی در سال ۵۷ در روزنامه ی ایرانشهر، شماره ی ۷ به چاپ رساند. در این متن ساعدی نثری تند و احساسی دارد، البته ممکن است گفته شود آن دوره چنین اقتضایی می کرد. «بله، کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه ی مسالمت آمیز را برای ابد به طاق نسیان سپرده است. پیشرفت لحظه به لحظه ی مبارزات قهر آمیز یک سال گذشته، امروزه روز دارد شکل یک انقلاب مسلحانه را پیدا می کند. و این ناگزیری، سرنوشت محتوم مردم ایران است که بی هیچ رابطه و وابستگی به قدرت های بزرگ و بلوک های شرق و غرب، تنها و تنها به اتکاء نیروی خود با دست خالی به میدان آمده اند و نه تنها در مقابل چکمه پوشان و جلادان رژیم بلکه در برابر بزرگ ترین امپریالیسم جهانی قد علم کرده اند»(مجابی، ۱۳۷۸، ص ۱۲۴). روزنامه را هم مانند خیلی از پدیده ها، ما از کشورهای غربی وام گرفته ایم. وارد شدن هر چیز جدیدی منجر به درگیری بین سنت های گذشته و جدید می شود. البته روزنامه علاوه بر جدید بودن خودش، به عنوان یک ابزار جدید هم در خدمت تبلیغ یا آشنایی با پدیده های جدید دیگر قرار می گیرد. همان طور که می دانیم انقلاب ایران اوج خواسته ی مردم برای اینکه بتوانند بدون در نظر گرفتن دعوای سنت و مدرن، از خلال گذشته شان یا تفکر خویش، کشور خویش را به استقلال برسانند، شکل گرفت. شاید در اینجا بشود یک سوال پرسید؛ آیا علمکرد امروز روزنامه ها با چندی پیش فرق کرده است…؟ یعنی امروز ما می توانیم بدون در نظر گرفتن دعوای سنت و مدرنیته با هم به گفتگو بنشینیم…؟ شاید نوشتن این گونه نوشته ها، آن زمان مردم را ارضای روانی می کرد. به نظر می رسد از خلال نوشته های آن دوره می توان پی برد که مردم ایران به راحتی نمی توانند نه از سنت های خود بگذرند، و نه می توانند مدرنیته را به فراموشی بسپرند. مردم به خوبی درک کرده اند که نمی توانند با اهمیت دادن فقط به سنت یا مدرنیته زندگی خود را شکل بدهند. شاید همین درک آن ها از واقعیت منجر به پیروزی انقلاب شد. مردم عامه درگیر زندگی روزمره توان این را ندارند که مفاهیم زندگی خویش را برای ایجاد گفتگو به نظم برسانند؛ وظیفه ی نخبگان و نویسندگان است که با داشتن کنشی متاثر بین خود و مردم به شناختی که مردم ایران شعار می دهند نه تنها عمیق تر فکر کنند، بلکه با ایجاد گفتگو بین خودشان انرژی مردم را هدایت کنند. اما همان طور که می دانیم دوپاره گی بین روزنامه نگاری که به مسائل حاد جامعه بدون تفکر عمیق می پردازد، و تخصصی نوشتن به این آسانی از بین نمی رود. این گونه می شود نویسنده ای همچون ساعدی ترجیح میدهد به ادبیات بپردازد تا بتواند در این ژانر بین کنش واقعی مردم و نظریه به توافق برسد. او حق دارد به نوشته های ادبیش به نسبت مطالب ژورنالیستی اش اهمیت بیشتری بدهد.