انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نولیبرالیسم غلتک وار:گورکن هویت‌ها و زندگی جمعی

شمس الدین چیتور برگردان سعیده بوغیری

روزی نیست که سرتاسر دنیا به خسارات نولیبرالیسم اذعان نشود، مکتبی که به هر تقدیر، تعادلات جامعه شناختی اقوام، رسوبات هویتی و حتی انتظارات دینی را در هم می شکند. هیچ چیز نباید در برابر این ماشین شیطان مخالفت کند. در این راستا ما به نحوه کار نولیبرالیسم اشاره خواهیم کرد که معلمان آن نشان از تخیلی سرشار دارند و به اداره کنندگان، حکم صریح می دهند که اگر می خواهند کرسی خود را نگه دارند، زهر تلخ آنان را بی هیچ احساسی به کار گیرند. نولیبرالیسم، عادت وسوسه به سمت اکثریت “گوسفندان” و ساخت جایگزینی را به خود می گیرد که تحت تاثیر باور، این امکان را به مصرف کننده می دهند که همه چیز مجاز است، که او یک قهرمان است، که دنیا به او تعلق دارد و اینکه او همه محاسنی را دارد که تبلیغات در او چکش کاریش می کنند، به خصوص تبلیغات کیش بدن که او خود را با آن شناسایی می کند.

“این هم از این، من شما را مثل گوسفندان در میان گرگها می فرستم. مثل مارها محتاط باشید و مثل فاخته ها، ساده”. انجیل متی، ۱۰-۱۶

فرهنگ صنعتی شده، اذهان را شکل می دهد

یکپارچه سازی فرهنگی که آن را به گونه ای پیش پاافتاده، مک دونالدی سازی فرهنگی می نامند، یک واقعیت است. زبان تکیه گاه فرهنگ ها بیهوده و با درجات گوناگون بر ضد زبان رایج جهانی مبارزه می کند تا واژگان درست بوردیو را بازپس بگیرد. این در مورد زبان فرانسه صادق است که به هر نحو از سوی همه کاربران این زبان مورد حمایت قرار گرفته، گواینکه این مبارزه نابرابر است. الجزایر به عنوان دومین کشور فرانکوفون در درجات مختلف نه تنها عملا این زبان را به کار می گیرد بلکه تا آنجا که می تواند این غنای میراث مشترک جهانی را تقویت می کند آن هم بدون گرفتن جیره و مواجب از فرانکوفونی. با اینهمه زبان و فرهنگ اگر مجبور باشند یورشی با هدف تحمیل یک عقیده مردمی انجام دهند نمی توانند مقاومت کنند، عقیده ای که خواهان تضعیف هویتها تنها به سود فرهنگ مک دونالد است. قابل درک است که ژاک ایو روسینیول از این امر متاثر می شود که فرانسه از نظر هویتی فرو می ریزد و به سهم خود، امپراطوری را متهم می کند. او به مثال صنایع فرهنگی می پردازد که به نظرش ابله کننده می رسند. به فریاد دل او گوش کنیم: در پایان قرن بیستم دنبال کردن تحقق سود در کشورهای متمدن بدون سوءقصد به جان وجدان مصرف کنندگان قادر به پرداخت، توسط صنایع فرهنگی (سینما، موسیقی، هنر و غیره) ناممکن بود. ما به مصرف فرهنگیِ تغییرناپذیر رسیده ایم. در لیبرالیسم باید خرف سازی توسط فرهنگ صنعتی شده که از این پس اجباری است، ابدا به وجدان ها برنخورد. این معنای واقعی لیبرالیسم است: یک از خودبیگانگی دهشتبار تعمیم یافته توسط نوعی اقتصاد پولی کلان، یک اقتصاد انحصاری. ما شاهد تعمیم انواع نوین ذهنیات هستیم. اما این ذهنیات، خود به خود احساس غریب القاشدگی را بدست می دهند. ژاک- ایو روسینیول کشیشانی را که هدفشان خیانت به سود نوعی نولیبرالیسم فریبنده است، مجرم می داند همانطور که دنی روبر دوفور چنین می نوشت: بورژواهای چپ نوین، بورژواهای کاتولیک گرای اجتماعی، خرده بورژواهای روکرده به فعالیت گرایی جهانی، هنرمندان و فرهنگیان همه و همه در سرمایه داری فرهنگی و نوایینی آن شرکت دارند. جمعیت متحیر، بدجنس و مهاجم، حالت اندوهگین ذهنی آنان را درک نمی کنند و نفرتی نامعقول در قبال این جمعیت کوچک فرانسوی می پرورند. (…) از این رو این اشباح فرهنگی مامور دگرگونی ارادی یا غیرارادی این جمعیت های سرکش می شوند که مدعی هستند در قالب مجموعه ای از تحلیل رفتگان ذهنی، هنوز می خندند، شوخی می کنند، دست می اندازند و طنازی می کنند. از همین جاست که این جذبه نشات می گیرد، این بالغ شدن بورژواهای مازوخیست فرهنگی که در زمره قهرمانان مامور خلاصی از این جمعیت خرد فرانسوی قرار می گیرند: مهاجران، خارجیها، هنرمندان. (…) نگهداشتن دایم این جمعیت در حالت تحلیل ذهنی توسط صنایع فرهنگی و به خصوص داروهای آوایی (“موزیک”) یک شیوه نوین استیلا را تشکیل می دهد. (…) صنایع فرهنگی یک شیوه جدید خلق کرده که تاریخ اندام را عقب انداخته و از ریشه درآورده است. انسان متوجه تطور ذهنی کاملی نمی شود که توسط صنایع فرهنگی، تحریک شده: وجدانهای ساخته و پرداخته شده توسط تلویزیون در مقیاس جهانی، (…) ما امروز با ناامیدی یک زندگی انسانی در میان دوزخ فرهنگی ابداع شده در این زمان را دنبال می کنیم، دوزخی که این کره خاکی را در خود فرو برده.

