اگر باور داشته باشیم که جهانی خارج از ما وجود دارد بالطبع در پی روشی مناسب برای نزدیک شدن به آن و شناختش خواهیم بود. ابزار شناخت جهان خارجی چیست؟ حس ها یا عقل؟ شاید بگوییم همه انسان ها دارای این ابزار هستند و توانایی دارند با به کار بردن تکنیک به شناختی صحیح از جهان خارج برسند. اما ما نمی توانیم شرایط اجتماعی را نادیده بگیرم چون سخت در پرورش ابزارهای شناختی دخالت دارد. دوران مشروطه و سال های پس از آن که هدایت در آن رشد کرده است و مردم ایران آرام آرام در حال آشنایی با دنیای مدرن و افکار بوده اند به راستی در ساختارهای شناخت مردم ایران چه اتفاقی افتاده است؟ آیا قشر تحصیل کرده که به صورت نسبی از رنج معاش در امان بوده توانسته است بین خود و دیگری که خودش را به جامعه ی ایران تحمیل کرده فاصله ایجاد کند؟ اگر بخواهیم با توجه به آثار هدایت این سوال را جواب بدهیم باید بگوییم قشر تحصیل کرده توانست بین خود و دیگری برای شناخت فاصله ایجاد کند؛ اما این فاصله چگونه ایجاد شده است؟
به هر حال اولین پله برای نزدیک شدن به شناخت خود، تشخیص دیگری است. این که مردم در آن دوران دیده اند که شهرسازی اتفاق افتاد و راه های صعب العبور رفته رفته برای ارتباط هموار شدند دست افراد خارجی را در میان می دیدند. بستگی دارد شرایط روانی، اقتصادی و اجتماعی ما چگونه باشد که این شناخت از جهان خارجی ساختار پیدا کند. اگر ما آسودگی داشته باشیم مطمئنا این شناخت می تواند با بازی های عقل و فلسفه یا علم که نگاهی مشاهده گر را در نظر دارد همراه شود. اما در شرایط آشفته ی ایران این شناخت از جهان خارجی چگونه اتفاق می افتد. این شناخت جهان خارجی منجر می شود افراد با نظریه های ذهنی خویش آن ها را تعبیر کنند؛ نظریه های ذهنی که با حالت های روانی افراد سر و کار دارد: ویژگی های روانی همچون ترس، اضطراب، هیجان، خوشحالی و … چگونه می توان هنگامی که افراد دنیای فیزیکی آن ها در حال بزرگ شدن و تغییر است دچار حالت های افسارگسیخته در روان نشوند در حالی دیگری را می بینند که افسار زندگی شان را در دست گرفته است. مطمئنا وقتی ما خواسته باشیم دیگری را آن قدر دور احساس کنیم که توانایی دارد زندگی ما را در دست بگیرد ما را آن چنان ناتوان می کند که یا منفعلانه یا پرخاشگرانه برخورد می کنیم. برای همین ما می بینیم در یک سو از غرب در آن دوران تجلیل شده و از سوی دیگر نکوهش شده است. در این میان کسی مانند هدایت که در یک خانواده ثروتمند بزرگ شده است و توانایی این را دارد که به خارج از کشور سفر کند و زندگی مردم آن جا را از نزدیک ببیند، به گونه ایی دیگر با دیگری برخورد می کند. هدایت کتاب می خواند و می نویسد. او هم کتاب های خارجی را می خواند و هم به نوشته های مربوط به جامعه ی ایران توجه می کند. البته درست است در دوران مشروطه و سال های پس از آن ایرانی ها توانستند رفته رفته از خلال مدرنیته و تغییر فضاهای شهری با دیگری رو در رو شوند اما مهم تر از این آن ها دیگر ناچار بودند جور دیگر ولی نعمت خود را یعنی شاهانی که بر آن ها حکومت می کردند ببینند. شاهانی که مردم ایران به آن ها حس تعلق درونی و دینی داشتند. این افسون زدایی از شاهان مطمئنا باعث دلزدگی در ایرانی ها شده است. از آن جا آن ها ناچار بودند خود تصمیم برای زندگی شان بگیرند. هر چند این را باید در نظر بگیریم که این شناخت در بین مردم ایران نسبی است مطمئنا اوج آن را می توان در قشر تحصیل کرده و بازاری های سنتی دید. برای همین می بینیم بعد از مشروطه به خاطر هرج و مرجی که اتفاق افتاد مردم خواهان این شدند که باز یک ولی نعمت همچون رضا شاه داشته باشند؛ این طبیعی است که مردم ایران به ساده گی نتوانند از ولی نعمت های خود افسون زدایی کنند. به هر حال در یک سو شاهان یعنی ولی نعمتان قرار داشتند و از سوی دیگر غربی ها یعنی دشمنان. ایرانی ها در این جا باید برای فرار از حس نداشتن تعلق خاطر خود را به شاهان بسپرند تا از آن ها در برابر دشمنان دفاع کنند. در این جا هدایت و امثال او باید چه کنند؟ تنها موضوعی که می تواند در ایران منجر به راه نجاتی شود چیست؟ آیا نگاه عرفانی ادبیات کلاسیک ایران نیست؟ نگاهی که ساختار اجتماعی را نادیده می گیرد و در درون برای شناخت خود و خدایش می رود. ساختار اجتماعی چگونه نادیده گرفته می شود؟ هنگامی که افراد توان ندارند هویت اجتماعی در برابر قدرت داشته باشند و تصور می کنند در حال از دست دادن خود هستند این منجر به ترس و اضطراب می شود و حالا چگونه می توانند با خود روبرو شوند؟ تنها راهی که باقی می ماند به دنبال یک شناخت از نزدیک از جهان هستی بود تا احساس غریبی و جدا افتادگی در جهان واقعی نکرد. هر چند نمی توان منکر شناخت عظیمی که عرفا از جهان درون به دست آورده اند شد اما نادیده گرفتن ساختار اجتماعی و جامعه ما را از یک شناخت همه جانبه و واقعی دور می کند. به هر حال باید جایی برای نزدیک شدن شناخت از بیرون و درون پیدا کرد. اما ظاهرا در ایران این گونه است که این دو نوع شناخت به این راحتی ها نمی توانند از در دوستی وارد شوند. هدایت رباعیات خیام را تنظیم می کند و کتاب های اگزیستانسیالیستی ترجمه می کند. آیا این موارد می توانند نشان از آن باشند که روش هدایت برخلاف مردم دورانش هست؟ آخر اگزیستانسیالیسم به انسان و به وضعیت برخاسته از وضعیت اجتماعی اش توجه می کند. اگزیستانسیالیسم ساختار اجتماعی را درون نگرانه بررسی می کند و جامعه را نادیده نمی گیرند هر چند نگاهی احساسی و درونی دارد اما خواهان این است انسان ها را بشناسد و همانند عرفان ایرانی نیست که هر فردی ملزم به این باشد خود با جهان درونی اش روبرو شود. نمی توان به یک جواب ساده انگارانه بله یا نه در رابطه با هدایت اکتفا کرد. باید نوشته های هدایت را آرام آرام ورق زد و آن ها را تحلیل انسان شناختی کرد.