در همین راستای از خود بیگانگی برای امپراتوریِ بزرگ، حتی رعایای این امپراتوری نیز در امان نیستند. این اینیاتسیو رامونه بود که نوشت: “امپراتوریِ بزرگ هیچ متحدی ندارد، تنها رعیت دارد.” در این راستا از هم باز کردن تاروپود زمینه ناهموار هویتی فرانسه طوری برنامه ریزی شده که باور این جمعیت مربوط به پروژه ریوکین { Rivkin } را جلب کند، پروژه مبنی بر اینکه جهانی سازی چگونه از چندفرهنگ گرایی برای به زیر سلطه دراوردن ملل حاکم استفاده می کند.

یک سند منتشرشده در فرانسه دوباره به مطالعه آمریکایی سال ۲۰۱۱ می پردازد که در آن، مقامات آمریکایی جهان بینی ای دارند که در یک کلام، تکه تکه شدن را تسهیل می کند. در فرانسه این مساله به موضوعی قیل و قال برانگیز تبدیل شد. یک برنامه تلویزیونی با عنوان “فرانسوی زدایی” ترجمه فرانسوی مقاله ای را پخش کرد که ۱۲ مارس ۲۰۱۱ در نشریه آمریکایی فورین پولیسی جورنال {Foreign Policy Journa } چاپ شده بود. یک سند دیگر مبنی بر دخالت مقامات آمریکایی در فرانسه، که برای هدایت کامل پروژه جهانی، به روشنی تصمیم گرفتند مجموعه ویژگی های فرانسه را دگرگون کنند، تا بتوانند با استفاده از اقلیت های قومی و دینی مقدرشده برای خدمت به سود آمریکا، کار را با هویت خود شروع کنند.

“بهترین وسیله حل نزاع های قومی در فرانسه و حصول اطمینان از اینکه فرانسه برای مخالفت با منافع جهانی ایالات متحده، سربلند نکند، باید یک سنتز نوین فرهنگی خلق کرد که در آن، دیگر فرهنگ فرانسوی یا اسلامی وجود نداشته باشد، بلکه با برچسب “حقوق بشر” و “برابری”، یک فرهنگ نوجوانانه تغذیه شده با هالیوود، ام تی وی، فضای سایبری، مک دونالد و پپسی ایجاد کرد.”

فرانسه سخن نویسنده ای را دنبال می کند که مدتها خاری در پهلوی جهانی سازی ایالات متحده بود، آن هم به دلیل آنکه سرسختانه بیشتر به منافع فرانسه در سراسر دنیا دلبسته بود تا منافع یک جامعه جهانیِ پیش ساخته. (…) دوگل از بازی با کارت آمریکا پس از جنگ سرباز می زد. (…) در زمینه کنونی، چه وسیله ای بهتر از استثمار جزء گسترده اسلامی جذب نشده فرانسه برای تحلیل بردن ملی گرایی فرانسوی و سر به نیست کردن هرگونه تجدید حیات نیرویی ضد جهانی سازی وجود دارد؟ هدف نهایی جهانی سازی، تروج هویت ها و فرهنگ های قومی نیست، بلکه بیشتر غرق کردن آن ها در یک دیگ- جوش بزرگ مصرف گرایی جهانی، جداکردن فرد از ریشه هویتی و میراث خویشتن، و جایگزین کردن همه اینها با مرکز تجارت جهانی و “دهکده جهانی” است.

نگارنده اینطور نتیجه می گیرد که بنابراین باید نوعی بازتعریف تاریخ فرانسه را در اینجا وارد کرد و در آن، تاکید را بر نقش اقلیت های غیرفرانسوی در مجموعه این تاریخ بازتعریف شده گذاشت. این امر متضمن آنست که نسل جوانان آمریکایی پپسی/ ام تی وی، و نیز راهنماها/مربیان آنها که از دانشگاه برامده اند، حکم نشانه های فانوس دریایی با هدف نوعی دگرگونی (قالب بندی) فرهنگ فرانسه و بازنویسی تاریخ فرانسه بر حسب شمایی موافق جهانی سازی را خواهند داشت.

آیا فرانسویان تنها کسانی هستند که متحمل هجوم علیه پس زمینه های سنگی هویتی شان می شوند؟ به خاطر داشته باشیم چندسال پیش اتحاد بلژیکی ها نیز در معرض تهدید تفکیک قرار گرفتند. بلژیک یک آزمایشگاه است! هرآنچه در آنجا می گذرد امری بدیهی نیست و در واقع در ارتباط با پروژه یک “نظم نوین جهانی” (NOM) است که در مرحله “قتل دولت- ملت ها” قرار دارد. این بحران برنامه ریزی شده، به سمت ایجاد یک هرج و مرج بازسازمان دهنده می رود، این چیزی بود که کاندولیزا رایس می گفت. آنچه در بلژیک می گذرد ظاهرا نوعی تجربه انبوه است که نباید برای ما بی تفاوت باشد. یک سالن نمایش در بروکسل را در نظر بگیرید جایی که در آن شمار زیادی از هنرمندان این کشور گردآمده اند. صدایی در یک میکروفن به اهالی بلژیک فلاماند، فرمان استقرار در سمت راست و به والونی ها فرمان استقرار در سمت چپ را می دهد (یا به عکس، چه اهمیتی دارد). در این هنگام صداهایی بلند می شود: “و ما بلژیکی ها، کجا مستقر شویم؟” این شوخی بلژیکی با این تلخی، مثالی مناسب این وضعیت است.